صفات شیعه

در اين مقال که برگرفته از کتاب «چندگفتار» است، صفات شيعه از منظر ائمه هُدی مذکور گشته، که انتظارات خود را از پيروانشان بيان مي‌كنند. کلمات ایشان که حاکی از سلوک عملی آنها است، باید برنامۀ عملی شیعیان باشد. به عنوان نمونه: «مردي از انصار که سعدش مي‌گفتند از امام صادق پرسيد: فدايت گردم! غالي کيست؟ فرمود: مردمي که پيرامون ما چيزي را مي‌گويند که ما دربارۀ خود نمي‌گوييم». پس به صِرف اینکه کسی بگوید من پیامبر یا ائمه علیهم السلام را دوست دارم جزء پیروان ایشان نمی‌شود و این دوستی هیچ نفعی نه در دنیا و نه در آخرت به او نمی‌رساند. بلکه باید عملش با عمل آنها یکی شود. یعنی از معصیت خدا پرهیز کند و وی را اطاعت نماید، تقوای خدا را پیشه کند، از صفات ناشایست دوری گزیند و خصال نیک را کسب نماید، در این صورت شیعۀ آنها می‌شود.
مكتب تشيّع كه طريقه رهروان راستين هدايت و پيروان خالص پيامبر مى‌باشد، به مرور ايام دستخوش زوائد و پيرايه‌هاى فراوان شد، به گونه‌يى كه از اهداف رسول خدا و ائمّـه هدى صلواتُ اللّه عليهم دور افتاد و به فرقه‌هاى مختلفه و افكار متشتّـته منقسم گشت. خطاب حكيم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز از همين باب است كه مى‌گويد:
بس كه ببستـند بر او برگ و ساز                 گر تـو ببـينـى نشـناسـيش باز
پيشوايان مكتب تشيع، كه عترت پيامبر صلّى‌اللّه عليه و آله بودند و مورد توصيه و سفارش او، در روايات متواتره، سعى بليغ در تبيين و تحكيم و تثبيت مبانى فكرى و عملى اين مكتب نمودند، و در اين راه از نَفْس و نفيس خود گزشتند. با اين حال، پيروان ائمّـه عليهمُ السّلام، يعنى شيعه ديروز و امروز، درمعرفت اين مبانى وعمل به آن كوتاهى كردند، و ازآثار موعودِ در قرآن براى مؤمنان، محروم ماندند. دراين مبحث، برخى روايات راكه ائمه ‌هُدى عليهمُ السّلام در صفات و خصوصيّات شيعه گفته‌اند متذكر مى‌شويم، باشد كه تذكره‌يى مفيد در بازگشت به اصل تشيع گردد.
جابر از ابى‌جعفر عليه السّلام روايت كرده كه:
حضرت به من فرمود: اى جابر! آيا هركس به مذهب تشيع درآمد، كفايت مى‌كند كه فقط بگويد كه ما اهل‌بيت را دوست مى‌دارد؟! پس قَسَم به خدا شيعه ما نيست جز آن كس كه از معصيت خدا پرهيز كند و وى را اطاعت نمايد، و شناخته نمى‌شده‌اند اى جابر مگر به فروتنى و خشوع[1] و امانت‌دارى و كثرت ذكرِ خدا و روزه و نماز و نيكى به والدَين و مراقَبَت از همسايگان فقير و درمانده و مقروضين و يتيمان، و صدق گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم، مگر به خير و نيكى، و امين اشياء قبيله‌هاى خود بودن.
جابر مى‌گويد: گفتم اى فرزند رسول خدا امروز كسى را به اين صفت نمى‌شناسيم!
پس فرمود: اى جابر! دستخوش افكار گوناگون نشوى كه از راه منحرفت سازد! آيا براى شخص كافى است كه بگويد على را دوست مى‌دارم و او ولىّ من است، سپس، با اين حال، عامل و فعّال نباشد؟! پس اگر مى‌گفت: من رسول خدا صلّى ‌اللّه عليه وآله و سلّم را دوست مى‌دارم، رسول خدا هم كه از على برتراست، ولى سيره او را پيروى ننمايد و به سنّت او عمل ‌نكند، اين دوستىِ او وى را هيچ نفعى نمى‌رساند. پس تقواى خدا را پيشه كنيد و براى آنچه نزد خدا است عمل نماييد.
بين خدا و بين اَحَدى خويشاوندى نيست. محبوب‌ترين بندگان نزد خداى تعالى و بزرگوارترين آنها پرهيزگارترين و عامل‌ترين آنها به طاعت او است. اى جابر! كسى به خداى تعالى تقرُّب ننمايد مگر به طاعت او. برائت از آتش با ما نيست، و كسى را بر خدا حجّتى نيست. هركس مطيع خدا باشد پس هم او دوست و ولىّ ما است، و هركه از فرمان او سرپيچى كند هم او هم دشمن ما است، و وَلايت ما حاصل نشود مگر به عمل و پارسايى[2].
و محمد بن عَرَفَه از ابى عبداللّه عليه السّلام روايت كرده كه گفت:
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا مى‌خواهيد شما را خبر دهم كه كدامين شما به من شبيه‌تر است؟! گفتند: بلى يا رسول ‌اللّه!
فرمود: آن كس از شما كه نيكو خُلق‌تر و نرم‌خوتر و نسبت به خويشانش سخى‌تر باشد، و دوستى او با برادران دينيش شديدتر، و در دفاع از حق پايدارتر، و آن كس از شما كه بيش از همه خشمش را فروبَرَد و گزشتش بيشتر، و انصافش در رضا و غضب از همه افزون باشد[3].
و نيز از حَـذّاء از ابى‌جعفر عليه السّلام روايت شده كه گفت:
مؤمن فقط كسى است كه هرگاه خشنود گردد، خشنودى او وى را نه در گناه بَرَد نه در باطل[4] ، و هرگاه خشم گيرد، خشمش وى را از گفتارحق خارج نسازد، وكسى كه هرگاه قدرت يابد، قدرتش وى را به سوى آنچه حقش نيست نكشاند[5].
و محمد بن‌مُسلِم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه گفت:
مذاهب و روشهاى گوناگون (در رفتار وگفتار) شما را منحرف نسازد! پس به خدا سوگند شيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت حق تعالى بنمايد[6].
و در روايت اَبى ‌وَهْب است كه مى‌گويد:
از حضرت ابى‌عبداللّه عليه السّلام پرسيدم: چگونه رفتارى سزاوار ما است كه با افراد قوم خود (شيعه)، و با ساير مردمى كه با ما آميزش دارند (اهل سنّت)، داشته باشيم؟
فرمود: نسبت به ايشان اداء امانت مى‌كنيد، و به سود يا ضدّ آنان اقامه شهادت مى‌نماييد، و عيادت بيمارانشان مى‌رويد و در تشييع جنازه آنها حاضر مى‌شويد[7].
فيض در شرح اين حديث مى‌گويد:
راوى از حقوق مشترك بين خاصّه و عامّه مى‌پرسد كه اوّلى را به «قوم» تعبيرنموده و دومى را به «مردمى كه با آنها آميزش دارد»[8].
ابن‌ وَهْب در روايتى ديگر همين مطلب را از حضرت ابى‌عبداللّه عليه السّلام مى‌پرسد، و حضرت در پاسخ او مى‌گويد:
به ائمه خود كه به آنان اقتداء مى‌كنيد و آنچه آنها مى‌كنند انجام مى‌دهيد، نظر افكنيد، پس قسم به خدا كه آنها از بيمارانشان عيادت مى‌كنند، و در جنائز مردگانشان حاضر مى‌شوند و به سود يا زيانشان شهادت مى‌دهند و امانتشان را اداء مى‌كنند[9].
ابن مُسكان از حبيب خَثعَمى روايت كرده كه از حضرت ابى‌عبداللّه عليه السّلام شنيده است كه فرمود:
برشما باد پارسايى و كوشش، و اينكه در تشييع جنازه‌ها شركت كنيد و از بيماران عيادت نماييد و همراه با مردم خود در مساجدتان حاضر شويد، و آنچه را براى خود دوست داريد براى مردم (اهل سنت) هم دوست بداريد[10].
زيد شَحّام روايت كرده كه ابى‌عبداللّه عليه السّلام به وى فرمود:
(اى زيد)، به كسانى كه مى‌بينى از من پيروى مى‌كنند و گفتار مرا مى‌گيرند سلامم را برسان، و (بگو) من شما را سفارش مى‌كنم به پرهيز از معصيت الهى و پارسايى در دينتان و كوشش در راه خدا و راستىِ گفتار و اداء امانت و طول سجود و حُسنِ جِوار[11].
پس همين است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده. و امانت را به كسى اداء كنيد كه شما را در حفظ آن امين دانسته، چه نيك باشد يا بد. زيرا رسول خدا صلَّى اللّه عليه و آله پيوسته به اداء نخ و سوزن امر مى‌نمود. عشيره‌هاى خود را (كه اهل سنّتند) صله رَحِم كنيد و بر جنازه‌هايشان حاضر شويد، و از بيمارانشان عيادت كنيد، و حقوقشان را بجاآوريد، و همانا هرشخصى از شما هرگاه در دينش پارسايى نمايد و راست بگويد و اداء امانت كند و خُلقش با مردم نيكو باشد، مى‌گويند: اين جعفرى است. پس اين مرا مسرور نموده دلم را شاد مى‌سازد، و مى‌گويند: اين ادب جعفر است. و هرگاه غير از اين باشد، بلاء و ننگ او مرا فرامى‌گيرد و مى‌گويند: اين ادب جعفر است.
به خدا سوگند پدرم عليه السّلام برايم مى‌گفت: همانا اگر شخصى از شيعه على در قبيله‌يى از اهل سنّت باشد، زينت آن قبيله است، و نيز امانت‌دارترين آنها و بيش از همه حافظ حقوقشان، و نيز راستگوترين آنها. آنان وى‌ را وصىّ خود مى‌گيرند و ودايع خود را نزد او مى‌سپارند. اگر از آن عشيره درباره او بپرسى مى‌گويند: چه‌كسى همانند او است؟ همانا او امانت‌دارترين و راستگوترين ما است[12].
زيد شحّام مى‌گويد از ابى عبداللّه عليه السّلام شنيده است كه فرمود:
بر شما باد پرهيز از معصيت خدا و پارسايى و كوشش در اطاعت پروردگار، و راستىِ گفتار و اداء امانت و حُسن خُلق و نيكى با همسايگان، مردم را با غير زبان به سوى خود فراخوانيد، و زينت باشيد نه زشتى و ننگ[13].
فيض در بيان اين حديث مى‌گويد:
«مردم را با غير زبانتان به سوى خود فراخوانيد» يعنى؛ با محاسن اعمال و مكارم اخلاقتان دعوت‌كننده مردم به طريقه مُثلى و مذهب حق خود باشيد. زيرا هرگاه مردم شما را ببينند كه بر سيره حسنَه و راهى جميل هستيد، نفسشان با ايشان منازعه مى‌كند كه به مذهب تشيّع شما داخل شوند. و اينكه فرموده: «زينت باشيد نه زشتى و ننگ» يعنى؛ زينت ما باشيد و زشتى و ننگ براى ما نباشيد[14].
عبدالرّحمن بن‌الحـجّاج البَـجَلى از محمد بن‌ مسلم از ابى‌ عبداللّه عليه‌ السّلام روايت‌كرده كه فرمود:
همين كه على عليه‌السّلام والى شد، برفراز منبر رفته حمد خدا وثناءِ براو گفت، سپس فرمود: به خدا سوگند، تا زمانى كه در مدينه يك نخل خرما دارم، يك درهم از بيت المال شما كم نخواهم‌كرد (برنمى‌دارم)، پس شما خود تصديق‌كنيد در حالى‌ كه مى‌بينيد من از خود منع مى‌كنم آيا ممكن است به شما (بيش از حقّتان) بدهم؟! پس از آن عقيل كَرَّمَ اللّه وَجهَه بپاخاسته گفت: به خدا قسم، آيا مرا با سياهى در مدينه برابر مى‌سازى؟! حضرت فرمود: بنشين! آيا دراينجا كسى جز تو نبود؟! وبرترى تو بر او چيست جز به سابقه يا تقوى[15] ؟!
فيض در توضيح خطاب حضرت به عقيل مى‌گويد:
عقيل رضى‌اللّه عنه از اينكه على عليه السّلام او را با فرد سياهى برابر نمود شكايت داشت، نه بدان علّت كه وى را از عطاء منع نموده بود. پس حضرت عليه السّلام در پاسخ او فرمود: عدل چنين اقتضاء مى‌كند. و مرادش از «سابقه» سبقت در ايمان و مبادرت به هجرت است. حال اگر گفته شود چرا حضرت عليه السّلام تقوى و سابقه را در عطاء به تفضيل مراعات نمى‌نمود، بلكه همه را برابر قرار مى‌داد، مى‌گوييم: زيرا آن موضوعى است كه در آخرت به آن اجر داده ‌مى‌شود نه در دنيا كه احتياج همه در آن يكسان است[16].
ابوحمزه ثُمالى از حضرت سجاد عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
همانا منفورترين مردم نزد خدا كسى است كه گفتار و روش امامى را بپزيرد ولى از عمل او پيروى نكند[17].
و على ‌بن رِئاب از ابى ‌عبداللّه عليه السّلام روايت كرده كه گفت:
همانا ما شخص را مؤمن نمى‌شماريم تا آنكه مريد باشد و امر ما را تماماً پيروى كند، و نشانه پيروى از امر ما و ارادت او، وَرَع و پارسايى است، پس بدان آراسته شويد تا خدا شما را رحمت‌كند، و با آن دشمنان ما را سرافكنده سازيد تا خدا شما را سرافراز گرداند و حيات بخشد[18].
ونيز عُبَـيد بن زُرارَه روايت كرده مى‌گويد:
ابن‌قَيس ماصر و عَمرو بن ذَرّ بر ابى‌جعفر عليه السّلام وارد شدند، و گمان مى‌برم ابو حنيفه نيز با آن دو بود. آنگاه ابن قيس ماصر آغاز سخن كرده گفت:
همانا ما اهل دعوت و اهل ملّت خود را، به سبب معاصى و گناهان، از ايمان خارج نمى‌كنيم. وى مى‌گويد: ابوجعفر عليه السّلام به او فرمود:
اى ابن قيس! مگر نه اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شخص زنا نمى‌كند در حالى كه مؤمن است و دزدى نمى‌كند در حالى كه مؤمن است؟ پس تو و يارانت به هر راهى كه مى‌خواهيد برويد[19].
و محمد بن‌حكيم روايت كرده مى‌گويد:
از ابى‌الحسن، حضرت كاظم، عليه السّلام پرسيدم: آيا كبائر شخص را از ايمان خارج مى‌كند؟ گفت: آرى! و غيركبائر نيز چنين است. رسول‌خدا صلّى‌اللّه عليه وآله فرمود: شخص زنا نمى‌كند درحالى كه مؤمن است و دزدى نمى‌كند درحالى كه مؤمن است[20].
و محمد بن مُسلِم مى‌گويد:
از حضرت صادق عليه السّلام از ايمان جويا شده پرسيدم: آيا عمل جزء ايمان است؟ فرمود: آرى! ايمان نيست مگر به عمل، و عمل جزء آن است، و ايمان ثابت نمى‌شود مگر به عمل[21].
ونيز عبداللّه بن‌ابى‌يَعفور از ابى‌عبدِاللّه عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
فراخوان مردم باشيد به غير زبان خود، تا از شما پارسايى وكوشش در راه خدا و نماز و نيكى را ببينند، زيرا دعوت كننده (و انگيزه تمايل مردم به مذهب شما) همين عمل شما است[22].
واز ابى‌جعفر باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود:
اى گروه شيعه، شيعه آل محمد، تشكچه و نمرقه[23] ميانه باشيد تا آنكه غلوّكرده و پيش افتاده به سوى شما بازگردد، و آنكه از شما بازمانده به شما بپيوندد.
آنگاه مردى از انصار كه سعدش مى‌گفتند، پرسيد: فدايت گردم! غالى كيست؟
فرمود: مردمى كه پيرامون ما چيزى را مى‌گويند كه ما درباره خود نمى‌گوييم. آنان از ما نيستند و ما نيز از آنان نيستيم. پرسيد: تالى كيست؟
فرمود: تالى، كسى است كه خير مى‌خواهد تا برآن پاداش داده شود (يعنى مى‌خواهد اعمال خير را بشناسد). سپس روى به ما كرده فرمود:
سوگند به خدا كه برائتى با ما نيست، و بين ما و خدا خويشى نيست، و ما را بر خدا حجّتى نيست، و ما به خدا تقرُّب نمى‌جوييم مگر به طاعت. پس هركه از شما كه مطيع خدا باشد وَلايت ما وى را سود بخشد، و هركه از شما كه عِصيان خدا كند وَلايت ما وى را سود نبخشد، واى بر شما! مبادا فريفته شويد! واى بر شما! مبادا فريفته شويد[24]! (پس در صورتى كه گنهكار باشيد دعواى ولايت شما دروغ است).
و از اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه فرموده:
و همانند كسى مباش كه بى عمل اميد آخرت دارد، و با درازى آرزو در توبه تأخير مى‌كند[25].
ابن ابى‌الحديد مى‌گويد:
«مُرجِئَـه» از اصحاب مُقاتِل بن سليمان، و قائل به اين هستند كه با گفتن شهادَتَين هيچ معصيتى به ايمان ضرر نمى‌رساند، و هركس ذرّه‌يى از ايمان در قلبش باشد داخل آتش نمى‌شود. و اول كسى‌كه قائل به «ارجاء» شد معاوية بن ابى‌سفيان بود[26].

[1] – ترجمه صحيح «خضوع» به فارسى همان «فروتنى» است، به اين معنى كه جسم و تَن و ظاهر انسان خالى ازتكبّر بوده حركات و سَكَنات اعضاءِ بدن، نشانه تسليم فرد در برابر خالق باشد. و اما «خشوع» به معناى تسليمباطنى و محو كِبر و خودخواهى از صفات و اخلاق انسان است.
[2] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 38/ قالَ لِى: يا جابِرُ اَ يَكتَفِى مَنِ انـتَحَلَ الـتَّشَيُّعَ اَنْ يَقولَ يُحِبُّـنا اَهلَ البَـيتِ؟! فَـوَ اللّهِ ما شيعَتُنا اِلّا مَنِ اتـَّقَى اللّهَ و اَطاعَـهُ، و ما كانُوا يُعرَفُونَ يا جابِرُ اِلّا بِالتّواضُعِ والـتَّخَشُّعِ والاَمانَـةِ و كَثرَةِ ذِكرِ اللّهِ و الصَّومِ و الصّلوةِ و بِرِّ الوالِدَينِ و الـتَّعَهُّـدِ لِلجيرانِ مِنَ الفُـقَراءِ و اَهلِ المَسكَنَـةِ والغارِمينَ والاَيتامِ و صِدقِ الحَديثِ و تِلاوَةِ القُرآنِ و كَفِّ الاَلْسُنِ عَنِ الـنّاسِ اِلّا مِن خَيرٍ و كانُوا اُمَناءَ عَشائِرِهِم فِى الاَشياءِ. قالَ جابرٌ: فَـقُلتُ: يَابنَ رسولِ اللّهِ ما نَعرِفُ اليَومَ اَحَدا بِهذِهِ الصِّـفَةِ! فَـقال: يا جابِرُ! لا تَذهَبَنَّ بِكَ المَذاهِبَ! حَسْبُ الـرَّجُلِ اَن يَقولَ: اُحِبُّ عَليّـا و اَتَـوَلّاهُ، ثمَّ لا يَكونُ معَ ذلِكَ فَـعّالا. فَلَو قال: اِنّى اُحِبُّرسولَ اللّهِ صلَّى‌ اللّه علَيه وآلِه و سلَّم. فَـرَسولُ اللّهِ خَيرٌ مِن ‌علِىٍّ، ثمَّ لا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ و لا يَعمَلُ بِسُنَّـتِهِ، ما نَـفَعَهُ حُبُّـهُ اِيّاهُ شَيئا، فَاتَّـقُواللّهَ وَاعمَلُوا لِما عِندَ اللّهِ. لَيسَ بَـينَ اللّه و بَـينَ اَحَدٍ قَرابَـةٌ. اَحَبُّ العِبادِ اِلَى ‌اللّه تَعالى و اَكرَمُهُم علَيهِ اَتقاهُم و اَعمَلُهُم بِطاعَتِهِ. يا جابرُ! مايُتَـقَرَّبُ اِلَى ‌اللّهِ تَعالى اِلّا بِالطّاعَةِ، ما مَعَنا بَرائَـةٌ مِنَ النّـارِ، ولاعَلَى اللّه لاِحَدٍ مِن حُجَّـةٍ. مَن كانَ لِلّهِ مُطيعا فَهُوَ لَنا وَلِىٌّ، و مَن كانَ لِلّهِ عاصِيا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ و ما تُـنالُ وَلايَتُـنا اِلّابِالعَمَلِ والوَرَعِ.
[3] – كافى/ وافى، كتاب الايمان و الكفر، ص 38/ محمدُّ بنُ عَرَفَةَ عنابى عبدِاللّه عليه ‌السّلامُ قال: قالَ الـنَّبىُّ صلّى ‌اللّهُ عليهِ و آله: اَلا اُخبِرُكُم بِاَشبَهِكُم بى؟ قالُوا بلى يا رسولَ اللّه! قالَ: اَحسَنُكُم خُلقـا و اَلْـيَنُكُم كَنَـفا و اَبَـرُّكُم بِقَرابَتِهِ، واَشَدُّكُم حُبّـا لاِخوانِـهِ فى‌دينِهِ، و اَصبَرُكُم علَى‌الحَـقِّ و اَكظَمُكُم لِلْـغَيظِ و اَحسَنُكُم عَفوا و اَشَدُّكم مِن نَـفسِهِاِ نصافا فى‌الـرِّضا وَالغَضَب.
[4] – يعنى خشنودى و رضاى او از دوستان و خويشان و هركس ديگرى موجب نمى‌گردد كه بدى آنها را ناديده انگارد و به سكوت برگزاركند و به نفع ايشان مرتكب باطل يا گناهى گردد. بلكه به سختى ايشان را مؤاخذه و احقاق حق مى‌نمايد.
[5] – كافى/ وافى، كتاب الايمان و الكفر، صص 36 تا 38/ عَنِ الحَـذّاءِ عن ابى‌جعفرٍ عليه‌ السّلامُ قال: اِنـَّمَا المُـؤمِنُ الّذى اِذا رَضِىَ لَم يُدخِلْـهُ رِضاهُ فى اِثمٍ و لا باطِلٍ، و اِذا سَخِطَ لَم يُخرِجْهُ سَخَطُـهُ مِن قَولِ الحَـقِّ، وَ الّذى اِذا قَدَرَ لَم يُخرِجْـهُ قُدرَتُـهُ اِلَى ‌الـتَّعدِّى اِلى ما لَيسَ لَـهُ بِحَـقٍّ.
[6] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 60/ محمّـدُ بنُ مسلمٍ عن ابى‌جعفرٍ عليه ‌السّلامُ قال: لا تَـذهَبَ بِكُمُ المَذاهِبُ، فَـوَ اللّهِ ما شيعَتُـنا اِلّا مَن اَطاعَ اللّهَ تَعالى.
[7] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 97/ سَـأَلتُ اَبا عبدِاللّه عليه ‌السّلامُ: كَيفَ يَنبَغِى لَنا اَنْ نَصنَعَ فيما بَـينَنا و بَـينَ قَومِنا و فيما بَـينَنا و بَـينَ خُلَطائِـنا مِنَ الـنّاس؟ (قال) فَـقال: تُـؤَدُّونَ الاَمانَـةَ اِلَيهِم و تُـقيمُونَ الشَّهادَةَ لَـهُم وعَلَيهِم، و تَـعُودُونَ مَرضاهُم و تَشهَدُونَ جَنائِزَهُم.
[8] – وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 97/ سَـألَ الـرّاوىُ عنِ الحقوقِ المشتَـركَـةِ بَـين ‌الخاصّـةِ المُـعَبِّرِ عنهُم بالقَوم، و العامَّـةِ المعَبِّرِ عنهم بالخُلَـطاء مِن‌ الـنّاس.
[9] – همان مصادر/ تَـنظُرُونَ اِلى اَئِـمَّتِكُمُ الّذينَ تَـقتَدُونَ بِهمِ فَـتَصنَعُونَ ما يَصنَعُونَ، فَـوَاللّهِ اِنَّهُم لَـيَعُودُونَ مَرضاهُم و يَشهَدُونَ جَنائِـزَهُم و يُـقيمُونَ الشَّهادَةَ لَـهُم و عَلَيهِم و يُـؤَدُّونَ الاَمانَـةَ اِلَـيهِم.
[10] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 97/ ابنُ مُسكانَ عن الخَـثعمىّ قال: سَمِعتُ اَبا عبدِاللّه عليهِ السّلامُ يَـقولُ: عَلَيكُم بِالوَرَعِ و الاِجتهادِ وَ اشْهَـدُوا الجَـنائِـزَ و عُودُوا المَرضى وَ احـضُرُوا مَعَ قَومِكُم مَساجِدَكُم و اَحِبُّوا لِلـنّاسِ ما تُحِبُّونَ لاِنـفُسِكُم.
[11] – حُسنِ جِوار؛ خوش رفتارى با همسايگان.
[12] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، ص 97/ اِقرأ عَلى مَن تَرى اَنـَّهُ يُطيعُنى مِنهُم و يَـأخُـذُ بِقَولِىَ السّلامَ و اُوصيكُم بِتَـقوَى اللّهِ و الوَرَعِ فى دينِكُم و الاِجتهادِ فِى اللّهِ و صِدقِ الحديثِ و اَداءِ الاَمانَـةِ و طولِ السُّجودِ و حُسنِ الجِوارِ، فَبِهذا جاءَ محمّـدٌ صلَّى‌ اللّه عليه وآله وسلَّمَ، و اَدُّوا الاَمانَـةَ اِلى مَنِ ائْـتَمَنَكُم علَيها بَـرّا اَو فاجِرا. فَاِنَّ رسولَ اللّهِ صلّى‌ اللّه عليه وآلِه كانَ يَـأمُرُ بِاَداءِ الخَيطِ و المِخيَطِ. صِلُوا عَشائِـرَكُم و اشهَـدُوا جَنائِـزَهُم، وعُودُوا مَرضاهُم، و اَدّوا حُـقوقَهُم، و اِنَّ الـرَّجُلَ مِنكُم اِذا وَرِعَ فى‌ دينِهِ و صَدَقَ الحديثَ و اَدَّى الاَمانةَ و حَسُنَ خُلقُـهُ معَ الـنّاسِ، قيل هذا جَعفرىٌّ. فَيَسُرُّنِى ذلكَ و يَدخُلُ عَلَىَّ مِنهُ السُّرورُ، و قيل هذا اَدبُ جعفرٍ. و اِذا كانَ على غيرِ ذلكَ دَخَلَ عَلَىَّ بَلاءُهُ و عارُهُ، و قيل هذا ادبُ جعفرٍ. وَاللّهِ لَحدَّثَـنى اَبى عليه‌ السّلامُ اَنَّ الـرَّجلَ يكونُ فِى القبـيلَة مِن شيعَةِ عَلىٍّ فَيكُونُ زَينَها، اداهُم لِلاْمانَةِ و اَقضاهُم لِلحقوقِ، و اَصدَقُهُم لِلحديثِ، اِلَيهِ وَصاياهُم و وَدائِعُهُم، تَسأَلُ العَشيرَةَ عَنهُ فَـتَقُولُ: مَن مِثلُ فُلانٍ؟ اِنَّـهُ لاَدانا لِلامانةِ و اَصدَقُـنا لِلحديث.
[13] – همان مصادر/ عنِ الشّحّام قال: سَمِعتُ اباعبدِاللّه يَقول: علَيكُم بِتَـقوَى ‌اللّهِ و الوَرَعِ و الاِجتهادِ وصِدقِ الحديثِ واَداءِ الاَمانَـةِ وحُسنِ الخُلقِ وحُسنِ الجِوارِ وكُونُوا دُعاةً اِلى اَنـفُسِكُم بِغَيرِ اَلسِنَـتِكُم وكُونُوا زَينا ولاتَكونُوا شَينا.
[14] – فيض، وافى/ «كونُوا دعاةً الى اَنفُسِكم بغيرِ اَلسِنَتكم»، اىْ كونوا دُعاةَ الـنّاس الى طريقَـتِكُمُ المُثلى و مَذهبِكُمُ الحقِّبِ محاسنِ اَعمالِكُم و مكارِمِ اَخلاقِكُم، فَـاِنَّ الـنّاسَ اذا رَأَوْكُم على سيرةٍ حسنَـةٍ و هَدْىٍ جميلٍ، نازَعَـتْهُمانْـفُسُهُم الَى ‌الدُّخولِ فيما ذَهَبتُم اليهِ مِن ‌الـتّشيُّع، و «كُونوا زَيـنا» اى لنا، و «لا تكونوا شَيـنا»، اَىْ علَينا.
[15] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، باب الطاعة والتقوى/ لـمّا وُلِّىَ علىٌّ عليه ‌السّلامُ صَعَدَ المِنبرَ فَحَمِدَ اللّهَ و اَثنى عليـهِثمَّ قال: اِنِّى وَ اللّهِ لا اَرْزَؤُكُم مِن‌فَـيْئِكُم دِرهَـما ما قامَ لِى‌ عَـذْقٌ بِـيَثربَ، فَلْـتَصْـدُقْكُم اَنـفُسُكم، اَ فَتَـرَوْنِى مانعانـفسِى و مُعطِيَكُم؟! فَـقامَ اِلَيهِ عقيلٌ كرَّمَ اللّهُ وجهَـهُ فـقال: واللّهِ لَـتَجعَلَنى و اَسوَدَ بِالمدينَـةِ سواءٌ؟! فَـقال:اِجْلِسْ! اَما كانَ هـهُنا احدٌ غَيرُك؟! و ما فَضلُكَ علَيهِ اِلّا بِسابِقَـةٍ اَو تَـقوى.
[16] – وافى، ذيل حديث/ انّـما شَكا عقيلٌ رضِىَ اللّه عنهُ الـتّسويَـةَ لاَ المنعَ مِنَ العَطاء. فَـاَجابَـهُ عليه ‌السّلامُ بِـاَنَّ العدلَ يَـقتضِى ذلك. و اُريدَ بالسّابقَـة؛ اَلسّبقُ الَى الايمانِ والمُبادرةِ الَى الهجرةِ، فَـاِنْ قيلَ: ما بالُـهُ عليه ‌السّلامُ كانَ لايُراعِى الـتّقوى و السابِقةَ فى ‌العَطاء بالـتّفضيلِ، بل كانَ يُسوِّى بَـينهُم جميعا؟ قُلنا: لاَنَّ ذلكَ مِمّا يُوجَـرُ عليهِ فى الآخِرَةِ دونَ الـدُّنيا الّتى احتياجُهُم فيها سَواءٌ.
[17] – كافى/ وافى، كتاب الايمان، باب الطاعة والتقوىوَاِنَّ اَبغَـضَ النّاسِ اِلَى‌اللّهِ مَن يَقـتَدِى بِسُنَّـةِ اِمامٍ ولا يَقتَدِى بِاَعمالِه.
[18] – كافى/ وافى، كتاب الايمان/ باب الوَرَع، ص 64/ اِنّـا لا نَعُـدُّ الـرَّجلَ مُـؤمِنا حتّى يكونَ لِجميعِ اَمرِنا مُـتَّبِعا مُريدا. اَلاو اِنَّ مِنِ اتـّباعِ اَمرِنا و اِرادَتِـهِ الـوَرَعَ، فَـتَزَيَّـنُوا بِـهِ يَرحَـمْكُمُ اللّهُ و كَـبِّدُوا اَعدائَـنا بِـهِ يَـنعَشْكُمُ اللّه.
[19] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، باب مجمل القول فى‌الايمان، ص 26/ عن عُبَيدِ بن زُرارةَ قال: دَخَلَ ابنُ قَيسٍ الماصرُ و عَمرُو بنُ ذرٍّ، و اَظُـنُّ مَعَهُما ابوحنيفةَ على اَبى‌ جعفرٍ عليه ‌السّلامُ، فَـتَكَلَّمَ ابنُ قَيسٍ الماصرُ فـقالَ: اِنَّـا لا نُخرِجُ اَهلَ دَعوَتِـنا و اَهلَ مِلَّـتِنا مِنَ الايمانِ فِى ‌المَعاصِى و الذُّنُوبِ. (قال): فَـقالَ لهُ ابوجعفرٍ عليه‌ السّلامُ: يَابْـنَ قَيسٍ اَما اِنَّ رسولَ اللّهِ صلّى ‌اللّه عليه وآله قالَ: لا يَزنِى الـزّانى و هُـوَ مُـؤمِنٌ، و لا يَسرِقُ السّارقُ و هو مُـؤمنٌ، فَـاذْهَبْ اَنتَ و اَصحابُكَ حَيثُ شِئتَ.
[20] – همان مصادر/ عن محمدِ بن‌حكيمٍ قالَ: قُلتُ لابِى‌الحَسنِ (الكاظم) عليه ‌السّلامُ: اَلكبائِرُ تُخرِجُ مِنَ الايمان؟ قالَ: نَعَم و ما دونَ الكبائِـرِ. قال رسولُ اللّه صلّى ‌اللّه عليه وآلِه: لا يَزنِى الـزّانِى و هـوَ مُـؤمنٌ و لا يَسرِقُ السّارقُ وهُـو مُـؤمنٌ./ دو خبر فوق در كتاب «فقه استدلالى در مسائل‌خلافى»، صفحه 628، نيز آمده است.
[21] – كافى/ وافى، چاپ سنگى، باب تفسير الايمان، ص 18/ محمدُ بنُ مسلمٍ قالَ فى‌ خبرٍ اَنـَّهُ سَأَلَ الصّادقَ عليه‌ السّلامُ عنِ الايمانِ، قُلتُ: اَلعملُ مِنَ الايمانِ؟ قال: نَعَم! اَلايمانُ لا يكونُ اِلّا بِعملٍ و العَملُ مِنهُ و لا يَثبُتُ الايمانُ اِلّا بِعَمَل.
[22] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، باب‌الورع، ص 64/ عبدُاللّهِ بنِ ابى‌ يَعفورٍ عن ابى‌ عبدِاللّهِ عليه السّلامُ قالَ: كُونُوا دُعاةً لِلـنّاسِ مِن غَيرِ اَلسِنَتِكُم لِـيَرَوْا مِنكُمُ الوَرَعَ و الاجتهادَ و الصّلاةَ و الخَيرَ، فَـاِنَّ ذلكَ داعِيَـةٌ.
[23] – نُمرُقَه، تشكچه‌يى كه بر استر اندازند، آن كس كه برپيش نشسته خود را به عقب كشد، و آن كه برعقب نشسته خود را به جلو كشد تا برآن نشينند./ وِسادَه/ برخى گفته‌اند: وُسطى يعنى فُضلى.
[24] – كافى/ وافى، كتاب الايمان والكفر، باب الطاعة والتقوى، چاپ سنگى، ص60/ يا مَعشرَ الشّيعةِ، شيعةِ آلِ محمّـدٍ، كُونُوا نُمرُقَـةَ الوُسطى، يَرجِعْ اِلَيكُمُ الغالِى و يَلحَقْ بِكُمُ التّـالى. فقالَ لهُ رجلٌ مِنَ الاَنصارِ يُـقال لهُ سعدٌ: جُعِلتُ فِداك! مَاالغالِى؟ قالَ: قَومٌ يَـقولُونَ فِينا ما لا نَـقولُـهُ فى ‌اَنـفُسِنا. فَـلَيسَ اُولئِك مِنّـا و لَسنا مِنهُم. قال: فَـمَاالـتّالى؟ قالَ: المُرتادُ، يُريدُ الخَيرَ يُوجَرُ علَيهِ. ثمّ اَقبَلَ علَينا فَـقال: وَ اللّهِ ما مَعَنا مِنَ اللّه بَرائَـةٌ ولا بَـينَنا وبَـينَ اللّهِ قَرابَـةٌ، ولا لَنا علَى اللّه حُجَّـةٌ، ولا نَـتَقَـرَّبُ اِلَى‌اللّه اِلّا باِلطّاعَةِ، فَمَن كانَ مِنكُم مُطيعا لِلّهِ تَنـفَعُـهُ وَلايَتُـنا، ومَن كانَ مِنكُم عاصِيا لِلّهِ لَم تَـنْفَعْـهُ وَلايَتُـنا، وَيْحَكُم لا تَغْـتَرُّوا، وَيْحَكُم لا تَغْتَـرُّوا.
[25] – نهج‌البلاغه، مغنيه، ج4، قصار، 316، فِقرَه 149/ لاتَكُنْ مِمَّن يَرجُو الآخِرَةَ بِغَيرِالعَمَلِ، ويُـرَجِّى التَّوبَـةَ بِطُولِ الاَمَلِ.
[26] – نهج‌البلاغه، ابن ابى‌الحديد، ج 2، ص 249/ اَلمُرجِئَـةُ اصحابُ مُقاتِلِ بن سليمانَ القائلونَ اِنَّـهُ لا يَضُرُّ مع الشّهادَتَين معصيةٌ اصلا، و اِنَّـه لا يَدخُلُ الـنّارَ مَن كانَ فى ‌قلبهِ مثقالُ ذَرَّةٍ مِنَ الايمانِ، و اوّلُ مَن قال بِالاِرجاءِ معاويةُ بنُ ابى سفيانَ.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا