من از ابتداء کار حسینیه ارشاد، در جریان سخنرانیها قرار گرفتم. وقتی که ساختمان ناتمام بود و هنوز داخل سالن نماکاری و کاشی کاری نشده بود، و پنجرهها با پارچه پوشانده شده بود.
زمینه فکری من به جهت تلمذ نزد پدر، به گونهیی بود که بی هیچ تردیدی تمام کلام شریعتی را، به عنوان حقائق انکار ناپذیر میپذیرفتم، البته این در مبانی اعتقادی بود، اما در نکاتی از تاریخ اسلام نقدها یا تذکراتی برایشان داشتم که میگفتم و پیش از تذکر، مطلب را به اصفهان نزد پدر میآوردم و با مرحوم پدر مطرح میکردم و با استدلال به ایشان عرضه میداشتم. آن نکات و تذکرات هنوز هم موجود است چون مکتوبشان میساختم. کم کم با آقای پرویز خرسند که از مشهد با دکتر میآمد آشنا شدم و ایشان کارهایی در امور پیاده سازی یا ویرایش سخنرانیها به بنده محول مینمود. دوستی با آقای پرویز خرسند به بعد از انقلاب هم کشانده شد. با اینکه از سالهای 48 تا 58 من مدتی را در تهران نبودم و 5 سال هم در لبنان بودم، که در آنجا هم با اندیشه شریعتی و دوستداران او مثل شهید دکتر چمران و امام موسی صدر زیست میکردم. آقای خرسندی در روزهای اول انقلاب مأمور به اداره و سرپرستی نشریه «تماشا» شده بود که ارگان رسمی رادیو تلویزیون شاهنشاهی بود و نام آن را به «سروش» تغییر داده بود و اندازه و قطعش را هم کوچکتر کرده بود. و وقتی در اواخر خرداد سال 58 به ایران بازگشتم او را در دفتر همان مجله یافتم و دوستیمان از سرگرفته شد. خلاصه خواستم این مطلب را عرضه کنم که در سالهای 47 و اوائل 48 که دانشجوی دانشگاه تهران بودم و برای استماع سخنرانیهای دکتر به حسینیه ارشاد میرفتم، دو یا سه بار دکتر را به اصفهان دعوت کردم و مؤکداً گفتم پدر مشتاق ملاقات شما هستند، و ایشان وعده داد که این سفر را بانجام میرساند. این دعوتها در همان ایامی صورت گرفت که من برای استماع به حسینه میرفتم و بیشتر پس از اتمام سخنرانیها و در جمعهای خصوصی بود. ولی متأسفانه حوادث تلخ و پی در پی آن روزگار این فرصت را از دستمان گرفت و این دیدار متحقق نشد، اما به جای آن آقای پرویز خرسند که در جریان آن دعوتها بود، این نقیصه را جبران کرد و در طی سالهای 58 و 59 سه سفر برای دیدار پدر و سخنرانی در نماز جمعه ایشان به اصفهان آمد. و در سالهای 61 تا 63 چند ملاقات در تهران با مرحوم والد داشت و بعد از هر دیدار اظهار تأسف میکرد که چرا دکتر نتوانست پدر را زیارت کند!
زمینه فکری من به جهت تلمذ نزد پدر، به گونهیی بود که بی هیچ تردیدی تمام کلام شریعتی را، به عنوان حقائق انکار ناپذیر میپذیرفتم، البته این در مبانی اعتقادی بود، اما در نکاتی از تاریخ اسلام نقدها یا تذکراتی برایشان داشتم که میگفتم و پیش از تذکر، مطلب را به اصفهان نزد پدر میآوردم و با مرحوم پدر مطرح میکردم و با استدلال به ایشان عرضه میداشتم. آن نکات و تذکرات هنوز هم موجود است چون مکتوبشان میساختم. کم کم با آقای پرویز خرسند که از مشهد با دکتر میآمد آشنا شدم و ایشان کارهایی در امور پیاده سازی یا ویرایش سخنرانیها به بنده محول مینمود. دوستی با آقای پرویز خرسند به بعد از انقلاب هم کشانده شد. با اینکه از سالهای 48 تا 58 من مدتی را در تهران نبودم و 5 سال هم در لبنان بودم، که در آنجا هم با اندیشه شریعتی و دوستداران او مثل شهید دکتر چمران و امام موسی صدر زیست میکردم. آقای خرسندی در روزهای اول انقلاب مأمور به اداره و سرپرستی نشریه «تماشا» شده بود که ارگان رسمی رادیو تلویزیون شاهنشاهی بود و نام آن را به «سروش» تغییر داده بود و اندازه و قطعش را هم کوچکتر کرده بود. و وقتی در اواخر خرداد سال 58 به ایران بازگشتم او را در دفتر همان مجله یافتم و دوستیمان از سرگرفته شد. خلاصه خواستم این مطلب را عرضه کنم که در سالهای 47 و اوائل 48 که دانشجوی دانشگاه تهران بودم و برای استماع سخنرانیهای دکتر به حسینیه ارشاد میرفتم، دو یا سه بار دکتر را به اصفهان دعوت کردم و مؤکداً گفتم پدر مشتاق ملاقات شما هستند، و ایشان وعده داد که این سفر را بانجام میرساند. این دعوتها در همان ایامی صورت گرفت که من برای استماع به حسینه میرفتم و بیشتر پس از اتمام سخنرانیها و در جمعهای خصوصی بود. ولی متأسفانه حوادث تلخ و پی در پی آن روزگار این فرصت را از دستمان گرفت و این دیدار متحقق نشد، اما به جای آن آقای پرویز خرسند که در جریان آن دعوتها بود، این نقیصه را جبران کرد و در طی سالهای 58 و 59 سه سفر برای دیدار پدر و سخنرانی در نماز جمعه ایشان به اصفهان آمد. و در سالهای 61 تا 63 چند ملاقات در تهران با مرحوم والد داشت و بعد از هر دیدار اظهار تأسف میکرد که چرا دکتر نتوانست پدر را زیارت کند!