تفسیر آيه ۱۲ از سورۀ انفال

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (۱۲ انفال) آنگاه که وحی کرد پروردگارت به فرشتگان که من با شمایم، پس شما ثبات قدم دهید آنان را که ایمان آورده‌اند، من خواهم افکند ترس را در دل آنان که کافر شده‌اند، پس بزنید بر بالای گردنها و بزنید از ایشان هر بند انگشتی را. یکی از نیکویی‌ها و نکات مثبت وقوع انقلاب اسلامی ایران، به چالش کشیدن کل مسائل فقه و تفسیر و بسیاری از آیات قرآن بوده است. از جمله آیاتی که بر حسب گزاره‌های تاریخی و تفاسیر موجود، و نیز اوضاع کنونی جهان اسلام، موجب گشته مورد نقد و حتی نکوهش قرار گیرد و برخی از چالشگران آن را مغایر با حقوق انسان دانسته‌اند، آیه دوازدهم سورۀ انفال است. من چون معتقدم قرآن کلام الهی است، بی‌هیچ تردید، پس بر این اصل هم باور دارم که کلام خدا که به منظور هدایت بشر به منزلگاه سعادت و نیکبختی، در اختیار او نهاده شده، نمی‌تواند نافی مقصد خود باشد. بناءبراین باید در مفاهیم لغوی و موارد نزول، دقت بیشتری نمود تا حقیقت روشن گردد. در این مقال، با بهره گیری از آیات کتاب و منابع صحیح و بررسی لغت، این آیه مورد بازبینی و تبیین قرار می‌گیرد.
در آغاز به بررسی چند لغت محوری در آیه می‌پردازیم:
۱- عنق (گردن) در لغت
راغب می‌نویسد:
عُنُق، عنصری است از اعضاء بدن (در انسان یا حیوان) و جمع آن اعناق است، و به اَشراف قوم هم «اَعناق» می‌گویند. (گردن فرازان)
اصطلاحات و ترکیباتی هم در لغت فارسی هست که قریب به مفهوم عبارت «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ» در آیۀ مورد بحث می‌باشد، مانند:
پالهنگ در گردن انداختن: مطیع ساختن، به فرمان درآوردن

آهوی پالهنگ در گردن                 نتواند به خویشتن رفتن (سعدی)

کنایه از اظهار عبودیت کردن، تذلّل و خشوع نشان دادن

حضرت خواجه فرمودند ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جَلَّت قُدرتُه در خواهیم (انیس الطالبین ـ ص ۱۱۸)

گردن آور: پهلوان، دلیر، شجاع.

این کرمانی مردی بود خشم و گردن آور.

گردن شکستن: ذلیل و خار کردن ـ گردن شکسته: خار و ذلیل شده، بیچاره، ناتوان.
گردن نهادن، گردن انداختن و گردن دادن: فروتنی و فرمان برداری کردن.
گردن نرم کردن: مطیع و رام کردن.

«گردن» در اشعار فارسی، با افعال متمم مختلف، که هیچ یک به معنای «گردن زدن» واقعی نیست، بلکه همه در مفاهیم استعاره، تمثیل، تشبیه یا کنایه‌اند، بکار رفته‌، مانند:
مثنوی معنوی:

باز می‌گفت او که گر این بار من
وارهم زین محنت گردن شکن

***

کمترین خوشان به زشتی، آن حسد
آن حسد که گردن ابلیس زد

***

فرد صاحب موصلم گردن شکست
من نیارم این دگر را نیز خَست

***

او مهذَّب گشته بود و آمده
کِـبر را و نَفس را گردن زده

***

آن هنرها گردن ما را ببست
ز آن مناصب سرنگون ساریم و پست

***

جمله اندر کار این دعوی شدند
گردن خود را بدین دعوی زدند

***

هرکه در مکر تو دارد دل گرو
گردنش را من زنم تو شاد رو

***

که مرا خود حاجت تاریخ نیست

«گردن» در بوستان و گلستان سعدی:

کاین چنین جسمی و عالی گردنی است

گردن نهم به خدمت و گوش کنم به قول
تا خاطرم معلّق آن گوش و گردن است

***

اشتر مست از نشاط، گرم رود زیر بار
ما سپر انداختیم، گردنِ تسلیم پیش

***

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش

***

قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
جامگی خواهی سر از خدمت متاب

***

دیوِ ناری را سر از سودای مایی شد به باد [۱] پس منِ خاکی به حکمت گردنِ مایی زدم

***

بخندید برنا که حاتم منم
سر اینک جدا کن به تیغ از تنم

«عنق» و جمع آن اعناق در آیات قرآن کریم با سه حرف جر آمده است که این سه حرف عبارتند از: الی، فی و لـِ . «ضرب عنق» با ظرف مکانی «فوق» در قرآن فقط در آیه دوازدهم سورۀ انفال مذکور است که مورد بحث ما می‌باشد. حال آیات مورد استناد را از نظر می‌گزرانیم.
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ (اسراء ۲۹)
و مَنِه دستت را غل شده بر گردنت.
وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ (اسراء ۱۳)
و هر انسانی را همراه کردیمش نامه اعمالش را در گردنش.
وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا (سباء ۳۳)
و بنهادیم غلها را در گردن آنان که کافر شده‌اند.
إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا (یس ۸)
به راستی که ما بنهادیم در گردنهاشان غلهایی را.
فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ (شعراء ۴)
پس پیوسته گردنهاشان بر آن آیه فروتنی می‌کند.
اکنون به چند عبارت نهج البلاغه نگاه می‌کنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام لفظ «عنق ـ گردن» را در آنها بکار برده است:
فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَ إِذَا الْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي‏ لِغَيْرِي ‏[۲].
پس بنگریستم در کار خود (دیدم) که طاعت من (از پیامبر) هرآینه پیشی گرفته است از بیعت من، و اینکه پیمان در گردن من است نسبت به دیگران.
وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُءُوسِكُمْ، وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَ خَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ‏ أَعْنَاقِكُم‏ [۳].
و اعتماد کنید (افتخار کنید) به نهادن تاج فروتنی بر سرهاتان، و افکندن فخر فروشی (عزت را بر خود بستن) زیر پاهاتان، و گسستن (زنجیر) تکبر از گردنهاتان.
۲- ضرب: در لغت عرب معانی و مفاهیم مختلف دارد، همانگونه که در زبان فارسی نیز اینچنین است. و اما در این آیه، به معنای «شدت عمل نشان دادن» است. در روایات و نصوص تاریخی نیز «ضرب» مفعول خود را بی‌واسطۀ حروف جاره گرفته است، و همه جا گفته شده «ضربَ عُنُقَهُ» یا با زمانهای دیگر از مضارع و امر. یک نمونه از روایاتی که «ضرب» را با «عنق» آورده، ذیلاً می‌آوریم:
عَنِ الصَّادِقِ (ع): وَ يَقُومُ الْحَسَنُ إِلَى جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ يَقُول‏ … بَلَغَ مُعَاوِيَةَ قَتْلُ أَبِي فَأَنْفَذَ الدَّعِيَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ إِلَى الْكُوفَةِ فِي مِائَةٍ وَ خَمْسِينَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ وَ أَمَرَهُ بِالْقَبْضِ عَلَيَّ وَ عَلَى أَخِيَ الْحُسَيْنِ وَ سَائِرِ إِخْوَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ شِيعَتِي وَ مَوَالِينَا وَ أَنْ يَأْخُذَ عَلَيْنَا جَمِيعاً الْبَيْعَةَ لِمُعَاوِيَةَ فَمَنْ تَأَبَّى مِنَّا ضَرَبَ‏ عُنُقَهُ‏ وَ يُسَيِّرُ إِلَى مُعَاوِيَةَ َرَأْسَه‏ … [۴].
از صادق علیه السلام است که گفت: حسن (ع) در برابر جدّ خود (ص) ایستاده می‌گوید … تا اینکه کشته شدن پدر من (امیرالمؤمنین ع) به معاویه رسید. پس او عبید الله زیاد را به سوی کوفه گسیل داشت، با ۵۰ هزار نفر جنگجو، و فرمان دستگیری مرا و برادرم حسین را و سایر برادران و اهل بیت و شیعیان و دوستان ما را به او داده بود. و اینکه از همۀ ما برای معاویه بیعت بگیرد و هرکس از ما که خودداری نمود گردنش را بزند و سر او را برای معاویه بفرستد.
پس اگر بین فعل «ضرب» و لفظ «عنق» یکی از حروف جاره یا ظروف قرار گرفته باشد، «ضرب ـ زدن» تغییر معنا می‌دهد. مثل روایت زیر که:
حَدَّثَنِي عَامِرُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ سَعْدٍ؛ أَنَّهُ قَالَ: أَعْطَى‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْهِ‏ وَ سَلَّمَ‏ رَهْطًا وَ أَنَا جَالِسٌ فِيهِمْ. فَقُمْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَسَارَرْتُهُ. فَقُلْتُ: مَا لَكَ عَنْ فُلَانٍ. و عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ سَعْدٍ يُحَدِّثُ هَذَا. فَقَالَ فِي حَدِيثِهِ: فَضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ بِيَدِهِ بَيْنَ عُنُقِي وَ كَتِفِي.ثُمَّ قَالَ «أَ قِتَالًا؟ أَيْ سَعْدُ! إِنِّي لَأُعْطِي الرَّجُلَ». [۵] عامر از پدرش سعد روایت کرده که گفته است: رسول خدا (ص) به چند نفر چیزی عطاء فرمود و من در میان آنها نشسته بودم. پس برخاستم و به سوی رسول خدا رفته، به نهان با او گفتم: چرا از فلان دریغ داشتی و نیز از اسماعیل بن محمد؟! اینرا از محمد بن سعد شنیدم که در حدیث خود، چنین بر آن قول بیفزود که: رسول خدا (ص) به دست خود میان گردن و کتف من ضربه‌یی زد، سپس گفت: آیا نبردی در کار بوده است ای سعد (که قناعم میان همه تقسیم شود)؟! من حتماً به این شخص هم خواهم داد.
۳- ضرب بنان: به معنای بند از بند جدا کردن، در مفهوم سختگیری شدید و در تنگنا قرار دادن.

کف دست و سرپنجۀ زور مند
جدا کرده ایام بندش ز بند

(سعدی)

ور بدّری شکم و بند از بندم
نرسد ذره‌یی آزار به فرزندم

(منوچهری)

خیال رزم تو گر در دل عدو گزرد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند

(رودکی)

نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند

(مسعود سعد)

نتیجه آنکه لسان قرآن، لسان عربی مبین است. خدای تعالی از هر لغت یا اصطلاح یا ضرب المثلی که در زبان عربی رایج بوده است، در جای جای کلام خویش، به فراخور حال و مقال، بهره گرفته است. در آیه دوازدهم سورۀ انفال هم دو اصطلاح لغت عرب بکار برده شده، یکی ضرب فوق الاعناق است که معادل فارسی آن، سوار شدن یا مسلط شدن بر گردن دیگران است و می‌گویند: گردنش را می‌شکنم، گردنش را خُرد می‌کنم، و دوم ضرب بنان است، که در زبان فارسی به هنگام نشان دادن شدت عمل برای خصم یا هرکس که نافرمانی کرده و به راه خطاء رفته است، می‌گویند: بند از بندش جدا می‌کنم، یا بند از بندش جدا کنید. حتی در گویش فارسی امروز، اگر کسی مواجه با هول و ترس ناگهانی شود، می‌گوید: بند از بندم جدا شد، یا به مخاطبی که او را ترسانده است، می‌گوید: بند از بندم جداکردی! و این همه نه در مقام وقوع عمل حقیقی است، بلکه در جای بیان شدت عمل و شدت خشم و شدت خوف است.
المنار در ذیل این آیه می‌نویسد:
«پیامبر صلی الله علیه و آله در پایان جنگ بدر، بر کشتگان بزرگان قریش که زمانی در مکه با هم می‌زیسته بودند، عبور می‌کرد و شدیداً آزرده خاطر شد و بیادآور که هم اینان تا چه حد خاندان او را در مکه آزار داده بودند تا جایی که خدیجه و ابوطالب را از گرسنگی و بیماری در شعب ابی‌طالب از دست داده و سپس او را آواره ساخته وادار نمودند از مکه مهاجرت نماید.
«و اکنون نیز او و یارانش را رها نساخته، علاوه بر اینکه یاسر و همسرش سمیه را به بدترین وجه ممکن، به فرمان ابوجهل، در مکه بقتل رسانده‌اند، با لشکری حدود هزار نفر به مدینه هجوم آورده‌اند و با سپاه سیصد نفری مسلمانان درگیر شده‌اند و خود را به هلاک کشانده‌اند.
«جالب این است که عباس عموی پیامبر که تا آن زمان ایمان نیاورده بود، جزو لشکر مشرکان بود، ولی در جبهۀ جنگ خود را به کناری می‌کشید تا هم از مسلمانان نکشد و هم خود کشته نشود.»
المنار در بیان چگونگی نصرت دادن فرشتگان به سپاه اسلام می‌نویسد:
«مقتضای سیاق این است که وحی خدا بر فرشتگان، بر این امر دائر بوده که مؤمنان را ثبات قدم دهند. و قول خدای تعالی که می‌فرماید: «وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ» افادۀ حصر می‌کند، و سپس رسول خود را مخاطب ساخته می‌گوید: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ». و مؤمنان تتمه و دنبالۀ بشارتند. پس «فرمان به ضرب»، موجه به مؤمنان است قطعاً. محققان از مفسران نیز بر این عقیده‌اند که فرشتگان در روز بدر نجنگیده‌اند. و گفته‌اند؛ این چیزی است که بر فرشتگان وحی شده است، و اینگونه تأویل کرده‌اند که خدای تعالی ایشان را ـ یعنی فرشتگان را ـ فرمان داد تا این معنا را ـ یعنی بهم پیوستگی دلها و ثبات قدمها را ـ در دلهای مؤمنان بیفکنند، به الهام. هم چنانکه شیطان، مؤمنان را می‌ترسانید و ضد تأیید فرشتگان را، به وسواس، در دلهاشان می‌افکند.
«و البته باید گفت: گرچه سورۀ انفال بعد از جنگ بدر نازل شده، اما ذکر وقایع آن را بیاد مؤمنان می‌آورد که خدای تعالی چگونه به داد آنها رسیده و از آن مخمصه و عدم تعادل قُوی و قطعی بودن شکست، نجاتشان داده است.»
رشید رضا می‌گوید:
«مفسرانی که گفته‌اند فرشتگان در قتال حضور داشته و جنگیده‌اند، به خطاء رفته‌اند و تنها به چند روایت ضعیف استناد نموده‌اند.»
او می‌نویسد:
«من نمی‌دانم بعضی از علماء عقلهاشان را کجا می‌نهند وقتی فریفتۀ برخی از ظواهر می‌شوند، و نیز می‌پزیرند پاره‌یی از روایات غریب را که عقل، همۀ آنها را مردود می‌شمارد و نیز مورد تأیید نقل ارزشمند هم نیست؟!
«پس چنانچه تأیید خدا برای مؤمنان، همان تأییدات روحانی باشد که نیروی معنوی را در انسان چند برابر می‌سازد، و از طریق اسباب حسی، مثل؛ نزول باران، آن را آسان می‌نماید، چگونه بپزیریم که هزار فرشته یا بیشتر، در کنار مؤمنان نبرد کرده‌اند. و در این صورت، اهل بدر چه مزیتی بر سایر مؤمنان دارند که بعد از ایشان با مشرکان نبرد کرده‌اند؟!»
رشید رضا پس از نقل و ردّ برخی از روایات مجعوله می‌گوید:
«خدا ما را بسنده کند از شر این روایات باطله که چهرۀ تفسیر را مخدوش نموده، و حقایق را واژگونه ساخته تا آنجا که با نص قرآن هم مخالفت نموده است. باید گفت: در این شکل از تفسیر چیزی مفهوم نیست جز تعظیم مشرکان، و رفعت دادن شأن‌شان، و بزرگ جلوه دادن شجاعتشان، و کوچک کردن شأن برجسته‌ترین اصحاب پیامبر و شجاع‌ترین آنها، و این چیزی است که از هیچ عاقلی صادر نمی‌شود مگر آنکه مسلوب العقل شده باشد!!»
دکتر ضیاء رفیعیان در کتابی که تحت عنوان «پیامبر در آیینۀ قرآن» نگاشته، در خصوص آیۀ 12 سورۀ انفال و آیات دیگری با این معنا هم، می‌نویسد:
«از قرآن و سیرۀ پیامبر (ص) استفاده می‌شود که هدف، اشاعۀ اسلام از طریق جنگ و به هرقیمتی نبوده، بلکه بوجود آوردن شرایطی در نظر بوده است که مخالفان دست از خصومت بردارند، و در موقعیتی قرار گیرند که مجال کارزار و ستیز برای آنها باقی نماند، و راه برای گسترش اسلام گشوده شود. این مطلب به وضوح روشن است که پیامبر (ص)، وصول به هدف را، که قرار دادن مردم در راه صلاح و فلاح بوده، از راه جنگ جستجو نمی‌کرد، و تا آنجا که مقدور بود، می‌خواست در جو آشتی و آرامش به مقصد خود نائل گردد. آیات قرآن شاهد بر این مدعا است.
«در آیه ۶۰ سورۀ انفال، برای مقابله با دشمنان، مقرر می‌شود:
«در حد توان، نیرو و قوَّت و اسبان (برای رزم) را فراهم کنید (تا بدین وسیله) دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید …» [۶] «آنچه در این آیه مورد توصیه قرار گرفته، علاوه بر گردآوری نیروی انسانی کارآمد، فراهم آوردن تجهیزات جنگی هم هست، اما نه برای حمله و جنگ! بلکه صرفاً برای این است که ترس بر دشمن غلبه کند و از تدارک حمله، یا حمله کردن باز ایستد.
«آیه بعد هم مؤید همین مطلب است که می‌فرماید:
«اگر دشمنان آماده برای مصالحه باشند، تو هم پزیرای صلح باش و بر خدا توکل کن …» [۷] همین دو آیه مسیر حرکت پیامبر (ص) و قرآن را معلوم می‌نماید و روشن می‌کند که جنگ، به عنوان یک وسیله برای درهم شکستن دشمن، گزینۀ پیامبر (ص) نبوده است! بلکه مقصود، فقط دفع دشمن و سلب جسارت از او بوده است. لازم است در فهم سایر آیات قرآن، که در آنها از قتال سخن رفته، یا فرمان جنگ داده شده، از مُندَرِجات و مفاهیم این آیات غفلت نشود. آیۀ دیگری که سؤال برانگیز است و ظاهراً از آن چنین استنباط می‌شود که نظر بر تحریک و تشویق به جنگ و فروکوفتن دشمنان می‌باشد، آیۀ ۱۲ سورۀ انفال است که می‌گوید:
«آنگاه که پروردگارت به ملائکه وحی کرد که من با شما هستم، پس شما مؤمنان را ثبات قدم دهید، به زودی در دل کافران ترس خواهم افکند، پس بر بالای گردنها و بر همۀ انگشتان ضربه فرود آورید.» [۸] «در رفع این شبهه و پاسخ به چنین برداشتی، لازم است مسائل خاصی را که این آیه ناظر بر آنها است ملاحظه کنیم، و ببینیم در چه موقعیت و شرایطی نازل شده، و سبب نزول آن چه بوده و چه اهدافی را دنبال می‌کرده است. نخست یادآور شویم که آیات ابتداء سورۀ انفال، متعاقب جنگ بدر نازل گشته، و در ارتباط با وقایع آن جنگ است، و باید با توجه به این زمینه مورد مطالعه قرار گیرند.
«طرف خِطاب خداوند، ملائکه است. ملائکه موظف هستند که مؤمنان را پایدار و ثابت قدم نمایند. خدا به ملائکه بشارت می‌دهد که در دل کافران ترس ایجاد می‌کند. به ملائکه می‌گوید که ضربه‌ها را بر گردنها و انگشتهای کافران فرود آورید. [۹] «نکتۀ ظریف در پایان این آیه آن است که تکبر و ایستادگی در برابر هر حقیقتی، به «گردن» نسبت داده می‌شود. و این مفهوم، در زبان فارسی هم مصطلح است. مثلاً گفته می‌شود: فلان شخص گردن کشی کرد. «انگشت» هم نماد بروز و اظهار قدرت بدنی و توان فکری است، که گردنکشان برای پیشبرد مقاصد خود از آن استفاده می‌کنند. بناءبراین ضربه فرود آوردن بر همۀ «انگشتان و گردنها» لزوماً با شمشیر نیست. آیه، کلاً و در مجموع، بر ایجاد رعب و ترس در خصم تکیه دارد. ترس است که توان را از دشمن می‌گیرد، و گردن افرازی و سرکشی او را فرومی‌کوبد، و انگشتانِ قدرتش را از کار باز می‌دارد. هرگردن کشی، به هنگام غلبۀ ترس، احساس شکست و انکسار می‌کند و از سرکشی و طغیان دست برمی‌دارد! آنچه از این آیه مستفاد می‌شود، این نیست که ملائکه مأمورند با ضربات خود دشمنان را بقتل برسانند. مراد این است که مؤمنان با نیروی معنوی ـ مدد الهی و یاری ملائکه ـ ثابت قدم باشند و در مصاف، آنچنان استوار، ایستادگی کنند که ترس بر دشمنان چیره شود و قدرت پیکار و معارضه را از دست بدهند.
«شرایط و چگونگی غزوۀ بدر را اجمالاً از نظر بگزرانیم. این جنگی بود که از پیش تدارک نشده بود. تصور بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) این بود که درگیری در پیش نخواهد بود، و فقط با قافله‌یی که به سوی مکه می‌رود، روبرو خواهند شد. قریش به سرعت خود را آمادۀ کارزار و جنگ کردند و به مصاف با پیامبر (ص) شتافتند. شمار جنگ جویانی که برای مقابله با پیامبر (ص) آمده بودند، و از تجهیزات کافی هم برخوردار بودند، حدود هزار نفر، و همراهان پیامبر حدود سیصد نفر بودند.
«کاملاً طبیعی بود که ترس در دل جمعی از یاران پیامبر رخنه کند، و ورود به کارزار بر ایشان گران آید، و از پایان کار وحشت زده باشند. عوامل متعددی وجود داشت که پیروزی را برای مسلمانان دور از دسترس می‌نمود.
«امام فخر رازی در تفسیرش می‌گوید:
«اموری از قبیل تعداد اندک سپاهیان، پیاده بودن اکثریت، نداشتن مرکب، مثل اسب و استر، و کاستی در ابزار جنگی، موجب ترس مسلمانها شد.» [۱۰] «پیامبر (ص) با صبر، استقامت، شهامت و ایمان و توکلی که از خصایص او بود، یاران را به پایداری و شکیبایی فرا خواند، و پیروزی را ثمرۀ عزم و اراده و جانفشانی در راه آرمان متعالی اعلام داشت، و با چنین آمادگی و روحیۀ قوی که در مسلمانان پدید آمد، جنگ آغاز شد و دشمن شکست سختی خورد!
«آیات ششم تا دوازدهم سورۀ انفال مروری است بر سرگزشت جنگ بدر و بیان نتایج آن، و تمهید برای مقابله با جنگهایی است که در آینده بر ضد مسلمانان تدارک دیده خواهد شد. هدف قرآن این است که نقاط ضعف و قوت را یادآور شود، و سِرِّ توفیق را بیان، و برنامۀ آینده را ترسیم نماید.
«نکاتی که از این آیات استفاده می‌شود بدین قرار است:

برای گروهی از اصحاب، جنگ بسیار ناخوشایند بود. تعبیر قرآن این است که چنان ترس و وحشت بر ایشان چیره شده که گویا به سوی مرگ کشیده می‌شوند و خود ناظر آن هستند. [۱۱] در این بحران روحی، خدا را به یاری می‌طلبند. خدا درخواستشان را اجابت می‌کند و برای نصرت آنها هزار مَلَک می‌فرستد! با این همه یادآور می‌شود که پیروزی (نعمتی است) که خدا می‌دهد، نه دیگری[۱۲].
آرامشی خاص رزمندگان را فرا می‌گیرد (از ترس و وحشت نجات می‌یابند) و آبی قدسی بر آنان فرود می‌آید تا پلیدی شیطان (ضعف و نا امیدی) را از آنها بزداید و روانها را به هم پیوند دهد و قدمها را (برای اقدام) استوار سازد [۱۳].

«این آیات که بعد از جنگ بدر نازل شده، ثمرۀ پایداری، شجاعت، شهامت، جرأت، و از همه مهمتر، ایمان و توکل بر خدا را یادآور می‌شود. جنگ بدر خاتمه یافته بود، و با وجود همۀ نگرانی‌ها، دلهره‌ها و ترسهای ناشی از عدم توازن قُوا، پیروزی نصیب مسلمانها شده بود! اما حس انتقام جویی و خون خواهی مکیان هم به اوج رسیده بود! قریش بسیاری از بزرگان خود را در این جنگ از دست داده بود، و طبیعی بود که آرام ننشیند! یهود و منافقان ایشان را تحریک و تشویق می‌کردند تا کشته شدگان خود را از یاد نبرند، و به خون خواهی آنها برخیزند!
«جنگ بدر اگرچه توانایی و عزم و ارادۀ مسلمانان را به نمایش می‌گزاشت، ولی از سوی دیگر، هشداری بود برای دشمنان پیامبر که خطر را نزدیک ببینند، و مصمم شوند از تمام توان و ظرفیت خود، برای درهم کوبیدن دین جدید و رسول آن و ایمان آورندگان به آن، بهره بگیرند. اینها مسائلی بود که البته پیامبر (ص) بر آنها اشراف داشت. آیات یاد شده، از یک سو، به گرویدگان به محمد (ص) روحیۀ پایداری و استقامت می‌بخشد، و قدرتشان را در مقابل دیدگانشان قرار می‌دهد، و از سوی دگیر متذکر می‌شود که باید برای دفاع از خود و مقابله با تهاجم‌های بعدی آماده شوند، و تصور نکنند خصومتها پایان یافته و زمان فراغت رسده است!
(پایان نقل قول از کتاب «پیامبر اسلام در آیینۀ قرآن»)
در کتاب تنزیه الانبیاء، که اسم آن نشانگر محتوای آن است، و در صدد پاکیزه ساختن پیامبران است از دروغهایی که به آنها نسبت داده‌اند، در ذیل آیه «حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» می‌نویسد:
«مسأله: پس اگر پرسیده شود: چیست معنای قول خدای تعالی که می‌فرماید:
«مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، لَّوْلَا كِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[14].(انفال ۶۷)
«آیا این آیه بدین معنا نیست که خدای تعالی رسولش را، به جهت نگه داشتن اسیران، نکوهش می‌کند، و نیز به جهت کسب متاع دنیا، به جای کشتن آنها؟!
«جواب: گفتیم: ظاهر آیه حکایت از این معنا ندارد که رسول خدا (ص) مورد سرزنش قرار گرفته در خصوص اسیران. بلکه چنانچه گفته شود که ظاهر آیه مرادش توجه به غیر رسول است، سزاوارتر است. زیرا این قسمت از آیه که می‌گوید: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ، شما کالای این دنیا را می‌خواهید و خدا آخرت را می‌خواهد ـ و نیز این قول خدای تعالی که: لَّوْلَا كِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ـ اگر فرمانی از خدا پیش از این نبود، هرآینه، به سبب آنچه که گرفتید، عذابی بزرگ شما را می‌بسود.
«شکی نیست که این دو بخش از آیه پیرامون دیگری است ـ نه رسول خدا (ص) ـ پس باید سرزنش شونده کسی جز او باشد. و این قصه معروف است و روایات پیرامون آن انبوه! زیرا خدای تعالی پیامبرش را فرمان داده است تا به اصحاب خود امر نماید تا در قتل دشمنانشان شدت عمل به خرج دهند، با این آیه که «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»، پس آنگاه پیامبر (ص) این فرمان خدای تعالی را به اصحابش ابلاغ فرمود، ولی اصحاب با او مخالفت کرده و در روز بدر جماعتی از مشرکان را، به طمع عوض گرفتن، اسیر نمودند. پس خدای تعالی این کار ایشان را زشت شمرد و روشن فرمود که آن کسی که به او فرمان داده شده جز رسول خدا (ص) است.
«حال اگر پرسیده شود: پس اگر پیامبر (ص) خارج از دایرۀ عتاب است، پس چیست معنای این قول خدای تعالی که فرموده: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ؟!
«در پاسخ می‌گوییم: وجه در این آیه این است که؛ اصحاب، مشرکان را اسیر نمودند تا در دستان رسول خدا باشند. پس آنان، در حقیقت اسراء پیامبر بودند و بدو نسبت داده می‌شوند، هرچند که او امر به اسیر کردنشان نداده بود، بلکه فرمان او برعکس بود.
و اگر پرسیده شود: پس آیا رسول خدا (ص) شاهد اسیر شدن آنها نبود که مسلمانان را از این کار بازدارد؟! در پاسخ می‌گوییم: لزومی نداشته است رسول خدا در همان وقتِ اسیر گرفتن، شاهد ماجرا باشد، زیرا او، بر حسب روایات، در روز غزوۀ بدر، در چادر نشسته بود. پس همینکه اصحابش از او دور شدند، بدون آگاهیِ او، اقدام به اسیر گرفتن مشرکان کرده‌اند.
«حال اگر پرسیده شود: پیامبر را چه باک بود که فرمان به قتل اسران نداد، وقتی اسیران در دست او بودند؟! اگر مرتکب معصیتی نمی‌گشت و مورد عتاب قرار نمی‌گرفت؟! آیا عتاب به این جهت نبود که با دو تن از صحابۀ خود، عمر و ابی بکر، مشورت کرد، و عمر پیشنهاد قتل و ریشه کن کردن آنها را داد، و ابی بکر پیشنهاد ابقاءشان را، و پیامبر (ص) رأی ابی بکر را مرجّح دانست و اسیران را نکشت؟!
«در پاسخ می‌گوییم: اما این وجه که آنها را نکشته است، ظاهر است، زیرا غیر ممتنع نبوده است که مرجح در کشتن آنها باشد، در حالی که محاربند، و قتل اَولی بر اسارت است. پس اکنون که اسیر گشته‌اند مصلحت تغییر یافته و باقی گزاردنشان اَولی است. و پیامبر به رأی ابی بکر عمل ننمود جز آنکه با فحوای وحی انطباق می‌داشت. و هرچند قرآن دلالت ظاهری بر این معنا ندارد، ولی فحوایی هم بر وقوع معصیت از جانب او وجود ندارد. به روایات نادر هم نمی‌توان استناد نمود و التفاتی به آنها نمی‌شود. گزشته از اینها، ما نمی‌دانیم از چه وجهی ارتکاب معصیت در این باب به پیامبر (ص) نسبت داده می‌شود. زیرا این امکان وجود دارد که به او وحی شده باشد که اسیران را بقتل برساند، یا فرمانی در این باب وحی نشده باشد، و این امر به اجتهاد او و مشورت با یارانش وانهاده شده باشد. اگر مورد اول را قبول کنیم، پس پیامبر حق نداشته است برخلاف آنچه براو وحی می‌‌شود عمل نماید، و هیچ کس هم نگفته است که حضرتش (ص) با نصّ، در موضوع اسیران، مخالفت کرده است! بلکه چنین ادعاء کرده‌اند که او با آنچه نزد خدای تعالی درست بوده، مخالفت کرده است. و حال آنکه چگونه قتل مشرکانی بعد از اسارت، بر او منصوص بوده است، ولی او با اصحاب در این باره مشورت می‌نماید، و اقوال مختلف را گوش می‌دهد، و کسی را نمی‌رسد که بپرسد: اگر جائز بوده است در کشتن یا زنده نگه داشتن مشرکان مشورت نماید، و نصّی هم بر زنده نگه داشتن وجود داشته است، پس چرا جائز نباشد مشاوره کند، در حالی که نصّی هم بر کشتن وجود دارد؟!
«در این خصوص می‌توان گفت: ممکن است به او فرمان مشاوره، قبل از دستور دادن به اجراء یکی از دو کار (کشتن یا زنده گزاردن) داده شده باشد. سپس فرمان مطابق با یکی از دو مشورت صادر شده، و پیامبر هم تبعیت فرموده است. و مخالف نمی‌تواند چنین سخنی بگوید. و چنانچه در باب اسیران چیزی به او وحی نشده باشد، و آن را منوط به اجتهاد خودش و مشورت با اصحاب نموده باشد، پس چرا باید سرزنش شود؟! چرا که نتیجۀ مشورت و اجتهاد خود را اجراء کرده است. پس چه سرزنشی است بر کسی که واجب را انجام داده و از دایرۀ آن خارج نگشته، و این برآن دلالت دارد که به هرکس نسبت معصیت داده شود، به این معنی است که از طریق صواب گمراه گشته است.»
این متن را از کتاب «تنزیه الانبیاء» آوردیم در اثبات این معنا که «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ» اصطلاح عرب بوده، در سختگیری و شدت مقابله و پایداری. اگر جز این بود، پیامبر به جهت نکشتن اسیران، با فرمان منصوص الهی مخالفت کرده، و حال آنکه چنین مخالفتی از او سرنزده، و الا از معصیت کاران محسوب است و از درجۀ نبوت ساقط.
المنار در ذیل آیۀ: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، لَّوْلَا كِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ.(انفال ۶۷) می‌نویسد:
«شأن هیچ یک از پیامبران نبوده است و از سنت جنگی ایشان که اسیر بگیرند، که کار آنها منوط است به منت نهادن یا فداء دادن و گرفتن. مگر بعد از آنکه اثخان در زمین کرده باشد، یعنی شأن و جایگاه خود را معظّم ساخته باشد، و به سختگیری و شدت عمل، قدرت و غلبۀ کامل را بدست آورده باشد.
«پس نباید گرفتن اسیر موجب ضعف پیامبر و یا قوَّت گرفتن دشمنانش شود. ابن عباس می‌گوید: «حَتّی یُظهِرَ فی الارض»، تا اینکه در زمین غالب گردد.
«و بخاری می‌گوید: «حتّی یَغلِبَ فی الارض»، که به همان معنای عبارت ابن عباس است.
و رازی به نقل از واحدی می‌گوید: «اِثخان در هرچیزی، عبارت است از قوت و شدت آن» پس «حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» یعنی تا اینکه قوت وشدت و غلبه یابد و بر امور مسلط شود. و اما مفسرانی که «اثخان» را «قتل بسیار» معنا کرده‌اند همه به خطاء رفته‌اند.»
رشید رضا در ادامۀ مطلب خود در المنار می‌نویسد:
«این درست است که کشتارِ بسیار موجب قدرت یافتن و غلبۀ بر دشمن می‌گردد، ولی این شوکت و عظمت و قدرت را از راه دیگری هم جز کشتار می‌توان بدست آورد، که قرآن برآن صراحت تام دارد در این آیه که می‌فرماید:
«وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ
«اما وقتی جنگ در جریان است قطعاً از طرفین افرادی کشته می‌شوند، و جبهه‌یی غالب می‌گردد که با کشتن بیشتر، طرف مقابل خود را مغلوب و مقهور و یا تسلیم سازد. و این فحوای آیه 4 سورۀ محمد یا قتال است: فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ.
«پس هرگاه مواجه شدید با آنان که کفر ورزیده‌اند، پس زدن گردنها است تا آنگاه که بر سرِ جایشان نشاندیدشان. پس آنگاه بندها را محکم کنید، پس یا به منت (رایگان) و یا به فداء گفتن (رهاشان سازید) تا آنکه جنگ بارهای خود را بر زمین گزارد. این چنین است سنت الهی، و چنانچه بخواهد خدای، هرآینه انتقام بگرفت از ایشان ولکن برای آن است که بیازماید برخی‌تان را به بعض دیگر.
از مجموع آنچه پیش از این گزشت این معنا حاصل می‌گردد که؛ رفتار پیامبر با بزرگان قریش، هم آنان که در جنگ بدر اسیر شده بودند، نشانگر این رخداد واقعی است که هدف رسول خدا صلی الله علیه و آله کشتار و خونریزی نبوده است. بلکه غرض و مقصد این بوده که مشرکان قریش را سرِ جایشان بنشاند، و همین که این امر رخ داد، و این مقصد حاصل آمد، و پیامبر «ضرب فوق اعناق» نمود و در اصطلاح معادل فارسی ـ بر گُرده یا گردن آنان سوار شد ـ و آنان را شکست داد، غزوۀ بدر را پایان یافته تلقی کرد و کسانی را که مایل بودند به مکه بازگردند آزاد نمود.
غزوۀ کاملاً نابرابر! کسانی که در طول سیزده سال بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در مکه، او را تحت بدترین شرایط زیست قرار داده بودند، و هر آزاری که می‌توانستند به او و خانواده‌اش می‌رساندند، تا جایی که خدیجه و ابی‌طالب را ـ در شعب ـ از گرسنگی بمی‌راندند، اکنون هم که وجود مبارک او از چنگال آزار مشرکان و کافران مکه خود را نجات داده و به مدینه رسانده است، دست از سرِ او برنداشته و با سلاح و عتاد و نیروی فراوان، به شهر محل استقرار او ـ مدینه ـ هجوم آورده‌اند. و با هزار نفر که همه از نیرومندان مکه و قبائل پیرامون آن بودند، به قصد کشتار دسته جمعی ایمان آورندگان به پیامبر اسلام، و نیز خود او، به سمت مدینه می‌شتابند. مسلمانان با سیصد نفر به مقابلۀ آنها به منطقه بدر ـ نزدیک مدینه می‌روند. در این رویارویی نابرابر، از مسلمانها 14 نفر کشته می‌شوند. شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. و از قریشیان، نوشته‌اند نزدیک به هفتاد نفر بقتل رسیده‌اند.
اکنون سورۀ انفال، بعد از این جنگ، نازل گشته و فعل امر «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ» که به مسلمانان دستور می‌دهد، گردنها را بزنید، بی‌معنا و بی‌حاصل است. پس باید معنای همیشگی دیگری داشته باشد که معادل است با آیاتی مثل «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ[15]» (آل‌عمران 139) «وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ[16]» (انفال ۶۰) و یا «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» (انفال ۶۷) هیچ پیامبری به میدان نمی‌رود که اسیر بگیرد ـ و از این طریق، با تحت فشار قرار دادن دشمن، برای اخذ فداء، به اهداف خود برسد. بلکه باید نبرد را تا نقطه‌یی ادامه دهد که در روی زمین استقرار کامل یابد و جای پای خود را محکم سازد.
بناءبراین می‌توان و باید چنین نتیجه گرفت که به هیچ وجه معنای «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ» ـ بزنید بالای گردن‌ها را ـ در حد قتل و به معنای کشتن نیست. بلکه مفهوم آن ـ تسلط و استیلاء یافتن و سوار شدن بر گردن کسانی است که در مقام معانده و مخالفت و مقابله، به قصد هدم و نابودی طرف مقابل بوده‌اند، و اکنون شکست خورده‌اند.
آیاتی از این دست، فقط به مسلمانها و پیامبر دستور می‌دهند، برای جلوگیری از وقوع نبرد، باید هشیار باشند، و با کسب قدرت معنوی و مادی، اسباب منع از بروز جنگ و درگیری را فراهم آورند.
حَدَّثَنَا أَبُو صَالِحٍ مَحْبُوبُ بْنُ مُوسَى، عَنْ سَالِمٍ أَبِي النَّضْرِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فِي بَعْضِ أَيَّامِهِ الَّتِي لَقِىَ فِيهَا الْعَدُوَّ قَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَتَمَنَّوْا لِقَاءَ الْعَدُوِّ وَ سَلُوا اللَّهِ تَعَالَى الْعَافِيَةَ، فَإِذَا لَقِيتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ» ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ، وَ مُجْرِيَ السَّحَابِ، وَ هَازِمَ الأَحْزَابِ اهْزِمْهُمْ وَ انْصُرْنَا عَلَيْهِمْ». [۱۷] ابوصالح از سالم بن ابی النضر از رسول خدا (ص) روایت کرده که در یکی از روزهای رویارویی با دشمن فرمود: ای مردم آرزوی دیدار دشمن نکنید و از خدای تعالی طلب عافیت کنید. پس آنگاه که با آنان روبرو شدید شکیبایی کنید و بدانید که بهشت زیر سایه‌های شمشیرها است؟!
سپس فرمود: ای خدای فروفرستندۀ کتاب و حرکت دهندۀ ابرها، شکستشان دِه و ما را بر آنها پیروز گردان!

[۱] – اشاره است به آیۀ ۱۵ سورۀ الرحمن که می‌فرماید:«وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ» و نیز آیۀ ۵۰ سورۀ کهف: «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» / و «مایی» به معنای انانیت و خود را مرکز و محور امور دانستن است.
[۲] – نهج البلاغه، خطبه ۳۷، عبارت آخر.
[۳] – نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، فقره ۲۴.
[۴] – هدایة الکبری، ص ۴۱۴.
[۵] – صحيح مسلم، ج ‏۱، ص: ۱۳۳
[۶] – وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ ….
[۷] – وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ …
[۸] – إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ
[۹] – توجه داریم که سخن گفتن خداوند با ملائکه، تثبیت مؤمنان، ایجاد ترس و ضربه زدن ملائکه، همه جنبۀ غیر مادی دارد. آنچه نادیدنی و غیر مادی است (عقل و سایر مشاعر) تصرف انسان را بر کرۀ زمین میسر ساخته است.
[۱۰] – (ناشر) دار الفکر، جلد هشتم، ص ۱۳۱.
[۱۱] – كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُونَ (انفال ۶)
[۱۲] – إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ، وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (انفال ۹ و ۱۰)
[۱۳] – إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (انفال ۱۱)
[۱۴] – نسزد هیچ پیامبری را که باشد مر او را اسیرانی تا آنکه (جای پای خود) را مستحکم گرداند در زمین. شما کالای این دنیا را طالبید و خدا خواهان آخرت است و خدا صاحب عزت و حکمت است، اگر فرمان مکتوبی پیش از این از سوی خدا نبود، هرآینه در آنچه بر چنگ آورده‌اید شما را عذابی دردناک می‌بسود.
[۱۵] – سستی نکنید و اندوهگین مباشید درحالی که شما سرافرازانید.
[۱۶] – و فراهم آورید مر ایشان را تا جایی که در استطاعت داشته‌اید. از توانمندی و اسبان آماده شده برای نبرد، تا بترسانید با آن دشمن خدا و دشمن خود را.
[۱۷] – سنن أبي داود، ج ‏۳، ص: ۱۱۳۸.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا