احمد آل حسین

فقه‌استدلالی؛ ‌انقلاب‌ در ‌مبانی ‌فقه‌ دینی

در میان جوامع بشری اگر فضایی برای بیان آزادنه عقاید و افکار مردم وجود داشته باشد، افراد آن ملت می‌توانند رشد فکری و در پی آن توسعه همه جانبه را برای جامعه به ارمغان آورند. هر چه فضا برای گفتگو و تعاملات محدودتر گردد، آدمی بیشتر مرتکب خطاء می‌گردد، چون گزینه‌های کمتری برای تصمیم گیری در اختیار دارد و همچنین آنچه در نهایت مجبور به پیروی آن می‌گردد حاوی ظنّ و گمان می‌باشد. از این رو در این مقاله به بیان بعضی از آراء و عقاید حکیم غروی در باب نقد ظنّ محوری و اثرات سوء آن بر جوامع اسلامی پرداخته می‌شود. در نهایت می‌توان این‌گونه نتیجه گیری کرد که محدود بودن فضای فکر و اندیشه برای مردم چیزی جز انتخاب کورکورانه و پیروی عوامانۀ مسائل دینی و یا هر مسأله دیگری را در پی نخواهد داشت.
إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ
(ياد كن) هنگامى را‌ كه خدا گفت اى عيسى
من تو را متوفی می‌کنم و به سوى خويش تعاليت می‌دهم
و تو را از (آلايش) كسانى‌كه حقيقت را پنهان می‌کنند پاك مى‏گردانم.[1]مهرماه سال جاری ـ1385ـ مصادف با سالگرد ارتحال محقق و دانشمندی است که ژرفای حکمت و فلسفة ایرانی ـ ‌‌اسلامی را درنوردیده بود و تا بلندای قله‌های رفیع اخلاق عروج نموده بود. فقیه، مجاهد و فیلسوفی مستقل اندیش که قریب به یک قرن از زندگی خود را به طرزی خستگی ‌ناپذیر صرف زدودن انحرافات و خرافات از دامان اسلام توحیدی و تشیع علوی نمود. تلخ اما طبیعی بود که همواره از جانب صاحبان زر و زور و تزویر مورد آزار و طرد و تهدید و حذف و سانسور قرار گیرد، آنچنان که امروز نام و اندیشة این حکیم صدرایی بر همگان شناخته نشده باشد و در انزوائی فوت کند که یادآور غربت ملاصدرا در اوج‌گیری قدرت تشیع صفوی است. اما آیا امروز ملاصدرا ناشناخته مانده؟! تاریخ چنین گواهی نمی‌دهد. امروز حتی وارثان تشیع صفوی خود را به او می‌بندند! «وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ»[2].
علامه غروی پربارترین دوران عمر خویش را در انزواء و سکوت گذرانید. اما انزوائش مانع از آن نگردید که از گل‌افشانی در باغ حکمت در بماند و ساغر تشنگان حقیقت را از می زلال معرفتش پر ننماید. نگاهی بر آثار انتشار یافته و نا یافته‌اش نشان از توانایی بی‌بدیل وی در شکافتن سقف‌های تحمیل شده بر فقه اسلامی و در ‌انداختن طرحهای نو دارد. در این مقاله به مرور اجمالی برخی از مهم‌ترین وجوه نوآورانه تفکراتش در حوزة اجتهاد و فقه اسلامی می‌پردازیم.
سنت تاریخی ما محصول کشمکش بین دو نیروی تاریخی بوده است. یکی آن دسته نیروهایی که به تحکیم قدرت و سیطرة استبدادی اقشار برگزیده‌یی از جامعه بر اموال و نفوس عامة خلق پرداخته‌اند و در نتیجه؛ فرهنگ، مذهب و ایدئولوژی‌هایی را از طریق دستگا‌ه‌های تولید فکرشان بر جامعه غالب نموده‌اند که انقیاد آورند. دیگری آن نیروهایی که در صدد شکاندن انحصار دستگاه‌های حاکم بر تولید فکر بوده‌اند تا بتوانند جرأت مستقل اندیشیدن و در نتیجه مستقل زیستن را برای جامعة خویش ارمغان آورند. آنان به سهم خود عناصری از فرهنگ ما را شکل داده‌اند که کشف آنها می‌تواند رهگشای تحول به ‌سوی آزادی باشد.
افول تمدّن ایرانی ـ اسلامی را باید نه تنها محصول عوامل خارجی چون حملۀ مغول دانست، بلکه مهم‌تر از آن باید آن ‌را حاصل سیطرۀ انحصارگری در تولید فرهنگ و دانش دانست. بناءبراین فرهنگ به میراث رسیده ما ملغمه‌یی از این هر دو عناصر آزادی‌ بخش و سلطه‌گر می‌باشد و کار روشنفکر امروز تفکیک این عناصر از یکدیگر است. جامعۀ ما اما فقط از این دو سنّت متأثر نیست. بیش از یک سده است که خود را در برابر امواج قوی تمدن نوظهور غرب نیز یافته است. اما تمدن غرب را باید سنّت تاریخی جدیدی دانست که همچون سنّت تاریخی ‌ما، خود محصول کشمکش نیروهای سلطه ‌طلب و نیروهای رهایی ‌بخش است. تجدد نیز مانند سنّت ایرانی ـ ‌اسلامی ما ملغمه‌یی از هر دو عناصر فرهنگی انحصارگر و انحصار ـ ‌شکن می‌باشد.
علامه با آنکه برخورد مستقیمی با فرهنگ و افکار غرب نداشت، او را باید از معدود «متقدّمین روشنفکری» دانست که برخوردش هم با سنّت و هم مدرنیته از همان ابتداء برخوردی نقاد بوده و بر عکس بسیاری از «متقدمین مرتجع» و «متجددین مرتجع»[3] به نفی یا تأیید مطلق یکی در برابر دیگری نپرداخته است. وی با بازخوانی استدلالی اصول اولیة جنبش آزادی ‌بخش اسلام (و سایر ادیان توحیدی) چهارچوبی را برای نقد ساختار شکنانه هم سنّت و هم تجدّد فراهم نموده است.
در این شکّی نیست که تاریخ ما مملو از قرائت‌های مختلف از سنت‌های دینی و اجتماعی بوده است. هر قرائتی به میزان فاصله‌یی که از مراکز قدرت داشته است، از عناصر فکری سلطه ‌طلبی متأثر گردیده. علامه غروی این امر را به خوبی درک کرده و ریشه‌های تاریخی آن را در کتاب «فقه استدلالی» متذکر می‌شود. وی همچنین به رابطۀ پدیدآمده بین مراکز قدرت و فقه شایع اسلامی (هم در میان اهل سنّت از ابتداء تأسیس امپراطوری‌های اموی و عباسی و هم در تشیّع از بعد از حملۀ مغول) توجه داشته و سعی بلیغ نموده تا عناصر انحرافی را شناسایی نموده، نشان دهد چگونه این عناصر وارد دین شده‌اند تا منافع قدرتمندان را تأمین نمایند. بناءبراین شیوع و معروفیت فقهِ غالب در کشورهای اسلامی، دلیل بر حقانیّت آن نیست! چرا که شیوع آن محصول پیوندش با نظامهای سیاسی سلطه ‌طلب خلافت اسلامی بوده است. اصلاح فقاهت اسلامی، خصوصاً شیعی، ممکن نیست مگر اینکه در یک بازخوانی تاریخی، ریشه‌های انحراف از اصول عدالت، آزادی و عزت نفس انسانی مورد شناسایی قرار گرفته و این اصول، راهنمای تعیین صحّت و سقم روایات، تفاسیر و احکام شوند.
علامه غروی را باید آخرین حلقة جریان «روشنفکری متقدّم اسلامي» دانست که با تکیه بر ارزش «عقلانیت استدلالی»[4] در تفقّه، و پیوند دادن آن با اخلاق عرفانی، حامل عناصر مثبت تمدن اسلامی بود. این جریان عقل‌گرا با به روی کار ‌آمدن تشیع حکومتی در زمان صفویه تا به امروز به حاشیه رانده شده است. انزواء و قطع ارتباط این جریان فکری با جامعه، خلأی را ایجاد نمود که بعداً «روشنفکران متجدد اسلامی» مانند اقبال و شریعتی سعی در پرکردن آن داشتند.
در مقابل «روشنفکران متقدم»، «متقدمین مرتجع» کسانی بوده‌اند که آبشخور معرفتشان از آن بخشی از فرهنگ تاریخی ما است که متّکی بر تحقیر نقش خرد جمعی در بازخوانی سنّتها است. به عنوان مثال؛ در حوزة تفقّه دینی، هر چند از واژه‌های عقل و اجماع به عنوان دو رکن اجتهاد پس از متن قرآن و سنّت پیامبر و امامان استفاده می‌شود، اما عقل مذکور هر چند به طور مبهمی به نقش فرد مجتهد در شناسایی درست‌ترین شکل احکام دلالت دارد، اما از سوی دیگر مبتنی بر ظنّ شخصی او است. مقولة اجماع نیز بین فقیهان امری تصادفی است و نه حاصل گفتگوی آزاد.
این ظن ـ محوری شخصی فقیه در تاریخ به مرور به شخصیت ـ محوری فقیه در استخراج احکام و به تقلیدْ مسلکی عوام منجر شده است. روش فقاهتی غالب، امروز نمی‌تواند اساساً پویا باشد چرا که محصول عدم تلاش پیگیر و مسؤولانه فقهاء در رسیدن به اجماع عقلانی بر سر احکام شریعت و اصول آن است. این اجماع تنها از طریق تمهید فضای آزاد گفتگو و تبادل نظر فارغ از ارعاب و سانسور و محدودیت در بیان نظر و در شرایطی برابر فراهم می‌شود که در آن منافع فقیه با منافع مراکز قدرت و ثروت و مریدپروری در هم نیامیخته باشد. یعنی در شرایطی‌که به قول شریعتی؛ فهم دین، اختصاصی عده‌یی خاص نباشد. در حالی ‌که چنین شرایطی مهیاء نشده و صدای محقّقین مسلمان آزادی‌خواه در گلو خفه شده است چگونه می‌توان تصویر غالب شده اسلام را، منصفانه و نمایندۀ پیام حقیقی آن دانست؟!
اصل اکتفاء به ظن، زمینه را برای طفره‌ رفتن از زیر بار مسؤولیت گفتگو و تأسیس و حراست از فضای باز عمومی فراهم نموده است. رشد مراکز مختلف تقلید را فراهم کرده و باعث شده تا تحت عنوان کاذب «تکثّر» در فقاهت شیعه، رقابت با یکدیگر در کسب مریدانِ مقلّد را به جایی بکشانند که مرجع تقلید، گناه ظن و خطاء مقلّدینش را، در صورت تقلید در حکمی که وی به خطاء، مثلاً در تداوم جنگ و جهاد، صادر کرده، بعهده بگیرد.[5]
رابطة فقیه و مردم، نه به رابطه محقّق و متعلّم، بلکه به رابطة مرید و مرادی تبدیل می‌شود، که در آن، مرید حق چون و چرا ندارد! مرید می‌تواند مرجعش را عوض کند، اما بعد از آن باید در همة مسائل از شخص جدید تقلید کند! خطاء مرجع به گردن خویش است، و مقلّدینِِ این خطاء مبرّی از مسؤولیت و جزاء! بناءبراین دیگر انگیزه‌یی برای مقلدین، برای چون و چرا کردن، نمی‌ماند. مرجعی که حکم به سنگسار و اعدام و ترور و قطع عضو می‌دهد، و یا برای حاکمان، زمینه چنین شرعی را فراهم می‌کند، عواقب این اعمال را در برابر شارع، تنها بعهده می‌گیرد. پس مقلّدین یا مجریان این امور، به راحتی وجدان، می‌توانند مرتکب این خشونت‌ها شوند. فقیه خود را در برابر خلق پاسخگو نمی‌بیند، و حتماً می‌پندارد، در برابر یزدان، با بیان اینکه در حد فهم و گمانش از شرع، چنین احکامی را صادر کرده، تبرئه می‌شود! و احتمالاً طوماری از احادیث و تفاسیر را هم ردیف کرده تا در آخرت اعمال خود را توجیه نماید!
شیوه‌یی که علامه غروی برای نقد سنّت دینی اتخاذ می‌کند، هم در بین متقدمین و هم در میان متجددین روشنفکر مسلمان، منحصر به ‌فرد است. او به درستی به ریشه‌یی‌ترین عامل فکری انحراف و افول فقاهت اسلامی، یعنی اصل ظن محوری اشاره می‌کند، که خود از جمله اولین عوامل تفرقه در میان امت اسلامی شده است. از جمله تلاشهای علامه غروی؛ تحکیم وحدت مسلمین، نه در حد حرف و شعار، بلکه از طریق بازگشت و بازخوانی عقلانی احکام دین بوده است. وی نشان می‌دهد که چگونه بسندگی به ظنّ شخصی، به نفاق و انحراف از اصل پیام اسلام ـ آزادی، عدالت و اخلاق حسنه ـ و به انسداد فضاء گفتگو و به بدعت‌های فراوان، که از کثرت، بدیهی دین به نظر آمده‌اند، و در نهایت دین‌گریزی روشنفکران، و تمرکز‌گرایی در حوزۀ تولید اندیشة دینی انجامیده است. حتی برخی از روشنفکران مذهبی، ظن ‌محوری و تکثُّر کاذب همراه آن را به اشتباه امری مثبت قلمداد کرده و آن را دلیل بر انعطاف فقاهت و هم‌خوانی آن با تکثرگرایی دموکراتیک دانسته‌اند! حال آنکه همان‌طور که جامعه ‌شناس و فیلسوف آلمانی «یورگن هابرماس» استدلال می‌کند این صرفاً تکثر و نسبیّت در تولید معرفت و فرهنگ نبوده است که به ‌تنهایی منجر به پویایی تمدن غربی و شکل‌گیری مردم ‌سالاری گردیده است، بلکه تولد فضاهای نسبتاً آزاد بحث و تبادل نظر[6] در اروپای قرن هجدهم بوده است که تکثّر مذکور را به توسعه هدفمند، تا به امروز تبدیل نموده است. ناراستی‌های تمدن امروز غربی، ازجمله امپریالیسم مالی ـ تجاری، فساد اخلاقی و ناگوارایهای روانی ـ شخصیتی، محصول حضور نیروهای انحصارطلبی است که با گسترش آزاد استدلال و گفتگو و در نهایت تجلّی وجدان انسانی مخالفند.
تکثّر کاذب موجود در فقاهت شایع، تکثر دموکراتیک نیست که طی آن زمینه برای رشد عقلانی‌ترین تفسیر از اسلام و احکام شریعت، بر اساس نیازهای روز، از دل فضای باز گفتگو برآید. چنین تکثّری از نوع تکثّر در بازارِ به ظاهر «آزادِ» سرمایه‌داری است، که از دل آن رقابت کارتل‌ها و قطب‌های انحصار اقتصادی و رانت بین‌المللی در می‌آید، و در نهایت به سروری و ولایت مطلقه ابرقطبی، که همان کانون امپریالیسم مالی ـ نظامی آمریکا و شرکاء است، می‌انجامد. به همین‌گونه، تکثّر فارغ از گفتگوی آزاد بین فقهائی، که عموماً وابستگی معیشتی عمیق به تولید دانش فقهی خود دارند، به تمرکز بیشتر، و در نهایت، یا به تلاش برای سازش با قدرت ـ فقه سنّتی غیرسیاسی ـ، یا تصاحب قدرت ـ فقاهت سیاسی رادیکال ـ می‌انجامد. بناءبراین فقه ظن محور، باب استدلال و نقد متقابل‌آزاد را در ساحت عمومی جامعه مسدود می‌کند، و ازینرو عملاً به تفاوت قابل ـ توجهی بین فقهاء رسمی نمی‌انجامد.[7] با این حال، در عمل، اصل مذکور، فردیّت فقیه را تا حد اصالت ‌دهنده به دین، بالا می‌برد و مقلّدینش را تا حد سفیهان، پایین می‌آورد. خلاصه کلام اینکه فقاهت اسلامی نمی‌تواند رنگ پویایی و پاسخ‌گویی به نیازهای روز را ببیند، مگر آنکه؛
1- دست از ظن‌‌محوری بردارد و تن به فضای باز گفتگوی عقلانیِ آزادِ فارغ از ارعاب، بین کسانی بدهد که تولید معرفت دینی برایشان وسیلة کسب شأن اجتماعی و معیشت و ثروت‌ اندوزی نیست. یعنی کسانی که نهاد دین را چون نهادی پژوهشی، مستقل از قدرت دولت و منافع بازار (سنّتی و مدرن) می‌‌خواهند و مریدپروری بر محور شخصیت علمی خویش را نفی می‌کنند.
2- رابطة بین عامة مردم و فقهاء از رابطة مقلد و مرجع به رابطة بین متعلّم و معلّم تبدیل شود و فرهنگ استدلال‌ طلبی در میان مردم، با هر سطح از سواد و معلومات، به شدت تشویق شود.
3- در برخورد با هر مسأله جدید، به دانش روز تکیه زند و پیوند عمیقی را با صاحبان دانش جدید در استخراج احکام برقرار نماید.
4- به مبانی اخلاقی احکام قرآنی توجه اساسی شود. یعنی دستورات مطرح شده در قرآن را در رابطه با زمینة تاریخی آنها و علت اخلاقی مطرح شدنشان در نظر گرفته و سپس، با توجه به علت اخلاقی مذکور، به استخراج احکام برای شرایط امروز اقدام نماید. جاودانگی احکام قرآنی، نه به صورت ظاهری اجراء آنها، بلکه به پایداری محتوای اخلاقی آنها مربوط می‌باشد. درک محتوای اخلاقی پشت هر حکم در قرآن و سنّت و انطباق آن با شرایط روز، مستلزم ترویج استدلال در سطح عموم جامعه برای رسیدن به یقین عملی می‌باشد. خشونت، سلطه‌گری، نابرابری طبقاتی و جنسی و نژادی در تناقض آشکار با روح اخلاقی نهضت تاریخی اسلام می باشند.
از جمله شواهد ناتوانی فقاهت ظن ـ محور شایع، چه شیعی و چه سنی، این است که با وجود دستگاه عریض و طویل حوزه‌ها و مدارس دینی، و سیل عظیم سرمایه‌ها و امکانات اختصاصی و ادعاء توانایی در حل کلیة مسائل پیچیدۀ دنیای امروز، در کلیة امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی یک مملکت، و بلکه جهان، تاکنون از حل مسائل ساده‌یی چون آغاز و پایان ماه رمضان درمانده است! این مسأله، به عنوان یک مثال ساده، تنها به دشواری‌های رؤیت هلال توسط چشم غیرمسلح مربوط نبوده بلکه جنبه‌های سیاسی و رقابتی پیدا کرده است. در حالی‌ که حکم شارع ـ خدا ـ در چنین امر ساده‌ِیی یک حکم است و کرة زمین تنها یک قمر دارد، اختلافی اساسی بر سر محلی بودن و یا جهانی بودن آن بین فقهاء وجود دارد. امری که هر مسلمان می‌تواند با رؤیت شخصی خویش و یا آگاه شدن از اینکه در نقطه‌یی از جهان هلال رؤیت شده است، شخصاً روزه را آغاز کند، خود به تملّک و زعامت کسانی درآمده که ادعاء هم ‌لباس خویش را در مورد رؤیت باور ندارند.
این ‌گونه ناتوانایی‌ها که خود را در پاسخ‌گویی به نیازهای امروز جامعه ما بیشتر می‌نمایانند، محصول ترس متولّیان رسمی دین است از نهادینه‌کردن گفتگوی عقلانی در فضاء به نهایت آزاد، که در آن، همة کسانی‌که در ذات پیام رهایی‌بخش اسلام فرصت و توان تجسس را دارند بتوانند بر آن اساس، به عقلانی‌ترین تفسیر و تأویل احکام برسند. تا بتوانند سندیت و اعتبار بسیاری روایات و گفتارها و رفتارهای تاریخی اسلام را به نقد آزاد بکشانند و سهم عقل جمعی آزاد بشری را در درک یکی از اصیل‌ترین تعاملات میان «انسان و وجود» صد چندان کنند. متولیان انحصار در تولید معرفت از تحقق چنین توانایی ترسناکند. آنان به ‌خوبی می‌دانند که چرخش‌های بزرگ تاریخ به سوی پیشرفت، زمانهایی رخ داده‌اند که تولید معرفت از انحصار متولیان رسمی آن معرفت درآمده است و تعامل و گفتگو برای رسیدن به اجماع، جانشین پیروی‌های عوامانه از منابع متفرق ظنّ وگمان گشته است. در چنین شرایطی است که صاحبان یا وابستگان به قدرت، گفتمان غالب دینی را به نفع خود و با استناد به ظن خویش شکل می‌دهند و برای مشروعیت بخشیدن به زعامت خود خشونت بر علیه حقوق مسلم بشری را تحت عنوان قوانین شریعت رسمیّت می‌بخشند. آنان از گفتگو برای حل اختلاف هراس دارند و نه تنها دعوت علامه غروی را برای رسیدن به اجماع عقلانی، بر سر اصول و احکام، بی‌پاسخ گذاشتند بلکه در صدد حذف و طرد ایشان برآمدند، چرا که می‌هراسیدند نتیجۀ چنین اجماعی در فضای باز عمومی، رشد اسلامی باشد مدافع صلح، برابری، آزادی و حقوق بشر، اسلامی که ضد خشونت و قدرت‌ محوری است، اسلامی که مدافع برابری حقوق زن و مرد است، قوانین جزائی آن اساساً ترمیمی هستند و نه تنبیهی،[8] به آزادی انتخاب به مثابه رکن شکل‌گیری آدمیت (در داستان آدم)[9] اولویت بلاشک می‌دهد و انسان را نه سفیه که خلیفة خدا از مسیر عقلانیتش می‌داند. غروی نماد چنین اسلامی است و در راه تبلیغ این آیین، ‌لحظه‌یی بازنایستاد؛ سلوکش مستدام باد!

[1]: [آوا:] آل ‌عمران 55.
[2]: [آوا:] نساء 157 : و نکشتندش و به دار نیاویختندش ولکن مشتبِه شد بر ایشان.
[3]: دکتر علی شریعتی از تقابل و تعامل پدید آمده بین سنت و تجدد در سدة اخیر، چهار سنخ (تیپ) شخصیت در حوزه تولید آگاهی را استخراج می‌کند: (1) متقدمین مرتجع، (2) متقدمین روشنفکر، (3) متجددین مرتجع، (4) متجددین روشنفکر. از این سنخ‌شناسی می‌توان استفاده کرد تا نشان داد جایگاه علامه غروی در حوزه روشنفکری ایران امروز کجا است و اندیشه‌اش چه نقشی را می‌تواند در سیر تحولات آتی بازی کند.
[4]: deliberative rationality
[5]: اینکه تکلیف آیۀ «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى / و کسی بار خطاء دیگری را بعهده نمی‌گیرد»(انعام164) چه می‌شود، الله اعلم!
[6]: public spheres
[7]: اکثر رساله‌های عملیّه بسیار شبیه به هم بوده وتفاوتهای اندکی با هم دارند.
[8]: [آوا:] گویا مراد نویسنده از «تنبیه» مفهوم عرفی آن است یعنی «آزار بدنی»، زیرا مرحوم غروی در این خصوص «تنبیه» را به معنای «بیدار کردن و هشدار دادن» آورده که مفهوم لغوی و حقیقی آن است.
[9]: به مجموعه کتب «آدم از نظر قرآن» علامه غروی مراجعه نمایید.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا