دفتر نشر آثار علامه حکیم سید محمد جواد موسوی غروی

کد : 1643
تاریخ انتشار : 1384/09/16

روشنفكري ديني در مكتب اصفهان

متن مصاحبه هفته نامۀ تندر (شهريار دبيرزاده) با دکتر سيد علي اصغر غروي در شماره‌‌هاي 9 و 16 آذرماه هشتاد و چهار آن نشريه. ابتداء اين مصاحبه آمده است: «بهانه گفت و گو با دكتر سيد علي اصغر غروي رويكرد ايشان و مرحوم آيت الله غروي و اصولاً مكتب روشنفكري ديني اصفهان به مباحث دين،‌ قرآن و جامعه بود.»
بهانۀ گفت و گو با دكتر سيد علي اصغر غروي رويكرد ايشان و مرحوم آيت الله غروي و اصولاً مكتب روشنفكري ديني اصفهان به مباحث دين،‌ قرآن و جامعه بود. دكتر غروي از ديدگاه خود درباره جريان روشنفكري ديني، و جايگاه نو انديشان ديني اصفهان گفت:
در مورد اين سؤال يعني روشنفكري ديني و چار چوب آن بايد ابتداء يك تعريف جامع ارائه کنيم. در واقع بايد گفت: از زماني كه اسلام در برابر تمدن غرب قرار گرفت براي مسائل مختلفي كه غربيها مطرح مي‌كردند، نياز به پاسخ داشتيم لذا گروهي از متفكران مسلمان در صدد برآمدند براي دفاع از اسلام وضرورت بقاء‌ آن پاسخهايي را از متن دين پيدا نمايند وبه اثبات اين معنا بپردازند كه قرآن و احكام صادر شده از اين كتاب و توسط پيامبر اسلام چون از طرف خداست نمي‌تواند ضد عقل باشد و چون عقلي است پس براي هميشه بشر و در هر عصر و زماني و با هر تمدني سازگاري دارد به شرطي كه آن تمدن و فرهنگ هم برآمده از عقل باشد. اگر نخواهيم خيلي به عقب برگرديم آغاز اين جريان سيد جمال الدين اسد آبادي و بعد اقبال لاهوري است و ادامه آن در مشروطيت ايران كه شامل روحانيون وغيرروحانيون مي شد. كم كم اين دسته طرفداراني پيدا كردند و آهسته آهسته اصطلاح روشنفكر ديني به آنها اطلاق شد. از جمله آيت الله نائيني كه هم روشنفكر بودند و هم روحاني يعني تمدن غرب و دموكراسي غرب را پذيرا شدند و خواستند بگويند كه عقلاً اينها خوبي است و بناءبراین چون عقلاً به درد بشر مي‌خورند مغايرتي با قرآن واسلام ندارد و اساساً هدف انبیاءء هم همين بوده كه بشر را به آزادي و رهایي برسانند.
اما در حوزه خاص اصفهان، در سلک روحانيت افراد زيادي بودند كه در اين راه گام برداشتند مثل ملك المتكلمين،‌سيد جمال واعظ اصفهاني ( پدر جمالزاده ) حاج آقا رحيم ارباب،‌آيه الله غروي و... . بناءبراین حوزه اصفهان از هر نظر چهره‌هاي شاخصي داشته است در واقع اصفهان يكي از مراكز مهم روشنفكري ديني بوده است.
بطور كلي جريان روشنفكري ديني جنبه‌هاي مختلفي داشته است عده‌یي مانند مرحوم بازرگان بيشتر به علمي كردن دين توجه دارند، يعني از ديد علم به قضاياي فقه نگاه مي‌كنند، اما روش و اعتقادشان اين بود كه انسان بايد اخلاقاً تربيت شود و قرآن براي احكام طهارت و نجاست و ظاهر عبادات نيامده است بلكه آمده كه انسان را متحول كند و با توسل به آيات به اثبات اين مدعا مي‌پردازندکه هدف اصلي بعثت انبیاء اين است كه انسان را متوجه دو عنصر مهم در تغيير و تحولش بكنند، يكي خدا و ديگري آخرت. يعني اگر انسان در حيات مادي اين دنيا به ا ين دو ركن توجه نكند نمي‌تواند به كمال و سعادت برسد. اين نکات را در آخرين سخنراني آقاي بازرگان و اولين سخنرانيهاي ايشان در بين سالهاي 1320 تا 1324 مقايسه كرده‌ام.‌ آقاي بازرگان روي اين نقطه متمركز است كه آخرت و خدا اساس انديشه ديني انبیاءست كه اين دو بايد در ذهن بشر جا بيفتد كه انبیاء آمده‌اند از اين راه، ذهن بشر را متحول كنند.
مي‌خواهم به اين نتيجه برسم كه آن احكام اجرائي كه در قرآن آمده وتعداد آنها هم بسيار كم است، مقدماتي است براي پيمودن يك راه تعالي و كمال كه آن واجب است يعني آنها چون مقدمه واجب هستند، واجبند. اين يك نگرش غالب در جريان روشنفكري ديني است. شريعتي هم به نوبه خود دنبال همين مسأله است كه دين براي ايجاد در جامعه آمده است، ‌او وارد مسائل فقهي نشد ولي شديداً به مقابله با خرافات پرداخت و گفت كه انبیاء آمده‌اند انسان را به آزادي و رهايي برسانند.آنگاه به يك مقايسه بين دو نوع مذهب پرداخت و آن را دركتابهاي مذهب عليه مذهب و تشيع علوي و صفوي اين مسأله را روشن مي‌كند. كوشش كلي اين روشنفكران اين است كه بگويند دين خدا بهتر از تمدن ساخت بشر مي‌تواند بشر را به آزادي و رهایی برساند. اين چيزي است كه اساس حركت و جريان روشنفكري ديني را تشكيل مي‌دهد كه در برابر تمدن غرب از دين الهي دفاع كند. امروز اسمها نتوانسته‌اند بشر را به آزادي و رهایی و اخلاق برسانند يعني اسم اسلام، اسم يهود و نام مسيح نتوانسته‌اند كمكي بكنند.
بايد گفت: حرف قرآن غير از اين چيزي است كه امروز ميان مردم بعنوان دين رايج مي‌باشد. پيامبران اصلاً اينها را نياورده‌اند. از طرف ديگر روشنفكران ديني شروع كرده‌اند به تصفيه دين از خرافاتي كه مورد استهزاء دين شده است. اين يك خط سير است و يك كار اساسي كه روشنفكري ديني بر عهده دارد يعني چنانكه گفته شد تزكيه اخلاقي بشر و رهایی او از جهلي كه موجب مي‌شود خرافه را به جاي دين بپذيرد.
شما بيشتر راجع به روشنفكران غير روحاني مثل مرحوم مهندس بازرگان و دكتر شريعتي صحبت كرديد. ولي ما روشنفكران ديني هم داشته‌ايم كه در كسوت روحانيت بوده‌اند مثل مرحوم آيت الله طالقاني، مرحوم آيت الله غروي و... به نظر مي‌رسد ديدگاه روشنفكران روحاني يا بهتر بگويم زاويه نگاه آنان نسبت به روشنفكران ديني غير روحاني متفاوت است. براي نمونه بايد گفت روحانيون توجه بيشتري به نص داشته‌اند. ديدگاه جنابعالي پيرامون اين مسأله چيست؟
من اساساً تفاوتي بين اين دو گروه نمي‌بينم آن تفاوتي كه الآن محسوس است ناشي از اطلاع آنها از متن قرآن است و به علت تسلطي است كه ايشان (روحانيون) نسبت به زبان عربي داشته‌‌اند ولي اين دو گروه در يك مسير حركت مي‌کنند. بناءبراین كساني كه در مسلك روحانيت نبوده‌اند اين ضعف خود را با استفاده از علم اين روحانيون جبران كرده‌اند يعني با كمك گرفتن از آيت الله طالقاني، آيت الله غروي و ديگران و بعد با زبان خودشان آن را مطرح كرده‌اند، ‌بنده اصلاً تفاوتي بين اين دو گروه نمي‌بينم.
با توجه به تأکید روشنفكران ديني بويژه آیت الله غروي به حكمت، تفاوت حکماءء و فقهاءء رادرچه مي‌دانيد؟‌ و علت انزاوي حکماءء و خانه نشيني آنان چيست؟
اصولاً در طول تاريخ اسلام، روحانيت دو راه در حيطه شناخت خود از دين برگزيده، يك دسته از روحانيت اساس انديشه را فقه قرار داده و در آن پژوهش و كنكاش نموده است. بايد گفت در رابطه با فقه صحبت بسيار است. براي نمونه علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي‌گويد حوزه‌هاي ما طوري شكل گرفته كه يك نفر مي‌تواند تا عالي‌ترين مدارج اجتهاد را برود بي‌آنكه دست به جلد قرآن بزند. اين، يک روش دينداري است. دامنه فقه هم گسترده است مخصوصاً با تكيه بر مباني علم اصول، ‌فروعات زيادي از اين مسائل فقهي درآورده‌اند كه خيلي هم كار شده است. در حالي كه در قرآن اين احكام به اين صورت و به اين دقت نيامده است و بيشتر به اساسيات پرداخته شده است. امير المؤمنين (‌ع )‌ در كلمات قصار نهج البلاغه مي‌فرمايند که خداوند در قرآن يكسري تكاليفي را براي شما معين كرده و اوامري داده است که بايد انجام داد و از برخي مسائل نهي کرده که بايد از آنجا دوري جست. ولي برخي مسائلي است كه قرآن نسبت به آنها ساكت است شما خودتان را براي انجام دادنش به سختي و دردسر نيندازيد و دنبال درست كردن حكم نرويد، اين دستور امیرالمؤمنین (ع) ‌است چون در همان زمان نيز مدام مي‌آمدند وسؤال مي‌كردند كه حكم فلان چيز چيست. امیرالمؤمنین ( ع )‌ اينها را نفي كرده و فرموده دنبال اينگونه مباحث نرويد.
گروه دوم کساني بودند كه قرآن را اصل قرار دادند و حکماء را شامل مي‌شود. حکماء راه را مبتني كردند بر متن قرآن و تعالي و كمال اخلاقي، و فقهاء راه را مبتني كردند بر اجراي احكام فقهي،‌ يعني اينكه فرد نماز بخواند، ‌نمازش درست و بر طبق اصول باشد ولي آيا اين شخص به معناي اين نماز عنايت دارد يا نه. از نظر آنها همين کفايت مي‌كند. اما حکماء گفته‌اند اصلاً هدف بعثت انبیاء، انجام اين كارها نيست اينها مقدماتند براي اينكه انسان حركت كند. شما اگر بخواهيد از يك نقطه به نقطه‌‌یي ديگر برويد مثلاً از دنيا به آخرت برويد بايد يك مسيري را طي كنيد اين مسير هم ابزار مي‌خواهد، ابزارش نماز و عبادات است. اينها ابزار تعالي است براي رسيدن به مقصد. پس انسان در اين نقطه نبايد متوقف و راضي بشود از اينكه نمازش صحيح است، لباسش طاهر است يا حج رفته است يا نه و... اين براي مسلمان بودن كفايت مي‌كند. در حالي كه اينگونه نيست بايد ديد در زندگي انسان حج و نماز و... چه تأثیري داشته‌اند. خداوند اين احكام را وضع كرده است تا درون انسان تحولي ايجاد بشود حكم نماز و طهارت و... اينها براي يك مقصدي وضع شده‌اند، پس به همين جا ختم نمي‌شود اين شد كه راه حکماء وفقهاء از هم جدا شد. فقهاء به دليل اينكه با عامه مردم سرو كار داشتند و مردم عامه بر خلاف امروز از بي‌سوادي در رنج بودند طبيعي بود كه اين كارها بر ايشان ساده‌تر باشد، يعني يك نمازي ياد بگيرند، ‌بخوانند و خودشان را اهل فلاح و رستگاري به شمار بياورند. پس حرف حکماء را مردم عادي و عامه نمي‌فهميدند، چون در سطح عالي‌تر و بالاتري بود. اين شد كه فاصله حکماء از جامعه زياد شد. ولي عده‌یي از حکماء سعي كردند كه زبانشان را به زبان عامه نزديك كنند كه البته اين اقدام آنها مورد خشم روحانيوني قرار گرفت که در كسوت قدرت بودند، مثلاً چند تن از شاگردان ملاصدرا زماني كه در كهك تبعيد بود، به ديدارش مي‌روند و به او مي‌گويند شما شاگرد ميرداماد هستي پس چرا حكومت با ميرداماد برخورد نكرد ولي نسبت به شما موضع گرفت و روحانيون نيز به سراغ شما آمدند و به شما ايراد گرفتند و قيام كردند. ملاصدرا در جواب گفت: من هم همان حرفهاي ميرداماد را زدم ولي ميرداماد طوري نوشت و گفت كه كسي نفهميد. من كمي ساده‌اش كردم و چون فهميدند كه چه مي‌گويم برخورد كردند. آيت الله غروي در اين عصر همين كار را كرد يعني حكمت را با توده مردم مطرح كرد و عنوان كرد كه اين مسأله حكيمانه است كه از حكيم صادر شده و صدور غير معقول از حكيم قبيح است. همين مسأله‌یي كه فقهاء نيز قبول دارند كه مي‌گويند «ما حكم به الشرع حكم به العقل و ما حكم به العقل حكم به الشرع». پس همه چيز دين بايد عقلي باشد. اين مسائل را با مردم بيان كرد و طبيعي است كه مردم به فكر فرو مي‌روند پس آيا اين عمل من عقلي است، ‌پس اين كه من بگويم دو ركعت نماز مي‌خوانم مساوي است با هفتاد سال عبادت درست است؟ يا اگر من يك شب احيا اشك بريزم با زور يا طبيعي اگر به اندازه ريگهاي بيابان گناه كرده باشم گناهانم بخشيده مي‌شود، آيا اين عقلي است؟ پس دين براي چه آمده؟ پيامبر اسلام براي اين آمده كه اينها را آموزش بدهد؟
البته به اين نكته اشاره كنم كه اين ايراداتي كه به آيت الله غروي شد از سوي مراجع و علماي بزرگ نبود. بيشتر كساني با حکماء مخالفت مي‌كردند كه از راه دين ارتزاق مي‌كردند. شما مي‌بينيد كه علماي بزرگ هيچ كدام عليه اين قضيه صحبت نكردند، از حاج عبدالكريم حائري كه مؤسس حوزه علميه قم بودند تا آيت الله بروجردي،‌ مرحوم امام خميني (قدس)، آیت الله ‌گلپايگاني، آیت الله ‌اراكي، هيچ كدام حتي يك كلمه مخالف نكردند. اين قضايا زماني مطرح شد كه قضيه در درست وعاظ و خطباء افتاد، يعني شناخت، از دايره علم خارج شد. اين زمان بود كه عده‌یي سعي كردند كه امثال آيت الله غروي را منزوي كنند.
همانگونه كه قبلاً با روحانيت روشنفكر مبارزه كردند. اما به نظر مي‌رسد وظيفه روشنفكر ديني چيزي جز اين نباشد يعني مبارزه با جهل از يك طرف و از طرف ديگر پاسخ به ايرادات جهان جديد.
آنچه پيش رو داريد، بخش دوم از گفت و گو با دكتر سيد علي اصغر غروي است. در اين بخش پرسش‌هايي دربارۀ احكامي چون ارتداد، نفاق و سنگسار و همچنين جريان روشنفكري ديني و نقدهايي كه به آن وارد است، مطرح شده است؛ به نظر شما امروز چه نقدي مي‌توان به جريان روشنفكري ديني وارد دانست؛ به نظر شما ضعف اين جريان در كجاست؟
جريان روشنفكري ديني هم داراي نقايصي است. روشنفكري ديني در سال‌هاي اخير ديگر يافته جديدي ارائه نكرده است؛ در واقع به قرآن مراجعه نكرده است. در برابر چالشهايي كه هست حرفي نزده بلكه به سؤالها نيز افزوده است؛ يعني برخي در اين جريان وارد شده و ايرادات را نيز بيشتر كرده‌اند. به عنوان مثال عده‌‌یي آمده‌اند و گفته‌اند چرا قرآن مي‌گويد «الرجال قوامون علي النساء». اين خلاف حقوق بشر است يا چنانچه پسر دو برابر دختر ارث ببرد، خلاف حقوق بشر است؛ در حالي كه بايد گفت طرح سؤال بد نيست بلكه بايد اين جريان به آنها پاسخ هم بدهد. جريان روشنفكري ديني آمده تا پاسخ به اين سؤالات را روشن نمايد. اينكه عده‌یي بيايند سؤال مطرح كنند و آن را رها كنند، مورد اعتراض است. در حالي كه همه اين سؤالات پاسخ دارد. يكي از كارهاي عمده آيت الله غروي اين بود كه به اين چالشها پاسخ مي‌داد. نه پاسخ توجيه كننده بلكه پاسخ مدلل و قوي از روي كلام خدا. ايشان گفت قرآن كلام خداست و كلام خدا نقص ندارد، اگر اين مسأله را قبول كرديد بايد بپذيريد كه خدا بر اساس حكمت، حكم صادر مي‌كند و هدايت مي‌كند. آيا عقل قبول مي‌كند كه مرد زن را بزند؟ پس چرا قرآن مي‌گويد؟! بايد برويم بفهميم حكمت چيست و قرآن با چه زباني صحبت مي‌كند. وقتي ما نمي‌توانيم يك مسأله را حل كنيم، دليل بر غلط بودن مسأله نيست، اين امر به دليل ضعف علمي ماست.
ديدگاه آيت الله غروي و خود شما درباره مسايلي همچون سنگسار، ارتداد، نفاق و اينكه عده‌یي مي‌گويند آيات مربوط به احكام اين موارد در قرآن بوده ولي منسوخ شده چيست؟
بله، عده‌یي مثلاً درباره رجم و سنگسار كردن مي‌گويند كه اين حكمش مانده ولي آيه‌اش منسوخ شده است، كه اين غلط است. اينها مي‌گويند آيه گم شده ولي حكمش مانده است، خوب! بايد جواب داد. آيا اين گفته‌ها مغاير آن آيه نيست كه مي‌گويد «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(حجر 9)». قرآن مي‌گويد كه ما ذكر را خود نازل كرديم، خود ما هم حافظ آن هستيم، پس چگونه در حالي كه خدا و جنودش نگهبان ذكر هستند؛ ممكن است كه يك آيه از كتاب گم شده باشد. اين صحبتها مغاير كلام خداست. پس نمي‌توان گفت حكمي در فقه وجود دارد كه آيه‌اش در قرآن نسخ شده است.
آقاي غروي معتقد بود كه ناسخ و منسوخ در قرآن به اين معنا نيست. چرا كه در اين صورت در علم خدا خدشه وارد كرده‌ايم. يعني خدا زماني آيه‌یي نازل كرده و نمي‌دانسته نتايجش چه مي‌شود و وقتي كه آيه اجراء شد و ديد كه آن آيه مفيد نيست؛ گفت آيه را كنار بگذاريد؟! پس آنجا كه مي‌گويد «اگر ما آيه‌‌یي را نسخ كنيم و به دست فراموشي بسپاريم، يا مثل آن را مي‌آوريم يا بهترش را»، مراد، مجموع آيات قبلي است؛ درست مانند زماني كه اسب وسيله نقليه بود، پس از آن درشكه آمد و بعد ماشين و... يعني هرچه نسخ مي‌شود بهترش مي‌آيد. دين مسيح نسخ شد، اسلام آمد؛ آيه نسخ، بيان اين موضوع است؛ ناسخ و منسوخ در قرآن نيست و آيات مجموعاً يك مفهوم را تبيين مي‌كنند و مكمل هم هستند. تفاوتي كه آيت الله غروي با روشنفكران ديني جديد دارد، در آن است كه ايشان از متن خارج نمي‌شود و در مورد فقه هم مي‌گويد كه تمام احكام فقهي هم بايد در متن، شاهد داشته باشند؛ يا پيامبر در سنت قطعيه انجام داده باشد. مثل نماز كه همۀ مسلمانان در تعداد ركعات نماز شك ندارند؛ در الفاظش ودر وقتش شكي ندارند. اين سنت قطعيه است. چون اين تعداد ركعات در قرآن نيست و حضرت محمد(ص) به مردم فرمود همانگونه كه من نماز مي‌خوانم، نماز بخوانيد. حال با دست بسته يا با دست باز، در اصل، خدشه وارد نمي‌شود.
در مورد سنگسار و رجم هم اينگونه نبوده است؛ يعني نه در متن بوده و نه در سنت قطعيه. پس وقتي ناسخ و منسوخ اينگونه نداشته باشيم؛ يعني چنين حكمي در قرآن نبوده و چنين حكمي صادر نشده و وقتي حكم نباشد پيامبر هم چنين حكمي صادر نكرده است. ولي چنين احكامي در تورات هست. چگونه يهود توانسته‌اند حكم سنگسار را از تورات وارد فقه اسلام كند؟ اين وظيفه روشنفكر ديني است كه قضايا را روشن و با تأکید بر قرآن از انحراف جلوگيري كند.
اما در مورد ارتداد كه كلمه‌اش هم در قرآن هست و آيه‌یي هم داريم كه كسي از شما اگر مرتد شود و بميرد، در حالي كه كافر است از اهل عذاب است. بايد گفت: رَدَّه جرياني بود كه بعد از وفات پيامبر پديد آمد. در واقع بعد از وفات پيامبر عده انبوهي از مردم در شهرهاي مختلف از دين برگشتند اما يك نفر را در تاريخ پيدا كنيد كه علي (ع)، ابوبكر، عمر و عثمان، او را به جرم مرتد بودن كشته باشند. اين در حالي است كه اسامي عده زيادي ذكر شده كه كساني مرتد شده بودند و حتي مخالفت هم مي‌كردند.
اگر به قرآن نگاه كنيم، مي‌بينيم كه با آزادي كامل تقابل را مطرح مي‌كند، يعني اينكه اهل ايمان چه مي‌گويند و اهل كفر چه مي‌گويند، حتي اول كافران را مي‌گويد: قال الذين كفروا، اصلاً ترسي نيست كه مردم بفهمند كه كفار چه مي‌گويند، بر خلاف آنچه امروز هست. يعني امروز هر دو گروه مخالف با يكديگر، وحشت دارند كه مبادا مردم بفهمند آن گروه ديگر چه مي‌گويد. ولي قرآن با صراحت اول حرف كفار را مطرح مي‌كند. در داستان يوسف (ع) كه يك پيامبر است، آن را كامل مطرح مي‌كند و ملاحظه نمي‌كند كه اين يك پيامبر است و مي‌گويد اين جريان اتفاق افتاد. و يا در داستان حضرت مريم كه به او تهمت زدند و او شهر را رها كرد و رفت؛ چرا بترسد كه بگويد آبروي دين و خدا مي‌رود؟ ولي حالا مي‌ترسيم به يك آقاي مسجدي انتقاد كنيم چرا كه شايد آبرويش برود. در حالي كه قرآن همه چيز را صريح مي‌گويد. وقتي ما نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كه اين آزادي در قرآن هست و قرآن صريحاً به همه انبیاء گفته است كه شما تبليغ بكنيد و مردم را در پذيرفتن دين آزاد بگذاريد.
 مي‌گويد تبليغ ما پولي نيست، اگرمي‌خواهيد، برويد شغلي را پيشه كنيد و از آن پول در آوريد و در اين رابطه همه انبیاء مي‌گويند: لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا، ما از شما مزد و پاداش نمي‌خواهيم، ما به خاطر رضاي خدا اين كار را انجام مي‌دهيم. وقتي اين متن هست دليل ندارد كه اگر كسي نخواست مسلمان بشود، قرآن بگويد برويد او را بكشيد. در قرآن هم اين مسأله نيست. پيامبران بسيار مي‌گويند كه آنها را رها كنيد تا به دنبال سرگرمي و بازيشان بروند. در جايي كه بايد مي‌گفت بگير آنها را بكش، در حالي كه مي‌گويد آنها را رها كن.
به اين آيه نگاه كنيد: «كساني كه ايمان آوردند بعد كافر شدند و دوباره ايمان آوردند و سپس کافر شده و در کفر خود پافشاري کردند، قرار نيست که خدا آنها را بيامرزد». يعني اصلاً به شما مربوط نيست اين امر در حيطه اراده خدا قرار مي‌گيرد.
در مسأله نفاق هم همينطور است، به پيامبر در ابتداء سوره منافقون مي‌گويد كه وقتي منافقهاء نزد تو شهادت مي‌دهند كه تو رسول خدايي، ما نيازي به شهادت آنها نداريم، خداوند آگاه است كه تو پيامبري و خدا شهادت مي‌دهد كه آنها دروغ مي‌گويند. چند آيه بعد هم مي‌گويد براي اينها اگر هفتاد بار هم طلب مغفرت كني، خدا آنها را نمي‌آمرزد. يعني بازهم مغفرت را مي‌برد نزد خدا و اصلاً دستور به پيامبر نمي‌دهد و فقط مي‌گويد چرا آنها اينگونه‌اند؛ چرا سوگند خودشان را سپر بلا كرده‌اند؛ اين قسم سپر بلاي آنها است و بعد مي‌روند و هر كاري دلشان خواست مي‌كنند. اما خداوند به هيچ وجه به پيامبر دستور نداد عبدالله ابن اُبَي را ازمدينه اخراج كند؛ در حالي كه همه مي‌دانستند او منافق است ولي پيامبر برخورد نكرد و بعد كه مرد بر او نماز خواند؛ آن وقت آيه نازل شد كه اي پيامبر! بر اين آدمها نماز نخوان و سر قبر آنها نايست. اين هم دستور بود و هم برخورد بانفاق. در جامعه امروز جهاني و در مقايسه با حقوق بشر، حرفهاي اساسي اسلام و روشنفكري اين حرف‌ها است.
ما به متن قرآن كه نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كه بيانيه حقوق بشر در برابر قرآن هيچ است اما حالا كه بسياري از مسايل را درفقه آورده‌اند محكوميم و بايد دو راه را از هم جدا كنيم، امروز ما به امثال طالقاني، غروي و... نياز داريم چون داده‌هاي آنها از متن است، ما امروز بايد با داده‌هاي خود متن، صحبت كنيم. راه نجات امروز ما از اين وضعيت مراجعه به قرآن و پالايش دين و مبارزه با تهمت‌ها است. وظيفۀ روشنفكر ديني چيزي جز مبارزه با جهل در دين نيست.
 
 
 
ارسال نظر
*