مصاحبۀ روزنامۀ میزان با حکیم غروی پیرامون مسائل انقلاب

متن پیش رو، مصاحبه‌یی با حکیم غروی پیرامون مسائل انقلاب ایران در سال 1357 است. در این مصاحبه دیدگاه وی نسبت به انقلاب و چگونگی به ثمر نشستن آن، بسیار ستودنی است. او حرف‌هایی زد که گویا برای آنوقت بود، اما هنوز هم تازه است و برای امروز، و باز هم ملت ما بی‌ اعتناء به آنچه که باید بداند و آنچه که باید عمل کند. مصاحبه در تاریخ 28 دی 1359 انجام گرفته و مصاحبه‌ کننده، آقای علی‌بیک هستند که در آن زمان مسؤول روزنامۀ میزان در اصفهان بودند. ضمناً روزنامه مزبور، در همان ایام توقیف شد.
پرسش 1- در دوران پس از انقلاب اسلامی چرا جنابعالی در مسائل سیاسی و اجتماعی به طور فعال شرکت نداشته‌اید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. از 40 سال پیش تا حالا من فعالیت می‌کرده‌ام. اکنون هم روش من با پیش تفاوتی نکرده است. منتهی اگر منظور از فعالیت این باشد که در امور دولتی یا قضائی، سمتی اختیار کرده باشم، این‌گونه نیست، و این‌کار را نکرده‌ام. و لزومی هم نداشته است. برای اینکه وظیفۀ من این بوده است که حقایق اسلام را تبلیغ کرده و به مردم آگاهی دهم. چون اساس هر ترقی، و حتی بقاء این انقلاب منوط به آگاهی مردم است. مردم باید عالم به دین باشند تا وحدتشان را حفظ ‌کنند، و زیر لواء آن، دوست و دشمن، راستگو و دروغگو، همه را تشخیص ‌دهند. وظیفۀ من به مانند طبیبی است که باید معالجه کند. و اصلاً روحانیت همه این وظیفه را بعهده دارند. منحصر به من نیست. من این روش را از گذشته ادامه داده‌ام. ولی مداخله در امور دولتی جزء وظایف من نبوده است که قبول کنم. از این جهت در آن کارها مداخله‌یی نکرده‌ام و شاید احتیاجی هم نبوده است.
پرسش 2- نماز جمعه‌یی که توسط شما اقامه می‌شود، سالهاست که در همین مکان در جادۀ اصفهان­­­­-تهران کما‌ فی‌السابق جریان دارد. در این مورد توضیح بیشتری بدهید.  
در اصفهان نماز جمعه نبود. مرحوم ارباب با 6،5 نفر حداقل، در یک اتاق این نماز را برگزار می‌کردند. تصمیم گرفتیم که ایشان را برای اقامه، به مسجد جمعه ببریم و بعد مسجد درکوشک و… و من هم قبل از نماز تبلیغ می‏کردم. تا اینکه در سنۀ 27 به سفر حج مشرف شدم. زمانی که برگشتم، از طرف دولت، امام جمعه‌یی تعیین شده بود و مرحوم ارباب هم چون آن نماز جمعه را واجد شرایط نمی‌دانستند، بدون رعایت فرسخ، در خانه اقامه می‌کردند. من گفتم باید در جای دیگری برگزار شود و ایشان را به ده گورتان بردیم و چند سال هم آنجا بودیم. تا اینکه ایشان نابینا شدند و چون نمی‌توانستند، گفتند که شما اقامه کنید. نفر دیگری هم در گورتان بود که می‌توانست در آنجا نماز را برگزارکند. من اول گفتم همو نماز را اقامه کند و ما هم آنجا می‌رویم. گفتند نه. زیاد کنید. فرسخ به فرسخ نماز جمعه باید تکثیر بشود. از این جهت من همان نواحی در راه تهران، نواحی بوکان رفتم که یک ده بود و کم‌کم در آنجا مسجدی برای اقامۀ نماز جمعه ساخته شدکه هنوز هم ناتمام است.
سپس این نماز در سراسرکشور به دستور آقا(آقای خمینی) برگزار شد. ما هم جمعۀ خودمان را اقامه می‌کردیم و اکنون هم ادامه می‌دهیم، نظر به اینکه حالا هم معتقدم فرسخ به فرسخ باید نماز جمعه اقامه بشود، مگر اینکه امکان نداشته باشد، یا آبادی نباشد، تا اینکه برای مردم تکلیفِ حرجی نشود. زیرا مثلاً وقتی بناء شد در یک شهر مردم از سه فرسخی بیایند، و یا بیشتر، بیش از دو فرسخ بخواهند بیایند و برگردند، این تقریباً تکلیف مشکل و شاقّ است. کم‌کم نیامده و ترک می‌کنند. ولی وقتی فرسخ به فرسخ باشد، این خود محرک مردم است و دیگر عذر هم نخواهند داشت. به طور مثال در یک نقطۀ تهران نماز جمعه اقامه شود، درست است که اجتماع زیادتر است ولی این را هم باید ملاحظه کرد که مردم باید از سه یا چهار فرسخی بیایند، و برگشت آن، کمبود وسائل، گرما و سرما نیز هست. با این وضع کم‌کم سرد می‌شوند و وقتی‌که باصطلاح پشتشان چایید، کم‌کم ترک می‌کنند. قرآن هم می‌فرماید:«يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[i] خدا سهولت و آسانی را برای شما می‌خواهد. تکلیف در دین، تکلیف شاقّ نیست. به همین جهت هم، بیشتر از فاصلۀ یک فرسخ را نگفته‌اند. گفته‌اند فاصله یک فرسخ باشد. پس ما نماز جمعه را خودمان ادامه می‌دهیم.
 پرسش 3- در حال حاضر عده‌یی سعی دارند کل روحانیت مورد نظر قرآن را در عدۀ خاصی از این طبقه خلاصه کنند. با توجه به نقش اصیل این قشر در انقلاب اسلامی، به نظر شما روحانیت اصیل و متعهد برای رساندن انقلاب به مرحلۀ نهایی چه نقشی دارند؟
ما، «روحانیت» به این اسم و اصطلاح در کتاب و سنت نداریم. این اصطلاح حادث است و ملاک در قرآن، علم وتقوی است. یک جا می‌فرماید:«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[ii] عالم و جاهل را مقابل هم انداخته است. یک جا هم فرموده است که:«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[iii] تقوی و علم را میزان گرفته است. حالا چنانچه کسی متقی و عالم شد، چه در لباس خاص باشد یا نباشد، این همان روحانی است که در این دوران، مصطلح شده است. روحانی واقعی، عالم و متقی است. لباس در اسلام مطرح نیست. پس ممکن است کسی در ذیل لباس خاصی که امروز در عبا و عِمامه خلاصه می‌شود، دیده شود ولی روحانی واقعی نباشد و بالعکس. و در لباسی دیگر نیز ممکن است عالم و متقی باشد. همۀ حالات ممکن است. پس در دین، لباس خاصی برای روحانیت معین نشده است. پیغمبر(ص) فرمود: «فَخَيْرُ لِبَاسِ فی كُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِه»[iv] بهترین لباس هر عصر، لباس اهل آن عصر است. پس لباس خاصی نیست. روحانیت را نباید به لباس شناخت. بلکه باید به علم و تقوی شناخت. هرکه عالم و متقی شد، او روحانی است. و این مهم نه به افراد معینی منحصر می‌شود و نه می‌توان آن را توسعه داد. مصداق‌های زیادی دارد. به طور مثال یک شهر، ده، بیست روحانی واقعی دارد، در حالی که شهر دیگر از روحانی خالی است. پس منحصر به یک عده یا نوع معین یا گروه خاصی نیست. و ملاک آن همان علم و تقوی است.
پرسش 4- در زمان کنونی می‌بینیم عده‌یی سعی دارند به عنوان خط امام و پشت نقاب، به طرفداری از ولایت فقیه، به اعمال غیراسلامی و خلاف قانون اساسی جامۀ عمل بپوشانند و به نفع حزب و یا گروه خودشان تمام کنند. از طرف دیگر با برچسب‌هایی که بسیار هم معروف شده است، نظیر لیبرال، مکتب‌زده، یا شرق‌زده و غرب‌زده، شخصیت‌های بزرگ اسلام را از صحنه کنار بگذارند. خواستم نظر شما را در این مورد بدانم.  
مثل اینکه دو مطلب شد. یکی به عنوان پیروی خط امام، و یکی هم برچسب زدن. خط امام، یک خط مُنحاز و جدایِ از خط خدا و رسول که نیست. قرآن، یک خط معین می‌کند. خط یعنی راه. خط امام یعنی راه امام. راهی را که امام خودش می‌رود، و می‌گوید شما هم بروید. این همان صراط می‌شود. قرآن، صراط را مستقیماً صراط خدا می‌داند. اول سورۀ ابراهیم است «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ اللّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ…»کتاب به تو نازل شده است تا مردم را به اذن خدا از تاریکی‌ها خارج و داخل نور و روشنی کنی. آن روشنی، صراط خدای غالب پسندیده است. پس به صراط «عزیز حمید» که آن خدایی است که آسمانها و زمین از آن اوست، تو مردم را هدایت کنی و در این صراط داخل کنی. پس این شد صراط خدا.
و در آیۀ دیگر هم مطالبی به پیغمبر امر شده است «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ»[v] اول آیات است تا به اینجا منتهی می‌شود «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ » به مردم ابلاغ کن که این است راه من، صراط من که مستقیم است. پیروی از او کنید. «وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ» و راههای دیگر را پیروی نکنید. «فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ» که شما را متفرق می‌کند. از راه خدا باز می‌دارد. پس صراط نبی، عین همان صراط خدا است. و همان صراطی است که ما در نماز می‌خوانیم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ » و در آیۀ دیگر هم هست «وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا»[vi] پس صراط و خط یکی است. خط خدا و خط رسول و معصومین و امام و همه یکی است. یک خط مُنحاز و جدایی نیست. همان خط است.
پس آن کسانی‌که پیرو همان خط هستند، یعنی صراط مستقیم حق را پیروی می‌کنند، به دستورات خدا عمل می‌کنند، اینها در خط خدا و در خط پیغمبر و امام هم هستند. و آن کسانی‌که تخلف کنند، نه در خط امام هستند و نه در خط خدا و رسول. این ملاک است. حالا اسم را خط امام بگذارید. ما با اسم کاری نداریم. مُسَمّی را، محتوی را می‌خواهیم. مسمّی یک حقیقت است، یک چیز است و جدا هم نیست.
و اما نسبت به برچسب. من نمی‌دانم اصلاً مفهوم آن چیست. مگر چنین چیزی می‌شود؟! با اینکه قرآن به پیروی از علم امر می‌کند نه پیروی از عباد. از تجسس و تفتیش عقائد نهی می‌کند. قرآن می‌فرماید «وَلَا تَجَسَّسُوا»[vii] تجسس نکنید. در قانون اساسی هم ذکر شده است که تفتیش عقائد نباید کرد. برچسب زدن هم، تهمت است؛ چیزی را که انسان نمی‌تواند برایش قَسَمِ جلاله بخورد، نباید بگوید. «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[viii] قرآن می‌فرماید: دنبال چیزی که یقین نداشته باشی نرو. هر چه می‌خواهد باشد. برچسب زدن معنا ندارد.
انسان حتی باید ستار عیوب باشد. از خیلی از گمان‌ها احتراز کند. قرآن می‌فرماید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[ix] از بسیاری از گمان‌ها بپرهیزید. چنانچه مطلبی 99% پیش شما معلوم شده باشد، باز به آن، مِظَنَّه می‌گویند. تا به 100% نرسد، علم نمی‌شود. حتی اگر عیبی هم معلوم باشد، تا امکان داشته باشد بپوشانید و ستار عیوب باشید که از جملۀ صفات خدا، ستار العیوب بودن است. در عین حال هرکس هم بی‌عیب نیست. نمی‌توان گفت که ما بی‌عیب محضیم. حالا کسی ممکن است خطائی کرده باشد و اشتباهی هم رفته باشد، اما شاعر عرب می‌گوید «وَ مَن ذَا الَذی تُرضی سَجایاه کُلُها کَفَی المَرأَ مُبلاً أن تُعَدَّ مَعایِبُه» کیست که تمام کارهایش پاک و خالص باشد و اگر انسان یکی دو تا عیب هم داشته باشد و به خصوص که عیبهای مهم و حساس نباشند یا قابل جبران و رفع باشند، باید آنها را رفع کند، نه اینکه به او برچسب بزنیم و یک عیب کوچک را بزرگ کنیم. این موجب تفریق امت و تفرقۀ جماعت است. این الآن وجود دارد یا نه، نمی‌دانم. ولی می‌دانیم که برنامۀ دین همین است.
آیات بسیاری در قرآن از این جهت جلوگیری کرده است. مثل آیۀ «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[x] کسانی‌که دوست دارند زشتی‌ها رو بیفتد و شایع بشود، بر آنها عذاب الیم است. پیغمبر(ص) فرمود: «مَثَلُ المُؤمِنَینِ کَمَثَلِ الیَدَین تَغسِلُ إحدهُمَا الأخری» مَثل دو مسلمان، مَثل دو دست است که هر دو همدیگر را می‌شویند. و کنایه از این است که هر دو عیب دارند. این عیب او را باید پاک کند، او هم عیب این را. نه اینکه به رخ همدیگر بکشند. باید موجبات وحدت را فراهم کنند.
در عین حال که انتقاد وجود دارد، ولی عیب را رفع کنند. در مقام رفع عیب باشند نه در مقام تکثیر عیب. وقتی رفع نشود، این از او، شما از من، من هم از شما عیب‌جویی می‌کنیم، همه ضایع می‌شویم. چه فایده دارد؟! اگر واقعاً عیبی باشد، باید خصوصی گفته شود تا دوستانه، برادرانه رفع ‌شود. این صفت را هم همه باید داشته باشیم که حضرت صادق می‌فرماید «رَحِمَ اللهُ امرأ أهدى إلَيَّ عُيوبی»[xi] خدا رحمت کند آن کسی را که عیب مرا برای من سوغات و ارمغان بیاورد.
پس انسان از اینکه عیبی داشته باشد و به او بگویند، نباید دلتنگ شود. اما حفظ شأن و شرف و آبروی مردم برای همه واجب است. آبروی کسی را نمی‌شود ریخت. اسلام غیبت را که گفتن عیبی است در کسی، حرام می‌کند و از گناهان کبیره می‌شمارد. تهمت؛ که مطلب ثابت نشده‌یی را به کسی نسبت ‌دهند، از اشدّ و اعظم گناهان است. «إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ»[xii] کسی که تهمت به کسی بزند، یعنی چیزی را که صد در صد ثابت نباشد نسبت به کسی بگوید، یا عملی را که دو وجه دارد، وجه خطاء و اشتباه و خلافش را به برادر مؤمنش نسبت بدهد، و حال آنکه او حتی ممکن است حرفی را از روی اشتباه و سهو، یا از روی خوف یا جهت دیگر زده باشد، اینها را نمی‌شود اظهار و ابراز کرد، و آبروی اشخاص را برد! پیغمبر(ص) فرمود: همانطور که خون مردم حرام است، عِرض مردم هم حرام است. یعنی شما با آبروی کسی بازی کنی، مثل این است که با خون او بازی کرده باشی. این چیزها در اسلام نیست. و چنانچه کسی هم مجرم باشد و جرم او شرعاً در دادگاه‌های شرعی ثابت بشود، تکلیف او در شرع معین است.
پرسش 5- ایجاد و ابقاء وحدت در جامعۀ ما به چه صورت است؟
شرایط خیلی واضح است. یکی‌‌شدن و وحدت مردم به این است که یک‌طور فکر کنند، یک هدف داشته باشند، به همدیگر بدبین نباشند، همه بدانند که دستهاشان یکی است، فکرشان یکی است، هدفشان، نیتشان یکی است. این را بدانند. وقتی من بدانم که شما در غیاب و حضور، خیر مرا می‌خواهید و شرّ مرا نمی‌خواهید، از حقوق من، جان من، مال من، ناموس من، دین من، آبروی من و از همه چیز من دفاع می‌کنید، طبعاً روح من با شما یکی می‌شود. شما هم نسبت به من همین‌طور. تفاوتی نمی‌کند. جامعه باید این‌گونه باشد.
قرآن می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»[xiii] همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید که همان دین خداست. پیغمبر(ص) فرمود: قرآن، حبل الله المتین است. حبلی که باید به آن چنگ بزنید، قرآن است. یعنی به احکام قرآن عمل کنید «وَلاَ تَفَرَّقُواْ» و از هم جدا نشوید. عدم تفرق بعد از چنگ زدن به حبل است. پس اعتصام و چنگ زدن به قرآن یعنی عمل کردن به احکام قرآن. و این موجب وحدت است.
اگر من به شما و شما هم به من دروغ بگوییم، امکان ندارد با هم متحد شویم. اگرچه به ظاهر با هم جمع شویم و شعار بدهیم و راهپیمایی کنیم. من به شما اطمینان ندارم که خیر مرا می‌خواهید یا منافع خود را می‌خواهید. شما هم به من این اعتماد را ندارید. معنای تفرقه جز این نیست. تفرقه این نیست که جسم‌ها از هم جدا باشد و با اتحاد، جسم‌ها به هم بچسبد. جسم‌ها از هم جداست. مقصود از اتحاد، اتحاد آراء و افکار است. اتحاد روح است. روح و عقاید مردم باید به هم نزدیک و متحد باشد. آن هم طبق آیۀ قرآن. شرط عدم تفرق یعنی اتحاد، اعتصام به حبل الله است. یعنی عمل کردن به قرآن. «وَالَّذِينَ يمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ»[xiv] این آیه هم دلالت بر این دارد که شرط اصلاح، تمسک به کتاب است.
پرسش 6- در مورد نحوۀ صدور انقلاب اسلامی ایران.
این را بدانید که مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. چنانچه ما دستورات اسلامی را عمل کنیم و عدالت، مساوات، برابری، برادری، احسان، راستی، درستی، فعالیت، علم و دانش و سایر کمالاتی که شرط زندگی و بقاء نظام زندگی خوب انسانی است، مابین ما پیدا شود و چشم دنیا ببیند، همه طالب شده و پیروی از آن می‌کنند. لکن هیچ‌کس در دنیا پیرو حرف نیست. اگر پیرو حرف هم شد، به اعتبار و اعتماد به اینکه این حرف عملی می‌شود، به دنبال آن می‌آید. و الّا مردم عمل می‌خواهند.
اگر ما به دستورات اسلام عمل کنیم، انقلاب، خود به خود صادر می‌شود. مردم دنیا به خصوص مستضعفین، که اکثریت بشر را تشکیل می‌دهند، تابع می‌شوند و آنها هم انقلاب کرده و پیروی می‌کنند. این معنای صدور انقلاب است. ولی اگر ما خودمان هم ذات نایافته باشیم، و به دستورات دین عمل نکنیم، فایده‌یی ندارد. معدوم و منفی را که نمی‌شود صادرکرد. مثبت است که باید خود صادر شود. نور است که باید جلب نظرها را بکند. ظلمت که جلب نظر نمی‌کند.
پس اگر حرف هم بزنیم که می‌خواهیم انقلاب را صادر کنیم، دنیا می‌پرسد که چه را می‌خواهید صادر کنید؟ کالایی که دارید چیست؟ کالای ما قرآن است و طبق دستور قرآن، برنامه‌هایی را که در همۀ زمینه‌ها و رشته‌ها بر عهدۀ ما است، اجراء کنیم. ابتداء باید خود را از اخلاق بد، رذائل، بخل، حسد، حرص، طمع، جاه‌طلبی، مال‌دوستی و… نجات بدهیم، از اغراض ناپاک خود را پاک کنیم تا آلوده به این چیزها نباشیم. و بعد از آن، اعمال خود را مطابق دستور دین و قانون عدل و مساوات، برادری و برابری اجراء کنیم. در اینصورت انقلاب صادر می‌شود و چنانچه اینها نباشد، انقلاب چندان تحققی ندارد تا صادر بشود. یعنی انقلاب واقعی نبوده است.
پرسش 7- نظرتان را در مورد آزادی مطبوعات در کشور بگویید.
انسان آزاد است. خدا او را این‌گونه خلق کرده است و مطبوعات هم باید در حدود چیزهایی که موافق مصالح مردم است، آزاد باشد. نه اینکه با مغالطه، مقاصد دیگری را بخواهند انجام دهند. بحثِ آزاد و انجمن‌های علمی باید باشد که هرکس هر شبهه‌یی یا اشکالی دارد آن را رفع کند. اگر اشکالاتشان را هم نوشتند، یعنی آن کس که می‌نویسد، باید غرض او اصلاح باشد، و خواننده هم باید پاک باشد. نه اینکه افرادی یا گروهی را بکوبد، مغلوب کند و برای خود مرام و هدفی داشته باشد، اعم از اینکه حق باشد یا باطل، و بخواهد آن را پیش ببرد. پس کسی‌که قلم به دست گرفت و نیت خود را پاک کرد، باید هر چه خواست بنویسد. اگر اشتباه می‌گوید، جواب به او بنویسند. دین از باطل نمی‌ترسد. شما اگر دینتان حق است که حق است، البته با دلیل و حجت و برهان است. او هر چه گفت، شما جوابش را با دلیل می‌نویسید. ولی چنانچه اختلاف به وجود آمد و جلو قلم او را گرفتید، جامۀ معصومیت پوشیده، حرفهایش را در خارج تبلیغ کرده و طرفدار پیدا می‌کند. ولی وقتی آزادی باشد، شما جواب به او می‌نویسید. مطابق قانون اساسی، که آن هم مطبوعات را با قید اینکه با اسلام مغایرتی نداشته باشد، آزاد گذاشته است.
پرسش 8- نظریه‌تان را در مورد آزادی و به طورکلی احزاب، گروهها و دسته‌ها و… بفرمایید.
احزاب یعنی چه؟! در اسلام یک حزب داریم که آن هم حزب خداست. و این احزاب که به وجود آمده‌اند، اگر مرامهای مختلف داشته باشند، باید بیایند و مطالبشان را مطرح کنند و هر چه از آن مرامها حق است، دیگران بپذیرند و هر چه باطل است، جواب به آنها بدهند. اما قرآن یک حزب معین کرده است که شرایط آن را هم در سورۀ مجادله تعیین می‌کند. «لَا تَجِدُ قَوْمًا يؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ يوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» نمی‌یابی آن کسانی را که ایمان به خدا و معاد دارند که ظاهراً یا باطناً طرح دوستی بریزند، به هر صورت دوستی کنند با آن کسانی که با حکم خدا و رسول محادّه و مخالفت می‌کنند. اگر چه پدرانشان باشند یا فرزندان یا برادران یا عشیره و قبیله و فامیلشان باشند. یعنی فقط همّ و هدفشان اجراء حکم خداست. اینها کسانی هستند که ایمان در قلبشان ثبت شده است. ایمان واقعی دارند نه ادعائی، و به روح الهی مؤید هستند. و اینها اهل بهشتند. خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند. اینان حزب خدا هستند و همانا حزب خدا فقط رستگارند.
حزب دیگری در قرآن نیست. حال اگر احزاب مختلف هستند وحرفهایی دارند، باید در بحثِ آزاد مطرح شده و مذاکره کنند و صحت و سقم بعضی از سخنان معلوم بشود. اساس این است که ملت، نیتشان را پاک کنند، راه اصلاح را فهمیده و هدفشان اصلاح، حفظ کشور و حفظ حقوق باشد. این منظور، اساس است.
پرسش 9- در هفته‌های گذشته شاهد سمینار ائمۀ جمعه، توسط آیت‌الله منتظری به دعوت آیت‌الله منتظری بودیم. نظرتان با توجه به مسائل مملکت در مناطق مختلف در این مورد چیست؟
نماز جمعه از اعظم عبادات و بهترین وسیله برای ایجاد حسن تفاهم مابین افراد و طبقات ملت است و باعث اجتماع مردم شده تا دردها را بفهمند و به درمانش رسیدگی کنند، به حقایق دین علم پیدا کرده، از مسائل روز و مطالب سیاسی که اتفاق می‌افتد، مطلع شوند. به همین جهت است که این نماز دو خطبه دارد و در آن، مردم باید ساکت باشند تا حرفهای امام را کاملاً درک کنند.
منتهی ائمۀ جمعه باید مراقب باشند که وظیفه‌شان نشر کتاب خدا و آگاهی واقعی و کامل به مردم دادن و عدم کتمان هرحقیقتی است. مردم را به خوبی تزکیه و تربیت کنند. خودشان هم به گفتن اکتفاء نکنند. به دنبال علم باشند و اینکه چه مطالبی باید به مردم گفته شود. متقی باشند. و از اینرو در شرایط تعیین امام جمعه هم مثل امام جماعت، عدالت شرط است. چنانچه یکی از گناهان را مرتکب شد، از عدالت ساقط می‌شود. پس باید ائمۀ جماعت خیلی مراقب باشند. خود را تزکیه کرده، از خودخواهی، عجب، کبر، حسد، بخل، طمع، ریاء و بقیۀ گناهان کاملاً بپرهیزند. همّشان مصروف ارشاد و هدایت مردم، اصلاح اجتماع وکشور، ترقی دادن و رواج دین وآگاهی دادن کامل به مردم باشد. این وظیفۀ آنهاست که اگر نسبت به آن کوتاهی کنند، اهلیت این کار را ندارند.
پرسش 10- سؤالی دیگر نیست. اگر صحبت یا پیام خاصی دارید بفرمایید.
نه، پیام خاصی ندارم جز اینکه اول خود را و بعد هم همۀ ملت را، به خصوص اهل علم را، دعوت می‌کنم به انجام کارهایی که باعث شکست انقلاب نباشد و آن اینکه نیت را پاک کنیم و غرضمان پیشبرد دین و پیشرفت، ترقی و اعتلاء ملت و مملکت باشد. چنانچه این وظیفه را انجام دهیم، به تکلیف عمل کرده‌ و پیش خدا و رسول، پیش خلق و نسل آینده سرافکنده نیستیم. در غیر اینصورت، انقلاب ضعیف شده و آن نتیجه‌یی را که مقصود است نمی‌دهد، دنیا از ما می‌گذرد و این ننگ و ذلت برای ما می‌ماند. نسل آینده نیز از ما ناراضی و به ما بدبین شده، مستوجب عذاب الهی هم در دنیا و هم درآخرت خواهیم بود.

[i]– بقره 185
[ii]– زمر 9
[iii]– حجرات 13
[iv]– كافي، ج 1، ص 411 .  باب سيرة الإمام في نفسه و في المطعم و الملبس إذا ولي الأمر …..  ص410
[v]– انعام 151
[vi]– نساء 68
[vii]– حجرات 12
[viii]– اسراء 36
[ix]– حجرات 12
[x]– نور 19
[xi]– بحارالانوار، ج 71 ، ص282.  باب 19-  علة حب المؤمنین بعضهم بعضا
[xii]– کافی، ج 2، ص 361.  باب التهمة و سوءالظن….ص361
[xiii]– آل عمران 103
[xiv]– اعراف170
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا