حقوق انسانی در مکتب انبیاء

موضوع «اخلاق» و «حقوق» هر دو همواره محل بحث و مناقشۀ متفکرین بوده و نظریه‌های مختلفی در این باره ارائه شده است. مطلب زیر که از مقدمۀ «مبانی حقوق در اسلام» اثر حکیم غروی انتخاب شده است به کمال اخلاقی و ارتباط آن با وضع حقوق در مکتب پیامبران می‌پردازد. مراحل کسب خصال نیکو و اخلاق پسندیده از منظر حکماء نیز، در متن پیش رو شرح داده شده است.
کتاب خدا مشتمل است بر بیان کثیری از حقوق، اعم از حقوق انسان بر انسان و حقوق حیوان که بر ذمۀ انسان است که البته ناظر به حقوقی است که خدای متعال به وسیلۀ پیامبرانش به بندگان ابلاغ فرموده و انجام آن را نه از روی کراهت و اجبار، بلکه از سر خلوص نیت و کمال اراده و اختیار خواسته است. به بیان دیگر اداء این حقوق توسط انسان، جالب منافع دنیوی و اخروی، و دافع مضار مادی و معنوی است و موسل وی به قرب خالق منان و معراج او به مقام سدرة المنتهی و نیل او به مرتبۀ خلافت عظمی می‌باشد که همه ثمرۀ عبودیت کبری و غایت قصوای درجات علیا است و هدف مقدس دین اسلام همین است.
انجام این وظائف و اداء این حقوق، هنگامی انسان را حائز این مقام می‌سازد و سعادت ابدی را برای وی تضمین می‌نماید که این افعال گذرا میوۀ درختی استوار باشد که: «…أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا…»(ابراهيم 24و25)؛ نه آنکه گاهی برخی از اعمال نیکو را ایفاء نماید اما ریشۀ ثابت و استوار و شاخه‌های گسترده و برومند نداشته باشد و به موقع بر و ثمر ندهد.
وقتی انسان در اثر تمرین و تکرار بسیار نسبت به هر علمی، دارای ملکۀ ثابته، که طبیعت ثانیه است، می‌گردد، در جمیع حالات، آن ملکه با او هست و هیچگاه عملی خلاف آن ملکه از وی صادر نمی‌شود و تا این ملکه حاصل نگردد و در ذات انسان تحقق نیابد، صاحب خلق نیکو نمی‌گردد و تا دارای چنین خلقی نشود، ایفاء حقوق خلق مبتنی بر ملکۀ حسنه که شجرۀ طیبه است نبوده، عمومیت و دوام و استمرار نخواهد داشت و آن اعمالی را هم که انجام می‌دهد، ناشی از عوارض دیگری است؛ مثل طمع، خوف، کسب مال و جاه، ریاء، سمعه و شهرت، کبر و خودنمایی و غیر آن که همه، ثمرات شجرۀ خبیثه می‌باشد.
بناءبراین هدف انسان باید وصول به مقام ملکۀ عدل و فیض و احسان و عموم فضائل و کمالات بوده وانجام اعمال خیر و انسانی، ثمرۀ خلق نیک و طبع والای او باشد، نه معلول عوامل و علل خارجی که ذکر آن رفت. از اینجا است که خدای عزوجل، سید ‌رسل‌(ص) را به دارا بودن خلق عظیم می‌ستاید و می‌فرماید: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(قلم 4) و پیامبر اکرم می‌گوید:
« بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ و بُعِثْتُ لِأُتَمِّ محاسن الأخلاق. من مبعوث شدم تا اخلاق نیک و خصال پسندیده را (در مردم) کامل گردانم»[1]. و فرموده: «أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً. کامل‌ترین مؤمنان از جهت ایمان، نیکوکارترین آنها است از حیث اخلاق.»[2]. و باز از پیامبر اکرم روایت است که گفت: «حسن الخلق خلق الله الاعظم. حسن خلق، خلق بزرگ خداست.»
بدیهی است که امتیاز انسان، پس از اخلاق نیکو و خصال پسندیده، به «دانش» و «کنش» است. به قول حکماء، انسان دارای دو قوه است، «علامه و عماله»، یا «مدرکه و محرکه» که همان «دانش و کنش» می‌باشد. دانش بر دو قسم است؛ «دانش» به معنای اخص و «بینش»
«دانش» در کلیات و مجردات و علومی است که به خاطر ذات خودشان مقصودند و «بینش» که از آن به «رشد» هم تعبیر می‌شود، در جزئیات و مادیات و علومی است که برای عمل مقصودند. و اما «کنش»، جذب و دفع است به سوی خود و از خود پیراستن است و سپس آراستن، افزودن است یا کاستن، اندوختن است یا انداختن. و بر کسی پوشیده نیست که انسان بر وفق شاکله و خلق باطنی و ملکات خود عمل می‌نماید. «قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»(اسراء 84) و هیچ عملی از او صادر نمی‌گردد مگر آن که منشأش صفت و خوی باطن او باشد که در عرف شرع، «قلب» خوانده می‌شود اعم از حسنات و سیئات.
پس اگر انسان تهذیب نفس نکند و متخلق به خلق پاک نگردد، نه تنها دارای فعل و عمل نیک نخواهد بود، بلکه عبادات ظاهری را هم که انجام می‌دهد، آمیخته به سیئات می‌نماید. زیرا نوعاً آنها را به ریاء و تزویر و تدلیس و حب جاه و مال می‌آلاید و نماز و حج و انفاق و مستحبات را وسیلۀ نیل به ریاست و متاع دنیا می‌سازد.
بناءبراین، تربیت انسان و اخلاص او در عبادت حق، جل و علا، و رسیدنش به مقامی که مصدر خیرات گردد و از شرور و معاصی اجتناب نماید و حقوق خلق را اداء کند، به نحوی که مطلوب دین باشد، موقوف و مشروط است به تهذیب و تزکیۀ نفس و تخلیۀ آن از رذائل و صفات ذمیمه و متصف کردنش به خصال حمیده و جمیله. منظور اصلی و اساسی بعثت انبیاء هم همین بوده است. همۀ حکماء در این موضوع اتفاق نظر دارند که اخلاق فاضله در «تهذیب نفس» و «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» خلاصه می‌شود.
«تهذیب نفس» را سه مرحله است؛
اول، «تخلیه» یعنی خالی کردن نفس از رذائل مانند بخل، حسد، کبر، نخوت، حب مال حرام، حب جاه و مقام، عصبیت، ارادۀ ظلم و معصیت، قصد خیانت و جنایت، دروغ و تزویر و ریاء و نفاق و غیر آن. دوم، «تحلیه» یعنی زینت دادن و آراستن نفس به فضائل که همۀ آنها اضداد آن صفات رذیله و ناپسند است، مانند سخاء و عطاء، محبت خالق و خلق، تواضع و صدق و صفاء باطن، حب مال حلال به منظور احسان و خدمت به خلق، احتراز از حرام، حب آزادی، ارادۀ عدل، قصد امانت و یکرنگی و… سوم، «تجلیه» یعنی تجلی دادن و بروز دادن و به منصۀ ظهور درآوردن آن اخلاق فاضله در جامۀ اعمالی که شرع مقدس در کتاب مبینش و سید المرسلین(ص) و عترت طاهرینش(ع) در کلمات خود بیان کرده‌اند.
علماء اخلاق و حکماء اشراق، در این باره بیانات شیوا و جامعی دارند. از جمله حکیم قرن سیزدهم، حاج ملاهادی سبزواری در منظومۀ حکمت خود، در فریدۀ هفتم که در علم اخلاق است، می‌گوید: (برای دیدن متن اشعار به مقدمۀ کتاب «مبانی حقوق در اسلام» مراجعه نمایید). «نفس انسان را دو نیرو است، «عقل نظری» و «عقل عملی» که آن دو را «علامه» و «عماله» هم می‌خوانند. عقل نظری را چهار مرتبه است؛ مرتبۀ اول، صرف قابلیت و استعداد و هیولای محض است، همچون نیروی استعدادی طفل یا آن کس که در صنعت و پیشه‌یی مهارت یابد و دارای خلق ثابت و ارتقاء کامل گردد، حال آنکه در ابتداء این صفت فعلیت، صرف قابلیت و استعداد است. در مرتبۀ دوم، شروع کار. در مرتبۀ سوم، تمرین عملی نفس به آن، و در مرتبه چهارم، مهارت یافتن در آن است که حصول ملکه می‌باشد.
«تخلیه»، تهذیب باطن از رذائل اخلاق است مثل بخل و حسد و یاوه سرایی و شکم بارگی و بی‌عفتی و دنیا را فقط برای لذات مادی خواستن. «تحلیه» مرتبه‌یی است که قلب خالی شده از رذائل را به فضائل زیور و زینت دهد، و «تجلیه»، جلوه دادن و ظاهر ساختن آن اخلاق نیک است در لباس امتثال و فرمانبرداری از شرع.»
بعد از سیر این مراتب، نفس انسان به مرتبۀ «فناء» می‌رسد که به تعبیر سبزواری، مرتبۀ ظهور تمام و کامل و غرق شدن در نور الانوار الهی است.
و اما «تدبیر منزل» پاکیزه ساختن محیط خانه‌یی است که انسان در آن زندگی می‌کند. پس باید چنان اداره کند و به تربیت فرزندان و اهل خود بپردازد که از هیچ یک عملی خلاف حکم خداوند صادر نشود، تا هریک از آنها با اخلاقی آراسته و رفتاری شایسته در خور مقام والای انسانی، پا به عرصۀ اجتماع نهاده و برای «سیاست مدن» مهیاء بوده، لیاقت تمام و کمال استواری و استقامت را دارا باشند. سپس «سیاسـت مدن» است. لفظ «سیاست» عربی است و به معنای «نگاهداری صحیح و کامل» می‌باشد. «مدن» جمع «مدینه» است به معنای «شهر» که مراد از آن محل اجتماع و زندگی مشترک بشر می‌باشد و در لفظ جمع به معنای کشور است. پس غرض از «سیاست مدن» حفظ و حراست کشور است بر مبانی و موازین الهی. یعنی مراعات کردن حقوق تمام افراد اجتماع و انتخاب بهترین راه معاشرت با دوست و دشمن و اهلی و بیگانه بر پایۀ همان اصول و طرقی که خداوند متعال برای برقراری قسط و عدل میان مردم ارائه فرموده است و عقل بشر نیز همان را می‌پسندد و می‌پذیرد. بناءبراین چنین سیاستی مشتمل بر راستی و درستی و عدالت و مسالمت و صلح و صفاء و محبت است و از هرگونه ظلم و تعدی و اجحاف و سلب آزادی و اسراف و تبذیر و نفاق و ریاء و دروغ مبراء می‌باشد، و نخست محتاج محو رذائل قلب و خبائث نفس است. ازینرو با سیاستی که امروز مصطلح است کاملاً در تضاد و تباین می‌باشد. چون امروز مراد از سیاست، مکر و خدعه و دروغ و تزویر و تدلیس و ارعاب و تهدید، و سلب حقوق و آزادی مردم، و سرکوب مخالفین و حبس و قتل و به یغما بردن بیت المال و تجاوز به کشورهای دیگر می‌باشد. چنین سیاستی که هم اکنون در بسیاری از نقاط عالم حکم فرما است بذر نفاق و کینه و عناد را بین طرفین یا اطراف مختلف می‌افشاند و باعث می‌گردد طرف غالب، ثروت ملی را صرف نگهداری قدرت خود نماید و طرف مغلوب دست از کار و تولید صحیح و ایجاد عمران و آبادانی و ترقی دادن کشور و ملتش بشوید. در نتیجه فساد و اختلاف و فقر شیوع می‌یابد و بنیان عدل، منهدم می‌گردد و حرث و نسل، یعنی انسان و دستاوردش، هلاک و نابود می‌شود. و این چیزی است که نیاز به تجربه ندارد و تاریخ، سرتاسر، مشحون از آن است و به رأی العین می‌بینیم.
خلاصۀ مطلب اینکه وقتی آدمی دارای صفات حسنه و ملکات فاضله شد، تمام اعمال خیر را به طور طبیعی و بدون الزام یا تذکره، اعم از آن که کسی متوجه گردد یا نه، و بی آنکه انتظار عوضی از احدی داشته باشد به انجام می‌رساند. بدین سبب، مصدر خیر بودن او و مظهر شر نبودنش، لازمۀ خلق مزکی و طبع مصفی است که از ذات چنین انسانی منفک نمی‌گردد و این همان «آدم» است که تعلیم و تربیتش مراد و مطلوب شریعت و عین حق و حقیقت است و سرانجام جانشین خدا در زمین و خلیفه الله می‌باشد.
بناءبراین حقوقی را که اسلام برای فرد و اجتماع، از دور و نزدیک، و ارباب ادیان مختلفه مقرر فرموده، وقتی به منصۀ ظهور می‌رسد و تعمیم می‌یابد و دوام و استمرار دارد که از ملکات راسخه و اخلاق فاضله صادر گردد، و مقید به عوارض ریاء و حب و بغض و قرب و بعد و خوف و طمع نباشد. پس حقوق در اسلام محدود و محصور به امور و شؤون و موارد خاصی نیست، و فقط صیانت ضرورات و ارج و شأن و مقام و منزلت انسان، هدف دین اسلام است. ولی حقوقی را که قوانین مدنی کشور‌ها و مجامع بین المللی برای فرد و اجتماع مقرر کرده‌اند و می‌کنند، مقید به خواسته و ارادۀ صاحبان قدرت و ثروت است. به طوری که حتی بر سازمان ملل متحد و مصوبات آن، که عنوان دفاع از حقوق بشر را دارد، قدرت‌های بزرگ تسلط دارند و حفظ منافع ایشان بر اجراء قوانین و مصوبات سازمان مقدم است. بلکه با استفاده از حق ابطال قانون (یعنی وتو) صریحاً حقوق مستضعفین ملتها را زیر پا می‌نهند، و عملاً ظلم و استبداد و زور و جنایات اقویاء بر جوامع ضعفاء بشر حاکم می‌باشد. ولی حقوق اسلام، ضامن اجرائش ایمان به خدای واحد، اعتقاد به کیفر و پاداش، و فرهنگ سازندۀ انسان‌ها است. به همین جهت حفظ حقوق بشر در سر لوحۀ قوانین و تعهد و التزام هر مسلمانی قرار دارد، چه رئیس باشد یا مرئوس، قوی باشد یا ضعیف، عالم باشد یا عامی، زن باشد یا مرد، و حق عامۀ مردم است که دولت‌ها و ارباب مناصب و نمایندگان مجلس و اصحاب مشاغل عمومی را از مخالفت با قانون و مصالح جامعه بازدارند و حق دارند کلیۀ رجال دولت را از عالی و دانی و قانون گزاران و سپاهیان را استیضاح و محاکمه نمایند. پس به جرأت می‌توان گفت ادعاء سازمان ملل متحد مبنی بر دفاع از حقوق بشر، ادعائی میان تهی است و نتیجۀ جلسات آن فقط تأمین مقاصد ابرقدرت‌ها و پایمال کردن ملل ضعیف است. زیرا نقیصۀ بزرگ سازمان این است که مبانی مقرراتش، اعتقاد به احقاق حق واجراء عدل و محکوم کردن متعدی و متجاوز و سعی در قلع جذور ظلم نیست.
اما اسلام ضرورات بشر را برای تأمین خیرات و مصالح دنیوی و اخروی، روحی و جسمی، و فردی و نوعی وی در احکام خود کاملاً ملحوظ داشته است که می‌توان همه را در پنج اصل خلاصه کرد و اصول دیگر را از آنها استخراج نمود. آن پنج اصل عبارتند از حفظ جان، حفظ عقل، حفظ نسل، حفظ مال و حفظ دین. و اما اصول دیگری که خود در حفظ آن نوامیس و اصول پنج‌گانه مدخلیت تام دارند عبارتند از: ضرورت آزادی و حفظ و بقاء آن، حکومت عدل، تعلیم و تربیت و توسعۀ فرهنگ صحیح، اخلاق فاضله و بهداشت.
بناءبراین احکام دین کلاً در طریق تأسیس و تکمیل اسباب وصول به اهداف مزبور و تأمین آنها قرار دارند، یعنی غرض از ارسال رسل و انزال کتب همین بوده که در نتیجۀ پیروی از آنها و عمل به آنها انسان ارتقاء یابد و به مقام خلافت الهی واصل گردد؛ واین همه عین عدالت است و سیاست مدن در اسلام نیز همین است.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(حدید 25). سوگند که محققاً ما پیامبران خود را با دلائل روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم، خود، (با پیروی از آنها) بر اقامۀ عدل قیام کنند».
دربارۀ همۀ این اصول، آیات و روایات عدیده موجود است که در خلال کتاب (اشاره به کتاب مبانی حقوق در اسلام) به ذکر و بیان آنها پرداخته‌ایم. حال نظری بیفکنیم به وجود خود انسان و قوای او. انسان دارای دو نیرو است؛ «قوۀ عقلی ملکوتی» و «قوۀ جسمانی ناسوتی». «قوۀ عاقله» مدرک کلیات نامرئی و غیرمحسوس است اما «قوۀ واهمه» مدرک معانی جزئیه‌یی است که در انسان و سایر موجودات عالم وجود دارند. مقتضای نیروی عاقله این است که به سبب مدرکات خود، حکم ازلی و ابدی می‌کند. پس آنچه را نیکو دانست حکم می‌کند که همیشه و برای ابد نیکو است و مقید به زمان و مکان و افراد نمی‌باشد و هر چه را مذموم و قبیح دانست، حکم قبح و زشتی آن را برای ابد صادر می‌نماید، هرچند فاعلی برای آن وجود نداشته باشد. مثلاً آزادی، عدالت، صدق، امانت و عفت را برای همیشه حسن و نیکو می‌شمارد؛ و ظلم، خیانت، تهمت، فحشاء و حکم ناحق را برای ابد، قبیح و زشت اعلام می‌دارد. از این رو است که احکام این نیروی ملکوتی ثابت و غیر قابل تغییر است. در علم کلام این را «حسن و قبح عقلی» می‌نامند که در فطرت انسان نهاده شده و جزء بدیهیات و اولیات است.
و اما جنبۀ ناسوتی انسان، معانی جزئیه را که در محسوسات وجود دارد ادراک می‌کند. مثل دوست داشتن زید و دشمنی با عمرو، و این قوه «نیروی واهمه» می‌باشد که قوای جسمانی، مانند شهوت و غضب، تحت سیطره و فرمان اویند. نفس انسان، که هویت او است، زمام هر دو قوه را در اختیار دارد و موظف است هر دو را در طریق مستقیم سوق دهد و قوۀ واهمه را با نیروهای تحت فرمانش از معقولات و محسوسات، مصدر خیرات و حسنات قرار دهد و جهان را از نیکی پر کند و از هر شر و فسادی پاک سازد.
اگر چه انسان، نخست دارای فطرت پاک و مبرای از عیوب است، در عین حال بر سر دوراهی قرار دارد. هم می‌تواند جنبۀ ملکوتی را تقویت کند و خویشتن را به درجۀ قرب الهی و محبوبیت خلق نائل سازد و هم قادر است جنبۀ بهیمی خویش را با طرد عقل، بکار برد و خود را در زمرۀ بهائم و سرانجام شیاطین داخل کند و منشأ شرور و بدیها گردد. بناءبراین بین او نیرو، جنگ ودرگیری سجال است و پیوسته.
تا کدامین غالب آید در نبرد                زین دو گانه تا کدامین برد نرد
ازاین رو است که انسان علاوه بر رسول باطن(عقل)، محتاج است از خارج نیز مددی به او برسد تا اعمال و اخلاق او را از ماده و معنی، ملک و ملکوت، و جسم و عقل تألیف و ترکیب نموده وی را تزکیه و تهذیب کند و تمام قوای او را در طریق سیر ملکوتی رهبری نماید و آنچه را عقل او بالفطره نیکو می‌داند، تأیید و آنچه را زشت و بد می‌شمارد مردود بداند، و این مدد از همان رسول خارج می‌رسد. تعاون این دو رسول داخل و خارج است که انسان را به کمال و قرب الهی واصل می‌گرداند و قوای او را به فعلیت می‌رساند تا مصداق خلیفةالله و انسان کامل شود. همین سبب لزوم تبعیت از نبی است که مقتضای حکمت و قاعدۀ لطف می‌باشد.
پس ارسال رسول وانزال کتاب برای تأمین معاش و حقوق انسان است تا در پرتو انوار این دو عقل، که نقطۀ تخالفی بین آنها نیست، عدل و احسان و برّ و تقوی بر جامعه حاکم گردد و نعمت‌های الهی عائد نوع شود و نیروهای انسان صرف لذات روحی و جسمی و مصالح اجتماع گردد نه آنکه در فساد و ویرانی و سفک دماء و هتک اعراض و سائر عوامل خسران و زیان بکار رود.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا