|
|
صدای سکوت
به خامه درآوردن این آثار که مراجعۀ حتی به یک برگ آنها نشان میدهد که پشت هر سطرش چه همه تحقیق نهفته است، او را گام به گام تا مرز کهنسالی کشاند. از کارافتادگی پیری، نه از تلاش او میکاست و نه از حجم مخالفتها. در سال 77 برای دومین بار در سالهای پس از انقلاب اسلامی، نماز جمعه او مورد هجوم قرار گرفت و دادگاه ویژه روحانیت، حکم بازداشتش را صادر نمود، که بدلیل کهولت سن از انتقال او به زندان خودداری کردند. اما برخی از کتب و دست نوشتههایش را با خود بردند. به راستی چه تفاوتی میکرد؟ کسی که یک عمر در کنج منزلش در محاق تبعید گرفتار مانده بود، منزلش نیز برای او زندان بود، وی نمیخواست آنچه را جاهلان میگویند، جاهلانه بازگوید، نمیخواست حقیقت روشن را قربانی مصلحت زیستن نماید، یگانه غرضش رضای خدا بود و برایش تشویق و تحسین، تفسیق و تکفیر یا زندان و تبعید تفاوتی نمیکرد. به جز چند روز پایانی حیاتش که بیماری جسمش، توان سخن گفتن را از او ستانده بود، هیچگاه از گفتن باز نایستاد، گفتنیها را گفت، نوشتنیها را نوشت و هیچ حادثه و تهدیدی را یارای آن نبود که به سکوت وادارش سازد، از همین رو در پایان عمر، به دنیایی که چیزی جز جسم نزار او بدان پیوسته نبود، دیگر هیچگونه وابستگی نداشت. سخن، آخرین رشتهیی بود که او را بدین دنیا متصل میداشت، اما او در این روزهای آخر، آن رشته را هم گسسته بود. در این روزهای سکوت در ذهن پرتلاطم او چه میگذشت؟ شاید یک قرن مبارزه برای خارج ساختن کلام استوار خداوند و دین راستین پیامبر از لابهلای خروارها جهل و خرافه را به یاد میآورد، شاید یک قرن در محاق تکفیر و تهمت مخالفان ماندن را، شاید جفای خویشان و دوستانش را، که عظمت اندیشهاش را درنیافتند، شاید هم در پایان مسیر و با اتصال به جهان نامحدود، دیگر زمان برایش معنایی نداشت، اما فرزندان، خویشان و یارانش که در همین هنگام گرداگرد بستر او حلقه زده بودند، سنگینی آن لحظۀ بی پایان را بر قلب و شانه خود احساس میکردند. کشمکشی با مرگ نداشت، نگاهش آرام و مشتاقانه به گوشهیی دوخته شده بود، پزشکان شاید خیلی پیش از اینها امیدی به بهبودی وی نداشتند، اما بالین مردی را که عمری برای سعادت و کمال مردمانش مبارزه کرده بود، نمیتوانستند ترک کنند، مبارزه برای نشاندن متن اصیل دین به جای گمان و وهمِ آن و این، مبارزه با خرافات و موهوماتی که قرنها جانشین دینداری مردمان شده بود، و مبارزه برای نشاندن خردِ رهای عالمانه، به جای جهل عوامانه و مقلدانه. مبارزه طولانی، یک زندگانی پر از رنج و خستگی برای وی ارمغان آورده بود، تلاش و رنجی که نتیجهاش جز طی مراتب کمال و آراسته شدن به اخلاق الهی نبود. نفس مطمئـنۀ او که در این آخرین لحظهها منتظر ندای ارجعی مانده بود، سرانجام در ظهر سه شنبه پنجم مهرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار شمسی، به این ندای از غیب برخاسته لبـیک گفت، صدسال جستجوی حقیقت پایان یافت و روح پویا و بیآرام او بال گشود و از جسم خسته و پردردش پرکشید، برای این یک قرن زندگانی وی، بیتردید نامی جز مبارزه نمیتوان نهاد، پرشورترین و شگفتآورترین مبارزهها. بدین سان چراغ عمر علامۀ حکیم سیدمحمدجواد غروی خاموش شد، کسی که در طلب سراج حقیقت و در جستجوی خورشید معرفت، از زیر رواقهای تردیدآمیز مدرسه و از فراز منبرهای غرورانگیز آن خیز برداشت و با حرکتی سریع و بیوقفه مسیر سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد، یک نفس اما در طول یک قرن، که برای عمر تاریخ شاید یک نفس هم نبود، جان چالاکش دلیرانه در سرمدیت خدایی آسود، پیکر پاکش اما قریبانه به زادگاهش الونآباد بازگشت و در جوار تپهای آرام گرفت که رؤیای مادر و نیایشهای پدرش را همچنان در خاطره داشت به راستی از این جسم فرتوت که در خاک قنود و فرسود، و از آن جان پرشور که در ابدیت محو و ماندگار شد، برای ذهن خستۀ آدمیان چه چیز به یادگار مانده است.
تاریخ انتشار : 1392/07/01
|