رفع عيسى به آسمان
در میان فرقههای مختلف مسیحی از جمله اکثریت کاتولیک آنها، اعتقاد بر این است که عیسی (ع) پسر خدا است، و بعد از مصلوب شدن، خدای تعالی جسم و جان او را به آسمان، نزد خود برکشید، و همچنان در انتظارند که روزی از آسمان بر زمین برگردد و همه فسادها و تباهیها را به صلاح و راستی آورد. در میان فرق مسلمان هم برخی از جمله شیعه معتقد به رجعت عیسی (ع) به زمین همزمان با ظهور امام عصر میباشند و حیات عیسی (ع) در آسمان را باور دارند، و در این معنی به چند آیه از قرآن استناد میکنند، از جمله «ما قتلوه و ما صلبوه». مکتوبی که ذیلاً از نظر میگزرانید، به تبیین آیات مربوط به رفع عیسی به آسمان میپردازد. این مقال، در مجلد سوم «آدم از نظر قرآن» در فصل پنجم مندرج است.
مـــر مـــرا آمــوز تــا احســان كنـــم استخوانها را بدان با جان كنم
گفت خامشكن كه اين كار تو نيست لايـق انـفاس و گفتار تـو نيست
كــان نفـس خـواهـد ز بـاران پـاكتـر وز فــرشته در رَوِش چـالاكتر
عــمرهـا بــايــست كآدم پـــاك شــد تــا امــيـن مخــزن افـلاك شد[۱]
يكى ديگر از آيات مشكل قرآن كه مفسّران در فهم آن دقت نكردهاند، آيه رفع عيسى به آسمان است. با بيانى كه ذيلاً از اين آيه مىآوريم بر اهل نظر و انديشه روشن مىشود كه با وجود وضوح كامل، اين آيه نيز دستخوش كج فهمى مفسّران شده است.
اِذ قالَ اللّـهُ يا عيسى اِنِّى مُتَـوَفِّـيكَ و رافِعُكَ اِلَىَّ وَ مُطَـهِّرُكَ مِنَ الّذينَ كَـفَرُوا، و جاعِلُ الّذينَ آتـَّبَـعُوكَ فَوقَ الَّذينَ كَـفَرُوا اِلى يَومِ القِيامَةِ، ثُمَّ اِلَىَّ مَرِجِعُكُم فَـاَحكُمُ بَـينَكُم فيما كُنتُم فيهِ تَخـتَلِفُون (آلعمران ۵۵)
بـيادآر هنگامىرا كه خدا گفت: اى عيسى! هرآينه من ميراننده تو و بالابرنده تو هستم بهسوى خود، و پاككننده تو هستم از (تهمت وتكذيب) آنانكه كافر شدهاند، وكسانى را كه از تو پيروى كردهاند، بر آنان كه كفر ورزيدهاند، تا روز رستاخيز برترى دهنده مىباشم، سپس بازگشت شما به سوى من است، آنگاه نسبت به آنچه درآن اختلاف مىكردهايد دربين شما داورى خواهمكرد.
چنين رِفعتى، برترى واقعى است كه نيكان بر بدان و مؤمنان بركافران دارند، و به حسب ترتيبِ ذكرى، اول «وفات» است سپس «بالا بردن و رِفعت بخشيدن».
وَ بِكُفرِهِم و قَولِـهِم عَلى مَريَمَ بُهتانآ عَظيمآ، وَ قَولِـهِم اِنّـا قَـتَلنَا المَسيحَ عيسَىبنَ مَريَمَ رَسولَ اللّهِ، وَما قَـتَلُوهُ وما صَلَبُوهُ ولكِنْ شُبِّـهَ لَـهُم، و اِنّ الَّـذين آختَلَـفُوا فيهِ لَفِى شَكٍّ مِنهُ، ما لَـهُم بِهِ مِن عِلمٍ اِلاَّ آتـِّباعَ الظَّـنِّ، وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً، بَل رَفَـعَهُ اللّهُ اِلَيهِ (نساء ۱۵۶ تا ۱۵۸)
و به سبب كفرشان (كفر يهود) و گفتهشان بر ضدّ مريم كه بهتانى بزرگ است و به سزاى سخن ايشان كه گفتند: ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم، (آنان را لعن و طرد نموده، از رحمت محرومشان ساختيم)، نه عيسى را كشتـند و نه او را به دار آويختند. بلكه امر برآنها مشتبِه شد، و همانا كسانى كه در آن اختلاف كردند هرآينه در شكّند، ايشان را نسبت به آن علمى نيست جز پيروى از گمان، و يقيناً او را نكشتند. بلكه خدا وى را به سوى خود بالا برد.
در اينجا بايد به مسألهيى اشاره كنيم كه راه فهم آيات برخواننده مفتوح گردد. از نظر قرآن و عقل و وِجدان، اصل انسان اين بُـنيه جسمانى نيست. انسان به مفهوم و معناى ما هُـوَ انسان، نفس اوست؛ فَـاَنتَ بِالنَّفسِ لا بِالجِسمِ اِنسانٌ. جسم افزار وآلت نفس است، عيسى آن جسم محسوس نبود، وى به اعتبار نفس مطمئـنّه، روحٌ مِنَ اللّه بود. چنانكه دركتاب كريم فرموده: وَنفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى،[۲] فَنَفَـخنا فيها مِن رُوحِنا،[۳] وى خليفة اللّه و مَظهر اسماء حُسنى و صفات عُلياى حق جلّ و علا بود.
يهود كه رؤساء دنيوى و دينى آنها بر قتل مسيح متّفِق شدند، چنان مىپنداشتند كه جسم عيسى را كه مىكشند او را براى اَبَد، ذليل و مطرود جلوه مىدهند و او را از دائره عزيزان و محبوبان بشر بيرون مىكنند (چنانكه قَـتَلَه حسين عليه السلام گمان مىكردند) و او را از صحنه مبارزه با اهل فساد و طاغوتها و رياءكارانِ مدّعى دين و دانش وكذّابان مُدَلِّس و زوِّر، كه در رأسآنها يهود بودند، خارج مىسازند.
يهود به غلط اين گونه گمان كردند، غافل از اينكه «عيسى» اين جسم ناسوتى نيست، «عيسى» مستغرَق جنبه يَلِى الخالقى[۴] و لاهوتى است، «عيسى» مبلّغ رسالت الهى و پيامبر رحمت و عدالت است. او حق مىگويد و حق، الى الابد، بِذاته و نفسِه، جاويد و پايدار است. او بهكشتن جسم، از دائره بيرون نمىرود و مبارزه او استمرار دارد. پيامبر اسلام مىآيد و او را تأييد و تصديق مىنمايد و برنامه اورا تعقيب مىكند. او خفيف نشده، طردنشده ومبغوض و منفور نگشته است. او عزيز بود و از كشته شدن عزيزتر شد، و محبوب بود، و از به دارآويخته شدن محبوبتر گشت.
پس او، به حَسَب واقع، كشته نشد، بلكه به زندگى حقيقى ابدى و علوّ مقام و فناء فى اللّه و بقاء باللّه نائل گشت. وى به سبب قتل و صَلب، به اعلى درجه كمال واصل گرديد، او كشته نشد و نَمُرد. مردگان واقعى آنان بودند كه او را مصلوبكردند. آنها نزد خالق و خلق منفور و مبغوض و مطرود و ملعون و دشمن خدا و خلق شناخته شدند.
وَ لا تَحسَبَنّالّذينَ قُـتِلُوا فىسَبيلِاللّه اَمواتآ بَلاَحياءٌ عِندَ رَبِّهِميُرزَقُون (آلعمران ۱۶۹)
وگمان مبريد كسانىكه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه زندگانند كه نزد پروردگارشان روزى دادهمىشوند.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنيُقتَلُ فىسَبيلِ اللّهِ اَمواتٌ بَلاَحياءٌ ولكِنْ لاتَشعُرُونَ (بقره ۱۵۴)
به آنانكه در راه خدا كشته مىشوند نگوييد مردگان، بلكه زندگانند ولى شما فهم نمىكنيد.
غرض يهود از مصلوب ساختن عيسى اين بود كه سخن او، برنامه او و رسالت او را از بين ببرند و چنين وانمود كنند كه عيسى مُفسد، دشمن بشر و مستحِقّ قتل بوده است، ولى همه اين ظُنون و اوهام نقش برآب شد و نتيجه معكوس داد. عيسى را كه يهود كشتند، عيسايى نبود كه آنان خيال كردند، بلكه حقيقت امر سخت برآنها مشتبِه شد. اين جسم عيسى بود كه دستخوش زوال شد، مانند اجسام همه انبياء و مصلحين بشر و خدمت گزاران نوع و عامرين جهان، كه اگر هم كشته نشوند، قطعاً مىميرند، ولى رسالت ايشان و نتيجه افكار و اعمالشان جاويدان مىماند.
تُـؤتِى اُكُـلَها كُلَّ حِينٍ بِـاِذنِ رَبـِّها. [۵]
مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بميرى تو، نميرد اين ورق [۶]
قرآن مردمى را كه از عقل خداداد بهره نگرفتند و عقلشان را تابع شيطان وَهْم نمودند، و از اوج مقام انسانى، كه تخلُّق به اخلاق الهى است، خود را ساقط كرده در رده بهائم و سِباع وارد، و به صفات درندگان و چرندگان متّصف ساختند، مرده مىشمارد، هر چند در جِلباب جسم زنده باشند.
اينك به برخى از آيات كه اين حقيقت را خاطرنشان و روشن مىسازد اشاره مىكنيم:
مَن عَمِلَ صالِحآ مِن ذَكَرٍ اَو اُنثى و هُوَ مُـؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّـهُ حَياةً طَيِّبَـةً (نحل ۹۷)
هرمرد يا زنى كه عملىصالح انجام دهد و مؤمن باشد، پس او را به حياتى پاكيزه زنده مىگردانيم.
اَوَ مَن كانَ مَيْـتآ فَـاَحيَـيْناهُ و جَعَلنا لَـهُ نُورآ يَمشِى بِهِ فِىالنّـاسِ،كَـمَن مَثَلُـهُ فِى الظُّـلُماتِ لَيسَ بِخارِجٍ مِنها،كَـذلِكَ زُيِّنَ لِلكافِرينَ ما كانُوا يَعمَلُونَ (انعام ۱۲۲)
آيا هر كه مرده باشد پس او را زنده گردانيم، و براى او نورى قراردهيم كه با آن در ميان مردم راه رود، مَثَلش مانند كسى است كه در تاريكى باشد نه بـيرون آن؟!
اين چنين براى كافران، آنچه مىكردهاند، زينت داده شده.
وَ ما يَستَوِى الاَحياءُ وَ لاَ الاَمواتُ[۷] (فاطر ۲۲)
و زندگان با مردگان برابر نيستند.
اِنَّكَ[۸] لا تُسمِعُ المَوتى وَ لا تُسمِعُ الصُّـمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّـوْا مُدبِرينَ (نمل ۸۰ و روم ۵۲)
(اى پيامبر!) همانا تو دعوت خود را نه به گوش مردگان مىرسانى نه به گوش كران، آنگاه كه روى برتافته پشت برتو كنـند.
يا اَيـُّهَا الّذينَ آمَنُوا آستَجِيبُوا لِلّهِ و لِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم[۹] (انفال ۲۴)
اى كسانى كه ايمان آوردهاند! خدا و رسول را پاسخگويـيد، آنگاه كه شمارا فراخواند بدانچه زندهتان مىگرداند.
رجوع به مطلب
با توجه بهآيات فوق، بايدگفت: كسانىكه درباره عيسى اختلاف كردند وبعضى گفتند: «اورا به حق كشتيم» وبرخى گفتند: «اگر دروغگو بوده و رسول نبوده به حق كشته شده، و اگر صادق بوده به ناحق بقتل رسيده»، و با تردّد مسأله را تلقى كردند وگفتند نمىدانيم حق با او بوده يا با ما ، و بر اين اساس، نسبت به قتل عيسىو دين او شكّ و ترديد داشتند، آنها او را از روى يقين نكشتند. زيرا يقين واقعى كه از عقل و حق سرچشمه مىگيرد، مغاير و مخالف حق نيست، مثل قتلهايىكه به دستور انبياء در دفاع از كيان مؤمنان در برابر تهاجم و تعدّى دشمنان حق، انجام مىگرفت، كه يقين داشتند امر خدا است، چون به ايشان وحى مىشد و به دليل قاطع وحى عمل مىكردند.
ولى قتل عيسى مبتنى بر وَهْم وظنّ بود، نه علم و يقين. و عيسى متجاوز نبود بلكه هادى و رسول بود. قاتلان عيسى گمان داشتند كه با قتل او اين دفتر بسته و آثار آن محو خواهد شد. به خيال خود، عيسى را زبون و ذليل ساختهاند ولى نه زبون شد و نه آثارش از ميان رفت، بلكه خدا او را بلند مرتبه ساخت و به جانب خود بالابرد و در منزلت ربوبى خود جاداد، و اوست كه عزيز و غالب و حكيم است.
جـوزها بـشكست وآن كان مغزداشت بعـد كُشـتن روح پاك نغــز داشــت
كُشـتن ومردن كه بــرنقـش تـن است چـون انــار و سيب را بشكستن است
آنچه شيرين است آن شـد يـار دانگ[۱۰] آنچه پوسيده است نَبـوَد غــير بانگ
آنچه پرمغزاست چون مُشكست پاك وآنچه پوسيد هاست نَبوَد غير خاك
آنچه با معنى است چون پــيدا شــود وآنچه بىمعنى است خود رسوا شود
رو به مـعنى كوش اىصورت پرست زانكه معنى برتنِ صورت، پَر[۱۱] است
هـمنـشــين اهـــل مـعـنى بـــاش تــا هـــم عــطا يابـى و هم باشـى فتــى
جــان بى معنى درين تَن بى خـلاف هست همچون تيغ چوبين درغـلاف
تـا غــلاف اندر بـود با قيــمت است چون برون شد سوختنرا آلت است[۱۲]
سپس فرمود:
وَ اِنْ مِن اَهلِالكتابِ اِلّا لَيُـؤمِنَنَّ بِـهِ قَبلَ مَوتِهِ (نساء ۱۵۹)
از اهل كتاب كسىنيست جزآنكه پيش از مرگخود بهعيسى ايمان مىآورد.
زيرا درآخرين لحظات حيات جسمانىاست كه انسان بخودآمده درك مىكند كه تمام علائق مادّى وى گسيخته شده و از همه نفسانيّات منقطع گشته، و دستش از جهان مادّى بالمَرّه كوتاه گرديده، و حجابهاى جسمانى و پردههاى ظُلمانى به يكسو رفته است، آنگاه حقايق عالَم، از حق و اطل، خير و شرّ، مصلح و مفسد و سرانجام حيات و مَمات بر انسان مكشوف مىگردد.
وَ جاءَتْ سَكرَةُ المَوتِ بِالحَـقِّ ذلِكَ ما كُنتَ مِنهُ تَحِيد (ق ۱۹)
مستى و بىخبرىِ مرگ به حقيقت پـيوست، چيزىكه ازآن دورى مىجستى.
لَـقَد كُنتَ فى غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديدٌ (ق ۲۲)
هرآينه از اين امر غافل بودى، آنگاه پوششت را برداشتيم، پس امروز ديدگان تو بس تيزبـين است.
بناءبرآنچه مذكور شد، قرآن قائل به بقاء جسمانى و عروج بدنى عيسى نيست. چهار انجيل نيز، متفـقاً، صَلب و قتل عيسى را آوردهاند. منتهَى الامر گفتهاند عيسى، بعد از دفن، از ميان مردگان برخاست و بهآسمان صعود نمود، آن هم به شهادت فقط يك زن.[۱۳] و اين معنى با بيان ما مغايرتى ندارد. زيرا با عروج روحانى مخالف نيست، و اَحَدى از نصارى و تاريخ نگاران مصلوب شدن عيسى را انكار نكرده است.
خلاصهآنكه زنده بودن و حضور جسمانى عيسى در افلاكِ ظاهرى، امتيازى براى او نمىباشد، و اگر امتياز مىبود و دليل بر عُلُـوّ مقام مىشد، پيامبر اسلام، در مرتبه و مقام، اولى يا همانند عيسى بود، و در قرآن خطاب به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه :
وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ اَ فَـاِنْ مِتَّ فَهُمُ الخالِدُونَ (انبـياء ۳۴)
(اىپيامبر!) ما براى هيچ بشرى پيش از تو جاودانى قرارنداديم، پس آيا اگر تو بميرى آنها جاودانند؟
علاوه بر اين، چنانكه گفته شد، خدا را مكانى نيست و آسمانها جاى او نيست تا رفع عيسى به سوى خدا، به معناى زندگى جسمانى و طول عمر او در آسمانها باشد. اين سخنها بوى شرك مىدهد و از حَيِّز اعتبار نزد اولىالالباب والابصار خارج است.
و اما چند روايتى كه در اين باره دركتب حديث وارد شده، اولاً؛ از حيث سند ضعيفند، ثانياً؛ قابل تأويلند، ثالثاً؛ اگر تأويل نشوند مغاير و مخالف قرآن مىباشند. بناءبراين قابل استناد نيستند. اما سخنان مفسرين در اين مسأله جز تناقضگويى و تحيّر و عَجز از جمع بينآيات، و حتى مدلول يك آيه، چيز ديگرى نيست، وَ لا يُنَبِّـئُكَ مِثلُ خَبـيرٍ.[۱۴]
حقيقت انسان
اگر شخص انسان، همان جسم باشد، همه بشر، از كافر و مؤمن و نيك و بد، داراى يك نوع جسمند و بايد همانند باشند. عيسى و يهوديانِ دشمن او، پيامبر اسلام و ابوجهل، ونيز همه انسانها، از بدو خلقت تا قيامِ قيامت، داراى يك نوع بدن بوده و خواهند بود.
گر به صــورت آدمــى انــسان بُــدى احــمد و بوجـهل خود يكسان بُدى
احــمد و بــوجــهل دربتــخانه رفــت زين شدن تا آن شدن فَرقست زَفت[۱۵]
ايــن درآيـــد ســرنـهــند آن را بُـتان وان درآيــد ســـرنــهد چـون امّتان
نـقــشِ بــر ديــوار مـثــل آدم اســت بنــگر از آدم چه چيزِ او كـم است
جان كم است آن صورت باتاب[۱۶] را رو بجـــو آن گـوهـــر نـــايـاب را[۱۷]
پس اختلاف و تضادّ در نفوس آنها، يعنى در نُعوت[18] و اوصاف و خصال و روح آنها بود، و از همين روى از منظر قرآن، عيساى حقيقى، كه نبىّ و رسول خدا بود، هويّت و روح او بود، بناءبراين «رفعِ» وى، رفعِ روح او بود. چنانكه اشرار نيز به حَسَب نفوس، اخلاق و روحيات، شرّ و فاسدند، و جسم، ابزارى بيش نيست. سعادت و شقاوت، رفع و خَفص، كفر و ايمان، محبوبيت و مبغوضيّت، شيطان بودن و فرشته بودن، همه متعلّق به نفسها وجانهاست لاغير.
بحث انبياء، بلكه تمام بشر، برسر روح و معنى است نه ابزار. ابزارها از خود نه ادراك دارند نه اختيار، و به هركارىكه نفس وادارشان سازد، بالطبع والاجبار، خواستهاى نفس را انجام مىدهند.
خــاك بـر باد اســت بـــازى مىكنــد كژنمايى[۱۹] پردهسازى[۲۰] مىكند
خــاك همچــون آلتـى در دســت باد بــاد را دان عــالى و عـــالى نـژاد
چــشم خـاكى را به خــاك افــتد نظر بــاد بــين چــشمى بُــوَد نوع دگر
اينكه بركار است بيكار است و پوست و انكه پنهانست مغز و اَصل اوست
اســب دانــد اســب را كوهـست يــار هــم ســوارى داند احــوال ســوار
چشم حسّ اسباست و نورحق سـوار بىســوار اين اسب خود نايد بــكار[۲۱]
نـيـسـت را بنــمود هست آن محــتشَم هسـت را بنــمود بــر شــكل عـدم
بحـــررا پــوشيد وكف كـرد آشــكار بـــاد را پــوشيــد و بنـمـودت غبار
چــون مناره خاك بـىجــان در هــوا خــاك ازخـود چون برآيد بر علا؟
خــاك را بيــنى بــه بــالا اى عــليـل بــاد را نــه، جــز به تعريف و دليـل
كــف هـمى بـيــنى روانـه آن طــرف كــفِّ بى دريـــا نــدارد منــصرَف
كــف به حس بينى و دريــا از دليـــل فــكرْ پنــهانْ آشــكارا قــال و قيـل[۲۲]
پس مصلوب ومقتول، جسم وناسوت مسيح بود وآنچه مرفوع شد، جنبه لاهوتى وى. يهود نمىتوانستند حقيقت عيسى را مصلوب نمايند، زيرا در دسترسآنها نبود و حقيقت او به خالق متعال و ايزد ذى الجلال متعلق، و شناخت وى از حدود امكانات يهود بسى به دور بود.
اشكالات وارده
بر مفسران آيا تِقتل عيسى الف: تناقض بين «اِنِّى مُـتَوَفِّيكَ- من ميراننده توام» وبين «ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ – عيسى را نه كشتند و نه بدار آويختند». اين دو بخش از دو آيه باهم متناقضند. و هرگاه كسى بگويد «رفع عيسى» پساز «تَوَفِّى و وفات» او بوده، وعيسى قبل از وفات، بالا برده شد وجسمش بالا رفت، و وفات وى بعداً واقع گشت، مثلاً هزارها سال بعد از رفع وى، اين سخنى غير قابل قبول است. زيرا اول «مُتَـوَفِّيكَ» را فرموده و بعد «رافِعُكَ اِلَىَّ» را، و ترتيب وقوع، به ترتيب ذكر است، بويژه دركلام فصيح، خصوصاً در موردىكه ممكن است حقيقت، مجهول و مستتر بماند.
ب: جسم، محتاج حَيِّز و مكان است، و صعود و استقرار آن بايد در مكان باشد، و عطف (وَ رافِعُكَ اِلَىَّ) به (مُتَـوَفِّيكَ)، اگر مفيد اين معنى باشد كه؛ جسم تو را به سوى خود بالا مىبريم، جسميت و مكان، براى خدا قائل شدهايم، و اين شعبهيى است از كفر. زيرا مُجَسِّمَه را از فِرَق كفار مىشمارند.
تناقض بين اينآيه وآيه «وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ»[۲۳] واضح است كه مراد باقى نماندن تمام افراد بشراست، وهرگاه آيه «رافِعُكَ اِلَىَّ» بربقاء عيسى دلالت كند، با آيه «وَ ما جَعَلنا لِبَشَر» تغاير و تناقض نخواهد داشت.
د: هيچ تناسبى بين اين بخش از آيه «ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ آتـِّباعَ الظَّنِّ»،[۲۴] و بخش پايانى آن (وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً)[۲۵] وجود ندارد. زيرا اين دو قسمت از آيه بيانگر دو مطلب جداگانه است، يكى «يهود تابع گمان بودند»، و ديگرى «يقيناً عيسى را نكشتند». و هرگاه گفته شود :
مراد از اينكه «آنان را علمى به عيسى نبود و پيرو گمان شدند»، آن است كه بعد از كشتن عيسى دچار شك و گمان شدند كه آيا اين شخص مصلوب همان عيسى بود يا رئيس آنها. در جواب مىگوييم: اگر چنين بود، بايد گفته شود؛ گمان بردند عيسى را كشتهاند ولى به غلط رفتند، و به جاى عيسى رئيس خود را مقتول ساختند. در صورتىكه اين احتمال، كه كثيرى از مفسرين گفتهاند، محال است، زيرا اگر رئيس آنها به جاى عيسىكشته شده بود، و عيسى بهآسمان رفته بود، كشته رئيس خود را مىديدند، و معلوم بود كه عيسى بهآسمان رفته، وآنها رئيس خود را كشتهاند. اين چيزى نبود كه بتوان مكتوم و مخفى داشت، و در اين صورت، پيروى از گمان به اين است كه در اثر آن، انسان عملى را انجام دهد، و حال آنكه بعد از كشتن عيسى، عملى باقى نمانده بود كه به پيروى از گمان انجام گيرد.
بناءبراين، مراد از آيه اين است كه؛ آنان را علمى به حقيقت عيسى نبود و او را به پيامبرى قبول نكرده و در شكّ وگمان بودند، و به پيروى گمان باطل خود، عيسى را مصلوب ساختند، نه اينكه يقين كرده باشند كه عيسى مستوجب قتل است، سپس او را مصلوب نموده باشند. نه دليلى از كتاب، و نه برهانى از طريق عقل، و نه جرمى از اعمال داشتند كه ثابت كند عيسى مستوجب صَلب و قتل است. فقط گمانكردند كه چون علماء يهود فتوى به قتل او دادهاند، بايد او را بقتل برسانند. اما در زمينه قتل، آن هم قتل كسىكه با ادلّـه قاطعه مدعى نبوت است، به صِرف فتواى اَحبار يهود، كه گفتههاى مسيح درباره نفاق و تزوير و تدليس و رياءِ آنها در اَناجيل مضبوط است، مانند قُضاة يهود، هيچ دليلى بر دُرستى اينحكم نداشتند، و همچنان پيرو وهم و گمان شده عيسى را به ناحق كشتند. مانند قتل على و حسين و ديگر شهداء عليهم السّلام، كه همه را به ناحق كشتند.
ه: يهود كه عيسى را مصلوب ساختند، مخالفتشان با او، به اعتبار جسم او نبود، بلكه بدين سبب بود كه عيسى در برابر علماء يهود، كه دين خدا را تحريف مىكردند، و جز تلبيس و تدليس و عوام فريبى و خود خواهى چيز ديگرى نداشتند، و نيز در مقابل سلطان يهود قيام كرد، و فساد اخلاق و اعمالشان را برملأ ساخت و مضادّه آنان را با دين و خلق، برمردم آشكار نمود. و هرگاه عيسى دست از اين سيره برمىداشت، با او كارى نداشتند. پس عداوت ايشان با عيسى به سبب گفتار و رفتار و هدف وى بود كه مُفتَضِح و رسواشان مىنمود، و از طريق نافرمانى كه به مردم مىآموخت، دستشان را از سرِ آنها كوتاه مىكرد، ولى با صَلب عيسى، به اين مقصد نرسيدند و حقيقت عيسى در عالَم باقى ماند و دشمنانش به غايت زشتى و بدى و ظلم و فَساد شُهره آفاق شدند، و عظمت و شخصيت مسيح، در جهان جاويد و استوار گشت، و به كمال محبوبيت نائل آمد. پس بر حَسَب واقع، جسم عيسى را مصلوب نمودند نه ذات و هويّت او را. پس كلمه (یقیناً) درآيه، به معناى (قطعاً و حتماً) نيست. بلكه «يقين» به معناى انتفاء شك و ظنّ، و تحقّق امر، و نيز به معناى علمى است كه حاصل از نظر و برهان قاطع باشد، و در آيه مذكور، (یقیناً) حال از فاعل (ما قَتَلُوهُ) مىباشد، يعنى؛ با يقين به صحت عمل خود عيسى را بقتل نرساندند، بلكه بر اساس تبعيت از ظنّ و وَهم چنين كردند.
و اما نسبت شك دادن به يهوديان مخالف مسيح، و سپس آنان را پيرو ظنّ شمردن به اين جهت است كه «ظنّ»، همانطوركه بر احتمال راجح، اطلاق مىشود، به «شكّ» نيز اطلاق مىگردد. چنانكه در فارسى «گمان»، بر شكّ و احتمال راجح اطلاق مىگردد. و اما اطلاق «يقين»، كه مصدراست، بر «مُوقنين»، اطلاقى است قياسى، چنانكه ابنمالك مىگويد:
وَ مَـصدَرٌ مُـنَـكَّـرٌ حالا يَقَع بِكَثرَةٍ كَـبَغتَـةً زَيدٌ طَلَع[۲۶]
كه «بَغتَـةً» در مصرع دوم، بهمعناى فاعلىِ «مُباغِتاً» آمدهاست.
[۱]- مثنوى معنوى، بمبئى، دفتر دوم، ص ۱۰۸.
[۲] – (حجر ۲۹ و ص ۷۲)
[۳] – (انبـياء ۹۱) فيـها / (تحريم ۱۲) فـيه.
[۴] – يَـلِى الخالِـق؛ به خدا نزديك مىشود، قرب به خدا، پهلو به پهلوى خدا قرارگرفتن.
[۵] – (درخت پاكيزه) پيوسته ميوهاش را بهاذن پروردگارش مىدهد. (ابراهيم ۲۵)
[۶]- مثنوى مولوى، بمبئى، دفتر سوم، ص ۲۲۳، تشبيهكردن قرآن بهعصاى موسى…
[۷]- مفسّران در تفسير آيه: وَ ما يَستَوِى الاَحياء… اشتباه كردهاند زيرا گفتهاند: زندگان باهم برابر نيستند و مردگان نيز باهمبرابر نيستند. وحالآنكه مراد از آيه ايناست كه؛ زندگان با مردگان برابر نيستـند و مردگان هم با زندگان برابر نيستند.واين تكرار بهقصد مبالغهاست. نظير آيه؛ لا يَستَوِى الحَسَنَـةُ و لاَ السّيِّـئَـةُ. يعنى: حَسَنه باسيّـئة مساوىنيست وسيّـئة هم با حَسَنه مساوىنمىباشد.
[۸]- در سوره روم (فَـاِنَّـك) آمده.
[۹]- آياتىديگرى در اين موضوع :وَ تُخرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَ تُخرِجُ المَيِّتَ مِنَالحَىِّ (آلعمران ۲۷) و زنـده را از مرده بـيرون آورى و مرده را از زنـده.لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيّـآ وَ يَحِقَّ القَولُ عَلَىالكافِرينَ (يس ۷۰) تا بـيم دهد هركه را كه زنـدهباشد و وعده عذاب بركافران محقّـق گردد.وَ الّـذينَ يَدعُونَ مِندُونِ اللّهِ لا يَخلُـقُونَ شَيئـآ وَ هُم يُخلَـقُونَ. اَمواتٌ غَيرُ اَحياءٍ وَما يَشعُرُونَ اَيَّـانَ يُـبعَثُونَ (نحل ۲۰ و ۲۱) آنان كه غيرخدا را مىخوانـند چيزى خلق نمىكنـند بلكه خود مخلوقـند. مردگانـند نه زندگان ونمىدانـندكِى برانگيخـته خواهـند شد. وَ اِنَّ الـدّارَ الاخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوانُ لَو كانُوا يَعلَمُونَ (عنكبوت 64) و هرآيـنه حيات آخرت زنـدگى حقيقىاست اگر مىدانستـند. اِنْ زَعَمتُم اَنَّـكُم اَولياءُ لِلّه مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّـوُا المَوتَ (جمعه ۶) اگر گمان بردهايد كه شما دوستـان خدا هستيد و نه ديگر مردمان پس آرزوى مرگ كنـيد!
[۱۰]- يار دانگ؛ يعنى قابل فروش و نزديك به پول، زيرا «دانگ» بخشىاز دينار است.
[۱۱]- همچنان كه «پَـر»، تنِ مرغان را بـپوشاند و زينت دهد، و زيبايى مرغان از پرِ آنهاست، معنى نيز زيور انسان وموجب آراستگى اوست.
[۱۲]- مثنوى مولوى، بمبئى، دفتر اول، ص ۱۹، منازعت كردن امراء با يكديگر.
[۱۳]- انجيل يوحنا، باب بيستم، ص 183، ترجمه فارسىكـتاب مقدس، دارالسلطنـه لندن، ۱۹۱۴/ ۱- بامدادان، در اول هفتهك وقتى كه هنوز تاريك بود مريم مَجـدَليَّـه برسرِ قبر آمد و ديد كه سنگ از قبر برداشته شدهاست.۲- پس دواندوان نزد شِمـعون پِطـرُس، و آن شاگرد ديگر كه عيسى را دوست مىداشت آمده بايشان گفت خداوند را از قبربردهاند ونمىدانيم اورا كجا گذاردهاند.۳- آنگاه پطرس وآن شاگرد ديگربيرون شده بجانب قبررفتند. ۴- وهردو باهم مىدويدند اما آن شاگرد ديگراز پطرس پيشافتاده اول بهقبر رسيد. ۵- و خَمشده كَفَن را گذاشته ديدلكن داخل نشد. ۶- بعد شِمـعون پِطـرُس نيز از عقب او آمد وداخل قبرگشته كفن را گذاشته ديد. ۷- و دستمالىرا كه برسراو بود نهبا كفننهاده بلكه درجاى عَليحِدَه پيچيده. ۸- پسآن شاگردِ ديگركه اول برسرِقبر آمدهبودنيز داخلشده وايمانآورد. 9- زيرا هنوزكتاب را نفهميده بودندكه بايد او از مردگان برخيزد. ۱۰- پسآن دوشاگرد بمَكان خود برگشتند. ۱۱- اما مريم بـيرون قبرگريان ايستادهبود و چون مىگريست بسوى قبر خمشده.۱۲- دوفرشته راكه لباس سفيد دربَرداشتند يكى بطرف سر وديگرى بجانب قدم درجايى كه بدن عيسىگذاردهبود نشسته ديد. ۱۳- ايشان بدو گفتـند اىزن براى چه گريانى. بديشان گفت خداوندِ مرا بردهاند ونمىدانم اورا كجا گذاردهاند. ۱۴- چون اينرا گفت بهعقب ملتفت شده عيسى را ايستاده ديد لكن نشناختكه عيسىاست.۱۵- عيسى بدو گفت اىزن براى چه گريانى كِرا ميطلبى. چون او گمانكرد كه باغبان است بدو گفت اىآقا اگرتو اورا برداشتهاى بمن بگو اورا كجا گذاردهاى تا من اورا بردارم. ۱۶- عيسى بدو گفت اى مـريم او برگشته.گفت «رَبُّـونى» يعنى اى معلم. ۱۷- عيسى بدو گفت مرا لمس مكن زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالانرفتهام، ولكننزد برادران من رفته بايشان بگو كه نزد پدر خود وپدر شما وخداىخود وخداى شما مىروم. ۱۸- مـريممَجـدَليّـه آمده شاگردان را خبرداد كه خداوند را ديدم و بمن چنين گفت… ۳۱- لكن اينقدر نوشته شد تا ايمانآوريد كه عيسى همان مسيح پسر خدااست و تا اينكه هرگاه ايمان آورديد باسم او حيات يابيد*.* – در املاء و نگارش متن انجيل تغييرى دادهنشد.
[۱۴]- و كسى، مثل خداى خبـير، تورا آگاه نسازد. (فاطر 14)
[۱۵]- زَفت؛ دُرُشت، فربه.
[۱۶]- تـاب؛ درخشش، نور، نورانيّت / بـاتـاب، نورانى، درخشان. منوّر.
[۱۷]- مثنوى مولوى، بمبئى، دفتراول، ص 28، اعتراضكردن نخجيران برخرگوش…
[۱۸]- نُعُـوت، جمع «نَعت»؛ وصف، صفت.
[۱۹]- برخىاز نسخهها: خودنمايى پردهسازى مىكند/ كـژنمايى؛ خلاف واقع ونادرستنشاندادن.
[۲۱]- پـرده سازى؛ ظاهرسازى، تـزوير.
[۲۱]- مثنوى مولوى، بمبئى، دفتر دوم، ص 132، دربيان معناى «فىالتـأخير آفات».
[۲۲]- همان مصدر، دفتر پنجم، ص 455، در مثال عالَمِ نيستِ هست نماو عالم هستِ نيست نما.
[۲۳] – ما براى هيچ بشرى پيش از تو جاودانى را قرارنداديم. (انبياء 34)
[۲۴]- درباره آن (قتلعيسى) علم ندارند جز پيروى از گمان. (نساء 157)
[۲۵]- يقيناً و قطعاً او را نكشتند. (نساء 157)
[۲۶]- و بسيار است كه مصدر نكره حال واقع مىگردد، مثل؛ بَغـتَـةً زَيـدٌ طَلَعَ (ناگهان زيد سررسيد)