ملائکه؛ نیروهای موجود در انسان و جهان

عالَم وجود به‌ طوری وسيع‌ است كه اَحَدی نمی‌تواند وسعت آن را حدس ‌بزند، و آنچه فهمش برای بشر امكان‌پزير گشته اين ‌است كه عالَم مركب از مُلك و مَلَكوت، يا اَرواح و اَشباح، يا عقول و اجسام، و يا ظاهر و باطن‌ است، و به ‌نحوی منظم و مرتّب است كه هر چيزی در جای خود قراردارد، و هر مسبَّبی ‌را سببی، و هر معلولی را علتی ‌است كه از هم انفكاك نمی‌يابند و متلازم يكديگرند، و سلسله اسباب و مسبّبات چنان به ‌هم پيوسته‌اند كه شكاف و خَلَلی بين‌آنها نيست؛ فَارْجِعِ البَصَرَ هَل تَری مِن فُطورٍ. دراين عالم منظّم، نيروهايی ‌مُتلاصِق و بهم‌ چسبيده و هماهنگ در تعامل با يكديگرند كه به منزله فرشتگانند و قرآن آنها را «مَلَك و ملائكه» خوانده ‌است.
ماهيت ملائكه
در ماهيّت ملائكه، بين‌ متكلمين و حكماء اختلافاتی وجود دارد، و ضرورتی ندارد كه سخنان آنان را مطرح ‌نموده نقض و اِبرام كنيم. بخصوص‌كه كلمات اكثرآنها مستند به‌ دلائل عقلی ‌و نقلی نيست و غالباً صِرف تخيل وتوهّم است. ازين‌رو فقط آنچه را كه از كتاب و سنت و عقل استفاده می‌شود بيان می‌نماييم.
عالَم وجود به‌ طوری وسيع‌ است كه اَحَدی نمی‌تواند وسعت آن را حدس ‌بزند، و آنچه فهمش برای بشر امكان‌پزير گشته اين ‌است كه عالَم مركب از مُلك و مَلَكوت، يا اَرواح و اَشباح، يا عقول و اجسام، و يا ظاهر و باطن‌ است، و به ‌نحوی منظم و مرتّب است كه هر چيزی در جای خود قراردارد، و هر مسبَّبی ‌را سببی، و هر معلولی را علتی ‌است كه از هم انفكاك نمی‌يابند و متلازم يكديگرند، و سلسله اسباب و مسبّبات چنان به ‌هم پيوسته‌اند كه شكاف و خَلَلی[1] بين‌آنها نيست؛ فَارْجِعِ البَصَرَ هَل تَری مِن فُطورٍ.[2]
دراين عالم منظّم، نيروهايی ‌مُتلاصِق و بهم‌ چسبيده و هماهنگ در تعامل با يكديگرند كه به منزله فرشتگانند و قرآن آنها را «مَلَك و ملائكه» خوانده ‌است. مَثَل ‌ملائكه، مَثَل يك ‌كارخانه صنعتی است كه هر يك از اجزاء آن، به ‌جای‌ خود، يك عمل‌ معين انجام‌ می‌دهد و از مجموع كارِ همه آنها مصنوعات مخصوص‌آن كارخانه بوجود می‌آيد. می‌بينيم كه هر يك از اجزاء هر ماشينی كار ويژه خود را انجام ‌می‌دهد و لاغير، ولی ‌بر سَرِ هر ماشينی شخص‌ متخصّصی گمارده ‌شده كه بكارانداختن و هدايت و چگونگی كارِ آن ‌را بعهده ‌دارد. ماشينها به ‌طور خودكار و بی‌آنكه خود متوجه باشند، وظائف خويش را عملی‌ می‌سازند. ولی‌ متخصّصی كه ماشينها را بكار می‌اندازد، هم ويژگی وآثار و مواليد آنها را می‌شناسد، هم طريق هدايتشان را. اوست كه ماشينها را، چنانكه بايد و شايد، و به ‌نحوی‌كه ثمرات و نتايج مقصود از آنها بوجود آيد، می‌سازد، راه‌اندازی‌ می‌كند و بكار می‌گيرد.
عالَمِ وجود نيز چنين ‌است، يعنی‌ مانند همان نيروهايی‌كه در ماشينها و صنعتگران و متخصّصين وجود دارد، درهمه كائنات نيز چنين نيروها و فرشتگانی فعّالند و هريك به ‌وظيفه خود مشغول. بدين جهت ملائكه، لشكر خدايند. وَ ما يَعلَمُ جُنُودَ رَبِّـكَ اِلّا هُو.[3]  و به اين اعتبار، دو دسته‌اند، ملائكه ارضی، يعنی ‌نيروهای خودكار كه بالطّبع وظيفه خود را انجام می‌دهند بی‌آنكه خود بدانند، و ملائكه سماوی كه دارای‌ علم و ادراكند و ملائكه زيردست خود را رهبری‌كرده نتيجه مقصود را از آنها می‌گيرند. مراد از ملائكه ارضی نيروهايی ‌است كه در اجسام موجود است، و مقصود از ملائكه سماوی نيروهای‌ درّاك و عاقل‌ است، مثل‌ قوای عقل‌ و روح در انسان. بناءبراين‌ نيروهای طبيعی غير درّاك، ملائكه ارضی هستندكه نمی‌دانند چه می‌كنند و بايد تحت سيطره و فرمان نيروهای‌ عاقل و درّاك باشند تا اين‌گروه از فرشتگان، دانسته نيروهای طبيعی‌ را بكارگرفته به ‌طور منظم و به‌ شكل مخصوص آنهارا به جريان اندازند و مواليد مورد نظر را ازآنها بوجودآورند. مثال ‌ماشين و انسان. بدين ترتيب هردو دسته وظائف محوّله خود را انجام می‌دهند:
وَ ما مِنّااِلّا لَـهُ مَـقامٌ مَعلُومٌ، وَ اِنّا لَـنَحنُ الصّـافُّونَ، و اِنّا لَـنَحنُ المُسَبِّـحُونَ  (صافات 164 تا 166)
(فرشتگان به‌زبان تكوينی می‌گويند:)و هيچ يك از ما نيست جزآنكه مر او را  (وظيفه) و جايگاهی معلوم ‌است. و هرآينه ما صف كشيدگانيم (برای فرمان‌برداری از خدا)،و ما پيوسته تسبيح گويانيم.
يعنی‌عملاً خدا را از نقص و عيب منزّه و پاك می‌شماريم، زيرا اعمال ‌ما منظم و مرتب و منسَّق و بی‌نقص است ودر چارچوب وظيفه‌يی ‌است كه به ‌ما محول‌ گشته. پس‌ خالقی كه ما را آفريده و به هر يك از ما خاصيتی‌ معين و استوار و بی‌عيب عطاء فرموده خود از هرنقص وعيبی مبرّاست.
طبقات ملائكه
همان طوركه پيش از اين نيز اشاره كرديم، ملائكه، به اعتباری دو طبقه‌اند؛ ملائكه ارضيّه و سماويّه.[4]  برای روشن‌ شدن موضوع، خلقت انسان‌ را مثال می‌زنيم. خدای‌ متعال در تغَذّی انسان، فرشتگانی را بر او موَكَّل ساخته ‌است، چنانكه بر تغذّی حيوانات و نباتات. در روايتی‌از حضرت باقر عليه‌ السّلام آمده ‌است كه:
همانا خدای تبارك و تعالی را فرشتگانی ‌است كه بر نباتات زمين، از درخت و نـخل، گمارده است. پس‌ هيچ درخت يا نخلی‌ نيست جـز آنكه با او، از جانب خدای عـزّ و جـلّ، فرشته‌يی ‌است كه آن را و ميوه‌اش را محافظت می‌كند. و چنانچه با آنها كسی نبود كه حفظشان نمايد، درندگان و موذيان زمين آنها را می‌خوردند. و همانا رسول خدا (ص) نهی‌ فرمود از اينكه كسی زير درختی يا نخلی كه به بارنشسته است، به غائط رود، زيرا فرشتگانِ نگهدارِ آن حضور دارند.[5]
هيچ جزئی ‌از بدن انسان و اَجزاء حيوان وگياه تغذّی نمی‌كنند مگر آنكه حدّاقلّ هفت فرشته تا سد و بيشتر به‌آن مدد نمايند. به‌ اين بيان، معنای غِذاء، اين ‌است كه هر جزئی از آن جای چيزی ‌را بگيرد كه تلف شده، واصطلاحاً آن را  (بدلِ ما يَتَحَـلَّل، عوض آنچه تحليل ‌می‌رود) می‌نامند. پس هرغِذائی بايد تبديل به ‌خون شود، سپس‌ مبدّل به‌گوشت، پوست، استخوان، غضروف واعصابِ ساير اجزاء بدن‌ گردد. هنگامی كه غذاء، اين‌ سير تكاملی را پيمود تَغَذّی حاصل‌ گشته ‌است. خون و گوشت و ديگر اجزاء بدن انسان يا حيوان ‌هم جسمند، نه ‌دارای علم و معرفتند، و نه قدرت دارند و نه اختيار.
بناءبراين به خودی خود، قادر بر تحرُّك و تبدُّل و تغيُّر نيستند، و مجرّد طبيعت، در طی مراحل سير تكاملی، تا مرحله نهائی، كافی نيست. همان طوركه گندم، خود به خود آرد، و خمير و نان نمی‌شود، مگر به ‌وسيله كارگرانی‌كه اين ‌اعمال را انجام‌ دهند، خون نيز بِنَفسِه، گوشت و استخوان و رگ و پِی وغيره نمی‌گردد، جز به ‌وسيله صنعتگران باطنی، كه «ملائكه يا فرشتگان» ناميده شده‌اند، همانند صانعين بشری، كه اهل‌ شهر و قريه‌اند و هريك به ‌شغل وحرفه‌يی مشغول. خالق ‌توانا نيز نعمتهای ظاهر و باطن را به انسان عطاءفرمود (وَ اَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً[6]  پس‌انسان نبايد از نعمتهای باطنی غافل‌ شود.
حال مَلَكی لازم ‌است كه غِذاء را به‌گوشت و پوست و ساير اجزاء و جوارح برساند، زيرا غِذاء، خود به ‌خود حركت نمی‌كند، و اين ‌نيرو (فرشته) را جاذبه می‌نامند.
مَلَك‌ ديگری هم لازم ‌است كه غذاء را در هر نقطه‌يی‌كه بايد قرارگيرد، در همان ‌جا نگاه دارد و آن را ماسِكَه يا مُمسِكَه می‌نامند. مَلَك ديگری لازم‌ است تا صورت خونی ‌را از خون سلب‌ نمايد كه آن‌ را  سالِبَه خوانند. مَلَك چهارمی هم لازم ‌است تا صورت گوشت، استخوان، عُروق، اعصاب، غضروفات و غيره را به آن خون بپوشاند كه آن را مُصَوِّرَه گويند.
مَلَك پنجم بايد مازاد از حاجت بدن را دفع‌ نمايد وآن را دافِعَه خوانند. و امّا وقتی‌كه هر جزئی به صورت معينی مصوَّر گشت، مَلَك ششم آن‌را به ‌عضو مناسب و هم ‌جنس خود الصاق می‌نمايد، و اين فرشته، مُلصِقَه ناميده ‌شده. هفتمين ‌ملك مهندس ‌است كه ميزان نياز هرجزء را اندازه‌گيری می‌كند. مثلاً به «مستدير» نوعی ‌الصاق می‌كند كه گِردی آن محفوظ‌ بماند، و به «عريض» طوری می‌چسباند كه به ‌عَرض آن ضرری نرسد، و به «مُجَـوَّف»، به‌نحوی مُلصَق می‌سازد كه توخالی ‌بودنش ضايع نگردد، و مقدار هريك از اجزاء را به‌طوری مهندسی می‌کند كه تغييری در شكل و صورت آن پديدار نگردد. اين فرشته را مُقَدِّرَه نامند، يعنی «اندازه‌گير».
اگر فی ‌المثل، بر بينی كودك آن مقدار از غِذاء جمع ‌شود كه بر ران وی می‌رسد، بينی ‌او درشت می‌شود وتجويفش فاسد، و صورتش زشت، و فائده‌اش منتفی، و بنيان بدن تباه ‌می‌گردد. بلكه بايد غذاء را، به ‌طوری‌كه مذكور شد، به ‌پلك چشم با نازكيش، و به ‌حدقه و مردمك چشم، با پاكی و ظرافتش، و به ‌پاها با ضخامتش، و به استخوان با صلابتش، برساند، آن‌ قدری ‌كه لازم ‌است، هم ‌از حيث مقدار، و هم‌ از جهت شكل، بی‌كم و زياد. وگرنه صورت اعضاء به ‌هم می‌‌خورد، برخی‌كه بايد دُرشت باشد، ريز می‌شود و بالعكس، و هم از جهات‌ ديگر.
حال ‌اگر عضوی آسيبی يا مرضی به‌ آن اصابه ‌نمايد، كه ‌فرشته ‌داخلِ بدون ‌اختيار نتواند وظيفه‌اش را انجام‌ دهد، نياز به ‌پزشك، كه نيروی ‌خارج مختار است، پيدا می‌شود. اين فرشتگان را كه در حيوان وگياه و درخت، به ‌اعمال مذكور اشتغال دارند، «ملائكه ارضيّه» ناميده‌اند. و همين‌ها هستند كه در خواب و بيداری، بالاستمرار، وظائف خود را انجام می‌دهند، و در باطن‌آدمی، غذاء او را اصلاح و تنظيم وترتيب می‌دهند درحالی‌كه وی خبری‌ از آن‌ها و چگونگی كارهايشان ندارد. انسان هم ناسوتی و ملكوتی ‌است، هم جبروتی و هم لاهوتی. پس پزشك متشكل‌ است از مَلَك ارضی و سَماوی.
و اما اخباری‌كه درباره ملائكه مُوَكَّل برآسمانها و زمين و اجزاء نباتات وحيوانات، حتی‌ قطرات باران و ابر و باد و غير اينها وارد شده، لاتُعَـدُّ وَ لاتُحصی می‌باشند. اما اين كه گفتيم برای هريك از اَعمال مذكور، فرشته‌يی لازم ‌است، بدين ‌علت است كه اَفعال فرشتگان، مثل‌ كارهای انسان ‌نيست. زيرا انسان  مَجمَع ‌القُوی (وجود جامعِ نيروها)است و يك انسان می‌تواند اَعمال ‌بسياری انجام ‌دهد كه هريك مصدری‌ دارد. مثلا گندم را آرد، آرد را خمير، و خمير را نان‌كند. و ساير كارهايی ‌را هم كه ضمن‌ تهيّه نان لازم ‌است، به ‌تنهايی صورت‌ دهد. ولی‌ خلقت انسان با ملائكه تفاوت دارد، زيرا هر مَلَكی وَحدانی الصّـفة می‌باشد، بدان سبب كه تركيب و امتزاج در وجودش نيست. هرمَلَكی، مُوَكَّل به‌كار معينی ‌است كه آيه كريمه به ‌همين معنی اشاره ‌می‌كند:
وَ ما مِنّـا اِلّا لَـهُ مَقامٌ مَعلُومٌ[7]   (صافات 164)
به ‌همين علت، تضادّ و تقابل بين ‌ملائكه وجود ندارد. مثال آنها در تعيُّن مَقام و مرتبه و عمل ويژه هر يك، مثال حواسّ پنجگانه انسان ‌است. همان‌طوركه چشم مزاحم گوش، در ادراك اصوات، و مزاحم شامّه، در ادراك بوها، و مزاحم ذائقه، در ادراك مزه‌ها، و بالعكس نيست، تزاحمی‌ هم بين فرشتگان وجود ندارد، و «فرشته» مانند يك انسان نيست كه افعال عديده را به تنهايی، به وسيله نيروها و فرشتگانی‌كه در اختيار اويند، انجام دهد. حصول و صدور افعال ‌متعدّد از انسانِ واحد، به ‌علت اختلاف صفات و نيروهای متنوّع، وانگيزه‌های گوناگون وی‌ می‌باشد. چون انسان، وَحدانی الصّفة نيست، بدين سبب وحدانی الفعل هم ‌نيست، ازينرو افعال ‌مختلف و متضادّ و متباين از او صادر می‌شود. يك روز يا يكجا عطاء می‌كند، و روز ديگر، يا در جای‌ ديگر، اِمساك‌ می‌نمايد. يك روز با يكی ‌دوست، و روز ديگر با وی دشمن ‌می‌شود، و از آنجاكه وی مَجمع ُالقُوی است، مقتضای ‌قوای مختلف، تخالف آثار آنهاست. ولی ملائكه مفطور و مجبول[8]  برطاعتند، لاجرم نافرمانی خدا را نمی‌كنند و در انجام امور محوّله و مأموريت خود مطيعند؛
لا يَعصُونَ اللّـهَ ما اَمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ ما يُـؤْمَـرُونَ[9]   (تحريم 6)
يُسَبِّحُونَ اللَّـيلَ وَ النَّهارَ لا يَفْـتُرُونَ[10]   (انبياء 20)
و همين اطاعت و عدم نافرمانی ‌فرشتگان، تسبيح‌ گفتن آنهاست. قائمشان هميشه قائم، راكعشان پيوسته راكع، و ساجدشان علی ‌الدّوام ساجد است.
طاعت ايشان از جهتی به ‌طاعت جوارح شبيه ‌است. مثلا هرگاه اراده ‌كنی چشمت را بازكنی، بلافاصله پلكها از روی حدقه كنار رفته ديده را می‌گشايی. در طاعت آنها نيز اختلافی ‌نيست تا در برخی از موارد اطاعت، ودر بعضی عِصيان كنند، بل پيوسته منتظر امرِ تو هستند تا به ‌اراده تو باز يا بسته شوند.
واين نموداری بود از نعمت خدا در ملائكه ارضيّه، درخصوص احتياج انسان به غِذاء. وهرگاه به ساير احتياجات و اموری كه خارج از وجود او باشند، و به ‌مدد آنها نيازمند باشد، دست ‌بزنی، از شماره بيرون ‌است. چنانكه نعمتها از حدّ اِحصاء خارجند، كه اگر نعمتهای خدا را بشماری نمی‌توانی آنها را به ‌رقم درآوری.[11]
مراد از آيه، كه نِعَم الهی ‌از دايره اِحصاء خارج است، اين‌ است كه انسان بايد از نتيجه و ثمره اين نعمتها استفاده نمايد، يعنی ‌از هيچ كوششی در راه عُمران جهان و كسب خير و ايجاد سعادت برای خود و بَنِی ‌نوع خويش فروگزار نكند. و اين ‌حاصل نگردد مگر با وضع نِعَم الهی در مواضعی كه خداوند تعيين‌كرده، چنانكه فرموده: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاِثمِ و باطِنَهُ[12]   (انعام 120)
گناهان باطن برتخلفاتی اطلاق می‌شود كه پنهان ‌است و ديده نمی‌شود، مانند خِصال سيِّـئَه، از قبيل بُخل و طمع و حرص بر مال حرام، حبّ جاه، سوء ظنّ، حسد، عَداوت و ساير معاصی‌ قلبی و درونی، و تزكيه نفس‌ از آنها، شكر نعمتهای‌ باطنی، و اجتناب از گناهان پيدا، شكر نعمتهای ظاهری ‌است.
اِبصار و انذار اولی‌الابصار
هرگاه كسی‌ در طَرفةُ العينی[13]  معصيتی مرتكب گردد، به ‌جايی يا چيزی‌كه حرام است نظركرده ديده بگشايد، به ‌همه نِعَم الهی‌كه در آسمان و زمين به ‌او عطاءكرده، و به‌آنچه در اختيارش نهاده، كفران نموده ‌است. زيرا اكثر، ياكثيری از مخلوقات، از ملائكه وسماوات و نَيِّرات و زمين و جماد و نبات وحيوان، برای‌كلّ افراد بشر نعمتند كه هر نفْسی از آنها بهره خاصّ خود را می‌گيرد، هرچند همه منتفع می‌گردند. اينك همان مثال مذكور را توضيح می‌دهيم.
در «يك چشم گشودن» دو نعمت در پلكها موجود است. زيرِ هر پلكی ‌عضلات و عروق و اعصاب و رِباطها و پِی‌ها وجود دارد كه متصل به ‌اعصاب دِماغند. به‌ وسيله آنها بالارفتنِ پلك پايين، و پايين‌آمدنِ پلك بالا تحقّق می‌يابد. برهر پلكی موهای سياهی قراردارد تا نور را برای‌ چشم تنظيم كند و از ورود گرد و غبار و چيزهای‌ ديگر به ‌چشم جلوگيری‌ كند. و در هر مويی ازآن سه ‌نعمت است، يكی نرمی بُن آن تا به سهولت عمل‌ نمايد، دوم استحكام آن كه به‌آسانی كنده‌ نشود ، سوم اين‌كه موها مشبّكند تا هرگاه غبار مانع از گشودن چشم‌گردد، بتوان از لابلای موها به ‌بيرون نگريست. سپس ‌هرگاه به ‌حدقه غباری ‌برسد، يا ذرّه كاه يا خاری روی آن قرارگيرد، با يكی‌ دوبار چشم برهم زدن، خار يا خاشه[14]  را از حدقه خارج می‌سازد يا به‌گوشه چشم منتقل می‌نمايد.
پس می‌گوييم مثلاً كسی‌كه به‌ حرام يا به نامحرمی بنگرد، به‌ نعمت خدا در پلك و مژه چشم كفران كرده ‌است. وجود اينها نيز بستگی به‌ وجود چشم دارد. چشم هم به سَر، سر نيز قوامش به ساير اجزاء اصلی بدن‌ است، بدن هم متَقوِّم به ‌غِذاء است، غذاء نيز مولود آب و زمين وآفتاب و هواء و ابر و باران و كار وكوشش انسان‌ها است، و اين جمله، ملحق به آسمان و زمين و فرشتگان و مجموع عالَم ‌است. زيرا تمام عالَم به ‌منزله يك موجود است كه اجزاءش به‌يكديگر پيوسته‌اند، همانند ارتباط و اتصال اجزاء يك بدن. پس هرگاه انسان كفران يكی از نعمتهای عالَمِ وجود را نمود، هيچ فلك و مَلَك و جماد و نباتی باقی ‌نمی‌ماند كه او را لعنت‌ نكند.
زمخشری  درتفسير «وَ يُسَبِّحُ الـرَّعدُ بِحَـمدِهِ» از ابن ‌عباس روايت‌كرده كه:
يهود از رسول خدا صلّی ‌اللّه عليه وآله از رعد پرسيدند كه چيست؟
فرمود: فرشته‌يی است از فرشتگان كه گمارده بر اَبر است، با اوست چيزی شبـيه تازيانه‌يی (گلوله‌يی) از آتش كه با آن ابر را می‌راند.[15]

[1] –  خَلَـل، جمع‌آن خِلال، شكاف و فاصله بـين‌ دو چيز. خِلَّـة، جمع آن خِلَـل : مانده غِـذاء در بـين دندانها، هر چيز يا شخصى در ميان اشياء يا اشخاص ديگر.
[2] –  پس چشم به ‌سوى آفرينش‌آسمانها بازگردان آيا درآنها سستى و نـقصانى مى‌بينى. (مُلك 3)
[3] – و لشكريان (فرشتگان) پروردگارت را كسى جزاو نمى‌شناسد. (مـدّثّـر 31)
[4] – حَمَـله عرش، از فرشتگان آسمانى می‌باشند كه پـيش از اين با استـناد به ‌دو آيه توضيح داديم.
[5] – من ‌لا يحضرهُ الفقيه/ وافى، طهارت/ قالَ ابو جعفرٍ الباقرُ عليهِ السّلامُ: اِنَّ لِلّهِ تَبارَكَ و تَعالى مَلائِـكَـةً وَكَّـلَهُم بِنَـباتِ الاَرضِ مِنَ الشَّجَرِ وَ النَّـخلِ، و لَيسَ مِن ‌شَجَـرَةٍ و لا نَخلَـةٍ اِلّا و مَعَها مِنَ اللّهِ عـزّ وجلَّ مَلَـكٌ يَحفَظُها، وما كانَ مِنها. و لَولا اَنَّ مَعَها مَن يَمنَـعُها لاَكَـلَهَا السِّباعُ و هَوامُّ الاَرضِ اِذا كانَ فيها ثَـمَرَتُها، و اِنَّما نَهى رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علَيهِ وآلِه اَن يَضرِبَ اَحَـدٌ مِنَ المُسلِمينَ خَـلاهُ تَحتَ شَجَرٍ اَو نَخلَـةٍ قَد اَثمَرَتْ، لِمَكانِ المَـلائِـكَـةِ المُـوَكَّـلِينَ بِها. قـالَ: وَ لِذلِكَ تَكُونُ الشَّجَرةُ وَ النّـخلُ اُنُساً اِذا كانَ فيـهِ حَملُه، لاِنَّ المَـلائِـكَـةَ تَحضُـرُهُ.
[6] – و نعمتهاى آشكار و نهانش را به‌ فراوانى به ‌شما داد. (لقمان 20)
[7] – و هيچ‌ يك از ما نيست جز آنكه مر او را جايگاهى (وظيفه‌يى) معلوم ‌است.
[8] – مَـفـطور؛ سرشته شده/ مَـجـبول؛ جِـبّلى شده، نهادى شده.
[9] – نافرمانى‌ خدا را نكنـند وآنچه به‌آنها امر شود بانجام رسانند.
[10]– شبانه روز تسبـيح (خدا) گويند بی‌آنكه سستى‌كنـند.
[11]– وَاِنْ تَعُـدُّوا نِعـمَتَ اللّهِ لاتُحـصُوها (ابراهيم 34)
[12]– پيدا و نهان گناه را واگزاريد.
[13]– طَـرفـةُ العـين؛ چشم برهم زدن.
[14]– خاشه؛ خاشاك.
[15]– ترمُذى، سوره 13- 1/ احمد، ج 1، ص 274/ اِن الـيَهودَ سَأَلَتْ رَسولَ اللّهِ صلّى‌ اللّهُ عليهِ وآله عَن الرَّعدِ ماهُوَ؟فـقالَ: مَلَكٌ مِنَ الملائِكةِ مُـوَكَّـلٌ بِالسَّحابِ مَعَـهُ مَخاريقُ مِن‌ نارٍ يَسُوقُ بِهَ االسَّحابَ.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا