دفتر نشر آثار علامه حکیم سید محمد جواد موسوی غروی

کد : 518
تاریخ انتشار : 1392/07/02

شریعتی و راه او

در طول تاریخ بشریت هستند کسانی که برای نمایاندن اسلام حقیقی به مردم از جان مایۀ حیات خویش هزینه کرده و بی هیچ چشم داشتی چشم به روی همۀ هستی خود بسته‌اند. شریعتی یکی از آنها است. آیا آن گونه که بود شناختندش؟ در میان علماء و روحانیون زمانش کسی هست که تأییدی بر او نهاده باشد؟ سخنان و دیدگاه‌های شریعتی در مورد مسائل مختلف مورد توجه بسیاری از مردم قرار نمی‌گیرد و اصلاً با تفکرات او آشنا نمی‌شوند. اما در این میان علامۀ غروی کسی است که با شجاعت از شریعتی سخن می‌گوید و سخنان و نظریات و ایدئولوژی او را به نقد می‌کشد. آنچه در پی می‌آید یکی از خطبه‌های حکیم غروی است که محور اصلی موضوعشان را شریعتی، اندیشه‌ها، زندگی و مرگ او قرار داده‌اند. اندیشه‌یی که می کوشد اسلام حقیقی را به مردم نشان ‌دهد و از سنت‌ها و بدعت‌های غلط دور ‌کند و از آنها می‌خواهد قرآن را در زندگی خود عملی کنند و در آیات و آفریده‌های خداوند تفکر و تعقل کنند و بدانند که بیهوده آفریده نشده‌اند. شریعتی به قرآن و حدیث وارد بود. او سعی داشت مردم را از خواب عمیقی که در آن فرو رفته‌اند بیدار کند. مردمی که با این وضع نابسامان، خوگرفته و قانع و خرسندند و به این زندگی پر از ظلم و ستم ظالمان عادت کرده‌اند. نه چشمانشان را باز می‌کنند و نه عقلشان را بکار می‌گیرند تا حقایق را ببینند و اوضاعشان را درک کنند. و شریعتی حیاتش را در این راه سپری کرد، راهی که انتهای آن را جز شهادت نمی‌نامند، حال هرگونه که رفتی باشی و به پایان رسانده باشی.
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم
  
 
زمانی که مرحوم دکتر علی شریعتی زبان به سخن گشود تا نسل خود را متوجه یک پیام دینی از طراز جدید نماید، روحانیت حوزه و خارج از آن احساس ترس عمیقی نمود. گسترۀ این بیمناکی تا آنجا بود که حتی آية الله شهید مرتضی مطهری را هم به واکنش شدید در برابر اندیشه و منظر نوگرایانه شریعتی واداشت و اختلافات و کشمکش‌هایی را در ساحت دین‌داری و دین‌داران پدید آورد که شرح ما وقع در روایات تاریخی مربوط به آن دوران مضبوط است.
انگشت شمارند، یعنی کمتر از انگشتان یک دست، افرادی که در سلک روحانیت بودند و شهامت دفاع از آراء شریعتی را یافتند. مرحوم طالقانی علی‌رغم اینکه در دوران طلوع و افول آن مرحوم در زندان یا تبعید بود، اما به دفاع از اندیشۀ او و روش وی در تبلیغ اقدام نمود. جز او دیگرانی هم بودند که با لیت و لعل و طرح چند علامت سؤال به سکوت برگزار کردند.
و اما علامۀ حکیم آية الله غروی از آغازین روزهای شهرت دکتر شریعتی در دانشگاه مشهد، و قبل از ایام حسینیۀ ارشاد با حصول اطلاع از مبانی تدریس وی در درس اسلام‌ شناسی، به دفاع از تفکر و شخصیت این متفکر نوآفرین پرداخت.
سرانجام وقتی دید پیروزی انقلاب هم نتوانست غدۀ چرکین مخالفت با اندیشۀ او را بسوزاند، در یکی از خطبه‌های نماز جمعه خود به دفاع مجدد از او پرداخت که متن آن خطبه در ادامه از منظر خوانندگان عزیز می‌گذرد. [1]
شریعتی و راه او
در اطراف انقلاب، بحث بسيار، وقت كوتاه، و طالب اندك است، ملت ما نه تنها هنوز بيدار نشده‌اند، گويا قصد بيدار شدن هم ندارند!
         در ميـان چوب گويـد كـرم چوب    
         مر كه را باشد چنين حلواي خوب[2]                                 
به همان وضع خود و به همان وضع سابق قانع و خرسنديم! مثل اينكه خيلي كار كرده‌ايم، مثل اينكه فاتح شده‌ايم، و بر دشمن غالب! نه! اينطور نيست! وظيفه‌هاي ديني را انجام نمي‌دهيم، و اين خطر موجود است كه: «وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا»، «اگر برگشتيد، ما هم برمي‌گرديم».[3] يعني اگر توبه كرده و وارد راه شديد و فعاليت كرديد، ما هم يار شما هستيم، و اگر برگشتيد و آن وظيفه‌ها را انجام نداديد، ما هم نعمت را برمي‌گردانيم.
 اگر به قرآن ايمان نداريم، دست كم به تاريخ، اوضاع دنيا، و به آنچه كه مي‌بينيم ايمان بیاوريم! در هر چه شك باشد، آيا در مردن هم شكي هست؟! لكن مردم عملاً اين طور نشان مي‌دهند که يقين دارند نمي‌ميرند و مردني در كار نيست!!! مردن هر کس را هم که ببینیم، مي‌گويیم؛ من كه نمي‌ميرم! و اگر بناي مردن هم باشد بعد از هزار سال، مانند نوح!
چرا ما اين طور هستيم؟! چرا اهل فكر نيستيم؟! چرا اهل تعقل و تدبر نيستيم؟! مگر قرآن نمي‌فرمايد: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرانَ اَمْ عَلی قُلوبٍ اَقفالُها»، «آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند يا بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است».[4] و یا: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»، «و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ايم [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‏كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى‏بينند[5] و گوشهايى دارند كه با آنها نمى‏شنوند، آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند، [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند».[6]
يعني آن بشري كه ما عقلش داده‌ايم اما به عقلش رجوع نمي‌كند، چشم و گوشش داده‌ايم، هم چشم و گوش ظاهر و هم چشم و گوش باطن،[7] اما با آنها نمی‌بیند و نمی‌شنود و عبرت نمی‌گیرد، «اولئِکَ کَالاَنعام»، اينان بمانند حيواناتند! زیرا مانند چهارپايان باركشي دیگران را مي‌كنند، و خود تعقل نمي‌كنند! «بَلْ هُمْ اَضَلُّ»، بلكه بدتر و گمراه‌ترند، چون اگر انسان راهش را گم ‌كرد، به میزانی كه احتياجاتش بيشتر از حيوان است، به همان ميزان هم گرفتاريهايش بيشتر مي‌شود. «أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»، هم اینان غافلانند در دنیا.
اما در آخرت چطور؟ «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ» حتماً مخصوص جهنمند. پس هم دنياشان جهنم است، هم آخرتشان! «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»، «در دنيا و آخرت زيان ديده است اين است همان زيان آشكار».[8]
اما امروز به مناسبت سالگرد هجرت دكتر شريعتي تذكراتي مي‌دهم:
يك عيب بزرگ ما مردم اين است كه گوشي و زود باور و مقلد هستيم! انسان بايد خودش متعقل و متفكر باشد، خدا به تو عقل داده است، فكر داده است، فهم و شعور داده است، پس چرا مستقل فكر نمي‌كني؟ چرا هر كه هر چه بگويد قبول مي‌كني؟! مگر ما تاكنون گرفتار همين نبوده‌ايم؟! من در اين شهر چون ميخي به زمين كوبيده بودم، همه جا حرف مي‌زده‌ام، آنقدر كه برايم امكان داشته مي‌گفته‌ام، ولي آيا من بيشتر دشمن دارم يا يك ساواكي آدم‌كش؟! من بيشتر مخالف دارم يا يك آدم عامي مطلقي كه جز گمراه كردن مردم چيزي بلد نبوده است؟! نه! او هيچ دشمني ندارد! زیرا ملت ما اهل فكر نيست، اهل تعقل نيست. حساب نمی‌کنیم من که اينجا اين حرف را مي‌زنم، مقدمه‌اش چیست؟ نتيجه‌اش کدام است؟ غرض من از گفتن آن چیست؟ ثمرۀ اين سخن و بازتاب آن در اجتماع چگونه است؟ اين است كه قرآن امر به تفكر وتعقل مي‌كند، «وَيَتَفَکَّروُنَ فِی خَلقِ السَّمَواتِ وَالاَرض». دائم امر به فكر کردن مي‌كند، فكركن! حساب كن!
با اين مرد[9] بسیار مخالف کرده و می‌کنند، چه در زمان حیاتش، چه اکنون که در قید حیات نیست! بروید ببینید چه كساني با او مخالف بوده و هستند و مخالفتشان از چه جهت است! او يكي از استوانه‌هاي انقلاب بود، نوشته‌هايش را بخوانيد تا ببينيد! واقعاً گوهر تقوي بود. از كجا مي‌گويم گوهر تقوی بود؟ از آثارش.
وی در علوم اجتماعي استاد مسلم و آدم بسيار متفكري بوده است! عادي نبوده! تاريخ اسلام و پيغمبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و تاريخ خلفاء، بني‌اميه و بني‌عباس و جرياناتي كه در آن مدت رخ داده، همه را خیلی خوب و دقيق مي‌دانسته است. در رشته حديث و تفسير هم وارد بوده، اما متخصص نبوده است. از اين جهت مي‌بينيد كه همۀ مطالب را مطابق تاريخ پيامبر، علي و ائمه (ع) پياده مي‌كند، و شاهد از آيات و حديث كم مي‌آورد. دقت مي‌كنيد؟! اين هم نشانۀ تقوي است كه با آن همه فضل و كمال، باز در اين مورد چون تخصص نداشته، دليل نياورده است. اما تمام حرفهايش با قرآن و حديث مطابق است. چرا؟ براي اينكه سيره و تاريخ پيغمبر و اميرالمؤمنین با قرآن و حديث مطابق بوده است. چنين شخصي دانشمند و خدمتگزار خلق است.
و اما مطالبي را كه گفته و نوشته است، بسیار مهم است. آيا جامعۀ مسلمان كه كتابشان قرآن است و دينشان اسلام و پيشوايانشان پيغمبر و اميرالمؤمنین و ائمه هدي(ع)، نبايد راه و چاه را بشناسند؟! نبايد دوست و دشمن را از يكديگر تفكيك كنند؟! او شجاعت داشته و دشمنها را معرفي كرده است. دشمنها تماماً در سه دسته خلاصه مي‌شوند: «فرعون»؛ مركز زور، «قارون»؛ مركز زر، «بلعم»؛ مركز تزوير.[10] اين سه دسته مركز و منشأ فساد و خرابي بوده و هستند، نه تنها در اسلام، بلكه در تمام اديان الهي، اين سه نيرو دست در دست يكديگر بعثت انبياء را بر هم زدند و نگذاشتند كه بشريت از سخنان انبياء منتفع و بهره‌مند گردد و به سوي انسانيت پيش رود تا ظلم و آزار، خون‌ريزي و سفاكي، خودخواهي و هوي‌ پرستي، ماده ‌پرستي و شهوتراني، استعمار و استثمار ضعيفان پايان گيرد. نگذاشتند! حال اين را بايد مردم بدانند يا نه؟! بايد بدانند ريشۀ فساد از كجا بوده یا نه؟! اگر گفته شود که این سه دسته مستمسک استعمار بوده و هست، حرف خلافی است؟! آیا نباید مردم اینها را بدانند؟! نباید فسادهای کسانی را بدانند که در لباس علم بوده‌اند؟!
مگر مسيحيت دين عاطفه و مهر و محبت و وحدت نیست؟! مگر عیسی (س) در همان انجيلهايي كه موجود است، با اينكه تحريفش كرده و از بينش برده‌اند، آن همه سفارش به انسانیت و اخلاق نکرده است؟! پس چطور است همانهايي كه مي‌گويند ما مسيحي هستيم، آنقدر ماده‌پرست و هوی‌پرست شده‌اند که ميليونها بشر را به كشتن مي‌دهند؟! چرا چنين شده؟! بايد بفهميم پاي پاپها زير اين كرسي بوده است يا نه؟! دست آنها در اين آش و كاسه بوده است يا نه؟! آنها هم سهمي مي‌برده‌اند يا نه؟! آیا نباید این مطالب را دانست؟! مسيحي باید چگونگی اين مطلب را بفهمد. كسي كه به عنوان «پاپ» مي‌گويد من پیشوای مسيحيان دنیا هستم، يك كلمه حرف نمي‌زند و اعتراض نمی‌کند و نمي‌گويد؛
ای مسيحيان! کسانی که این جنایات را مرتکب می‌شوند مسيحي نيستند![11] اينها دزد دينند! اينها به واسطۀ اينكه مي‌خواسته‌اند به مقاصد پليد خود، رواج ظلم و آزار و آدم‌كشي و سفك دماء، دست یابند، خود را مسيحي ناميده‌اند تا كسي مدعيشان نشود و تكفيرشان نكند!
اما می‌بینی برایشان تاج‌گذاري هم می‌كند، وقتی رئيس جمهور تعيين می‌شود، پیام تبريك هم برایشان می‌فرستد! و هر عمل زشتي هم كه می‌کنند آقای «پاپ» به عنوان پیشوای مسیحیان جهان ساكت است!!! چطور مي‌شود چنين باشد؟! آيا خيانت نكرده است؟! آيا بخشش گناه كار خداست يا كار «پاپ»؟!
ما هم به عنوان رجال دین از آنها ياد گرفته‌ايم! بنده وقتي يك شعر خواندم و شما هم شيون كرديد، آن وقت مي‌گويم همه بهشتي شديد، و از این طریق شهوت نفس خود را هم ارضاء كرده‌ام! آيا اين با آن فرق دارد؟! اينكه بدتر از آن است! ما هم از آنها ياد گرفته‌ايم، قرآن را كنار گذاشته و گناه بخشي را رواج داده‌ايم! حالا گناه را چه «علي» ببخشد، چه بنده! چه اين دعاء را اگر خواندي چه آن زيارت را، بالأخره قرآن را از حيثيت و اعتبار عملي ساقط كرده‌ايم.
آیا نباید تفاوتهای تشیع علوي و صفوي را فهمید؟! آیا نباید گفت که چگونه به نام تشيع، تشيع را كوبيد‌ه‌اند، و به نام علي، علي را از ميان برده‌اند؟! به اسم خودش و از همان راه وارد شدن! یعنی «مذهب علیه مذهب»!
استعمار، همزمان با نفوذ در مسيحيت و پاپها، به ما هم پرداخت! از همان ابتداء، از موقعي كه كعب الاحبار يهودي مسلمان شد، اگر تاريخش را بخوانيد و ببينيد با ابوذر چه كرد و عثمان را چگونه اغفال نمود و چه تلاشهايي كرد تا بالأخره موجب مرگ عثمان شد، بعد كنار معاويه قرار گرفت و او را آنقدر تحريك كرد تا با علي بجنگد و... اين يكي بود از هزار. ادامه دادند، و مردم غافل، اهل علم هم غافل، همين طور بايد بنشينند سر مسائل طهارت و نجاست و حيض و نفاس بحث كنند! و دشمن چيره و خيره شود و در درون و اعماق دل و جان ملت ما، در ماديات و معنويات ما مداخله كند و قرآن را از كار بيندازد؟! و ما سرگرم آن باشيم كه دو مرتبه باید دست را شست يا يك مرتبه! آیا وظيفۀ فقيه اين است؟! يا بايد شمشير روي دوشش و در مقابل ظلم و فساد بایستد، به خصوص در مقابل كساني كه گمراه كنندۀ ملت هستند و می‌خواهند دین و قرآن را آنها بگیرند، بطوری که دیگر پایبند هیچ چیز نباشند، تا آن وقت بشود خريدشان، تا بشود افسارشان كرد، تا بشود استثمارشان كرد؟! آنوقت نبايد گفت که اهل علم باید بيدار باشند و به وظيفه خود عمل کنند؟! حال آیا این مرد کفر گفته که این حرفها را بیان کرده؟! گفتن این مطالب اساسی است.
مگر قرآن نمی‌گوید: «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِنَّ کَثيراً مِنَ الْاَحبارِ وَ الرُّهبانِ لَيَأکُلوُنَ اَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدّوُنَ عَنْ سَبيلِ اللهِ»،[12] اي كساني كه ايمان آورديد بيدار باشيد، و متوجه باشيد كه مثل يهود و نصارا نشويد، به درستي كه بسياري از احبار و رهبان - علماء و دانشمندان يهود و مسیحیت - همان پاپها كه خودشان را راهب مي‌ناميدند، «لَيَأکُلُونَ اَموالَ النّاسِ بِالباطِلِ»، مال مردم را به ناحق و ناروا مي‌خورند، «وَيَصُدّوُنَ عَنْ سَبيلِ الله»، و راه خدا را هم صد مي‌كنند.[13]
 چرا مي‌فرمايد؛ اي كساني كه ايمان آورده‌اند، اي مؤمنان، اي مسلمانها، حواستان جمع باشد كه شما به اين مصیبت گرفتار نشويد، آن كسي كه به تمام معنا خدمتگزار است بشناسيدش كه؛
          دريغ است روي از كسي تافتن     
          كه ديگر نشـايد چون او يافتن
كتابهاي او را بخوانيد، كتابهايش آموزنده است، بيداركننده است! آیا بايد اين طور باشد كه اگر من فكر كردم فلان حرفش موقعيت مرا ميان ملت سست مي‌كند بگويم؛ بايد كوبيدش؟! بايد كتابهايش را آتش زد؟! بايد جلو مردم را گرفت كه نخوانند؟!...
شما ببينيد ما ملت در چه پايه‌یي هستيم! در اروپا، در جاهاي ديگر، در همان مملكتهاي مادي و ماده‌پرست، اگر چنانچه كسي چيز خوبي بنويسد، از او قدرداني مي‌كنند و به او جايزه مي‌دهند. زيرا مي‌خواهند كشورشان ترقي كند. ولي اينجا اگر كسي قلم برداشت و حرف حسابي زد، يك نفر حاضر نيست تشويق، تقدیس یا ترويجش کند! اگر بتوانيم مي‌كوبيمش و الّا بي‌تفاوتيم! آيا این طور بايد باشد؟! پيغمبر هم تشويق مي‌خواهد، به آيات قرآن دقت كنيد كه خداوند چگونه رسولش را تشويق مي‌كند، چطور موسي و هارون را تشويق مي‌كند:[14] «اِذْهَبَا اِلی فِرعَوْن»، برويد اي موسي و هارون پيش فرعون، «اِنَّهُ طَغَی»، او طغيان كرده است. گفتند: «اِنَّنا نَخافُ اَنْ يَفرُطَ عَلَيْنا اَوْ اَنْ يَطْغی»، او طاغوت است! گوش به حرف ما نمي‌دهد، افراط مي‌كند بر ما، یعنی فحشمان مي‌دهد، بيرونمان مي‌كند، آزارمان می‌دهد، «قالَ لاتَخافا اِنَّنی مَعَکُما اَسْمَعُ وَ اَریَ»، خدا فرمود: نترسید! من همراه شما هستم، مطمئن باشيد! ببينید خدا چگونه تشويق و حمایت مي‌كند. انسان اگر تشويق نداشته باشد نمي‌تواند‌ ‌كار كند! شما چه تشويقي از كدام نويسنده و گوينده‌یی کرده‌اید که حرف حساب زده است؟! كدام كتابهايش را چاپ كرده‌ايد؟ كدام آثارش را در سطح كشور و خارج از كشور منتشر كرده‌ايد؟! اگر خدمت به دين مي‌خواهيد بكنيد اينها خدمت است. پس کوبیدن کسی که رب القلم بوده یا باشد اشتباه است.
 او عبارت «تشيع علوي و تشيع صفوي» را بکار برده است. شما بخوانيد تا ببينيد از زمان صفويه، بيش از چهارصد سال مي‌گذرد و ما برنامۀ صفويه را پیوسته تأييد و تأكيد كرده‌ايم. اين رفتارهايي كه به نام دين ميان ما معمول بوده و هست كدامش زمان پيغمبر و زمان علي و ائمه (ع) بوده است؟! آنچه كه در آن زمان از دين جاري بوده كدامش به معنويت و حقيقت و آن طور كه بايد و شايد ميانۀ ما جاری است؟! اما ادعاء شيعۀ علي بودن را داریم! و به اسم خود علي، علي را، حرفهايش را و نهج البلاغه‌اش را كوبيده‌ايم، سيره‌اش را كوبيده‌ايم! روشش را كوبيده‌ايم! آيا مي‌شود كه علي آمده باشد بشر را هدايت و اصلاح كند، و به مقام «خليفة اللهی» برساند، اما خودش طرفدار جاني، سفاك، رباخوار، مانع الزكوة، تارك الصلوة، شارب الخمر و مانند اينها باشد؟! و بگويد شما از خدا نترسيد، بنده هستم!!! آيا اين را هيچ عاقلي قبول مي‌كند كه مجري احكام و نمايندة خدا، كه آمده است احكام خدا را اجراء كند، براي اينكه اسلام آزادانه بتواند پيشرفت كند، طرفدار اين گونه افراد باشد؟! آن هم در پیشگاه و محضر عدل الهی در روز رستاخیز! اين مي‌شود «تشيع صفوي»، نه «تشيع علوي»! آيا اينها را مردم نبايد بدانند؟! حالا هر كه ضد اين مي‌گويد، ضد اسلام است، جزء پیروان یا اشباه بلعم باعورا است، ولو در لباس و قيافه اهل علم هم باشد.
آن وقت همان رجال سياسي و همان آدم‌كش‌ها و همان سفاكها كه مال مردم را مي‌بردند، كشورهاي ضعيف را استعمار و استثمار مي‌كردند، به نزد پاپ‌ها مي‌رفتند، آنجا پول مي‌دادند،‌ پاپ هم مي‌گفت بخشيديم!!! از جمله چيزهايي كه به انجيل‌ها اضافه كرده‌اند اين است كه عيسي «لعنت ناموس» شد! یعنی - آن طور که خودشان می‌گویند - زماني كه خدا آدم را آفريد و در بهشت جايش داد و او از شجره منهيه خورد، خدا بر او و تمام فرزندانش غضب كرد. آنگاه از زمان آدم تا عيسي فكر می‌كرد چگونه عصیان آدم را تلافی کند! از طرفي خود را عادل مي‌دانست و از اين جهت همۀ بشر را، به سبب معصیت جدشان، بايد از روي عدالت عذاب مي‌كرد! (عدالت خدا یعنی همین؟!) از طرف ديگر ارحم الراحمین است، پس بايد آنها را ببخشد! آن وقت فكر خدا به اينجا رسيد كه پسرش عيسي را فرو فرستد و سرانجام مصلوب شود تا در اثر این حادثه، به كساني كه گناه كرده‌اند رحم كند و همه را، چه مسيحي و چه غير مسيحي، ببخشد.[15]
حالا ما بايد از اينها فرا بگيريم و پیروی کنیم يا از قرآن؟! بياييد همت كنيد! اقدام به كارهاي شايسته و ارزنده كنيد و در منتشر كردن مطالب دُرُست ديني برنامه داشته باشيد، تشكيلات داشته باشيد، ببينيد پيغمبر (ص) در اين باره چه مي‌گويد: «مَنْ سَنَّ سُنَّۀ حَسَنَۀ فَلَهُ اَجرُهُ وَاَجْرُ مَنْ عَمَل بِها مِن بَعدِهِ الی يَوم القيامَۀ مِن غَيرِ اَن يُنقَصَ مِن اُجورِهِم شَيئ»، هر کس که سنتي نيكو بناء نهاد وآن را اجراء كرد، و رواجش داد، به هر شكل و صورتي كه باشد، اجر خود را دارد، اجر آن کسی را هم دارد که از او ياد گرفت و به وسيلۀ اقدام او چيزي فهميد و عمل كرد، تا روز قیامت، بی‌آنکه از اجرهای دیگران چیزی کاسته شود.
در قديم معمول بود كسي كه مريض مي‌شد يك قرص نان بالاي سرش مي‌گذاشتند، و بعد از چند دقیقه، با قدري نمك بیرون خانه مي‌گذاشتند تا فقيري بيايد و ببرد! يا زنها و مردهاي فقير توي كوچه پس کوچه‌ها مي‌نشستند تا عابران يك شاهي به آنها بدهند. اين كارها صنّار هم نمي‌ارزند! اين احسانشان بود و تقریباً امروز هم به همان شکل است! این در راه خدا بود براي رفع بلاء! آخرت را كه داشتند، چون گريه كرده بودند يا دستي به پيشاني زده بودند! اي واي! اين است دين و دينداري؟! همين است كه دين پايمال شد و شما ملت هم دنبال همان هستید! دنبال اينكه شعري بخوانند و شما هم داد بكشيد! دنبال این چیزها بوده‌اید، نه دنبال دانشمندی كه دين را به شما معرفي مي‌كند! دانشمندان در هر زماني خانه‌نشين و منزوي بوده‌اند و از دست شما ملت نادان جرأت حرف زدن هم نداشته‌اند! آیا هنوز هم مي‌خواهيد ادامه دهيد؟! بدهيد! که عذاب خدا و محاكمه‌يي هم در كار است؛ «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرصَاد»، «همانا پروردگارت در كمين است»![16] عقوبت مي‌كند زیرا که «شَديدُ الْعِقابْ» است. عقاب خدا سخت است، چه در دنيا و چه در آخرت!
و اما قرآن - یعنی کلام مستقیم خدا- بيشترِ گناهاني را كه مردم مرتكب مي‌شوند تقصير ملاهاي[17] اديان مي‌گذارد، چه ملاهاي يهود، چه نصاري، و چه خودمان. «کانَ النّاسُ اُمَّۀ واحِدَۀ فَبَعَثَ اللهُ النَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنذِرينَ وَ اَنزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالحقِّ لِيَحکُمَ بَينَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفوا فيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فيهِ اِلّا الّذينَ اوُتوُهُ مِنْ بَعدِ ماجاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَينَهُم...»[18].
يعني بشریت یک «امت» بودند و يك دسته، بدون گروه‌گرايي، بدون نژادپرستي، و بي‌طبقه. خدا به همۀ آنها عقل داده است، آن عقلي كه صلاح و فساد و خير و شر و حق خدا و خلق را بشناسد و وظيفه‌اش را بداند.
پس همۀ بشر، در سرشت پاک و سالم، يك امت بوده‌اند، مطابق فطرت، «فِطْرَۀ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»،[19] خدا خلقشان كرده بود به صورت يك امت پاک، تا اينكه «فَبَعَثَ اللهُ النَّبيين»، خدا پيامبران را فرستاد، «مُبَشِّرين»، كه مژده بدهند مردم را به آثار نيكِ اعمال و اخلاق خوب. «و مُنْذِرين»، و بترسانند آنها را از آثار بدِ اعمال و اخلاق زشت. بشارت بدهند خوبها را و تحذير كنند بدان را تا آگاه و متنبه شوند. اما این امت یکپارچه در فطرت چه کردند؟! اختلاف كردند! چرا اختلاف كردند؟! اينها كه يك امت بودند و خدا به همه آنها عقل و شعور و فطرت داده بود؟! حالا خدا پيامبران را فرستاده و كتاب هم با آنها نازل كرده، «وَاَنْزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالْحَقِّ»، تا چه كنند؟ «لِيَحْکُمَ بَينَ النّاسِ»، تا حكم خدا را برای مردم، دربارۀ تمام مسائل و مشکلات اجتماعی و اخلاقی‌شان، که موجب اختلافشان گشته، بیان کنند و خود، به عنوان شاهد، الگو و اسوه در بین مردم، اقدام به اجراء آنها نمايند. اما مردم بر سر این موضوع اختلاف كردند! چه كساني منشأ این اختلاف شدند؟! قرآن پاسخ می‌دهد: «وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ اِلّا الَّذينَ اوُتوُهُ»، اختلاف نكردند در دين خدا و كلمات و سخنان پيامبران خدا، مگر آن كساني كه كتاب به آنها داده شد، «مِنْ بَعدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتِ»، بعد از آنكه دلایل واضح براي‌شان آمد و علم به كتاب پيدا كردند.[20]
ببينيد اختلاف بین مسلمانها از كجا پيدا شده است؟ اين فرقه‌هاي مختلف، اشعري، معتزلي، شيعه، سني... هر یک خود را صاحب حق دانسته و مقابل هم ايستاده‌اند، با اينكه قرآن مي‌فرمايد: «اِنَّ هذِهِ اُمَّتُکُم اُمَّۀ واحِدَۀ»، امت شما يك امتند.[21] با اين حال اگر اختلافي هم داريد، دانشمندان بنشينند به حل و فصل آنها بپردازند. به خون هم تشنه نباشيد! بر سر يكديگر نزنيد! چرا دانشمندان اختلاف را دامن مي‌زنند؟! چه اهل تسنن و چه ما، هر یک به طريقي اختلاف را دامن مي‌زنيم، آيا اين بوده است شيوه ائمه (ع)؟! همين بوده است دستور قرآن؟! قطعاً نه!
 سپس علت اختلاف را بیان مي‌فرمايد که چرا اينها اختلاف كردند! آیا بر سر احکام خدا بود؟! البته نه! بلکه «بَغْياً بَيْنَهُم» از روي «بغي». به واسطه اينكه مي‌خواسته‌اند افزون‌طلبي كنند، آن وقت بين خودشان اختلاف شد، كينه و حسد بوجود آمد و در اثر گردن‌كشي، تفوق‌جويي و برتري‌طلبي بين آن كساني كه خود را مبلغ كتاب مي‌دانستند و آن را مي‌شناختند اختلاف شد! و در اين ميان مردم جاهل هم بيچاره شدند! ملت بايد بيدار و هوشيار باشند، اگر بيدار شدند مرا هم متوجه کژیها و کاستی‌هایم می‌کنند! به محض اينكه ديدند حرفهاي من فايده‌یي ندارد و يا وظيفۀ خودم را انجام نمي‌دهم، مرا كنار مي‌گذارند و به سراغ ديگري مي‌روند. ولي حيف كه قضيه برعكس است! مردم نوعاً با آن كسي كه اهل فساد است و مخرب، درهرحالي و درهر قشري و هر صنفي كه باشد، كاري ندارند، اما با كسي كه اهل صلاح است و در پی اصلاح مردم و جامعه، بر اساس اخلاق دینی و تربیت الهی، با او كار دارند!
       اي كه شمشير جفـا بر سر ما آختـه‌اي  
       دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌اي
       با همـه جلوه طاووس و خراميدن كبك   
       اين بديع است كه بي مهرتر از فاخته‌اي[22]
انسان بايد هر چيزي را به جاي خود و به اندازۀ خود بشناسد، تا بتواند از همه چيز منتفع شود، و دشمن، يا دوست نماي دشمن صفت، نتواند كار خودش را انجام دهد، نتواند ملت را بكوبد و مقاصد پليد خود را به كرسي بنشاند.
ضمناً به این جهت لفظ شهيد بكار برده مي‌شود، چون شهادت نتيجه است. آن كسي كه در راه شهادت است هر روز و هر ساعت شهيد است، منتهي اينكه او را شهيد نمي‌گويند تا وقتي كه از دنيا برود و معلوم شود كه تا آخر در راه دُرُست بوده و برنگشته است. والّا آن كسي كه در راه شهادت واقع است در حال حيات هم هر قدمي که برمي‌دارد در شهادت است.[23]
               و شهيد
                       دكتر علي شريعتي
                                      از آنها بود.
 
 
و السلام عليکم و رحمۀ الله و برکاته
 
[1] 26 اردیبهشت 1359
[2] مثنوی معنوی – دفتر پنجم – انکار کردن اهل تن غذای روح را. ادامۀ ابیات:
  در میـان خاک گویـد کرم خرد       این چنین حلوا به عالم کس نخورد
  کرم سرگین در میـان آن حدث       در جهـان نقـلی ندانـد جـز خبث
  جز نجاست هیچ نشناسد کلاغ       شد نجاست مرو را چشـم و چـراغ
[3] سورۀ اسراء آیۀ 8
[4] سورۀ محمد آیۀ 24
[5] دیدن حقیقت چیزی، فهم درست و کامل آن و عبرت گرفتن از آن است.
[6] سورۀ اعراف آیۀ 179
[7] چشم ظاهر؛ چشم بصر، چشم جسم. چشم باطن؛ چشم بصيرت، چشم روح.
[8] سورۀ حج آیۀ 11
[9] دکتر علی شریعتی
[10] بلعم؛ ملايي مزور و مخالف حضرت موسي.
[11] حال چه كارتر باشد، چه هيتلر، و چه هر كس دیگری.
[12] سورۀ توبه آیۀ 34
[13]  در لغت عرب زماني كه دو كلمه از نظر ظاهر تقريباً شبيه به يكديگر و از نظر معنا با يكديگر قرابت داشته باشند، اين دو لغت را اشتقاق كبير مي‌گويند مانند «سد» و «صد»، كه اولي به معناي «بستن راه جسمي» است و دومي «بستن معنوي».
[14]  سورۀ طه آیات 43 تا 46
[15] انجيل لوقا
[16] سورۀ فجر آیۀ 14
[17] صحیح «ملا»، «مولی» است یعنی «پیشوا».
[18] سورۀ بقره آیۀ 213
[19] سورۀ روم آیۀ 30
[20] برای توضیح بیشتر آیه رجوع شود به: آدم از نظر قرآن – ج 3 – ص 159.
[21] سورۀ مؤمنون آیۀ 52
[22] سعدی – غزلیات - 488
[23] برای توضیح بیشتر رجوع شود به: لوح فشردۀ «شهید و شهادت» - دکتر سید علی اصغر غروی. 
ارسال نظر
*