-
شهاب ثاقب ـ شهاب مبین ـ مصابیح ـ بروج ـ ناظرین
پرسش 1 : معنای کلمه شهاب در قرآن چیست؟ موسی به امید شهاب قبس برای خانوادهاش، در آیه 7 سورۀ نمل: إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ولی در آیاتی شبیه 16 تا 18 حجر: وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ منظور از بروج و ناظرین و شهاب چیست؟ ناظرین منظور مردمند؟ بروج منظور آیات الهی هستند؟ شهاب در این آیات منظور چیست؟ اینکه به وحی تعبیر میکنم (که البته از صحتش اطمینان ندارم) این آیات از سورۀ صافات است (که از سمع یاد شده است): إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ و سورۀ جن: وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا (8 و 9)؟پاسخ: علامه حکیم سید محمد جواد غروی در کتاب آدم از نظر قرآن ج 2، در مبحث «تفسیر سورۀ صافات»، ص 305، مینویسد:
«شِهاب»، سرنيزه را گويند به سبب بَريق و نور تندى كه درآن است، و نيز به معناى ستاره است و هر روشنى دهندهاى كه از آتش متولد شود، مانند شعله و اخگر. و سه شب از ماه قمری، كه از سرِ شب تا صبح، روشن است، شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم.
اِلّا مَن خَطِفَ الخَـطْفَـةَ فَـاَتْـبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (صافات 10)
مگر آن شيطانى كه اندكى (از علم ملاء اعلى) را بِرُبايد، پس شهابى روشنگر (و فروزنده) وى را دنبال مىكند.
فقط شيطان است كه از سخنان ملاء اعلى اندكى مىربايد، وآن كلماتى است كه مىتواند تحريفش نمايد و صورتى بىروح، و قِشرى بىلُبّ ازآن بسازد، و سمّ را به جاى شهد خالص، به خورد خلق دهد. اين بهترين ابزار شيطان است براى استيلاء و تسلّط برانسان، و دامى است براى صيد او كه همانندش وجود ندارد. ولى شِهاب ثاقب درپى اين شيطان روان مىگردد، و نمىگزارد، چنانكه مىخواهد، به اهدافش برسد. (مبحث تفصیلی شیطان را در همین کتاب مطالعه فرمایید).
و حِيلَ بَـينَهُم و بَينَ ما يَشتَهُونَ كَما فُـعِلَ بِـاَشْياعِهِم مِنْ قَبلُ (سبأ 54)
و بين آنان و آنچه مىخواستند حائلى ايجاد گشت، چنانكه با همكُنان (و پیروانشان) بدينگونه عمل شد (كه به مقصدشان نائل نگشتند).
شِهابِ روشنگر، باطن شيطان (انسان فاسد و مفسد) را ظاهر، و نيّاتش را آشكار مىنمايد، و تافتهها و بافتههايش را پراكنده، و او را نزد خلق رسوا و مخذول مىسازد. زيانى را كه شياطين، از راه بكاربردن اندك معلومات و اعمال ظاهرى دين، از جِهات عديده و ابعاد مختلفَه، به مادّيات و معنويات بشر وارد آوردهاند، از طريق ديگر امكانپزير نبوده و نيست. چارۀ رهايى ازاين خطر بزرگ، انجام دو مهمّ است باهم.
يكى كسب معارف واقعى، به طورىكه انسان بتواند مدّعى را از محقِّـق، و كاذب را از صادق، و خَيِّر را از شرير، و ميش را از گرگ در لباس ميش بازشناسد، و خصال انسان و شيطان را نيكو و كامل بداند و از هم بازشناسد تا فريب نخورد و گمراه نگردد...
دوم تزكيه نفس است. زيرا بدون آن، انسان در طريق شيطان و تبعيّت از او قرار میگیرد، و از اعضاء حزب شيطان، و مُجرى اوامر او میگردد. بدون تزكيه، با مَلاَء اعلى، يعنى با انبياء و انسانهاى كامل ـ که به اوج کمالات اخلاقی و احراز صفات الهی رسیدهاند ـ سِنخيّت ندارد. چنين كسى يا شيطان بالفعل است يا شاگردی است، كه در اثر اطاعت از پیشوا، سرانجام شيطان بالفعل خواهد شد.
«شِهاب ثاقب»، باطن شيطان را مىشكافد، و وى را به مردمى كه بهرهيى از دانش و بينش و انسانيت دارند، مىشناساند. اولوالالباب، مردم خردمند و پاكانديش، معاويهها، حجّاجها، مروانيان و عباسيان و امثال آنان را مىشناسند. آن كسانىكه همّشان مصروف جاه و مال و لَذائذ مادّى بوده، در پاسخ هَلِ امْـتَلاَءْتِ ، به لسان تكوين، مىگويند؛ هَل مِن مَزيد؟ آنان كه به اسلام افتخار مىكردند و خود را جانشين و خليفه رسول مىشمردند، مثل معاویه و امثال او، مشتشان باز و طشتشان روى آب افتاد.
شِهابِ برهان و وِجدان، شهابِ شهود و عِيان، شهابِ اختيار و امتحان، پردههاى فريب و دغل را مىدرد و درونىها را به بيرون مىافكند، و دغل بازان و فريب كاران را رسوا مىسازد.
«شهابِ برهان»، اَدِلَّـۀ قاطعۀ عقلى و نقلى است، چنانكه مىفرمايد:
يا اَيـُّهَا النّـاسُ قَد جاءَكُم بُرهانٌ مِن رَبِّـكُم و اَنـْزَلْنا اِلَيكُم نُوراً مُبِـيناً (نساء 174)
اى مردم، به تحقيق مرشما را برهانى از جانب پروردگارتان آمده است، و نورى تابناك به سوى شما فرو فرستاديم.
علامه غروی در همین کتاب، در مبحث «تفسیر سورۀ جن»، ص 421 مینویسد:
وَاَنـّا كُـنّا نَقْـعُدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمـعِ، فَمَن يَستَمِـعُ الانَ يَجِـدْ لَهُ شِهاباً رَصَـداً (جن 9)
و ديگر آنكه ما چنان بوديم كه در جايگاهها، براى شنيدن (چيزهايى از عالم بالا) مىنشستيم، پس هركه هم اكنون گوش فرا دهد شِهابى در كمين او است.
ساحران و غيب گويان، خود را در مكان مخصوص استماع كلام الهى قرار مىدهند، و مىگویند:
ما در اين جايگاه مىنشينيم تا كلامى از عالَم بالا استماع كنيم، و بدين وسيله كِهانت و غيبگويى نموده خود را در رأس امور خلق قراردهيم، و مرجع اجتماع شده برجان و مال و عِرض مردم استيلاء يابيم. كسى به ما اعتراض نمىكرده و مردم بىخبر هم گفته ما را قبول مىكردهاند. اما امروز كه اين رسول از جانب خدا مبعوث شده، طشتها را از بامها مىافكند و پردههای (فساد و مفسدان) را مىدرد، و سحر و كِهانت و شعبده و مكر و خدعه را حرام و ممنوع اعلام نموده، كذب و فَساد و ضررآنها را برملأ مىسازد، اگر كسى دست به اين اعمال مخرّب بزند، با شِهابِ ثاقب، كه در كمين او است مواجه خواهد شد. زيرا كتاب او برهان قاطع و نور محض است، همانند شهاب است، و منطبق با عقول (منوره). نور و درخشش اين برهان باهر و شِهاب ساطع، آنچه را از كلام انبياء، كه ما با تُرَّهات و خُزَعبَلات مىآميختهايم و افسانهها ساخته به پيمبران نسبت مىدادهايم تا مردم را بفريبيم، نقش برآب كرده محو و نابود مىسازد، و تافته و بافتههامان را مىسوزاند، و جاعِلان و فاعلانش را رسوا مىنمايد. زيرا ظلمت در قبال نور معدوم، و مغالطه در برابر برهان محكوم، و مجسَّمهيى بى روح است در مقابل قهرمان.
يا اَيـُّهَا النّـاسُ قَد جاءَكُم بُرهانٌ مِن رَبِّـكُم و اَنـزَلْـنا اِلَيكُم نُوراً مُبيناً (نساء 174)، (گویای همین حقیت است. و نیز این آیه که:)
قَد جاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ و كتابٌ مُبينٌ (مائده 15)
هرآينه از سوى خدا مر شما را نور و كتابى روشنگر آمده است.
پس شِهاب ثاقبِ كتابِ اين پيامبر، بابرهان درخشان خود، زواياى تاريك افسون و افسانهگرى جادوگران و كاهنان، و فريبكارى و دروغ پردازى شعبده بازان و دروغ بافان و لاف زنان را روشن كرده، دكان آنها را بسته است.
در فهم قرآن، به اين نكته نيز بايد دقت نمود كه اعجاز كتاب خدا در كشف مطالب علمى نيست، و به اين منظور هم نازل نگشته است. در قرآن كليّات طبيعيّات ذكر شده، مثل كيفيّت خلقت موجودات زنده كه از «زَوجَين» آفريده مىشوند، و مانند حركت كُرات و غيرآن. همين مطالب را هم براى معطوف داشتن توجه انسان به خلقت خود و حياتش در اين دنيا و بعد از آن آورده است. پس اگر قرار بود در قرآن به ذكر علوم پرداخته شود، بايد رياضيات و ساير علوم نيز در آن تشريح مىشد، يا اصولى از آنها را ذكر مىكرد تا بشر بعداً بهكشف و اختراعش بپردازد.
بناءبراين چند نفرى كه مخفيانه آمدهاند ببينند پيامبر اسلام چه مىگويد، هيچ تناسبى ندارد كه از كيفيت اَجرام سماوى با آنها سخن گفته شود. بلكه بايد از چگونگى هدايت و گمراهى انسان، و تكاليف و وظائفى كه برعهده او است مطلع گردند.
هُـوَالَّـذى يُنَـزِّلُ عَلى عَبدِهِ آياتٍ بَـيِّناتٍ لِيُخْـرِجَكُم مِنَ الظِّـلُماتِ اِلَىالنُّورِ (حدید 9)
او كسى است كه آيات بيّنات را بر بندهاش نازل مىكند تا شما را از تاريكى (جهل) خارج و به نور (هدايت علم) داخل سازد.
پس ثابت است که مراد از «لايَسَّمَّـعُونَ اِلَىالمَـلاَ الاَعلى» این است که شياطين، به سخن ملأ اعلى، كه انبياء و اولياءند (و صالحان و اندیشه سازان و خردورزان جوامع بشری)، گوش نمىدهند، و قلبشان آماده پزيرفتن حق نيست. آنان دنبال مقاصد پست و پليد خودند، نه پيرو كلام حق، كه انسان را از مَهالِك دنيا و آخرت نجات داده، وى را به اعلى درجات كمال مىرساند. از كلمات ملأ اعلى، فقط چيزهايى را مىربايند كه بتوانند آن را ابزار نيل به شهوات و اهداف شيطانى خود سازند. مانند سلاطين و رؤساء غالب بلاد اسلامى كه همواره خود را مروّج دين و ناشر احكام اسلام مىشمردهاند. و برخى از احكام را مثل نماز، حج، تلاوت قرآن، ادعاء محبت و پيروى انبياء و اولياء و بناء مساجد و مانند اينها را، بدون روح، و برخلاف مقصد وضع آنها انجام مىدادهاند. ولى هدفى نداشتهاند جز استثمار ملت و فريفتن آنها در راه نيل به مقاصد ظالمانه و تجاوزكارانه خود. اگرچه عذاب واصِب و شِهاب ثاقِب را به دنبال داشته و طشتشان روى آب افتاده، و نزد خلق نيز رسوا و خار شده باشند. (پایان نقل قول از مجلد 2 آدم از نظر قرآن)
پس شهاب ثاقب، سخن حق است که همچون تیرتخش و آذرخش از منبع وحی الهی که همه صدق و راستی است، و در سماء علیا نزد ملأ اعلی است، به سوی اباطیل و خزعبلات و مزخرفات و لاطائلات ساختۀ دست بشر سلطه جو و فریبکار و خدعه گر، به شتاب پرتاب میشود تا تمام تاریکیها و پشت پردههای ستمگران و مستکبران جوامع بشری را به رسوایی و خفت و خاری بکشاند. هم آنانی که حاضر نیستند به سخن ملأ اعلی گوش دهند.
بروج، همان مصابیح هستند که در دو آیه دیگر (12 فصلت و 5 ملک) خدای تعالی فرموده که آسمان دنیا را به آنها زینت داده است. بروج و مصابیح و ملأ اعلی، دانشوران مخلص و صالحان مؤمن و حکیمان تعلیم دهندۀ حکمت، و اولیاء مزکّی به تزکیه الهی و هادیان هدایت یافته به کتاب الهی و امثال اینها هستند که پیوسته اخلاق و اعمال مردم و حاکمان را رصد میکنند، چون بر برجهای حکمت و معرفت و دانایی و صفاء باطن و ایمان به خدا و آخرت و نفس مزکی و عدل و انصاف و همۀ صفات حسنه نشستهاند، و با چراغها و نورافکنهای این صفات، جامعه خود و جامعه بشری را روشن میسازند. و هم اینان زینت و زیور آسمان این جهانند که در آینه بازتاب دهندۀ انوار الهیه مشرقیه آراستگی خود و همۀ ناآراستگیها را مینمایانند و راه مستقیم و درست را به آحاد بشر، که ناظران و تماشاگران این صحنهاند، مینمایانند.
رجالی هم که بر اعراف نشستهاند، یعنی بر بلندای جامعه خویش و جوامع بشری جلوس کردهاند، در حقیقت در همان برجهایند که زیر پای خود را رصد میکنند و به سبب شناخت خود نسبت به واقعیات اجتماع و حقایق نظام هستی که از طریق کسب و احراز صفات ربوبی حاصل گشته است، هرکسی را به نشانهها و علامتهایش میشناسند.
وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ (اعراف 46)
و بر بلندیهای (قیامت) شخصیتهایی هستند که میشناسند هر یک را به سیماشان و آوا دادند اصحاب بهشت را که سلام بر شما (ولی) هنوز داخل آن نشدهاند در حالی که بدان طمع دارند.
وَنَادَىٰ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَىٰ عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (اعراف 48)
و آوا دادند اصحاب بلندیهای قیامت اشخاصی را که میشناختندشان به سیماشان گفتند سودی نبخشیدتان جمعیت شما و همانچه را که با آن گردن کشی میکردید.
پس برجها، با بلندیها (اعراف) این تفاوت را دارد که برج بنائی است که اختصاصاً برای رصد کردن سماء، آسمان یا عالم بالا، اندازهگیری و تعیین میزان صفات حاصل برای واصل، ساخته شده و میشود، و در عالم وجود انسان مراتب متعالیه عقل است که حکماء آن را به عقل مستفاد تعبیر کردهاند. اما «اعراف» بلندیهای باز و بدون بناء است. در هر دو مکان، ناظران، همان کسانی که به دقت امور دقیق و حساس را زیر نظر میگیرند، استقرار مییابند تا از کم و کیف تعالی یا تنزل صفات آگاهی یابند. و به انواع شهابها، تیرهای هم روشن و نورانی و هم روشن کننده و اثر گزار و فرو رونده تا اعماق. شهاب مبین و شهاب ثاقب و شهاب رصد و شهاب قبس و دیگر شهابها که آسمان وجود انسان کمال یافته مملو از آنها است. و همۀ اینها زینت است برای اهل نظر وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ. -
عذاب قیامت؛ خشونت یا رحمت الهی؟!
پرسش 2 : استاد بزرگوار جناب آقای دکتر غروی با سلام و احترام و آرزوی سلامتی و شادی یکی از مطالب مورد بحث، مسأله عذاب قیامت است که آیا صورتی از خشونت است یا خیر؟ به ویژه از باب خشونت کلامی. سپاسگزار میشوم چنانچه یادداشت یا نظری در این خصوص دارید، ارسال فرمایید.پاسخ: آنچه از آیات کتاب مشهود است همه براین معنی صراحت دارد که انسان گروگان و رهین دست آورد خویش است. نقش خدای تعالی در آفرینش و هدایت او به مستقیم ترین راهها است، و بیم دادن او و پرهیز دادنش از آنچه موجب میگردد وی از این راه مستقیم به کژ راهه رود و در آن کژی ها گم گردد و گمراه شود. به چند آیه در این باب می نگریم.
كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (مدثر 38)
هر نفسی به آنچه کرده است گروگان است (گروگان دست آورد خویش است).
كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ (طور 21)
هر شخصی به آنچه کرده است گروگان است.
يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَن نُّؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّـهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّـهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (توبه ٩٤)
عذرخواهی میکنند از شما آنگاه که بازگردند به سوی شما، بگو (ای پیامبر) عذرخواهی نکنید، هرگز به شما ایمان نیاوریم، هرآینه پیام داد ما را خدا از اخبارتان وخواهد دید خدا عمل شما را و نیز فرستادۀ او، سپس بازگردانده میشوید به سوی دانای غیب و شهادت (غائب و حاضر) پس آگاه سازد شما را بدانچه میکردهاید.
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّـهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (توبه ١٠٥)
و بگو (ای پیامبر) عمل کنید پس خواهد دید خدا عمل شما را و نیز فرستادۀ او و مؤمنان و بازگردانده خواهید شد به سوی دانای غیب و شهادت پس آگاه سازد شما را بدانچه میکردهاید.
إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّـهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلَا يَرْضَىٰ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِن تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (زمر ٧)
اگر کافر شوید پس خدا بینیاز است از شما و خوش ندارد مر بندگانش کفر را و اگر شکر گزار باشید خوش دارد آن را برای شما، و بار برنگیرد هیچ باربری بار دیگری را، سپس به سوی پروردگارتان بازگشت شما است، سپس آگاه سازد شما را بدانچه میکردهاید. سپس او دانا است به ذات سینهها.
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (جمعه ٨)
بگو (ای پیامبر) همانا مرگی را که میگریزید از آن پس همانا هم او دیدار کننده است شما را، سپس بازگردانده میشوید به سوی دانای غیب و شهادت پس آگاه سازد شما را بدانچه میکردهاید.
ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّـهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ (آل عمران 182)
این به سبب چیزی است که بانجام رسانده است دستانتان (به قدرت و توان خود بانجام رساندهاید) و اینکه خدا نیست ستم کننده مر بندگان را.
ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّـهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ (أنفال ٥١)
این به سبب آن چیزی است که بانجام رسانده است دستان شما (به قدرت و توان خود به انجام رساندهاید) و اینکه خدا نیست ستم کننده مر بندگان را.
این آیات و نظایر اینها در قرآن کریم حاکی از آن است که خدای تبارک و تعالی نظامی را مبتنی بر قواعد و قوانین لایتغیر آفریده است و انسان را از طریق انبیاء و نیز تجربه، نسبت به آن قوانین و مقررات آگاهی داده است. حیطههای ثواب و صواب وعذاب و عقاب نتایج دست آورد هر انسانی است. میتواند هر حیطه را به اختیار خود برگزیند. پس اگر آتش یا آبِ جوش میسوزانند، یا دود غلیظ خفه میکند، یا آب انبوه غرق مینماید، هیچ یک نشانههای عذاب الهی نیست. بلکه در هریک از آنها رحمت نهفته است، که انسان باید با گزینش ابزار صحیح از همۀ آنها بهره وافی را، که ناشی از رحمت الهی است، نصیب خود سازد. پس هیچ چیز به عنوان شکنجه و عذاب از طرف خدا، مستقلاً و منتزعاً، صادر نمیشود! این انسان است که نباید به حیطۀ آتش یا آب جوش یا دود غلیظ یا آب انبوه، بی ابزار لازم و معقول، وارد شود. بلکه باید راه بهره گیری صحیح از آنها را بیاموزد. اگر نیاموخت، نتیجۀ جهل او عذابی است که او را فرو میگیرد. و این از قوانین حاکم بر نظام هستی است. پس ذات باری تعالی سرتاسر رحمت است و آفریننده رحمت.
رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً (غافر 7)
ای پروردگار ما گسترانیدهای بر همه چیز رحمت را
وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ (اعراف 156)
و رحمت من فراگرفته است همه چیز را
جاده ها، اتوبانها، کوهها، درختان بلند، آبشارها، رودخانهها، استخرها... همۀ اینها و امثال اینها رحمت است برای بهرهمندی بشر. اگر کسی از کوه یا درخت یا ساختمان بلند سقوط کند، یا در جاده تصادم نماید، عذابی که رهآورد و دست آورد خود او است نصیبش گشته است.
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (روم ٤١)
پدیدار گشت تباهی در خشکی و دریا، به سبب آنچه که بدست آورد دستان مردمان، تا بچشاند ایشان را بخشی از عملکردشان را، باشد که ایشان بازگردند (از آنچه میکردهاند از فساد).
پس نزول و اصابت این عذابها اراده و خواست خداوند نبوده است. زیرا خدا همه رحمت است، و از رحمت جز رحمت نزاید و نشاید.
وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّـهِ وَلِقَائِهِ أُولَـٰئِكَ يَئِسُوا مِن رَّحْمَتِي وَأُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (عنکبوت٢٣)
و آنان که کافر شدند به آیات خدا و دیدار او، هم آنان ناامید شدهاند از رحمت من و هم آنان را است عذابی دردناک.
وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (آل عمران 186)
و چنانچه شکیبایی کنید و پرهیز (از نافرمانی و گناه) نمایید پس این همانا نشانۀ بزرگیِ کارها است. -
صلب و ترائب
پرسش 3 : «يخْرُجُ مِنْ بَينِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» یعنی چه؟در معنای صلب و ترائب مفسران اختلاف کردهاند، ولی علیرغم اختلاف، سخن آنها در این باره نزدیک به هم است. در بیان صلب غالباً نخاع شوکی را ذکر نموده و این معنا را طب امروز هم تأیید میکند. بدین طریق که اگر نخاع مردی قطع گردد از تولید نسل ناتوان میشود. اما اسپرم یا نطفه از نخاع یا صلب مستقیماً تولید نمیشود، بلکه عصبهای متصل به دستگاه تولید نطفه در مردان از نخاع یا صلب نشأت میگیرند. ولی در زنان چنین نیست از همین رو قطع نخاع در زنان موجب ناباروری آنها نمیشود (به مقالات علمی در این زمینه مراجعه کنید). و اما تریبه که جمع آن ترائب است، در لغت به معنای استخوانی در سینه و نیز در بالای سینه است و در زن و مرد یکسان است. بین دو سینه و بین سینه (پستان) و استخوان ترقوه، و به دو چشم، دو دست و دو پا هم میگویند. به محل گردنبند هم اطلاق میشود. با توجه به همة این معانی و مفاهیم، بهترین بیان شاید این باشد که بگوییم سینههای زنان بعد از زایمان، عامل رشد جسمی کودک است به جهت شیردهی، و این در صورتی است که ترائب را به زنان اختصاص دهیم و صلب را به مردان. اما دلیلی نداریم که قرآن تفکیکی قائل شده باشد. ممکن است مراد پشت و سینه مردان و زنان هر دو باشد. به بیان دیگر صلابت و استحکام و فاعلیت از مرد است که به صلب و پشت تعبیر شده و حنان و محبت و عطوفت و مهربانی و مهرورزی از آغوش زن است که به ترائب معنی گردیده، و به هم آمیختن این دو موجب انزال و تولید نسل میگردد. به آیة 21 سورۀ روم توجه کنید:
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
و نیز اتفاق و اتحاد این دو موجب رشد جسمی و تربیت اخلاقی و معنوی فرزندان میگردد. با عنایت به این مفاهیم آیا نمیتوان از این منظر به آیة 34 سورة نساء نظاره کرد که: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء؟!
اگر ضمیر در فعل مضارع (یخرج) را راجع به «انسان» بدانیم و نه «ماء» این معنی بیشتر مورد تأیید است و اقرب به ذهن. یعنی بگوییم انسان که از «آب جهنده» خلق میشود، سپس بین صلب و ترائب زن قرار میگیرد و بعد از کمال جسمی یافتن خارج میگردد. و یا اینکه از نطفه پدران و تخمک و شیر مادران و نیز از صلابت پدران و مهر مادران. در آیات دیگری هم خلقت انسان را به بطون امهات مربوط کرده است: «وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ»(نحل 78) «يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقٍ»(زمر 6) «هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ»(نجم 32) «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ...»(لقمان 14) «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا»(احقاف 15)
همۀ این آیات گویا که مفسر «ترائب و اصلاب زنان است به تنهایی» است.
خلاصه آنکه قرآن کشف و توضیح مسائل علمی خلقت را بر عهدة انسان وانهاده است و فقط به اشاراتی گذرا اکتفاء نموده، و اعظم توجه آن به بیان حقیقت بشر و مسیری که باید در دنیا به درستی به سوی آخرت طی کند، میباشد، و نیازهای اخلاقی و صفات ضروری این پیمایش راه را به تفصیل تشریح مینماید. بر این اساس در اینگونه آیات هم بیشتر عنایت به معنی دارد تا ماده. -
میکال؛ فرشتۀ آبادانی
پرسش 4 : در تفسیر سوره بقره آیه 98، در CD که به دست من رسیده است، متأسفانه این آیه تفسیر نشده است، میخواستم بدانم منظور از میکائیل کدام فرشته میباشد؟ (البته توضیح مختصری در بحث مثل در قرآن به عنوان «فرشتۀ رویاندن»، گزرا، بیان شده است.)پاسخ:سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نمی دانم چرا این آیه از قلم افتاده است، عمدی در کار نبوده، و اما از نام چهار فرشتۀ ذکر شده در تورات، اسم دو ملک یعنی جبریل و میکال ـ جبرئیل و میکائیل ـ در قرآن آمده است، و نام دو دیگر، یعنی عزرائیل، فرشته الهی مأمور بر میراندن و اسرافیل، فرشته الهی مأمور بر دمیدن در شیپور بیدار باش، مذکور در آیات قرآن نمیباشند. اما حکماء مسلمان، هر یک از این چهار ملک را در نفس انسان مقام دادهاند و وظایفی را که خدای تعالی برعهده آنها نهاده است بر شمرده و احصاء نمودهاند. به همان ترتیبی که این فرشتگان در عوالم خارج از عالم وجود انسان، اِعمال تکلیف و تحمل مسؤولیت میکنند، در درون و نفس و روان انسان هم، به همانگونه عمل مینمایند. اگر خدای عزوجل وظیفۀ حمل مایحتاج تعالی روح و تربیت آدمی را، از عوالم بالا، و سماء برین بر عهده جبریل نهاده است، مسؤولیت بهم آوردن، و مرتب کردن و آماده ساختن آن مایحتاج جهت ایجاد سنخیت و رشد دادن و مربَّی نمودن به تربیت الهی را هم بر دوش پر توان این مَلَک، یعنی میکال بگزارده است. بدین ترتیب و با التفات به این مفهوم، میکال فرشته رویانیدن و رشد دادن و به ثمر نشاندن در کل نظام هستی است.
ای در ابرویت ندیده کس گره ای چو میکائیل راد و رزق ده
باز میکاییل رزق تن دهد سعی تو رزق دل روشن دهد
زانکه میکاییل از کیل اشتقاق داد و کیّال شد در ارتزاق
به ابتدای حکایت خلقت آدم علیه السلام در دفتر اول مثنوی مراجعه کنید. در بیان این حکایت مولوی به شرح وظایف هر چهار فرشته پرداخته است. -
تفسیر برخی آیات متشابه از سورۀ تکویر
پرسش 5 : منظور از «وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ»؟ و آیا این آیه ارتباطی با آیة بعدی «وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ» دارد؟نفوس، جانهای انسانهایند که بعد از مرگ، حیات جاودانه دارند، جفت سازی آنها، به معنای السنخیة علة الانضمام است، پس آن هنگامی را بیادآر که جانها، به حسب همگونی و هم آوایی و همراهی و هم شکلی که با هم دارند، با یکدیگر جفت میشوند. پس جانهایی که در دنیا عامل به اعمال صالحه بودهاند با هم جفت میشوند و با یکدیگر محشورند و جانهایی که عمل طالح کردهاند نیز با هم جفت میشوند. و این بیان را فخر رازی در ذیل آیه، در قول سوم آورده و این درست است زیرا مورد قبول حکماء است و امیرالمؤمنین در عبارات خود بدان اشارت فرموده. مضافاً بر آیات دیگر قرآن که بیانگر این مفهومند، مثل: «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ»(صافات 22).
در خصوص «مَوْؤُودَةُ» همۀ مفسران، دختر زنده به گور معنی کردهاند، و البته این غلط نیست، ولی به جهت بلاغت قرآن، و سوگندهایی که یاد میکند، باید یک ارتباط منطقی بین آیات کتاب وجود داشته باشد، و سوگند باید به پدیدههای بزرگ و ذی قیمت باشد. امروز که دختران زنده به گور نیستند، آیا آیه معطل میماند و دیگر بیمعنی است؟! جواب منفی است، پس مهمتر از جسمی که زنده به گور میشود، نفوس انسانها است که هر لحظه هزاران هزار از آنها در سراسر دنیا، زیر ستم جباران و سرکشان و طاغیان و خودکامگان زنده زنده در گور زندانها و جهل و سکوت اجباری و پایمال کردن حق و یا نادیده گرفتن آنها به خاک سپرده میشوند. کلمۀ نفس در زبان عربی مؤنث است. «نفوس» هم به جهت جمع مکسر بودن، مؤنث است، پس لزوماً صفت آن مؤنث آورده میشود، یعنی «مَوْؤُودَةُ». و سوگند به آن زمان است که از بیگناهی این زنده به گوران پرسیده میشود. آنان که آزادیشان به سمت هرگونه تعالی و ترقی و کمال و رشد و توسعهیی بسته شده است!! -
پرسش 6 :
وَإِذَا السَّمَاء كُشِطَتْ؟
و اما وَإِذَا السَّمَاء كُشِطَتْ؛ و سوگند به آسمان آنگاه که از هم شکافته و بازگشوده شود، برای توضیح آسمان و سماء در قرآن باید به مجلدات دوم و سوم آدم از نظر قرآن، از تألیفات علامه غروی مراجعه کنید. این حقیر هم در خصوص این موضوع شاید دو جلسه صحبت کردهام. خلاصه آنکه سماء، هر نقطه بالا و فراز است و نیز هر چیزی که در آن نقطه قرار داشته باشد مثلاً بدن انسان «ارض» است و عقل او «سماء». وقتی این عقل از هم شکافته میشود که دارای لُبّ و مغز و خرد و دانش و ایمان و گزینش عمل صالح بر طالح و مانند اینها گردد. پس آنگاه آنقدر ارزشمند میشود که حضرت باری بدان سوگند میخورد، در این شکافته شدن است که خالق را میشناسد و به او معرفت حقیقی در حد شهود و رؤیت پیدا میکند. ستارگان، ثوابت و سیارات، دانشمندان و خردورزان و هادیان ساکن و مهاجر که در شبهای تاریک جهل حاکم بر ملتها، آنها را تا صبح روشنایی و طلوع خردپیشگی و عقلانیتشان هدایت و راهنمایی مینمایند.
-
پرسش 7 :
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ؟ اولاً چرا میفرماید «فلا»؟
و اما کلمة «فلا»؛ «ف» به معنای «پس» و آن را فاء نتیجه گویند. و اما «لا» قبل از هر قسم نه به معنای نفی قسم است، بلکه به معنای قطعیت بخشیدن به آن است. یعنی: نه آنچه را که شما تا کنون گمان بردهاید که درست است، نه چنین است، بلکه سوگند به. مثل لا اقسم بهذاالبد، نفی گمانهای نادرست پیشین، نه چنین است، بلکه سوگند به این شهر...... و همچنین است سایر سوگندهایی که با «لا» شروع میشود.
-
پرسش 8 :
ثانیاً ارتباط این قَسَمها با آیات بعد چیست؟ وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ؟ آیا واقعاً منظور جبرئیل است؟این دیدن با دیدنهای دفعات قبل چه تفاوتی دارد؟
و اما در خصوص جبرئیل و رؤیت، بحث به فراوانی صورت گرفته، بسیاری از حکماء از جمله مولوی، ملاصدرا و حکیم سبزواری و مرحوم غروی، عقل مستفاد را جبرئیل دانستهاند، و دیدن حقیقت عالم با این عقل و رهنمون او اتفاق میافتد.
-
جن و انس
پرسش 9 : پس از مطالعة فصل مربوط به جن و جان در کتاب گرانسنگ آدم از نظر قرآن، سؤالی به نظرم رسید. با فرض اینکه جن را همان انسان مخفی و پوشیده بدانیم، تکلیف ضمیرهای مثنی در سوره الرحمن چیست؟ (.. ربکما تکذبان) تقریباً تمام مفسران دلیل این مثنی بودن را به دوگانة جن و انس نسبت دادهاند. ضمن اینکه با فرض پذیرش اینکه، جن همان انسان مخفی باشد تفسیر این آیه چه میشود: «لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ»(الرحمن 74) این آیه از شرایط بهشت سخن میگوید. در این صورت جان (انسان پوشیده) چه طور بر این آیه قابل تطبیق است؟و اما در خصوص شرایط بهشت و حوریانی که«لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ» باید گفت: خدای تعالی دنیا را مزرعة آخرت معرفی میفرماید، این دنیا جهنمی است که بهشت در آن ساخته میشود. وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا، هیچ یک از شما نیست مگر آنکه از این دوزخ عبور میکند. وارد آن میشود و یا در آن میماند و یا از آن خارج میگردد. حتی انبیاء و رسولان الهی. پس بر اساس قاعده السنخیة علة الانضمام، در بهشت، همان بهشتی که مؤمنان بنیان مرصوص آن را با ایمان و تقوی و عمل صالح و اطاعت از خدا و رسول در همین دنیا ساختهاند، همسران چه مرد و چه زن از پاکدامنی و عفت تمام برخوردارند. و به هنگام آغاز همسری نه انسی آنها را دست زده و نه جنی که همان آدمیان ناپیدا و مخفی هستند. نه به ظاهر شهرت بیعفتی دارند و نه در نهان با کسی در ارتباطند. وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ ـ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ. حال اگر هر صفت کمال یافتة انسانی تشبیه به قَاصِرَة الطَّرْفِ شود مجموع صفات کمال یافتة انسانی که وی را در مقام خلیفة اللهی مینشاند و پایههای عرش الهی بر دوش او نهاده میشود، قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ هستند. که نه صفات و اعمال قبیحة ظاهره و نه ارجاس و اهواء و شهوات باطنه بر این خصائص و خصائل کمالی، که بر سدرة المنتهای وجود انسانی بر نشستهاند، دسترسی ندارند و آنان خود را از تجاوز و یاغیگری اینان در حفظ کنف و امان الهی محصور داشتهاند و از محصنین و محصنات هستند. دلیل بر اثبات این مدعا کلمۀ «قَبلَهُم» در همین آیه است. زیرا قرار نبوده در بهشت موعود فحشاء باشد تا گروهی از حوریان قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ که مورد تجاوز قرار نگرفته و عفیفند نصیب مردان مؤمن شوند. پس قبلهم مخصوص دنیا است. و اینان زنان عفیفة دنیا هستند که در هر زمانی چه در دنیا و چه در آخرت با مردان عفیف هم سنخ خود محشور میشوند. در صفحات 131 و 436 انسان کامل از عزیز الدین نسفی چنین میخوانیم:
«ای درویش! علماء، که در منزل اولاند، میگویند که جن وجود دارد، و قومیاند به غیر آدمیان، و به هر صورت که میخواهند، مصور میشوند. و حکماء، که در منزل دوماند، میگویند که جن وجود ندارند، جن عبارت از آدمیاناند که در صحراء و کوه نشینند، و دانا ندیده باشند، و سخن دانا نشنیده باشند. علمشان نبود، و اخلاقشان نبود، هم چون حیوانات باشند، بلکه از حیوان فروتر، ایشان را جن گویند، از جهت آن که معنی جن پوشیده کردن است، یا پوشیده شدن، و عقل این طایفه پوشیده است. و دیوانه را به همین معنی مجنون میخوانند.» -
باردار شدن حضرت مریم
پرسش 10 : درخواست توضیح در مورد باردار شدن مریم (ع) در مسیر نظام اسباب دارم. آیا دلیل خاصی برای تکرار این ماجرا در دو آیه با دو ضمیر مختلف میباشد.«وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا»(انبیاء 91)، «وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا»(التحریم 12)سنن الهی و نظامات عالم لایتغیرند «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»(فاطر 43) از همین روی وقتی قرار است مریم توسط فرشتهیی باردار شود، آن فرشته باید به صورت آدمی درآید. «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»(مریم 17)
در سورة آل عمران، در چند آیه (از 42 تا45) مریم مورد خطاب فرشتگان است، ولی در آیة 47، مریم پاسخش را به پروردگارش میدهد و نه به فرشتگان، دلیل مهم بر این رخداد این است که فرشتگان هم از جانب پروردگار سخن گفته و پیام آوردهاند( در تفسیر سورة آل عمران توضیح دادهام- لوح فشردة آن موجود است) و در سورۀ اسراء وقتی کافران با لحنی اعتراض آمیز میپرسند که آیا بشری مثل خود ما میخواهد ما را هدایت کند، از حضرت باری پاسخ میشنوند که:
«قُل لَّوْ كَانَ فِي الأَرْضِ مَلآئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولًا»(اسراء 95).
بگو ای پیامبر اگر چنانچه در زمین فرشتگانی بودند که به اطمینان (و استحکام) روی زمین راه میرفتند هر آینه ما نیز فرو میفرستادیم بر ایشان از آسمان فرشتهیی که رسول (ایشان) باشد.
و این بدین معنی است که در روی زمین چنین فرشتگانی وجود ندارند و چون همه انسانند، رسول آنها هم از جنس انسان است. بناءبراین فرشتهیی هم که بر مریم وارد میشود به صورت انسان است. یا فرشتهیی است که به شکل انسان در آمده است و یا انسانی است که به اوج تعالی و کمال اخلاقی رسیده تا آنجا که میتوان بر او فرشته اطلاق کرد.
و آیاتی از این دست متعدد است ( در بحث تحدی در قرآن به تبیین معجزات کتاب پرداختهام، در دو لوح فشرده گرد آوری شده)
نتیجه آنکه بر حسب آیات کتاب مجید، بارداری مریم در چهار چوب سنن موجود حاکم بر نظامات عالم تحقق یافته است. «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (آل عمران 59)، همانا مثل عیسی نزد خدا (یعنی در آفرینش) همانند مثل آدم است، بیافریدش از خاک سپس گفت باش پس بود.
و اما در مورد دو آیه در سورة انبیاء و تحریم (91 و12) باید به عرض برسانم که هیچ یک از مفسران قدیم و جدید به نکته مورد سؤال شما اشارتی ندارند واصلاً مقایسهیی بین دو آیه نکردهاند. شاید دلیل آن وضوح آن بوده است.
کلمه فرج دو بار در همین دو آیه به صورت مفرد آمده و لفظی مذکر است. در پنج آیه هم به صیغۀ جمع آمده است. «وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ»(انبیاء 91) مرجع ضمیرهای مؤنث «ها» شخص مریم است و آیه از شخصیت وجودی و خصائل اخلاقی او سخن میگوید. بناءبراین نفخ روح الهی، همچنان که برای تمام آدمیان رخ میدهد، در وجود پاک و مطهر حضرت مریم علیها السلام متسجد میگردد. «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» (حجر 29/ص 72)
پس نفخ روح الهی در کالبد تمام آدمیان بالسویه و العدل از طرف حضرت باری صوت میپذیرد و اختصاص به مریم ندارد. و اما در آیة 12 سورة تحریم، نفخ الهی در فرج مریم است. از اینرو ضمیر (ه) در فیه به کلمه «فرج» راجع است. -
بال و پرواز در قرآن
پرسش 11 : در آیة 38 سورة انعام داریم: «وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم». میدانیم که قرآن سراسر حکیمانه و آموزنده است و سخن بیجا و اضافه در آن نیست، چون از سوی خدای حکیم فروآمده است. اما هر چه تأمل دارم و هرچه مطالعه میکنم به نتیجه نمیرسم که توصیف (يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ) که در مورد طائر که در عرف و لغت تنها به معنای پرنده میباشد و بس ـ برای چه آمده است و این عبارت به نظرم اضافی است و هیچ نیازی به این توضیح اضافه نمیباشد. در واقع خداوند این عبارت را بیهوده بکار نبرده و مطمئناً منظوری دارد، لکن مفهوم کلمه طیر و نیز مفهوم کلی آیه بدون این توضیح و با حذف این عبارت از آیة مبارکه روشن وکامل است. پس مرا از این سردرگمی و ابهام نجات دهید که به شدت ذهن مرا مشغول ساخته و بفرمایید عبارت (يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ) چه نکتهیی در بر دارد؟ لازم به ذکر است که تفسیر گهربار المیزان و نظریات علامه طباطبایی را در مورد این مطلب خواندهام اما راضی نشدم و آن نظریات مرا اقناع نکرد و معتقدم جواب محکمی نیست و فقط توجیه سادهیی است؟آیة 38 سورۀ انعام هم از آیات متشابهات است. «پرواز» در اغلب زبانهای دنیا، به معنای اوج گرفتن است و از پستی به فراز رفتن و از ذلّت به رِفعت رفتن و از بدبختی به سعادت و نیکبختی رفتن. و از جهل به علم رفتن و از گمراهی به هدایت رفتن، و از نقصان به کمال رفتن و امثال اینها که در مسیر تعالی یافتن انسان و الهی شدن او بسیار است، و این همه در مفهوم لغت پرواز نهفته است.
از سوی دیگر، تأکید بر مطلب، در هر زبانی معمول است، چه به تکرار کلمة مشابه و چه به بیان و توضیح آنچه واضح است. مثلاً میگوییم، در ماه دی که هوا بسیار سرد است، یا شب بیمهتاب که تاریک است، یا در میان روز تابستان که هوا بسیار گرم است و مانند اینها، عبارات تأکیدی بسیار وجود دارد. اما چه ضرورت است که خالق هستی در کلامش متمسک به چنین تأکیدی شود.
اولاً، ارادۀ خداوند بر تفهیم این حقیقت است که همة جنبندگان روی زمین و هر پرندهیی که به دو بال پرواز میکند، و نه به یک بال، همه گروههایی هستند همانند شما انسانها.
ثانیاً، خدای متعال انسان را متوجه این معنی هم میسازد که هر پروازی نیازمند دو بال است حتماً. حرکت مثل جنبندگان حداقل نیاز به دو پا دارد و پرواز نیاز به دو بال.
به اوج رفتن و عوالم صعودی به سمت ملکوت و جبروت و لاهوت را پیمودن با یک بال امکانپذیر نیست. همانگونه که ای انسان میبینی هر پرندهیی با دو بال اوج میگیرد.
ثالثاً: توجه دادن انسان است به اینکه همانند سایر جنبندگان و پرندگان دو گونه حرکت دارد. یکی حرکت طولی که جنبش مادی او را است در روی زمین برای کسب معاش، و دیگری حرکت صعودی و پروازی است که جنبش معنوی او محسوب میگردد، زیرا پرواز متضمن کَنده شدن از زمین پست و مقام نازل و دون است و اوج گرفتن به سوی کمالات اخلاقی و انسانی و الهی و وصول به مقام خلیفة اللهی. به ابیاتی از مثنوی در این معنی نظر میافکنیم:
آب و گل چون از دم عیسی چرید بال
و پر بگشاد، مرغی شد، پرید
و از قول عیسی بن مریم است در آیة 49 سورۀ آل عمران:
«فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ».
«من درآن میدمم و به اذن خدا پرندهیی خواهد بود.»
به آیة 110 سورۀ مائده نیز بنگرید.
تن همی ناز به خوبی و جمال
روح پنهان کرده فرّ و پر و بال
باش تا روزی که آن فکر و خیال
برگشاید بی حجابی پر و بال
شاد پر و بال او بَخَاً له
تا امام جمله آزادشان شد او
«وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»(74 فرقان)
جملۀ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
سالها پرّم به پرّ و بالها
سالها چبود هزاران سالها
در بیت زیر هر دو امت جنبنده و طائر را به زیبایی بیان فرموده است
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
سری هم به نهج البلاغه بزنیم:
مولی امیرالمؤمنین علیه السلام در پایان نامة 31 میفرماید:
«و اَکرم عشیرَتک فانهم جَناحُک الذی به تطیر».
خاندان خود را اکرام کن، زیرا که ایشان بال تو هستند که بدان پرواز میکنی.
خوب پیداست که بال برای پرواز است، چرا مولا میفرماید: «که بدان پرواز میکنی»؟! توضیح واضح میدهد.
یا در عبارتی دیگر در خطبة 37 میگوید: فَطِرتُ بِعِنانها . پس با بدست گرفتن زمامش پرواز کردم.
و در کلمات قصار شمارة 402 خطاب به شخص بیادبی که در محضر او سخن ناروا گفته بود میفرماید: لَقَد طِرتَ شکیراً . هنوز پر در نیاورده پرواز کردی؟!
و اما آیه: حال که شما همانند آنهایید و آنها نیز همانند شمایند، اگر به حق از ایمان آورندگان به خدا و روز جزایید، پس نه بمانند دابة الارض که فقط خود بر زمین کشد و راه بپیماید و چشم فقط بر زمین دوخته است و از رطب و یابس پیش رو که متاع دنیا و حطام بیارزش است ارتزاق مینماید بلکه همانند مرغ دو بال، بر خود دو بال بربندید و پرواز به سوی محبوب معبود را پیش گیرید.
یک بال رسول خارج است که پیامبرش خوانند و یک بال عقل است که رسول داخلش نامند. یک بال رسول خدا است و یک بال کتاب خدا، یک بال سرشت انسانی است و یک بال علم اکتسابی، یک بال نفس لوامه است و یک بال نفس مطمئنه، یک بال حکمت است و یک بال تزکیه، یک بال ایمان است و تقوی و یک بال عمل صالح است و جهاد فی سبیل الله و قس علیهذا.
امیدوارم توانسته باشم مطلب را به خوبی روشن سازم. در صورت نیاز به توضیح بیشتر طرح سؤال فرمایید. به چند آیه از قرآن کریم توجه فرمایید.
«أَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاء مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(79 نحل)
«وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ»(16 نمل)
سلیمان از داود میراث برد و گفت ای مردم به ما منطق پرواز و علم تعالی یافتن و به سوی خدا پرواز کردن آموخته شده است.
«وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ» (20 نمل)
و از مقامات عالیرتبه و انسانهای تعالی یافته سان دید که همه به حد پرواز به سوی تعالی و کمال و آستان ربوبی و جمال رسیده بودند.