عامّ و خاصّ، قرآن را وانهادهایم
علامۀ حکیم آیت الله غروی در مقدمۀ چاپ دوم، کتاب آدم از نظر قرآن (مجلد اول) به بررسی عواملى میپردازد كه موجب گشته مسلمانان عموماً، و اهل علم خصوصاً، از بحث و تحقيق در آيات كتاب، و از سوق دادن امّت به سوى عمل به آن منحرف گردند، و در تفسير نيز اختلافاتى عميق بوجودآيد. وی در خلال کلامش میگوید: تمام كارهاى انسان در هر رشتهيى چنين است كه نخست بايد تحمّل رنج و مشقّت نمايد، سپس متدرّجاً و پله پله عِلمش را فراگيرد و بدان جامه عمل پوشاند. و هرگاه شانه خالىكند و زيربار صَرف وقت لازم و زحمت بدنى و خرج مالى نرود، آن علم و صنعت و حرفه را فرا نمىگيرد و از فوائدش بهرهمند نمىشود.
وَ ما اَرسَلْـنا مِن رَسولٍ اِلّا بِـلِسانِ قَـوْمِـهِ لِيُـبَـيِّنَ لَهُم[2]
قرآن نيز از اين قاعده مُستثنى نيست. با اين تفاوت كه از ميان كُتُب پيامبران، تنها كتابى است كه بىكم وكاست باقى مانده. بناءبراين قرآن كتاب راهنماى حيات معقولِ انسان است. بدين معنى كه اگر بشر تحت تعليم و تربيت قرآن قرارگيرد، تمام اَبعاد وجودش، از جسم و روح و فكر و انديشه و هدف و صفات و اَفعال و ظاهر و باطن و حال و آيندهاش، از لحاظ امور فردى و اجتماعى، اقتصادى و سياسى، در طُرُق كمال قرار مىگيرد، و در راه مستقيم، سير صعودى مىنمايد. پس هرجامعهيى كه از قرآن سرمشق بگيرد و به اجراء اوامرش مقيّد باشد، و از نواهى آن دورى گزيند، از تمام خيرات جهان برخوردار مىگردد.
درك اين حقيقت منوط بهآن است كه عميقاً در مفاهيم اين كتاب الهى دقتكامل بعملآيد، ومعلوم گردد كه غرض شارع ساختن انسان است. زيرا بشر ناساخته منشأ تخريب عالم و هَدْم بنيان معاش، و به تباهى كشيدن اسباب سعادت و صلاح مىگردد. و هرنعمتى را از علوم، صنايع، معادن، جماد، نبات وحيوان، در راه ايجاد عوامل فساد و اِهلاك حَرث و نسل، و سلب آسايش نوع بكارمىبرد. اَلَم را به جاى لَذّت، و مرض را به جاى سلامت، و موت را به جاى حيات، و انحطاط را به جاى ارتقاء، و تيرهروزى را به جاى سعادت و فيروزى مىنهد.
اَلَم تَـرَ اِلَى الّذينَ بَـدَّلُوا نِعمَةَ اللّهِ كُفراً و اَحَـلُّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ[3] (ابراهيم ـ 28)
عواملىكه موجب گشته مسلمانان عموماً، واهل علم خصوصاً، از بحث و تحقيق درآيات كتاب، و از سوق دادن امّت به سوى عمل به آن منحرف گردند، و در تفسير نيز اختلافاتى عميق بوجودآيد، چند چيز است:
اولاً؛ قرآن مانند يك كتاب طبّ جامع است كه همۀ دردها و داروها و علل امراض و طرز معالجه آنها را مبيّن مىسازد. قرآن تمام بيمارىهاى انسان را در پيروى هواى نفس ـ قوّۀ واهمه ـ و منزوى ساختن عقل ارائه مىدهد، كه نتيجهاش اِعمال شيطنت وخدعه و نيرنگ، به منظور بدام انداختن مردم، و استفاده مادّى از جاه و مال مىباشد، و نيز آدمى را از افسونِ نفس آگاهى داده برحَذَر مىدارد.
ازآنجا كه مبارزه و مجاهده با هواى نفس، سخت نياز به خودسازى انسان دارد، نمىتواند برخويش هموار گرداند كه از ارتكاب جرائم بپرهيزد، و فعل حَسَن و قول حَسَن را به تمام ابعادش شيوه خود گرداند، تا اجتناب از زشتىها و انجام نيكىها ملكه راسخه نفسش گردد.
تمام كارهاى انسان در هر رشتهيى چنين است كه نخست بايد تحمّل رنج و مشقّت نمايد، سپس متدرّجاً و پله پله عِلمش را فراگيرد و بدان جامه عمل پوشاند. و هرگاه شانه خالىكند و زيربار صَرف وقت لازم و زحمت بدنى و خرج مالى نرود، آن علم و صنعت و حرفه را فرانمىگيرد و از فوائدش بهرهمند نمىشود.
ازآنجا كه قرآن مىخواهد انسان را سالم و بىنقص سازد، اجازه نمىدهد كه حتّى به يكى از سيّـئات دست بيالايد، و مرتكب هرگناهى را سخت تحت توبيخ و ملامت و تهديد و وَعيد قرارداده، آثار سوء و لوازم شوم آن را خاطرنشان مىنمايد. زيرا هرگاه آدمى پيرامون حتى يكگناه رفت و مبادَرت به توبه و بازگشت ننمود، سدّ معاصى را شكسته، گام بهگام راه فساد را مىپيمايد. چون اتّخاذ اين تصميم و انجام دادن آن سخت برنفس آدمى دشوار است، از طىّ طريق راست و سلوك درآن سر بازمىزند و به حيلههاى وَهْمى وخيالى متشبّث مىگردد.
حتّى الامكان سعى مىكند گناهان خود را بهگردن ديگران بيفكند، و هرجا اين نيرنگ كارگر نيفتد، براى تبرئه خود و اِرضاء وِجدان، به توبه خيالى، شفاعت اولياء[4]، مغفرت الهى[5]، و دعاءهاى جعلى، كه جاعلينش ثوابهاى بىكش و پيمان براى خواننده آن نوشتهاند، متوسّل مىگردد، تا با رَجاءِ ثواب، و بدون بيم عِقاب، انواع جرائم را مرتكب شود، و احساس تزلزل و اضطرابى هم نكند. اين يكى از علل مهجور ساختن قرآن است.
وَ قالَ الـرَّسولُ يا رَبِّ اِنَّ قَومِى اتـَّخَـذُوا هذَا القُرآنَ مَهجُوراً[6].
ثانياً؛ علت اِعراض مسلمين از قرآن ايناست كه حُكّام جور كه از همان روز اوّل روى كارآمدند، نمىخواستند علم قرآن دربين امّت رايج گردد. زيرا در اين صورت امّت آگاهى يافته مفهوم ظلم و استبداد، و معناى عدل و داد را به درستى مىشناختند، و طبعاً در برابر حكومت ستمگران مىايستادند و دستشان را از سرِ مُلك و ملّت كوتاه مىكردند. از اين رو حكومتگران ضدّ مردم، تمام نيروى خود را بكار مىبردند تا بين امّت و قرآن جدايى افكنند و آنان را در نادانى نگه دارند. مردم جاهل هم تابع سران خود بودند. اينان نيز كسانى را كه در زِىّ علماء بودند، ولى از علم حقيقى بهرهيى نداشتند، به عنوان دانشمندان بزرگ به جامعه معرّفى مىكردند. چنين عالِم نمايانى نيز سخنى از دين، كه بر ضرر اولياء امور بود، بر زبانشان جارى نمىگشت. بلكه مستقيم و غيرمستقيم مردم را به سوى حمايت از آن ستمگران مستبدّ دعوتكرده سوق مىدادند.
طولىنكشيد كه درس قرآن و تعليم حقايق آن متوقّف گرديد، و دُروس رسمى مجامع علمىِ بِلاد اسلامى، در اطراف صَرف و نَحو، لغت، فقه، اصول، احاديث راست و دروغ، علم كلام و بحث از جبر و تفويض و قضاء و قَدَر و مانند اينها دور مىزد، كه طرحش جز تشويش اذهان و تكثير اختلاف بين مسلمين، ثمرۀ ديگرى نداشت و قرآن را از مسير خود منحرف مىساخت. در نتيجه، ملّت از قرآن فاصله گرفت وآن را به زاويه فراموشى سپرد.
ثالثاً؛ كسانىكه در قرون اوّل اسلام به تفسير قرآن پرداختند، غالباً غير عرب بوده از رموز و لطائف اين لغت آگاهى درستى نداشتند، و از ساير علوم مربوطه مانند «سياسةُ المُدُن»، «علمُ الاجتماع»، «مَعرِفَةُ الـنَّفس» و «تهذيبُ الـنّفس» نيز بهرهمند نبودند. از اين رو هدف قرآن را كه انسان سازى است، درك نمىكردند. نشناختن دقايق لغت، از كنايات و استعارات و جز اينها، و عدم معرفت اهداف عاليه قرآن، باعث گرديد كه تفسيرهاى سطحى و بيگانه از مقاصد كتاب خدا، و نقل اَقوال رجال، بدون استناد به اَدِلَّـه عقليّه، واستشهاد به خود قرآن كه: اَلـقُرآنُ يُـفَسِّرُ بَعـضُهُ بَعـضاً[7]، تأليف كردند.
طبقات بعدى نيز خَلَفاً عن سَلَف، در تفسير، تَـأَسّى به اَسلاف نموده، همان مطالب را نوشتند و اَباطيل و اَكاذيبى نيز برآنها افزودند، به طورىكه نه مجهولى بر خواننده معلوم گردد و نه مشكلى از او حلّ شود، و نه راه مستقيمى را بشناسد، و نه به سوى ترقّى اخلاقى، علمى و عملى گامى بردارد. فقط بهرهيىكه عائدش مىشد، بدگمانى و ضعف اعتقاد نسبت به قرآن بود. اين مفسّرين، از عامّه و خاصّه، اَبعاد مختلف قرآن را در نظرنگرفته، نوعاً به همان معناى لغوى توجّه مىكردند، آن هم با اختلاف آراء.
رابعاً؛ برخىاز الفاظ قرآن را از زبان عوامّ تفسير مىنمودند، كه آنان نيز از تُرَّهات وخرافات يهود گرفته بودند، مثل: مَلَك، جنّ، شيطان و غيرآن. در نتيجه قرآن را بهگونهيى كه جادوگران، فالگيران، كفبينان، كاهنان و غيبگويان مىگفتند، ترجمهكردند. اين روش موجب گشت كه مردم، برخى از آيات قرآن را افسانه تلقّى نموده، در عمل بهآن سستى وكاهِلىكنند.
قطعاً غرض از بعثت پيامبران و اِنزال كُتُب، ايجاد مشكل براى بشر و سلب آزادیهاى وى نبوده، بلكه مقصود رها ساختن بیقيد و شرط او از تمام بندها و زنجيرهاى نادانى و ستمكشى بوده است[8]، آن هم به زبانى ساده و همه فهم[9].
[1]– وَ لَـقَد اَرسَلنا مِن قَبلِكَ رُسُلا اِلى قَومِهِم فَجاؤُوهُم بِالبَـيِّناتِ (روم 47) / و هرآينه ما پيش از تو رسولانى را بر قومشان فرستاديم، پس براى آنان دلائل روشن آوردند.
[2]– ما هيچ پيامبرى را مبعوث نساختيم مگر به زبان قومش تا (راه راست را) برايشان روشن نمايد.
[3]– آيا آنان را نديدىكه نعمت خدا را به ناسپاسى بدل ساختند و قوم خويش را به نيستى كشاندند؟
[4]– فَما تَـنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِينَ (مدثر ـ 48) / پس ميانجيگرى ميانجىگران ايشان را سودى نبخشد. / و آيات ديگرى كه هرگونه شفاعتى را در روز جزاء مردود مىشمارد.
[5]– وَ اِنِّى لَـغَـفّارٌ لِـمَن تابَ و آمَـنَ و عَـمِلَ صالِـحاً ثُـمَّ اهْـتَدى ( طه ـ 82) / و هرآينه منكسى را مىآمرزم كه ازگناه بازگردد و ايمان آورد و عمل صالح كند سپس هدايت شود. / بدون توجه به مضمون آيه كه توبه، ايمان و عمل صالح را شرط مغفرت الهى مىداند، پيوسته توبه مىكنند و آمرزش مىطلبند، بىآنكه ايمان وعمل صالح را در پىآن آورند.
[6] – پيامبر گفت: پروردگارا همانا قوم من اين قرآن را بدور افكندند (فرقان ـ 30).
[7]– تفسير المَنار، ج 1، ص 22، چاپ سوم، 1367قمرى، قاهره/ دراين تفسير مىگويد: اِنَّ الـقُرآنَ يُـفَسَّرُ بُعـضُهُ بِـبَعضٍ (قالُوا)/ و مولوى مىگويد: معنى قرآن ز قرآن پرس و بس و ز كسى كآتش زده است اندر هوس
[8]– اَلَّذينَ يَـتَّبِعُونَ الـرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى يَجِدُونَـهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِىالتَّوراةِ وَالاِنجيلِ يَـأمُـرُهمُ بِالمَعرُوفِ و يَـنهاهُم عَنِ المُنكَرِ و يُحِلُّ لَهُمُ الطَّـيِّباتِ و يُحَـرِّمُ عَلَيهِمُ الخَـبائِثَ وَيَـضَعُ عَنهُم اِصْـرَهُم وَالاَغلالَ الّتى كانَت عَلَيهِم. فَالَّذينَ آمَـنُوا بِـهِ… (اعراف ـ 157). اين آيه در متن كتاب، در مبحث «عهد و ميثاق تكوينى» بيان شده است.
[9]– وَ لَـقَد يَسَّرنَا القُرآنَ لِلذِّكرِ (قمر، 17، 22، 32، 40).