برگرفته از سخنرانیهای دکتر سید علی اصغر غروی در باب «رفعت و ذلت در قرآن» در سال 1386 (عاشوراء 1429)
بسم الله الرحمن الرحیم
قصد از طرح اینگونه مباحث، تبیین ديدگاه قرآن و در نتیجه نگرش خالق عالم نسبت به موضوعات پیشروی انسان است تا بتوانیم آنها را در عمل بکار بندیم و در جهت فلاح و رستگاری در دنیا و آخرت بکوشیم. قرآن در آیات 250 تا 252 سورۀ بقره میفرماید: «وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا»، «هنگامى كه با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما شكيبايى فرو ريز و گامهایمان را استوار گردان». پس اولین اقدام یک انسان مؤمن، وقتی در برابر دشمنی قرار میگیرد، این است که از خدا بخواهد که صبر و پایداری را مثل باران بر سرش فرو ریزد و گامهایش را در برابر جالوتهای تاریخ محکم و استوار سازد. «وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِين»، «پیروزمان گردان بر قوم کافران». مرحلۀ بعد این است که از خدا بخواهیم ما را بر کافران نصرت دهد و پیروزمان گرداند. و کافر کسی است که روی حق را به هر شکلی بپوشاند! بناءبراین او ضرورةً نباید خارج از دین اسلام یا مسیحیت یا یهودیت باشد تا مصداق کافر قرار گیرد! همین که کسی روی حقی را بپوشاند، حتی اگر آن را پایمال نکند، مصداق کافر است! زیرا پایمال کردن حق، به معنای معارضه و مبارزه نمودن با آن است، در حالی که کفر روی حق را پوشاندن است! بناءبراین آن مسلمانی که از کوفه به ابیعبدالله الحسین(ع) نامه نوشته و او را به آنجا دعوت کرده است، اما آن هنگام که حسین به کربلاء رسیده، از او دفاع نمیکند، کافر است! زیرا روی حق را پوشانده است! دفاع از حسین در آن هنگام یک حقیقت و حق تاریخی است، بناءبراین آن کسانی که روی این حق را پوشانیدند، حتی اگر حافظان قرآن بوده و سالها بر فراز منابر مساجد کوفه و بصره و شام و مدینه، قرآن خوانده و مردم را تعلیم داده باشند، در آن هنگام کافرند! آنها روی بزرگترین حق تاریخ و حقیقت آن را پوشانیدند! اما آیا نصرت یافتن بر کافران این است که آنها کشته شوند و حسین بن علی به حکومت و اقتدار برسد و تمامی بلاد اسلامی را زیر سیطرۀ خود بگیرد؟! نه! چنین نیست! نه از دید قرآن و نه از دید حقانیت تاریخ بشری، چنین چیزی نصرت نیست. نصرت و سربلندی این است که حقانیت او در طول تاریخ بماند! و این نصرت و سربلندی ارزش آن را دارد که در این راه حتی جان خود و خاندانش را از دست بدهد! پس همیشه نصرت به معنای به دست آوردن اقتدار و حاکمیت و قدرت نیست! همیشه سربلندی و رِفعت به معنای بدست آوردن قدرت مادی در دنیا نیست! این مفاهیم را باید یاد بگیریم و ندانستن همینها بوده است که موجب شده ما مسلمانها از هر قافلهیی عقب بیفتیم! از قافلۀ علم، قافلۀ ترقی، قافلۀ تمدن، و مهمتر از همه قافلۀ اخلاق انسانی! چرا عقب افتادیم؟! زیرا سربلندی را در این قدرت ظاهری خلاصه نمودیم! در نظر ما کسی سربلند بوده و هست که پسرو و پیشرو داشته باشد! محافظ داشته باشد! کثرت مال دنیا داشته باشد! قدرت دنیوی و سیطره بر مردم داشته باشد! «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّه»، «پس آنان را به اذن خدا شكست دادند». قدرت یافتن و پیروز گشتن بر قوای کفر در خارج از چهارچوب اذن الهی امکان پذیر نیست! زیرا خداوند اذن و اجازه نداده است که با به کار بستن ابزارهای ناحق و نادرست، مانند دروغ و تجاوز و تعدی و...، انسان بتواند به حقیقتی نائل گردد! چرا خداوند جان حسین بن علی را در کربلاء حفظ ننمود؟! چون خارج از اذن الهی و نظامات عالم است! با اینکه حسین (ع) در راه حق، در راه قرآن و اعلاء «کلمة الله» تمامی خاندان خود را به حرکت در آورده و به میدان قتال و مبارزه و جنگ پا نهاده است، خداوند اذن و اجازه نداده است که او زنده بماند! زیرا نظام عالم، نظام اسباب و مسببات است و اذن الهی چیزی جز این نیست! دنیا محل ابتلاء و آزمون است. مردم کوفه و همچنین خاندان نبوت و عصمت و طهارت آنجا باید امتحان شوند تا معلوم گردد کدامینِ آنها حاضرند در راه اعلاء «کلمة الله» مال خود را بدهند؟! کدام یک از آنها حاضر است جان خود را در راه حمایت از قرآن بدهد؟! آری! خداوند میپرسد و آنها و همچنین ما باید پاسخ دهیم! اینجاست که مردودها نمایان میشوند! آنهایی که اندامشان به لرزه میافتد و به کنج خانههای خود میخزند! اما بعد از گذشتن از مال و جان خود، نوبت گذشتن از جان زنان و کودکان میرسد! ای حسین! آیا حاضر هستی زنان و کودکانت برای اعلاء «کلمة الله» به شهادت برسند؟! آری! و این آری از تمام آریها برجستهتر و پررنگتر است! اینها سؤالات خداوند و صحنۀ امتحان اوست! حال با این اوصاف، آیا ما در زمرۀ شیعیان و پیروان خاندان نبوت و عصمت و طهارت قرار میگیریم؟! آیا از قرآن حمایت میکنیم؟! آیا ما به جهت در پیش بودن خطر، در هنگام دفاع از حق، روی آن را نمیپوشانیم؟! آیا برای اعلاء «کلمة الله» حاضریم از مال و جان و زن و فرزند خود بگذریم؟! ما باید درون و نیت خود را تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم در کدام جبهه قرار میگیریم! ما حتی حاضر نیستیم یک مو از سر فرزندمان در این راه کم شود! خیلی نگران میشویم و میترسیم! همۀ عقبنشینیهای ما در برابر جالوتهای تاریخ به سبب ترسی است که از همین بابت داریم که مبادا خسارتی یا ناراحتی به خودمان یا به اعضاء خانوادهمان برسد! مگر قرآن در آیۀ 92 آلعمران نمیگوید: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّون»، «هرگز به نیکی نخواهید رسید مگر این که آنچه را بسیار دوست دارید انفاق کنید». چه چیزی دوستداشتنیتر از جان انسان و خانوادهاش، که خاندان نبوت در صحراء کربلاء در طَبَق اخلاص گذاشتند و به پیشگاه حضرت احدیت تقدیم کردند؟! کلام قرآن اینها است و اجراء عملیش آنها! اگر به جایی نرسیم که این انسانها از درون مساجد درآیند، اذان این همه مأذنهها بیمفهوم است! اگر قرار است از مساجد کوفه زیاد بن ابیه و ابن زیاد و مانند آنها درآیند، حتی اگر بهترین قاریان و حافظان باشند، چه چیزی حاصل میشود جز زیان؟! «وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوت»، «داود جالوت را به قتل رساند»، «وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء»، «و خدا به او فرمانروایی و حکمت داد و آنچه را میخواست، به او آموخت». حال دو طرف صحنه کربلاء را با هم مقایسه کنید! حرفها و خطبههایی را که حضرت زینب ایراد میکند، چه در کوفه چه در شام، از نظر حکمت و جامعهشناسی و مردمشناسی و دینشناسی و عقلانیت، با حرفهای طرف مقابل مقایسه کنید! آری! آنها اهل حکمتند، اهل علمند، اهل مُلکداریند! «وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْض»، «و اگر خداوند اینگونه قرار نداده بود که بعضی از مردم، بعض دیگر را دفع کنند، زمین فاسد میشد». همین جا است که تکلیف حرف با عمل و تفاوتشان از یکدیگر مشخص میشود! این آیه بیانگر این قاعده است که هر جا که ناحق و جالوتی ستمگر پدید آمد، وظیفه و مسؤولیت خود مردم است که به دستور خدا، و بر اساس اذن و نظام الهی، در برابر او بایستند! و به این جهت است که داود به جنگ جالوت میرود، نه برای قدرتنمایی و کشورگشایی! «وَلَـكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ»، «ولی خدا صاحب فضل است بر جهانیان». پس اگر خداوند چنین قاعدهیی را قرار داده است تا زمین فاسد نشود، هم به سبب اذن الهی و نظام حاکم بر عالم است، و هم به سبب فضلی است که بر همه جهانیان دارد. حال قرآن نتیجهگیری میکند: «تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِين»، «(ای پیامبر) اين آيات خداست كه ما آن را به حق بر تو تلاوت میکنیم و به راستى تو از جمله فرستادگانی». توجه کنید خطابات قرآن عام است، یعنی تمام کسانی که بعد از پیامبر این آیات را استماع میکنند، مورد خطاب قرآن هستند. در ضمن فرستاده از خودش هیچ اختیاری ندارد که در این آیات دخل و تصرف کند! امیدوارم ما مسلمانان که مستمع و مدافع قرآن هستیم، بیاییم رحمی به بشریت بکنیم! برای این فساد اخلاقی که جهان را فرو گرفته و در خود غوطهور ساخته است، اندیشهیی بنماییم! با این وضع و در این منجلاب، اخلاق کاملاً غرق خواهد شد! زندگی هست، اما حیوانی است! امکانات رفاهی هست، اما انسانیت غرق میشود و میمیرد! یعنی همان چیزی که نمادش را خداوند در پسر نوح میگذارد که هر چقدر هم به فراز برود، سرانجام غرق شدنی است! و آن فساد اخلاق است که همه چیز را غرق میسازد! پس آن رحم آوردن این است که آن دینی را که به دستان خود ساختهایم کنار بگذاریم! ما که مقاممان از پیامبر بالاتر نیست! خداوند به پیامبرش هم اجازه نمیدهد دین بسازد و میگوید آیات را ما بر تو تلاوت میکنیم و تو فقط مرسلی و هیچ حق تصرف در آن را نداری! آیات 38 تا 40 سورۀ حج نیز دقیقاً منطبق است با عمل ابیعبدالله الحسین، از موقعی که برای مقابله با یزید تصمیم میگیرد تا زمانی که به شهادت میرسد: «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»، «خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند دفاع میکند». دفاع خدا چگونه است و چطور شکل میگیرد؟ آیا دفاع خدا این است که وقتی خاندان عصمت و طهارت به صحراء کربلاء میرسند، مانع کشته شدن آنها شود؟! قطعاً اینگونه نیست! خداوند از حقانیت و معنویت و ثبات آنها و از اعتلاء کلمۀ آنها در طول تاریخ دفاع میکند! به همین جهت در سراسر تاریخ بشر، اسم حسین به عنوان الگوی برجستۀ انسانی و اخلاقی و پیشتاز در دفاع از حق، در هر شرایطی، تا حد اهداء جان خود و اعضاء خانواده، ثبت شده است! آری! این دفاع خدا است از کسانی که ایمان آوردهاند! حال ببینیم درون ما و نیت ما چیست؟ ما که هستیم؟ در پیشگاه خدا چه جایگاهی داریم؟ آیا واقعاً خدا به دید مثبت به ما مینگرد؟ فضل و رحمت خدا چه وسعتی دارد که با این همه سستی و کاهلی ما در دفاع از حق، نعمتهایش را سلب نمیکند! «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور»، «خداوند هرگز بسیار خیانتکار ناسپاس را دوست ندارد». آیا کسی که این کتاب در دسترسش باشد و آیات آن را مطالعه نکند و بکار نبندد، خیانت در امانت ننموده است؟! راه ذلت و خاری را نپیموده است؟! «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»، «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت قتال و نبرد داده شده است، زیرا مورد ظلم قرار گرفتهاند». پس برای دفاع از کتاب خدا و پیامبر او، در صحنهیی مثل کربلاء، باید اذن خدا باشد، و این اجازه به کسانی داده میشود که مورد ستم قرار گرفتهاند! «وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِير»، «و هر آینه خداوند، بر نصرت دادن آنها قادر است». پس این کشته شدن عین نصرت و سربلندی و افتخار است! «الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ»، «همان كسانى كه به ناحق از خانههايشان بيرون رانده شدند». چقدر این آیات با وضع خاندان عصمت و طهارت تطبیق میکند! مخصوصاً بعد از به شهادت رسیدن امیرالمؤمنین! از آن پس، به دست اصحاب پیامبر وضع أسفباری پدیدار گشت! آری! همین آیات در حافظۀ خاندان عصمت و طهارت در غلیان و جوشش بوده است که دیگر کسی را جز خدا و آیات او نمیدیدند! انسان باید به این مقام برسد که غیر از خدا و غیر از عینیت کلام خدا بر عرصۀ گیتی چیزی را نبیند و این عین سربلندی است! خوب به چه جرمی آنها را از دیارشان بیرون راندند: «إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّه»، «(جرمی ندارند) جز آنکه میگویند: پروردگار ما خدای یکتا است»! خیلی جالب است! جرم آنها فقط پرستیدن خداست! آنها نمیخواستند بت بپرستند! میگفتند: ما نمیخواهیم آهن بپرستیم، ما نمیخواهیم سنگ بپرستیم، ما نمیخواهیم مال دنیا را بپرستیم! ما نمیخواهیم عَلَم و کُتَل و دُهُل بپرستیم! ما میخواهیم خدا را بپرستیم! آری! این جرم آنهاست! عجب جرم بزرگی!!! «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْض»، «اگر در نظام عالم چنین نبود که گروهی از مردم موظف باشند گروه دیگر را دفع کنند»، «لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرا»، «همه چیز ویران میشد، کنیسهها، کلیساها و نمازها(شان) و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده میشد». پس این دفاع مردم بوده است که آنها را سر پا نگه داشته است! «وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُه»، «و حتماً خدا کسی را نصرت میکند که او را نصرت دهد»، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيز»، «خدا هم صاحب قوت است و هم صاحب عزت». پس اگر خدا کسی را نصرت داد، او عزیز و سربلند و مفتخر است، و اگر انسان خواست عزت را از دیگری بگیرد، حتی به نام خدا، ذلیل و سرافکنده است! هر چند در نظر مردم بسیار رفیع باشد! زیاد بن ابیه و ابن زیاد از طرف معاویه و یزید منزلت بسیاری پیدا کردند، اما بعد چه شد؟! همان یزید، همۀ اسراء را جمع کرد، و خطابش به دو نفر بود، زین العابدین و زینب، و از آنها عذرخواهی کرد و سرافکنده شد و گفت: شما آزادید به هر جایی که میخواهید بروید، و دستور داد کسی موجبات آزار آنها را فراهم نکند! پس حتی در دنیا هم اطاعت از خدا و تسلیم ارادۀ او شدن موجب سربلندی و عزت میگردد! اما قرآن در سورۀ اعراف آیۀ 152 میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ»، «همانا کسانی که گوساله را اتخاذ کردهاند، غضبی از جانب پروردگارشان به آنها خواهد رسید». ابتداء باید بدانیم که چرا قرآن گوساله را مثال میزند و از حیوان دیگری نام نمیبرد؟! این به جهت خصوصیاتی است که در گوساله و گاو است که در حیوانات دیگر نیست. مهمترینِ آن، منافعی است که گوساله برای انسان دارد و باعث رشد اقتصادیش میشود. یعنی او به امید اینکه این گوساله بزرگ شود و گاو گردد، و یا شیر دهد یا شخم زند، آن را مورد پرستش قرار میدهد. پس چه نر باشد چه ماده، در زندگی انسان اهمیت دارد. این نکتۀ بسیار مهمی است و الّا قرآن میتوانست حیوان دیگری را مثال بزند. بناءبراین آنچه که امروز میتواند زیور باشد، از خانه و اتومبیل گرفته تا مقام و منزلت و کلاً هر چیزی که در دنیا مطلوب است و انسان پیوسته در پی بدست آوردنش، و لحظهیی این خواستن او منقطع نمیگردد، و شب هنگام نقشه میکشد که فردا از چه راههایی عبور کند که بر ثروت او و زیور و زینت او افزوده شده باشد، همان گوسالهیی است که قرآن از آن نام میبرد. تردید نکنید! گوسالهیی که قرآن میگوید، این است و همۀ ما مشغول پرستش آن! اگر نفس در راه دنیاپرستی برود، این گوساله تبدیل به گاو میشود. قرآن دستور ذبح نفس را در هر دو صورت داده است، چه گوساله باشد چه گاو. در ضمن نفسانیات انسان و هر آنچه برای او زیور محسوب میگردد، در دنیای خارج از خود او، تبدیل به گوسالهیی با نماد بیرونی میشود، مانند گوسالۀ سامری قوم بنیاسرائیل. آن گوسالهیی که بنیاسرائیل ساختند تنها با جواهرات نبود، بلکه با زیورآلات و لباسها و مانند اینها بود. یعنی آنچه را که انسان برای خود زینت میداند، تبدیل به گوساله میشود و این نمادی است که مورد پرستش قرار میگیرد. «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا»، «همانا کسانی که گوساله را اتخاذ کردهاند، غضبی از جانب پروردگارشان به آنها خواهد رسید و نیز ذلتی در حیات دنیا». بعد از توضیح «گوساله»، نوبت «غضب الهی» است. غضب خدا را به مانند غضب انسانها که با در هم کشیدن چهره و عبوس نشان دادن آن همراه است، در نظر نگیرید! خشم و غضب خدا در نظام او نهفته است، یعنی ما در مسیر زندگی اعمالی را انجام میدهیم که به خشم او میرسیم! خشم الهی در منطقهیی از نظام عالم قرار دارد و ما به سمتش حرکت میکنیم و به آن میرسیم، نه اینکه غضب به سوی ما حرکت کند و به ما برسد. عذاب و خشم خدا هم مثل رحمت اوست که ما باید به آن برسیم. پس این غضب در نظام الهی موجود است و اگر علتش مهیاء شود، قطعاً اتفاق میافتد. به استناد این آیه، ذلت و خاری هم نتیجۀ اتخاذ گوساله است. دقت کنید! قرآن نمیگوید گوساله پرستی، بلکه میگوید اتخاذ و گرفتن گوساله! یعنی گوساله را بغلش میکنیم و دو دستی میگیریمش که فرار نکند تا در آینده برایمان مفید باشد. و این از نظر قرآن موجب سرافکندگی و خاری است! آن هم نه در آخرت، بلکه در همین دنیا! ذلت مسلمانها نیز از این است که به هر راهی، و با توسل به هر نیرنگی، میخواهند یک ریال بیشتر بدست آورند! در هر جایی که بروید، بنیان همین است و این اتخاذ گوساله است! «وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِين»، «و این سنت ما است که بدین صورت جزاء میدهیم افتراء زنندگان را». خوب چرا میگوید: «جزاء میدهیم» و نمیگوید: «جزاء میدهم»؟! زیرا میخواهد بگوید که تمام فرشتگان، که همان نیروهای موجود در عالم هستند، مترصدند که بر این افتراء زنندۀ به خدا، ذلت و خاری وارد کنند. آدمهای صالح هم در دنیا جزو جزاء دهندگان به کسانی هستند که گوساله را اتخاذ میکنند! و حسین بن علی هم وقتی آن راه رفعت و سربلندی را در برابر کسانی اتخاذ میکند که سرافکندگی و خاری بر جان و روانشان مهر شده است، به خط یزید و یزیدیان در طول تاریخ جزاء میدهد! اما چه ارتباطی بین گوساله و افتراء وجود دارد؟! زیرا خدا میگوید؛ اتخاذ عِجل نکنید! اما ما در حقیقت با زبان حال میگوییم؛ خدا اشتباه گفته است! در این گوساله نفع است! در این رشوه نفع است! در این کم فروشی نفع است! در این زیور و زینت دنیا نفع است! اگر خانۀ ما این طور باشد، در آن نفع است! اگر مردم ببینند که ما اتومبیل فلان شکل سوار میشویم، در آن نفع است! و اینها همه افتراء به خدا است! زیرا خدا اصلاً چنین موازینی بر نظام هستی ننهاده که در امثال اینها نفعی باشد! اینها افتراء به نظام عالم و به سنتهایی است که خدا قرار داده است! همۀ سنتهای الهی، درست و صحیح هستند، ولی ما به این سنتها افتراء میزنیم و آنها را غلط میپنداریم! مثلاً اگر خدا گفته است: شما از راه ربا به جایی نمیرسید و رباخواری اتخاذ گوساله است، ما به خدا افتراء میزنیم و میگوییم خدا نمیدانسته است که اقتصادی در دنیا پدید خواهد آمد که در آن ربا باید باشد!!! پس میبینیم که افتراء با اتخاذ گوساله ارتباط مستقیم و جالبی دارد. و چه بسیارند از این قبیل مفاهیم و آموزههای قرآنی که در میان ما غریبند!