علامه سيد محمد جواد موسوی غروي، انديشمندي است که در بسياري زمينههاي حِکَمي، تفسيري، فقهي و اصولي تحولاتي بنيادين ايجاد نموده است. ازینرو به سختي ميتوان وي را در يکي از طبقات حکماء، مفسران، فقهاء يا اصوليين منحصر کرد. اما به اعتقاد خودش و همچنين به باور همۀ کساني که با آثار او آشنايي دارند، او بيش از آنکه فقيه، مجتهد، فيلسوف يا عارف باشد، يک «حکيم» است.
شرح اينکه مراد از «حکيم» چيست و او به کدام دسته از حکماء تعلق دارد، وابسته به بسط و بيان جريانات اصلي در حکمت اسلامي است که غرض اين مقاله نيست. در اينجا تنها به ذکر اين نکته اکتفاء ميکنيم که وي اساساً به جريان حکمت متعاليه صدرايي تعلق خاطر دارد. اين تفکر هرچند با ملاصدرا به اوج شکوفايي خود رسيد، اما زمينههاي شکلگيري و رشد آن را بايد در ادوار پیشین جستجو کرد. شرح اصولي را که حکمت متعاليه بر آن بناء شده، به منابع منتشر شده در اين باب واگذار ميکنيم و در اينجا از مقدمۀ کتاب «رسالۀ سه اصل»، تنها اثر ملاصدرا به زبان فارسي، چند جملهيي در تعريف اين حکمت ميآوريم:
«بعضي از دانشمندنمايان پر شر و فساد، و متکلمان خارج از منطق صواب و حساب، و بيرون از دائرۀ سداد و رشاد، و متشرعان بَري از شرع بندگي و انقياد، منحرف از مسلک اعتقاد به مبدأ و معاد، افسار تقليد در سر افکنده، نفي درويشان[1]، شعار خود کردهاند، و دائما در مذهب حکمت و توحيد و علمِ راه خدا و تجريد[2] که مسلک انبياء و اولياء است ميکوشند، و حال در چندين موضع از کتاب و حديث، به خوبي مذکور، و به خير و فضيلت، ممدوح و مشکور است، مثل «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَة فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»[3]، و مثل «ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»[4]. و حق جلّ و علا اين علم را در کتاب کريم خود، نور خوانده، چنانکه گويد: «قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»[5]، و گويد: «نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[6]. و مراد از اين علم نه علمي است که آن را فلسفه گويند، و فلاسفه آن را دانند، بلکه مراد از آن، ايمان حقيقي است به خدا و ملائکه مقربین و کتابهاي خدا و انبياء خدا و ايمان به روز آخرت ...»
اين بيان نشان ميدهد که حکمت متعاليه فقط يک انديشۀ کلامي براي حل مسائل پيرامون ذات خداوندي، يا مسائل فلسفي محض نيست، بلکه يک جهان بيني همه جانبه است که هم پيش از ملاصدرا، و هم پس از او، از صدر اسلام تا کنون، پيوسته حاملان برجستهيي داشته، تا رسیده است به دو حکیم معاصر، آيت الله حاج آقا رحيم ارباب و آخوند ملا محمد خراساني، که هردو در اصفهان ساکن بودند، و از بزرگترين وارثان و مدرسان حکمت متعاليه صدرایي ميباشند.
ملا محمد خراساني، به دليل اينکه همسر و خانهيي نداشت، از عصر چهارشنبه تا صبح شنبه در منزل حاج آقا رحيم ارباب اقامت ميگزيد. غروي نيز به دليل اعتبار و حُسن قبولي که نزد حکيم ارباب داشت، اجازه آن را يافته بود که در اين نشستهاي خصوصي حاضر شود، و در مباحث ايشان شرکت نمايد. بناءبراين انديشههاي غروي در اوج جوانيش، در جلسات بحث اصليترين وارثان حکمت متعاليه نُضج[7] گرفت.
هرچند علامه غروي، به نقصها و کاستيهايي در انديشۀ صدرایي قائل بود، اما هميشه خود را در چارچوب همین مکتب فکري قرار میداد. پس به طور کلي ميتوان او را متعلق به همین خط سير در تفکر حِکَمی اسلام دانست. البته اين تعلق و نسبت، موجب نشود گمان کنيم که وي تنها يکي از حلقههاي جريانی است که فقط انديشۀ حکماء سلف را سينه به سينه منتقل ساخته است. براي شناختن جايگاه وي در زنجيرۀ اين حکماء، از بيان مؤلفههاي اساسي جهان بيني صدرايي، که بسيار محل تحقيق انديشمندان واقع گشته، ميگذريم و تفاوتهاي غروي را با ساير حاملان اين جريان تاريخي شرح ميدهيم.
ابتداء ذکر اين نکته ضروري است که غروي معتقد است «حکمت» يک سبک براي زيستن است، نه يک نگرش فلسفي براي انديشيدن. به همان ميزان که ميان فلسفهدان و فيلسوف، و نيز ميان فقهدان و فقيه تفاوت است، ميان حکمتدان و حکيم نيز مرزي پنهان است. غروي معتقد است که فيلسوف کسي است که بر اساس فلسفهاش زيست ميکند و فقيه کسي است که بر مبناي دانش فقهي خود عمل ميکند. دانستن، باور داشتن يا معتقد بودن به يک مرام فقهي يا فلسفي قادر نيست که انديشۀ بشري و سبک زيستنش را حتي گامي به جلو ببرد. پيامبران براي قيام به قسط و ايجاد تحول در زندگي آدميان آمدهاند، و بناءبراين؛ هر انديشهيي در چارچوب دين پيامبر، اعم از فقه، اصول، تفسير، فلسفه، کلام و حکمت بايد روشن سازد که چه دردي را از زيستن بیمارگونۀ مردمان دواء کرده است. غروي با چنين تعريفي، يک حکيم است، يعني تبيين حکمت صدرايي را از جهان باور دارد، اما بر مبناي اين باور، راجع به متن قرآن، فقه، اصول و کلام داوري ميکند.
اين نکتۀ ظريف، درست علت برکشیدن ديوار ستبر تکفير و تفسيق در برابر غروي بوده است. چرا که اين انديشه، حکمت را از درون حجرههاي تنگ مدرسه به پهنۀ جامعه ميکشاند. يعني دعوتي است به عقلانيت، نه به عنوان يک مرام و روش فلسفي، بلکه در مقام يک سبک و سياق زندگاني. حکمت، با تمام گستردگيش، در تاريخ اسلام، حاملان بسياري را به خود ديده است، که «حکمت دانان» برجستهيي بودهاند، اما شايد اندکي را بتوان با تعريف پيش گفته، «حکيم» ناميد.
سؤال یکی از شاگردان ملاصدرا از وی مُثبِت مدعای بالا است. از او میپرسد؛ چرا شما در معرض اين همه تهمت و تکفير قرار گرفتهاید، اما با جناب میرداماد مخالفتي نميشود، در صورتی که او، پیش از شما، همين سخنان را گفته است؟!
ملاصدرا پاسخ ميدهد؛ جناب مير چنان غامض سخن ميگويد که، جز اندکي از اهل مدرسه، کسی فهمش نمیکند، اما من مطالب حکمت را طوري بيان کردهام که بیشتر مستمعین و شاگردان از درک آن عاجز نبودهاند.
در هرصورت، در تعریف جايگاه علامه غروي ميتوان گفت: او يک حکيم صدرايي تام است. يعني حکيمي که هم بر حکمت متعاليه مسلط است، هم آن را به حيطههاي انديشۀ ديني، شامل فقه و اصول و کلام و تفسير و مانند اینها ميکشاند، و هم بر آن است که حکمت را در ميان تمام طبقات مردم نفوذ دهد.
از همين نقطه، تمايزات وي را با جريان مشهور به حکمت صدرايي هم ميتوان يافت. زيرا چنين کسي، وقتي به حيطۀ عمل ميرسد و ميکوشد زيستن خود و آدميان را اصلاح نمايد، بسياري از مباحث حکمت را در حل مشکلات جامعۀ امروز ناتوان مييابد و نيازي به بازخوانی و تأکيد روي آنها نميبيند. از همين جا است که بسياري از انديشههايي که سالها محل مناقشه حکيمان بوده است، در مباحث غروي غائب است، و برعکس، بسياري از آنچه که پيشينيان تأکيدي بر آن نداشتند، در جهان بيني وي برجسته و نقش آفرين میشود.
در ضمن، بناءبرآنچه ذکرش رفت، بر خلاف بسياري از حاملان جريان حکمت در تاريخ، که این علم را حيطهيي از دانش در کنار ساير حوزههاي آن ميدانند، غروي حکمت را يک روش برخورد با علوم ميداند. به همين جهت بر خلاف حکماء سَلَف که کمتر در فقه و اصول مداخله ميکردند، وي همۀ مؤلفههاي حکيمانه را به گونهيي روشمند به فقه ميکشاند، و معتقد است که اگر حکمت نتواند فقه را، که پشتوانۀ عمل مردمان است، اصلاح نمايد، در حقيقت دانشي بيهوده، يا حداقل خارج از چارچوب رسالت انبياء میباشد. زیرا برنامۀ پیامبران مبتنی بر اصلاح اخلاقي مردمان و بهبود شيوۀ زندگي آنان بوده است. به همين ترتيب دامنۀ حکمت، تا تفسير و تأویل آيات کتاب، گسترده ميگردد. به طور خلاصه و ساده ميتوان گفت چنين حکمائي معتقدند هرآنچه توسط خداوند براي بندگان تشريع ميگردد، جهت دستيابي به منافع يا پيشگيري از مفاسدي است که بشر به استقلال عقل میتواند آنها را درک کند. اينکه فلان کار قبيح است، چون خدا آن را نهي کرده، و فلان کار مستحسن است، چون خدا به انجامش امر کرده، در مقام فهم حقیقت انسان و عبادت، و رابطۀ آنها با اصل نظام عالم، و معرفت الله و معرفت النفس، استدلالي باطل و نپذيرفتني است.
در مورد ساير حيطهها هم همين طور است، از جمله در تفسير متن. اين انديشه معتقد است که هر آيهيي در قرآن، بيان سنتي از سنن ثابت و هميشگي آفرينش است که براي تمامي انسانها موضوعيت دارد. پس تنزیل آیاتی به منظور هدایت بشر، که دلالت بعضي از آنها مبهم و غیر قابل کشف باشد، از طرف خداوند علیم حکيم، ممتنع است. همچنين انزال حکمي که حکمتش نامعلوم و درکش دست نیافتنی باشد.
در قالب يک مثال ميتوان گفت که اين جريان حکمت در تاريخ، همچون مهندساني عمل ميکنند که از دانش رياضي، براي بيان قانونمنديهاي حاکم بر جهان هستي بهره ميگيرند، و ميکوشند مشکلات مبتلا به انسانها را حل کنند. نه همچون رياضيداناني که، بدون توجه به کاربرد عيني و عملی این دانش، تلاششان بر اين است که مرزهاي آن را گسترده سازند.
غروي علاوه بر اينکه از برجستهترين وارثان حکمت صدرايي در دوران معاصر میباشد، اما تنها به توسعۀ حيطۀ غیر عملی آن نپرداخته است. همان طور که گفتیم، اصول حاکم بر آن را میپذیرد، اما از کنار بسياري بحثهاي محض آن، بدون هيچ داوري ميگذرد، و بر بعضي از مقولاتش، خصوصاً در تبيين و بحث پيرامون آيات کتاب، نقدهايي بر استنتاجات رايج در حکمت ملاصدرا وارد ميسازد، و در بسياري موارد، بر موضوعاتي تأکيد مينهد که حکماء سلف، پيرامون آن کمتر سخن گفتهاند.
از تمايزات قابل توجه او يکي؛ تکيه و تمرکز است بر متن کتاب. و ديگري؛ تأکيد و جديتي است که در اصلاح فقه، از منظر حکيمانه، نشان ميدهد. و اين دومي همان عاملي است که باعث ميگردد مخالفتهايي با وي شکل گيرد که حتي با نزديکترين اقرانش در حال و گذشته، صورت نگرفت. حکیم معاصر، آيت الله حاج آقا رحيم ارباب، برجستهترين پشتيبان حکيم غروي تا آخرين روزهاي عمر خود بود. اما هرگز همانند غروي در معرض سيل تکفيرها قرار نگرفت. غروي هرچند از ابتداء، از منبر و وعظ دوري ميجست، اما وقتي که اصرار آيت الله ارباب، وي را به ميدان سخنرانيها و خطابههايي در سطح شهر کشاند، وي بر خلاف سنت معهود اهل منبر و وعظ و خطابه، به زدودن خرافات و شرح موهوماتي پرداخت که در رفتارهاي مخاطبانش نفوذي تام داشت. یکی از مجموعه سخنرانيهاي منتشر شدۀ وي، که گزيدۀ خطابههايش در دهههاي چهل و پنجاه شمسي است، نشان ميدهد وي چگونه با مهارت شگفت انگیزی مباحث عميق حکمت را، از فراز منبر، در بطن انديشۀ ديني مردمان نفوذ ميداده است.
اين درست همان عملي بود که در زمان ملاصدرا باعث شد که وي در سيلاب تکفير و تفسيق و حتي تبعيد غرق گردد! اتفاقي که براي هيچ يک از اقرانش، که همانند او «حکيم» ناميده ميشدند، نيفتاد! زيرا او نيز، حکمت را در زير رواقهاي مدرسه محدود نميساخت و ميکوشيد آن را در رفتار و عمل ديني شاگردانش نفوذ دهد. عملي که دکانهايي را تعطيل ميکرد، و به دهها دليل، مخالفان فراوان داشت. مقدمۀ «رسالۀ سه اصل» ملاصدرا، آشکارا از ماهيت مخالفان چنين حکمتي پرده برميدارد.
غروي با چنين معنايي، يک حکيم صدرايي است، و به همين جهت زندگي خود را پیوسته در سایۀ تکفيرها و تهمتها، در شهری که یک قرن در آن زیسته بود، به پايان برد. اما در سنن تاريخی حاکم بر رفتار انسانهای مخاطب او، تا امروز، چندان تغییری حاصل نیامده است! به طوری که او خود مینویسد:[8]
«با نهایت تأسف اعلام میدارم که عمر من در شهر اصفهان گذشت بیآنکه بتوانم به هدف منشود و مقصود نائل آیم. و بیآنکه اهل علم و دانش و تحقیق از زحمات من بهرهیی گرفته باشند.
و اِذا مَحـاسِنیَ الَّتـی اَزهُـو بـِـها صارَت مَثالِبَ لِی، فَماذا اَصنَعُ[9]»
شرح اينکه مراد از «حکيم» چيست و او به کدام دسته از حکماء تعلق دارد، وابسته به بسط و بيان جريانات اصلي در حکمت اسلامي است که غرض اين مقاله نيست. در اينجا تنها به ذکر اين نکته اکتفاء ميکنيم که وي اساساً به جريان حکمت متعاليه صدرايي تعلق خاطر دارد. اين تفکر هرچند با ملاصدرا به اوج شکوفايي خود رسيد، اما زمينههاي شکلگيري و رشد آن را بايد در ادوار پیشین جستجو کرد. شرح اصولي را که حکمت متعاليه بر آن بناء شده، به منابع منتشر شده در اين باب واگذار ميکنيم و در اينجا از مقدمۀ کتاب «رسالۀ سه اصل»، تنها اثر ملاصدرا به زبان فارسي، چند جملهيي در تعريف اين حکمت ميآوريم:
«بعضي از دانشمندنمايان پر شر و فساد، و متکلمان خارج از منطق صواب و حساب، و بيرون از دائرۀ سداد و رشاد، و متشرعان بَري از شرع بندگي و انقياد، منحرف از مسلک اعتقاد به مبدأ و معاد، افسار تقليد در سر افکنده، نفي درويشان[1]، شعار خود کردهاند، و دائما در مذهب حکمت و توحيد و علمِ راه خدا و تجريد[2] که مسلک انبياء و اولياء است ميکوشند، و حال در چندين موضع از کتاب و حديث، به خوبي مذکور، و به خير و فضيلت، ممدوح و مشکور است، مثل «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَة فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»[3]، و مثل «ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»[4]. و حق جلّ و علا اين علم را در کتاب کريم خود، نور خوانده، چنانکه گويد: «قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»[5]، و گويد: «نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[6]. و مراد از اين علم نه علمي است که آن را فلسفه گويند، و فلاسفه آن را دانند، بلکه مراد از آن، ايمان حقيقي است به خدا و ملائکه مقربین و کتابهاي خدا و انبياء خدا و ايمان به روز آخرت ...»
اين بيان نشان ميدهد که حکمت متعاليه فقط يک انديشۀ کلامي براي حل مسائل پيرامون ذات خداوندي، يا مسائل فلسفي محض نيست، بلکه يک جهان بيني همه جانبه است که هم پيش از ملاصدرا، و هم پس از او، از صدر اسلام تا کنون، پيوسته حاملان برجستهيي داشته، تا رسیده است به دو حکیم معاصر، آيت الله حاج آقا رحيم ارباب و آخوند ملا محمد خراساني، که هردو در اصفهان ساکن بودند، و از بزرگترين وارثان و مدرسان حکمت متعاليه صدرایي ميباشند.
ملا محمد خراساني، به دليل اينکه همسر و خانهيي نداشت، از عصر چهارشنبه تا صبح شنبه در منزل حاج آقا رحيم ارباب اقامت ميگزيد. غروي نيز به دليل اعتبار و حُسن قبولي که نزد حکيم ارباب داشت، اجازه آن را يافته بود که در اين نشستهاي خصوصي حاضر شود، و در مباحث ايشان شرکت نمايد. بناءبراين انديشههاي غروي در اوج جوانيش، در جلسات بحث اصليترين وارثان حکمت متعاليه نُضج[7] گرفت.
هرچند علامه غروي، به نقصها و کاستيهايي در انديشۀ صدرایي قائل بود، اما هميشه خود را در چارچوب همین مکتب فکري قرار میداد. پس به طور کلي ميتوان او را متعلق به همین خط سير در تفکر حِکَمی اسلام دانست. البته اين تعلق و نسبت، موجب نشود گمان کنيم که وي تنها يکي از حلقههاي جريانی است که فقط انديشۀ حکماء سلف را سينه به سينه منتقل ساخته است. براي شناختن جايگاه وي در زنجيرۀ اين حکماء، از بيان مؤلفههاي اساسي جهان بيني صدرايي، که بسيار محل تحقيق انديشمندان واقع گشته، ميگذريم و تفاوتهاي غروي را با ساير حاملان اين جريان تاريخي شرح ميدهيم.
ابتداء ذکر اين نکته ضروري است که غروي معتقد است «حکمت» يک سبک براي زيستن است، نه يک نگرش فلسفي براي انديشيدن. به همان ميزان که ميان فلسفهدان و فيلسوف، و نيز ميان فقهدان و فقيه تفاوت است، ميان حکمتدان و حکيم نيز مرزي پنهان است. غروي معتقد است که فيلسوف کسي است که بر اساس فلسفهاش زيست ميکند و فقيه کسي است که بر مبناي دانش فقهي خود عمل ميکند. دانستن، باور داشتن يا معتقد بودن به يک مرام فقهي يا فلسفي قادر نيست که انديشۀ بشري و سبک زيستنش را حتي گامي به جلو ببرد. پيامبران براي قيام به قسط و ايجاد تحول در زندگي آدميان آمدهاند، و بناءبراين؛ هر انديشهيي در چارچوب دين پيامبر، اعم از فقه، اصول، تفسير، فلسفه، کلام و حکمت بايد روشن سازد که چه دردي را از زيستن بیمارگونۀ مردمان دواء کرده است. غروي با چنين تعريفي، يک حکيم است، يعني تبيين حکمت صدرايي را از جهان باور دارد، اما بر مبناي اين باور، راجع به متن قرآن، فقه، اصول و کلام داوري ميکند.
اين نکتۀ ظريف، درست علت برکشیدن ديوار ستبر تکفير و تفسيق در برابر غروي بوده است. چرا که اين انديشه، حکمت را از درون حجرههاي تنگ مدرسه به پهنۀ جامعه ميکشاند. يعني دعوتي است به عقلانيت، نه به عنوان يک مرام و روش فلسفي، بلکه در مقام يک سبک و سياق زندگاني. حکمت، با تمام گستردگيش، در تاريخ اسلام، حاملان بسياري را به خود ديده است، که «حکمت دانان» برجستهيي بودهاند، اما شايد اندکي را بتوان با تعريف پيش گفته، «حکيم» ناميد.
سؤال یکی از شاگردان ملاصدرا از وی مُثبِت مدعای بالا است. از او میپرسد؛ چرا شما در معرض اين همه تهمت و تکفير قرار گرفتهاید، اما با جناب میرداماد مخالفتي نميشود، در صورتی که او، پیش از شما، همين سخنان را گفته است؟!
ملاصدرا پاسخ ميدهد؛ جناب مير چنان غامض سخن ميگويد که، جز اندکي از اهل مدرسه، کسی فهمش نمیکند، اما من مطالب حکمت را طوري بيان کردهام که بیشتر مستمعین و شاگردان از درک آن عاجز نبودهاند.
در هرصورت، در تعریف جايگاه علامه غروي ميتوان گفت: او يک حکيم صدرايي تام است. يعني حکيمي که هم بر حکمت متعاليه مسلط است، هم آن را به حيطههاي انديشۀ ديني، شامل فقه و اصول و کلام و تفسير و مانند اینها ميکشاند، و هم بر آن است که حکمت را در ميان تمام طبقات مردم نفوذ دهد.
از همين نقطه، تمايزات وي را با جريان مشهور به حکمت صدرايي هم ميتوان يافت. زيرا چنين کسي، وقتي به حيطۀ عمل ميرسد و ميکوشد زيستن خود و آدميان را اصلاح نمايد، بسياري از مباحث حکمت را در حل مشکلات جامعۀ امروز ناتوان مييابد و نيازي به بازخوانی و تأکيد روي آنها نميبيند. از همين جا است که بسياري از انديشههايي که سالها محل مناقشه حکيمان بوده است، در مباحث غروي غائب است، و برعکس، بسياري از آنچه که پيشينيان تأکيدي بر آن نداشتند، در جهان بيني وي برجسته و نقش آفرين میشود.
در ضمن، بناءبرآنچه ذکرش رفت، بر خلاف بسياري از حاملان جريان حکمت در تاريخ، که این علم را حيطهيي از دانش در کنار ساير حوزههاي آن ميدانند، غروي حکمت را يک روش برخورد با علوم ميداند. به همين جهت بر خلاف حکماء سَلَف که کمتر در فقه و اصول مداخله ميکردند، وي همۀ مؤلفههاي حکيمانه را به گونهيي روشمند به فقه ميکشاند، و معتقد است که اگر حکمت نتواند فقه را، که پشتوانۀ عمل مردمان است، اصلاح نمايد، در حقيقت دانشي بيهوده، يا حداقل خارج از چارچوب رسالت انبياء میباشد. زیرا برنامۀ پیامبران مبتنی بر اصلاح اخلاقي مردمان و بهبود شيوۀ زندگي آنان بوده است. به همين ترتيب دامنۀ حکمت، تا تفسير و تأویل آيات کتاب، گسترده ميگردد. به طور خلاصه و ساده ميتوان گفت چنين حکمائي معتقدند هرآنچه توسط خداوند براي بندگان تشريع ميگردد، جهت دستيابي به منافع يا پيشگيري از مفاسدي است که بشر به استقلال عقل میتواند آنها را درک کند. اينکه فلان کار قبيح است، چون خدا آن را نهي کرده، و فلان کار مستحسن است، چون خدا به انجامش امر کرده، در مقام فهم حقیقت انسان و عبادت، و رابطۀ آنها با اصل نظام عالم، و معرفت الله و معرفت النفس، استدلالي باطل و نپذيرفتني است.
در مورد ساير حيطهها هم همين طور است، از جمله در تفسير متن. اين انديشه معتقد است که هر آيهيي در قرآن، بيان سنتي از سنن ثابت و هميشگي آفرينش است که براي تمامي انسانها موضوعيت دارد. پس تنزیل آیاتی به منظور هدایت بشر، که دلالت بعضي از آنها مبهم و غیر قابل کشف باشد، از طرف خداوند علیم حکيم، ممتنع است. همچنين انزال حکمي که حکمتش نامعلوم و درکش دست نیافتنی باشد.
در قالب يک مثال ميتوان گفت که اين جريان حکمت در تاريخ، همچون مهندساني عمل ميکنند که از دانش رياضي، براي بيان قانونمنديهاي حاکم بر جهان هستي بهره ميگيرند، و ميکوشند مشکلات مبتلا به انسانها را حل کنند. نه همچون رياضيداناني که، بدون توجه به کاربرد عيني و عملی این دانش، تلاششان بر اين است که مرزهاي آن را گسترده سازند.
غروي علاوه بر اينکه از برجستهترين وارثان حکمت صدرايي در دوران معاصر میباشد، اما تنها به توسعۀ حيطۀ غیر عملی آن نپرداخته است. همان طور که گفتیم، اصول حاکم بر آن را میپذیرد، اما از کنار بسياري بحثهاي محض آن، بدون هيچ داوري ميگذرد، و بر بعضي از مقولاتش، خصوصاً در تبيين و بحث پيرامون آيات کتاب، نقدهايي بر استنتاجات رايج در حکمت ملاصدرا وارد ميسازد، و در بسياري موارد، بر موضوعاتي تأکيد مينهد که حکماء سلف، پيرامون آن کمتر سخن گفتهاند.
از تمايزات قابل توجه او يکي؛ تکيه و تمرکز است بر متن کتاب. و ديگري؛ تأکيد و جديتي است که در اصلاح فقه، از منظر حکيمانه، نشان ميدهد. و اين دومي همان عاملي است که باعث ميگردد مخالفتهايي با وي شکل گيرد که حتي با نزديکترين اقرانش در حال و گذشته، صورت نگرفت. حکیم معاصر، آيت الله حاج آقا رحيم ارباب، برجستهترين پشتيبان حکيم غروي تا آخرين روزهاي عمر خود بود. اما هرگز همانند غروي در معرض سيل تکفيرها قرار نگرفت. غروي هرچند از ابتداء، از منبر و وعظ دوري ميجست، اما وقتي که اصرار آيت الله ارباب، وي را به ميدان سخنرانيها و خطابههايي در سطح شهر کشاند، وي بر خلاف سنت معهود اهل منبر و وعظ و خطابه، به زدودن خرافات و شرح موهوماتي پرداخت که در رفتارهاي مخاطبانش نفوذي تام داشت. یکی از مجموعه سخنرانيهاي منتشر شدۀ وي، که گزيدۀ خطابههايش در دهههاي چهل و پنجاه شمسي است، نشان ميدهد وي چگونه با مهارت شگفت انگیزی مباحث عميق حکمت را، از فراز منبر، در بطن انديشۀ ديني مردمان نفوذ ميداده است.
اين درست همان عملي بود که در زمان ملاصدرا باعث شد که وي در سيلاب تکفير و تفسيق و حتي تبعيد غرق گردد! اتفاقي که براي هيچ يک از اقرانش، که همانند او «حکيم» ناميده ميشدند، نيفتاد! زيرا او نيز، حکمت را در زير رواقهاي مدرسه محدود نميساخت و ميکوشيد آن را در رفتار و عمل ديني شاگردانش نفوذ دهد. عملي که دکانهايي را تعطيل ميکرد، و به دهها دليل، مخالفان فراوان داشت. مقدمۀ «رسالۀ سه اصل» ملاصدرا، آشکارا از ماهيت مخالفان چنين حکمتي پرده برميدارد.
غروي با چنين معنايي، يک حکيم صدرايي است، و به همين جهت زندگي خود را پیوسته در سایۀ تکفيرها و تهمتها، در شهری که یک قرن در آن زیسته بود، به پايان برد. اما در سنن تاريخی حاکم بر رفتار انسانهای مخاطب او، تا امروز، چندان تغییری حاصل نیامده است! به طوری که او خود مینویسد:[8]
«با نهایت تأسف اعلام میدارم که عمر من در شهر اصفهان گذشت بیآنکه بتوانم به هدف منشود و مقصود نائل آیم. و بیآنکه اهل علم و دانش و تحقیق از زحمات من بهرهیی گرفته باشند.
و اِذا مَحـاسِنیَ الَّتـی اَزهُـو بـِـها صارَت مَثالِبَ لِی، فَماذا اَصنَعُ[9]»
[1]: درویش؛ محتاج به رحمت و مغفرت و هدایت الهی/ محتاج به دریافت علم و هدایت استاد راه یافته.
[2]: تجرید؛ مجرد کردن خود از دنیا و پرداختن به کشف رموز عالم جهت وصول به مقام شهود و رؤیت، بیآنکه انتظار عِوض و پاداشی داشته باشد.
[3]: بقره 269
[4]: جمعه 4
[5]: مائده 15
[6]: تحریم 8
[7]: نُضج؛ رشد و نمو.
[8] : مبانی حقوق در اسلام – شرح حال مؤلف – ص یَه - (بهار 1373).
[9] : اگر آن نیکیهایی که بدان افتخار میکردم، برای من همه معایب شد، چه کنم؟!