1ـ فخر رازی بیش از همۀ تفاسیر دیگر اقوال مفسران را در معنای «سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي» گردآورده که مهمترین آنها، سورۀ فاتحةالكتاب است. به این دلیل که دارای هفت آیه است و در دو رکعت از هرنماز تکرار میشود. هفت آیه در معنای «سبع»، و تکرار آن در معنای «مثاني». و رازی خود براین معنا رفته است، به جهت فضیلتی که این سوره دارد، و قرائت آن در هرنماز واجب گشته است.
2ـ ملاصدرا نیز همین دو نکته را متذکر میگردد، و میگوید:
«قول دیگر آن است که چون دوبار نازل گشته، یکبار در مکه و بار دوم در مدینه، خدایتعالی آن را «مثانی» نام نهاده است.»
3ـ این دسته از مفسران، و از جمله مفسر المنار، به حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله استناد کردهاند که به سعيد بن مُعَلّيٰ فرموده: لَاُعَلِّمَنَّكَ سورةً هِيَ أعظَمُ سورةٍ فِي القُرآن. آنگاه گفت: الحمد لله ربِّ العالَمين هِيَ السَّبعُ المَثانِي و القرآنُ العظيمُ الذي اُوتِيتُهُ. البته سعيد بن مُعَلّيٰ پیش از این اهل صلاة و واقف به آن بود، اما رسول خدا خواسته است فضیلتهای این سوره را بر دیگر سورهها برای او توضیح دهد.و اما عطف «قرآن عظیم» بر «سبعاً من المثاني»، عطف کل بر جزء، یا عام بر خاص است. المنار از علی علیهالسلام هم روایت آورده که سبع مثانی، فاتحةالكتاب است و اقوال دیگر را مردود می شمارد.
4ـ علامه طباطبائی در المیزان، مطلب جدیدی بر اقوال مفسران پیشین نیفزوده است.
5ـ ابن عربی در ذیل آیۀ 23 سورۀ زمر که میفرماید: «كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ» مینویسد:
«متشابه حق و صدق / مثانی: دوگانه است. به جهت تنزل آن بر تو در مقام قلب، قبل از فناء و بعد از آن. از همین روی مکرر میشود. به اعتبار حق و خَلق، یعنی یک بار حق آن را تلاوت میکند و یک بار خلق.»
وی در ذیل آیه 87 حجر، «سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي» مینویسد:«یعنی به تو دادیم صفات هفتگانه را که برای خدایتعالی جزو صفات ثبوتیه است. یعنی: حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و تکلم. من المثانی: آن چیزی است که تکرار شده و ثبوتش برای تو، به جهت تکرار (دوتا دوتا) محقق گشته. اولاً: در مقام وجود قلب، به هنگام تخلق تو به اخلاق او؛ و اتصاف تو به صفات او، پس آنگاه همۀ اینها برای تو است. ثانیاً: در مقام بقاء به وجود حقانی، بعد از فناء در توحید.»
6ـ عین القضاة در تمهیدات، ص174، شمارههای 230 و 231 میگوید:«دریغا! در هرعالَم از عالَمهای خدا، قرآن را به نامی خوانند، که در آن عالَمِ دیگر نخوانند. در پردهیی قرآن را «مجید» خوانند، که «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ» (بروج 21). در پردۀ دیگر «مبین» خوانند، که «وَكِتَابٌ مُّبِينٌ» (مائده 15). در پردۀ دیگر «عظیم» خوانند، که «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» (حجر 87). در پردۀ دیگر «عزیز» خوانند، که «وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ» (فصلت 41). در عالمی دیگر «کریم» خوانند، که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» (واقعه 77). در جهانی دیگر قرآن را «حکیم» خوانند، که «آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ» (یونس 1 / لقمان 2). قرآن را چندین هزار نام است، به سمعِ ظاهر نتوانی شنید؛ اگر سمع درونی داری، در عالَمِ «حـم / عـسـق» (شوری 1 و 2) این نامها پوشیده با تو در صحراء نهند.
دریغا! مگر مصطفی از اینجا گفت که «إقرَأوا القرآن والتَمِسوا غَرائبَهُ».[1] غرائب قرآن جستن، کار هرکسی نباشد. ای دوست! باش تا به کتابخانۀ «أوّل ما خَلَقَ اللهُ نوري»[2] رسی، آنگاه استادِ «أدَّبَني ربي و أحسَنَ تَأديبي»[3] قرآن را بلاواسطه بر لَوح دل تو نویسند، که «وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ / الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ / عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (علق 3 تا 5). در این کتابخانه بدانی که «ن وَالْقَلَمِ ...» (قلم 1) چیست.»
* * *
7ـ و اما آنچه حقیر در این باب می تواند بگوید، با توجه به دیگر آیات کتاب که در خصوص آسمانهای هفتگانه سخن گفته، این است که هفت و هفتاد، عدد کَثرت است در زبان عربی. مثل ده و سد و هزار که عدد کثرت است در زبان فارسی. در خصوص این اعداد و آیات نمونه، در لابلای تألیفات والد مطالب نغزی آمده است.هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (بقره 29)
او است که بیافرید مر شما را هرآنچه در زمین است، همگی را، سپس پرداخت به آسمان، پس آنگاه سامانشان داد به شکل هفت آسمان، و او به هرچیزی دانا است.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ... (اسراء 44)
تسبیح میگویند مر او را آسمانهای هفتگانه و زمین و هرآن کس که در آنها است ...
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (فصلت 12)
پس به اجراء درآوردشان هفت آسمانی را در دو روز، و وحی نمود در هرآسمانی کارکرد آن را، و زینت بخشیدیم آسمان دنیا را به چراغهایی و نگاهبانی را. این چنین است اندازه نهادن (خدای) عزیز علیم.
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا (طلاق 12)
خدای است که بیافریده است هفت آسمانها را، و از زمین نیز بمانند آنها را، فرود آید امر میان آن دو تا بدانید که خدای بر هرچیزی توانا است. و اینکه خدا هرآینه فروگرفته است هرچیزی را به دانش.
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِن تَفَاوُتٍ ... (ملک 3)
همان کس که بیافرید هفت آسمانی را بر سرِ یکدیگر. نمیبینی در آفرینش رحمان هیچ ناهمگونی را ...
8ـ مثانی جمع مَثناة است یعنی دو لایه، لایه لایه، دوتا شده. یعنی هرآیه از کتاب، ناظر بر دو پدیده یا دو خلق یا دو مخلوق، یا دو مرتبه یا دو مرحله یا دو مقام یا دو جایگاه است، که در هریک از آنها که انسان بایستد، مواجه با سبع کثیر یا بینهایت می شود. دو لایهها را اینطور میتوانیم شمارش کنیم؛ توحید و شرک، احسن تقویم و اسفل سافلین، ماده و معنا، زمین و آسمان، خدا و شیطان، عقل و وهم، عروج و سُفول، نفس مطمئنه و نفس امارۀ به سوء، روح و جسم، هدایت و ضَلالت، بهشت و دوزخ، ثواب و عِقاب، اجر و عذاب، دنیا و آخرت، طاعت و معصیت، بَصَر و بصیرت، بینایی و کوری ، دلِ نرم و دلِ سنگ، دلِ مُتَفَقِّه و دل غیرمتفقّه، حبّ و بغض، اخلاص و کدورت، سیئات و حسنات، و از این دوگانگیها و دولایه بودنها بسیار میتوان شمرد. و هرآیه مَثناة است، از یک سو ناظر به ماده و دنیا و جسم و ضلالت و دوزخ و عقاب و مانند اینها است، و از سوی دیگر هدایتگر است به آسمان و خدا و عقل و نفس مطمئنه و عروج و احسن تقویم و امثال اینها. مانند: شجرۀ طیبه و شجرۀ خبیثه، حق و باطل، علم و جهل، نور و ظلمت، مرض و شِفاء، سود و زیان، اعتلاء و هبوط، رضوان و سَخَط، سدرةالمنتهی و بئس المصیر. و این دولایهها بسیارند و شاید بینهایتند! به اندازه لایتناهی بودن انسان و جهت گیری او به هردو سو! یعنی سَبعَند، هفتند، هفتادند، و هفتسد، که همه مدارجی از بینهایتند. «سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي» هستند. و قرآن عظیم بیان تفصیلی همه اینها است.او است که بیافرید مر شما را هرآنچه در زمین است، همگی را، سپس پرداخت به آسمان، پس آنگاه سامانشان داد به شکل هفت آسمان، و او به هرچیزی دانا است.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ... (اسراء 44)
تسبیح میگویند مر او را آسمانهای هفتگانه و زمین و هرآن کس که در آنها است ...
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (فصلت 12)
پس به اجراء درآوردشان هفت آسمانی را در دو روز، و وحی نمود در هرآسمانی کارکرد آن را، و زینت بخشیدیم آسمان دنیا را به چراغهایی و نگاهبانی را. این چنین است اندازه نهادن (خدای) عزیز علیم.
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا (طلاق 12)
خدای است که بیافریده است هفت آسمانها را، و از زمین نیز بمانند آنها را، فرود آید امر میان آن دو تا بدانید که خدای بر هرچیزی توانا است. و اینکه خدا هرآینه فروگرفته است هرچیزی را به دانش.
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِن تَفَاوُتٍ ... (ملک 3)
همان کس که بیافرید هفت آسمانی را بر سرِ یکدیگر. نمیبینی در آفرینش رحمان هیچ ناهمگونی را ...
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (انسان 3)
به راستی که بنمودیمش راه را، یا سپاسگزار و یا ناسپاس.
أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ / وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ / وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ (بلد 8 تا 10)
آیا بننهادهایم مر او را دو چشمی؟ / و زبانی و دو لبی؟ / و راه بنمودیمش دو مسیر را؟
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ / فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ / فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ (نجم 8 تا 10)
سپس نزدیک شد (به نقطة اوج) پس آنگاه آویزان گشت (سر فرود آورد) (به سبب سنگینی شاخهها از سنگینی میوهها) / پس بود به اندازة قوس دو کمان یا نزدیکتر (فاصلۀ او با خالق هستی) / پس به نهان گفت به بندهاش همانچه که در نهان گفت. (سیر صعودی از زمین به آسمان، و سیر نزولی از آسمان به زمین ـ سیر من الخلق الی الخالق و سیر من الخالق الی الخلق)
... هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ ... (انعام 50 / رعد 16)
... بپرس (ای پیامبر): آیا برابر است کور و بینا؟ ...
فَرِيقًا هَدَىٰ وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ ... (اعراف 30)
دستهیی را راه بنمود و دستهیی نیز سزاوارشان گشت گمراهی ...
... فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ... (نحل 36)
... پس برخی از ایشان را راه بنمود خدای، و از ایشان کسی است که راست آمد بر او گمراهی ...
وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىٰ (طه 79)
و گمراه بنمود فرعون قوم خویش را و راه ننمود.
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ (ضحی 7)
و یافت تو را گمراه، پس راه بنمود.
وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ ... (نحل 9)
و بر خداوند است بنمودن میانۀ راه، چرا که بعضی از آن (راهها) کژراهه است ...
وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ ... (فصلت 17)
و اما ثمود، پس راه بنمودیمشان، پس دوستتر داشتند کوری را بر راهیافتگی ...
9ـ مثناةها، مثانی، دولایهها، دوجهتها، همراه با ذکر عدد هفت در مثنوی، مثل: جبر و اختیار، عقل و وَهْم، هوشمندی و حیرانی، و امثال اینها:به راستی که بنمودیمش راه را، یا سپاسگزار و یا ناسپاس.
أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ / وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ / وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ (بلد 8 تا 10)
آیا بننهادهایم مر او را دو چشمی؟ / و زبانی و دو لبی؟ / و راه بنمودیمش دو مسیر را؟
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ / فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ / فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ (نجم 8 تا 10)
سپس نزدیک شد (به نقطة اوج) پس آنگاه آویزان گشت (سر فرود آورد) (به سبب سنگینی شاخهها از سنگینی میوهها) / پس بود به اندازة قوس دو کمان یا نزدیکتر (فاصلۀ او با خالق هستی) / پس به نهان گفت به بندهاش همانچه که در نهان گفت. (سیر صعودی از زمین به آسمان، و سیر نزولی از آسمان به زمین ـ سیر من الخلق الی الخالق و سیر من الخالق الی الخلق)
... هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ ... (انعام 50 / رعد 16)
... بپرس (ای پیامبر): آیا برابر است کور و بینا؟ ...
فَرِيقًا هَدَىٰ وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ ... (اعراف 30)
دستهیی را راه بنمود و دستهیی نیز سزاوارشان گشت گمراهی ...
... فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ... (نحل 36)
... پس برخی از ایشان را راه بنمود خدای، و از ایشان کسی است که راست آمد بر او گمراهی ...
وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىٰ (طه 79)
و گمراه بنمود فرعون قوم خویش را و راه ننمود.
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ (ضحی 7)
و یافت تو را گمراه، پس راه بنمود.
وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ ... (نحل 9)
و بر خداوند است بنمودن میانۀ راه، چرا که بعضی از آن (راهها) کژراهه است ...
وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ ... (فصلت 17)
و اما ثمود، پس راه بنمودیمشان، پس دوستتر داشتند کوری را بر راهیافتگی ...
هرچه نفست خواست دارى اختيار داند او كاو نيكبخت و مَحرَم است زيركى سُبّاحى آمد در بحار هِل سَباحت را رها كن كبر و كين و آنگهان درياى ژرف بىپناه عشق چون كشتى بود بهر خواص زيركى بفروش و حيرانى بخر عقل قربان كن به پيش مصطفى | هرچه عقلت خواست آرى اضطرار زيركى ز ابليس و عشق از آدم است كم رهد، غرق است او پايان كار نيست جيحون، نيست جو، درياست اين در ربايد هفت دريا را چو كاه كم بود آفت بود اغلب خلاص زيركى ظنّ است و حيرانى نظر حَسبيَ اللّه گو كه اللّهَام كَفى[4] |
* * *
مصطفى مىگفت پيش جبرئيل مر مرا بنما تو محسوس آشكار گفت نتوانى و طاقت نَبوَدَت گفت بنما تا ببيند اين جسد آدمى را هست حسِّ تن سقيم بر مثال سنگ و آهن اين تنه سنگ و آهن مولد ايجاد نار باز آتش دستكار وصفِ تن باز در تن شعله ابراهيموار لاجرم گفت آن رسول ذوفنون ظاهر اين دو به سندانى زبون پس به صورت آدمى فرع جهان ظاهرش را پشّهیى آرد به چرخ | كه چنان كه صورت تست اى خليل تا ببينم مر ترا نظّاره وار حس ضعيف است و تُنُک سخت آيدت تا چه حد حس نازك است و بىمدد ليك در باطن يكى خُلقى عظيم ليك هست او در صفت آتش زنه زاد آتش بر دو والد قهربار هست قاهر بر تن او شعله زن كه از او مقهور گردد برج نار رمز نَحنُ الآخِرون السابقون در صفت از كان آهنها فزون وز صفت اصل جهان اين را بدان باطنش باشد محيط هفت چرخ[5] |
* * *
ديدۀ حس را خدا اَعماش خواند زآنك او كف ديد و دريا را نديد خواجۀ فردا و حالى پيش او ذرهیى ز آن آفتاب آرد پيام قطرهیى كز بحر وحدت شد سفير گر كف خاكى شود چالاك او خاك آدم چونك شد چالاك حق السَّماءُ انْشَقَّتْ آخِر از چه بود خاك از دُردى نشيند زير آب آن لطافت پس بدان كز آب نيست | بتپرستش گفت و ضد ماش خواند زآنك حالى ديد و فردا را نديد او نمىبيند ز گنجى یک تَسو[6] آفتاب، آن ذره را گردد غلام هفت بحر آن قطره را باشد اسير پيش خاكش سر نهد افلاك او پيش خاكش سر نهند املاك حق از يكى چشمى كه خاكى برگشود خاك بين كز عرش بگذشت از شتاب جز عطاء مُبدع وهّاب نيست[7] |
* * *
تو به ده ركعت نماز آيى ملول آن يكى تا كعبه حافى مىرود آن يكى در پاكبازى جان بداد اين وسط در با نهايت مىرود اول و آخر ببايد تا در آن بىنهايت چون ندارد دو طرف اول و آخر نشانش كس نداد هفت دريا گر شود كلى مدید باغ و بيشه گر بود يك سر قلم | من به پانصد در نيايم در نُحول[8] و آن يكى تا مسجد از خود مىشود وين يكى جان كَنْد تا يك نان بداد كه مرا آن را اول و آخِر بود[9] در تصور گنجد اوسط يا ميان كى بود او را ميانه مُنصَرَف[10] گفت لو كان له البحرُ مداد نيست مر پايان شدن را هيچ اميد زين سخن هرگز نگردد هيچ كم | |
آن همه حِبْر[11] و قلم فانى شود | وين حديث بىعدد باقى بود[12] |
* * *
ناطق كامل چو خوان[13]باشى[14] بود كه نماند هيچ مهمان بىنوا همچو قرآن كه به معنا هفت تو است گفت اين؛ بارى[15] يقين شد پيش عام هيچ برگى در نيفتد از درخت از دهان لقمه نشد سوى گلو ميل و رَغبت كان زمام آدمى است در زمينها و آسمانها ذرهیى جز به فرمان قديم نافذش كِه شْمَرَد برگ درختان را تمام | بر سرِ خوانش ز هرآشى بود هركسى يابد غذاى خود جدا خاص را و عام را مَطعَم در اوست كه جهان در امر يزدان است رام بىقضاء و حكم آن سلطان بخت[16] تا نگويد لقمه را حق كِه ادْخُـلُـوا جنبش آن رام امر آن غنى است[17] پَر نجنباند نگردد پرهیى شرح نتوان كرد و جَلدى نيست خوش بىنهايت كى شود در نطق رام[18] |
* * *
هفت شمع از دور ديدم ناگهان نورِ شعلهیْ هر يكى شمعى از آن خيره گشتم خيرگى هم خيره گشت کاين چگونه شمعها افروخته است خلق جويانِ چراغى گشته بود چشم بندى بُد عجب بر ديدهها | اندر آن ساحل شتابيدم بدان بر شده خوش تا عَنان[19] آسمان موج حيرت عقل را از سر گذشت كه دو ديدهىْ خلق از اينها دوخته است پيش آن شمعى كه بر مَه مىفزود بندشان مىكرد يَهدِي مَن يشاء[20] |
* * *
باز مىديدم كه مىشد هفت، يَك باز آن يك بار ديگر هفت شد اتصالاتى ميان شمعها آن كه يك ديدن كند ادراك آن آن كه يك دم بينَدَش ادراكِ هوش چون كه پايانى ندارد رُو! اِلَيك پيشتر رفتم دوان كان شمعها مىشدم بىخويش و مدهوش و خراب ساعتى بىهوش و بىعقل اندراين باز با هوش آمدم برخاستم | مىشكافد نور او جَيب فلك مستى و حيرانى من زَفت[21] شد كه نيايد بر زبان و گفت ما سالها نتوان نمودن از زبان سالها نتوان شنودن آن به گوش زآنكه لا اُحصِي ثَناءٌ ما عَلَيك[22] تا چه چيز است از نشان كبرياء تا بيفتادم ز تعجيل و شتاب اوفتادم بر سَر ِخاك زمين در روش[23] گويى نه سر نى پاستم[24] |
* * *
هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد پيشِ آن انوار، نورِ روز دُرْد[25] باز حیران گشتم اندر صُنع رب پیشتر رفتم که نیکو بنگرم | نورشان مىشد به سقف لاجورد از صلابت نورها را مىسِتُرد کاینچنین چون شد؟ چگونه است؟ ای عجب! تا چه حال است آنکه میگردد سرم[26] |
* * *
باز هريك مرد شد شكل درخت ز انبُهىّ برگْ پيدا نيست شاخ هردرختى شاخ بر سِدرَه زده بيخ هريك رفته در قعر زمين بيخشان از شاخْ خندانروىتر ميوهیى كه بر شكافيدى ز زور | چشمم از سبزى ايشان نيك بخت برگ هم گُم گشته از ميوهىْ فراخ سدره چِـبْـود از خَلأ بيرون شده زيرتر از گاوْماهى[27] بُد يقين عقل از آن اَشكالشان زير و زبر همچو آب از ميوه جستى برق نور[28] |
* * *
گفت راندم پيشتر من نيك بخت هفت مىشد فرد مىشد هردمى بعد از آن ديدم درختان در نماز يك درخت از پيش مانند امام آن قيام و آن ركوع و آن سجود ياد كردم قول حق را آن زمان اين درختان را نه زانو نه ميان آمد الهامِ خدا كِاى با فروز | باز شد آن هفت، جمله یک درخت من چسان مىگشتم از حيرت همى صف كشيده چون جماعت كرده ساز ديگران اندر پس او در قيام از درختان بس شگفتم مىنمود گفت النجم و شجر را يسجدان[29] اين چه ترتيب نماز است آن چنان مى عجب دارى ز كار ما هنوز؟![30] |
* * *
بعد ديرى گشت آنها هفت مرد چشم مىمالم كه آن هفت ارسلان چون به نزديكى رسيدم من ز راه قوم گفتندم جواب آن سلام | جمله در قِعده[31] پى يزدان فرد تا كيانند و چه دارند از جهان كردم ايشان را سلام از انتباه اى دقوقى مَفخَر و تاج كرام[32] |
* * *
امید است کفایت کرده باشد. از همۀ آنچه که نقل شد، این نتیجه حاصل است که، «سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي» کَثرتهای دوگانه یا دوسو در عالم هستی است، که قرآن عظیم، به صراحت، یا اشارت، یا کنایه یا مَثَل یا استعاره یا تشبیه و مانند اینها به بیانشان پرداخته است. و «كِتَابًا مُّـتَشَابِهًا مَّـثَانِيَ» براین قول صحّه میگزارد و آن را مؤیَّد به آیات بیّنات خود مینماید. همۀ حکماء مسلمان و ادیبان و شاعران ایشان نیز به این معانی، عنایت ویژه داشتهاند.[1]ـ مستدرک الوسائل ، ج4، ص372: «أَعرِبوا القرآنَ والتَمِسوا غَرائِــبَهُ».
[2]ـ غوالی اللئالی، ج4، ص99 ـ عوالی غلط است. غوالی جمع «غالیَه» به معنای «هرچیز گرانبهاء» صحیح است.
[3]ـ مرفوع است.
[4]ـ دفتر چهارم ـ قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجد اقصی
[5]ـ دفتر چهارم ـ نمودن جبریل علیه السلام خود را به مصطفی صلی الله علیه و آله
[6]ـ تَسو: اندکی از بسیار، یک بیست و چهارم
[7]ـ دفتر دوم ـ عکس تعظیم پیغام سلیمان علیه السلام در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
[8]ـ نُحول: ناتوانی، ضعف
[9]ـ هرچیز که اول و آخِر داشته باشد، وسط هم دارد.
[10]ـ مُنصَرَف: مصدر میمی، به معنای بازگشتن، و اسم زمان و مکان است به معنای محل بازگشت و زمان آن، یا جدایی و بازگشت.
[11]ـ حِبْر: مرکب یا جوهر قلم
[12]ـ پنج بیت اخیر، بیان آیۀ 109 کهف است: «قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا» / دفتر دوم ـ عذر گفتن فقیر به شیخ
[13]ـ خوان: سفره، مائده
[14]ـ خوانباشی: صاحب سفره، سفرهدار
[15]ـ باری: قید است برای تأیید و حتمیت و ادامۀ مطلب ـ البته
[16]ـ اشارت است به آیۀ: «... وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا ...» (انعام 59)
[17]ـ «... وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (بقره 117 / آلعمران 47 / مریم 35 / غافر 68)
[18]ـ «... وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا» (جن 28) ـ «... لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا ...» (کهف 49) / دفتر سوم ـ سؤال کردن بهلول آن درویش را
[19]ـ عَنان: پهنه، گستره ـ عِنان: زِمام، افسار
[20]ـ دفتر سوم ـ نمودن مثال هفت شمع در ساحل
[21]ـ زَفت: سخت، فربه
[22]ـ نتوانم شمردن درودی را که بر تو است.
[23]ـ روش: راه رفتن
[24]ـ دفتر سوم ـ شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
[25]ـ بمانند دُرد است، تهنشین و تیره.
[26]ـ دفتر سوم ـ باز نمودن آن شمعها در نظر، هفت مرد
[27]ـ گاوْماهی: گاو افسانهیی که گویند زمین بر دو شاخ او یا بر پشت او قرار دارد. گرده و پشت زمین از هرنقطه که ایستاده باشی.
[28]ـ دفتر سوم ـ باز نمودن آن هفت مرد، هفت درخت
[29]ـ نجم 2
[30]ـ دفتر سوم ـ یک درخت شدن آن هفت درخت در چشم او
[31]ـ قِعدَه: مقداری از مکان است که نشسته در آن جای میگیرد ـ قَعدَه: یکبار نشستن، کرسی، مَرکب ـ قُعدَه: نشیمنگاه زین اسب و الاغ و شتر برای سواری
[32]ـ دفتر سوم ـ هفت مرد شدن آن هفت درخت