پاسخ سؤال اول: على، آن خليفهیى نيست كه حكومت از دستش ستانده شده و نتوانسته حق خويش را بگيرد و ما امروز رسالت داريم تا آنچه را وى در برابرش سكوت كرد، به هياهو و جنجالى بدل سازيم و حق او را از غاصبان بازستانيم! على، آن صوفى خانهنشينى نيست كه تنها دعاء تعليم دهد تا شيعيانش گرد هم آيند و چيزى را بخوانند كه معنايش را نمىفهمند و بر مظلوميت امامشان بگريند! و بالأخره على آن اسطورة «نه انسان و نه خدا» نيست كه بدون تلاش و مبارزه، راه كمال و تعالى را پيموده باشد! بلكه على، برجستهترين عضو عترت پيامبر است، پيامبرى كه در آخرين روزهاى حياتش، مسلمين را به دو چيز گرانبها سفارش نمود، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و خاندان خودش كه مسلمانها بايد «مبانى انديشة دينى» خود را از ايشان دريافت كنند. گروهى در آغاز راه چنين كردند و نام «شيعه» بر آنها نهاده شد، يعنى پيروان راستين پيامبر كه كتاب و عترت را سرلوحة گفتار و رفتار و اخلاق خود قرار دادند. اما آيا امروز شيعه همين بار معنايى را حفظ نموده است؟ يك مقايسة سريع و سطحى بين رفتارهاى شيعة امروز ـ در همة سطوح، از عالم تا عامى ـ و روش، كنش و منش اميرالمؤمنين به وضوح اين تفاوت را مبين مىسازد. ما در اين مطلب، تنها به بازنگرى يك خصوصيت از على (ع) مىپردازيم و رفتار خودمان ـ شيعيان امروز ـ را با آن میسنجیم.
پاسخ سؤال دوم: عدالت و مفاهيمى از اين دست كه به خصلتها و خلقيات كلامى و رفتارى انسانها مربوط است، جهان شمول و گسترة آن كل نظام آفرينش و نامحدود به زمان و مكان مىباشد. به همين سبب در تمام ادوار تاريخى بشر، ستمگر و دادگر در دفاع از آن و ضرورت اجرائش سخن گفتهاند. پس اهميت نظر على در اين ميان چيست؟! على، كسى است كه در برابر حكومتى كه براى فريفتن جاهلان و عوام مردم، عدالت را تنها در رفع فقر خلاصه مىكرد اما هزاران تبعيض ديگر را بر آنان تحميل مىنمود، قيام كرد و از عدالتى سخن گفت كه غرضش، بىتوجه به اعتقاد و انديشة آحاد بشر، برقرارى قسط و برابرى مادى و معنوى ميان آنها است. بناءبراين على، نماد قيام عدالت است در برابر عدالت، عدالتى كه رفتار دادگرانة او است در برابر عدالتى كه گفتار مزوّرانة زمانه است.
«عدل» از لغات اضداد است، يعنى هم به معناى «مستقيم كردن، برابر نمودن، مساوى كردن، انصاف دادن و قرار دادن هر چيزى در موضع خودش»، و هم به معناى «كژى و انحراف از طريق مستقيم» بكار مىرود كه موضوع مورد بحث ما از مفهوم اول استخراج مىشود.
«عدالت» در قاموس على (ع)، هديهیى نيست كه حكومت بخواهد براى مردم ارمغان بياورد، بلكه گفتمانى است كه بر تمامى تعاملات يك جامعه بايد حاكم باشد و از جمله ميان دولتمردان و شهروندان. به همين جهت از مردم مىخواهد كه كلام عدل و حق را بر وى عرضه دارند تا وى بتواند حقوقى را كه بر عهدهاش نهاده شده، ايفاء نمايد و عدالت را برقرار سازد:
«از من ثناگويى و مدح نكنيد زيرا موجب مىشود مسؤوليتهايى را كه در قبال خداى سبحان و شما دارم زمين بماند، حقوقى كه هنوز از انجامش فارغ نگشتهام و واجباتى كه ناچار بايد به پايانش برسانم. پس با من آنگونه كه با ستمگران سخن گفته مىشود، سخن مگوييد و آنگونه كه در برابر اهل اقدام و واكنش تند، محافظهكارى مىكنيد، در مقابل من محافظهكارى نكنيد و با زبان بازى و ظاهرسازى با من آميزش نداشته باشيد، و گمان مبريد كه براى من شنيدن حق سنگين است، و يا اينكه در پى بزرگ كردن خود هستم، زيرا اگر كسى شنيدن حق يا عرضه داشتن عدل برايش سنگين باشد، عمل به آن دو حتماً برايش سنگينتر است. بناءبراين از ارائه گفتار به حق و مشورت به عدل خوددارى نكنيد. زيرا من خودم را برتر از آنكه اشتباه كنم نمىدانم و در عمل هم خود را از خطاء در امان نمىبينم.»[1]
از همين رو على (ع) معتقد است؛ حاكم بايد نخست با خودبزرگ بينى و استكبار درونى خودش مبارزه نمايد تا شنيدن كلام حق برايش آسان باشد، و رابطهاش با مردمان بر مبناى محافظهكارى و ظاهرسازى نباشد. چنين حاكمى مىتواند برقراركنندة عدالت باشد. به همين جهت در نامة ۵۹ نهج البلاغه كه به اسود بن قطبه مىنويسد، از او اجراء عدالت را خواستار شده مىگويد:
«اى اسود! بدان كه اگر والى بخواهد در پى تحقق هوسها و خواهشهاى خود باشد، از اجراء عدالت باز مىماند، پس بايد حقوق همة مردم را به طور يكسان و مساوى اداء نمايى. اى اسود! بدان كه هيچگاه جور و ستم نمىتواند جاى عدالت را بگيرد.»
توجه داريم كه عدالت از ديد امیرالمؤمنین، اداء «تمامى حقوق» است براى «تمامى مردم» به طور يكسان و بدون تقسيم به خودى و غيرخودى. همين ديدگاه را در كلمات قصار ۲۳۱ در توضيح آية «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ»(نحل 90) به وضوح مىتوان ديد:
«عدل يعنى انصاف دادن،[2] و احسان يعنى تفضل به معناى حسن سلوك و حسن خلق با همة مردم.»
اما شايد جدىترين و عميقترين تبيين عدالت ـ به مثابة يك رسالت براى حكومت ـ در نامة ۵۳ (مشهور به عهدنامة مالك اشتر) آمده باشد، كه البته براى آنان كه به نام دفاع از دين و تشيع، عرصة عمومى جامعه و حقوق شهروندى مردمان را تبديل به ميدان منازعات خودى و غيرخودى ساختهاند، شنيدنش اهميت فراوان دارد. اميرالمؤمنين در سطور آغازين وصاياى حكومتى خود به مالك، او را متوجه حقوق شهروندى مردم مىسازد و تأكيد مىكند:
«تو با دو گروه از مردم مواجه مىشوى؛ دستهیى همكيش و هم عقيده و برادر دينى تو هستند، و برخى انسانند كه در آفرينش با تو يكسان و برابرند، و همة مردمى هستند كه به تو، همانند واليان پيش از تو، مىنگرند. لغزشهايى از ايشان سر مىزند يا كژتابىهايى عارضشان مىشود و كارهايى به عمد يا خطاء انجام مىدهند، [در اين موارد] از بخشش و گذشت خود به آنها عطاء كن، به همان اندازهیى كه دوست دارى خداوند از بخشش و گذشت خود تو را عطاء كند... هرگز از بخششى كه كردهاى نادم مباش و از عقوبتى كه كردهاى به خود مبال! و هرگز در كارهايى كه راه چاره دارد، واكنش سريع نشان مده! مگو به من فرمانروايى داده شده، پس فرمان مىرانم و مردم مجبورند از من اطاعت كنند! زيرا اين نشانة فساد دل و خرابى دين و نزدیک شدن جابجايى [و دست به دست شدن] قدرت است.»
على (ع) به مالك اشتر تأكيد مىكند كه سه گروه بايد نسبت به مردم و خدا مراعات انصاف بنمايند، اول؛ خود او (يعنى حاكم و فرمانروا)، دوم؛ كسانى كه مورد توجه و علاقة حاكمند، و سوم؛ خواص خاندان حاكم. در اينجا اميرالمؤمنين ظلم را در برابر انصاف قرار داده، مالك را انذار شديد مىدهد، و او را از پيامدهاى اعمال ستمگرانه شديداً بر حذر داشته، مىگويد:
«اى مالك! اگر چنین نکنی [و خود و دو گروه دیگر را وادار به اجراء انصاف در برابر خدا و مردم ننمایی] از جادة انصاف و عدالت در حق همة مردم، خارج شدهای و ستم روا داشتهاى، و كسى كه به بندگان خدا ستم كند، غير از بندگان خدا، خدا هم دشمن او خواهد بود، و کسی که خدا با او خصومت ورزد، حجت او را تباه سازد و با خدا در جنگ است، جز آنكه از ستم دست بردارد... [اى مالك! بدان] كه هيچ چيز به اندازة اقامة حكم بر اساس ظلم موجب تغيير نعمت الهى نيست. زيرا خداوند شنوندة نداء ستمديدگان است و در كمين ستمگران. اى مالك! حتماً بايد دوست داشتنىترين امور نزد تو عادلانهترين آنها در احقاق حق، و گستردهترين آنها در اجراء عدل، و فراگيرترين آنها در خشنودى عموم مردم باشد. زيرا خشم ملت خشنودى خواص را بىاثر مىسازد، ولى خشم خواص به وسيلة خشنودى مردم جبران مىشود.»
على (ع) با تأكيد و ابرام فراوان از مالك مىخواهد كه خشنودى مردم را بر خواهشهاى خواص خود ترجيح دهد و بداند كه هم هزينههاى به دست آوردن رضاى مردم، كمتر از خواص است و هم حمايت و يارى مردم از حكومت، بيشتر از خواص است. زيرا خواص از انصاف به مردم كراهت دارند و به اصرار مىطلبند و وقتى هم كه به آنها داده شود، شاكر نيستند و در سختىهاى روزگار هم بسيار بىطاقت و كم صبرند.
«[اى مالك!] بدان كه عمود دين و محور اجتماعى مسلمين و وسيلة مقابله با دشمن، مردمانند، پس بايد به سخن آنها گوش دهى و به سوى آنها ميل كنى.»
در همين عهدنامه، على (ع) جامعه را به طبقات مختلف تقسيم مىكند و از جمله گروه قضات عادل و كارگزاران باانصاف و همراه با مردم را نام مىبرد كه اصلاح امور مردم بيشتر به دست اين دو گروه انجام مىپذيرد و چنين نتيجه مىگيرد كه هيچ چيز به اندازة برقرارى و استقامت عدل در مملكت موجب چشم روشنى و افتخار واليان نمىگردد و همين امر باعث مىشود مردم به دلخواه خود پيرامون حاكم را بگيرند و از او حمايت كنند.
«پس اى مالك! از طريق خوش رفتارى با مردم و سبك كردن بار سنگين زندگىشان و توجه به خواستهاشان گسترة عدالت را در قلمرو خود افزون ساز و مردم را نسبت به خود خوشبين كن.»[3]
اميرالمؤمنين سپس براى تبيين موضوع، به شرح محورهاى گسترش عدالت مىپردازد و جنبههاى گوناگون خوش رفتارى با مردم را به تفصيل بيان مىنمايد، آنگاه مىگويد:
«اى مالك! اگر همة اين مسائل و موارد را مراعات كنى و اقتصاد مردم را هم بر موازين عدل استوار نمايى، آنگاه مردم از اينكه عدالت را در ميانشان گسترش دادهاى از تو به نيكى سخن خواهند گفت.»
اين جملة آخر به وضوح نشان مىدهد كه «رعايت موازين عدل در اقتصاد مردم» بخشى از عدالت است كه اميرالمؤمنين پس از تذكر همة موارد حفظ حقوق و آزادیهاى مردم و توجه به خواستهاشان در عرصههاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى، در انتهاء، به آن اشاره مىنمايد.
برقرارى چنين عدالتى كه تيغ تيز حملهاش، نخست متوجه خود حاكمان و خواص آنها است، هيچگاه به مذاق حكومتگران خوش نمىآمده است. به همين جهت حتى نزديكان على (ع) از وى مىگريزند و به سوى مراكز قدرت و ثروت مىشتابند. وى در نامة هفتادم، به سهل بن حنيف انصارى مىنويسد:
«آنان كه در پى كسب مال دنيا هستند و از عدالت تو گريخته، روى به سمت ثروت معاويه آورده، به نزد او رفتهاند، تو را اندوهگين نسازد. بدان كه اينان از عدالت و حق به سوى كورى و جهل گريختهاند! اينها اهل دنيا هستند وگرنه عدالت را شناخته و ديده و شنيده بودند و از آن آگاهى داشتند و مىدانستند كه همة مردم نزد ما در اعماق حق برابرند، با اين حال به سمت ثروت دنيا رفتند. اما اى سهل! بدان كه اينان از ستم نگريختهاند كه به سوى عدالت بروند!»
آرى! حاكمان همواره عدالتى را مىجستهاند كه تنها شكم گرسنة مردمان را سير كند و اميران را بر جايگاهشان استوار سازد؛ «عدالت معاويه». اما عدالت على، مخالفت مسندنشينان را برمىانگيزد و مبارزهیى را شكل مىدهد كه استوار ماندن بر مسير آن جز با ايمان به خدا و تكيه بر او ممكن نيست. از همين منظر است كه عدالت براى وى از مقولهیى زمينى و حكومتى، به تكاپوى انسانى مبدل مىشود كه در جستجوى رضاى خدا، به مبارزه با ظلم، تبعيض، تهمت و تفسيق برخاسته است. به همين جهت وی در کلمات قصار شمارة ۳۱ ، در پاسخ به سؤالى دربارة تعريف ايمان، مىفرمايد: «ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدل و جهاد... و عدل نيز بر چهار ستون قائم است: فهم عميق از امور،[4] غور در دانش و آگاهى، وضوح و روشنى در قضاء و داورى[5] و استوارى و رسوخ در حلم و تحمل» كه به هنگام خشم گرفتن، عادل از طريق حق و عدل نلغزد و به وادى باطل و جور درنغلتد.
و نيز در خطبة ۸۷ ضمن برشمردن ويژگیهاى دوست داشتنىترين بنده نزد خدا مىگويد:
«هر آينه خود را ملزم به اجراء عدالت كرده و اولين گامش در اين راه [عدالت] نفى خواهشهاى نفسانى است و بعد وصف حق است و عمل به آن. و هرجا خيرى باشد قصد وصول به آن را مىنمايد، قرآن را قائد و امام خود مىسازد و زمام كارش را به آن مىسپارد و هرجا قرآن بار افكند، او هم همان جا منزل مىنمايد.»
و بالأخره در خطبة ۱۳۱ ضمن شكايت از مردم بىدرد كه او را يارى نمىكردند تا چهرة تابناك عدالت را از پشت پردههاى ظلمت و جور رهايى بخشد، و كژى را راست بنمايد، به بيان دلايل پذيرفتن رياست حكومت مىپردازد و مىگويد:
«خداوندا تو مىدانى كه من براى رقابت در كسب قدرت، يا بدست آوردن مال بىارزش دنيا پا در اين وادى ننهادم. بلكه براى بازگرداندن نشانههاى راهنماى دين تو و گستراندن اصلاح در شهرهاى تو [رياست حكومت] را پذيرفتم تا ستمديدگان بندگانت در امان باشند و حدود معطل ماندة تو اقامه گردد.»
آرى! اين بود خصلت بزرگ مردى كه نامش شيعيانى فراوان داشته و مرامش پيروانى اندك! حال در اين شبها كه همه از على مىگويند و براى على مىگريند، ما جزء كدامين دستهايم؟!
انتشار یافته در ستون «نگاه روز» روزنامه شرق (2/8/84) به مناسبت شهادت حضرت علی علیه السلام
1ـ اواخر خطبة ۲۱۶ نهج البلاغه كه در واقعة صفين ايراد شده است.
[2]ـ اداء حقوق همة مردم بر اساس تساوى و مناصفه.
[3]ـ در مورد عدالت قضات، هم چنين در كلمات قصار ۲۲۰ آمده است: «قطعاً داورى و قضاء بر مبناى ظن و گمان از عدالت نيست و خارج از چارچوب دادگرى است».
4ـ یعنی تطبيق علم با عمل.
[5]ـ يعنى در فصل بين حق و باطل.