در دو جلسۀ گزشته بحث کردهایم که «وحی» امری است از جانب خدا، مثل روح، همان طور که میگوید: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (85 اسراء)، وحی هم «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» است. یعنی واقعاً ما نمیتوانیم ذات آن و شکل آن و نوع آن را، یا کمیت و مقدار آن را، یا کیفیت و چگونگیش را تعیین کنیم. ما این توان را نسبت به وحی نداریم! این ساختار ظاهری قرآن در پیش روی ما است، و خود قرآن هم مدعی مطالبی است که با این سخن آقای دکتر سروش انطباق پیدا نمیکند. یعنی ایشان نمیتوانند هیچ آیهیی را از قرآن در اثبات مدعای خود بیاورند! در صورتی که راجع به قرآن صحبت میکنند و میگویند قرآن کلام مخلوق است، و اگر که مخلوق ذهن پیامبر باشد، خود این کلام با آن سخن در تضاد قرار میگیرد که میگویند: چون روح پیامبر با روح خدا در هم تنیده شدهاند، پس کلام محمد کلام خدا است! پس نتیجه آنکه دیگر این کلام مخلوق ذهن محمد (ص) نیست، مخلوق ذهن صورتگر پیامبر اسلام نیست! همان چیزی است که خدا میگوید، و به سبب وحدت روح، پیامبر هم تکرار میکند. پس میرسد به حرف ما! یعنی خدا سخنی و کلامی دارد و مطلبی را بیان میکند، و پیامبر، در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند، آن چه را که خدا میگوید بازگو مینماید.
بناءبراین در همین مطلبی که ایشان عرضه میکنند، تناقضی دیده میشود، به این شکلی که خدمتتان عرض کردم. در بحث پیش رو، آیاتی را بررسی میکنیم که از هدایت صحبت میکنند و اینکه هادی کیست؟ آیا هادی خداست؟ یا هادی دو روحند که در هم تنیده شدهاند؟ یعنی روح خدا و روح بشر، و اکنون تبدیل شدهاند به یک روح، و آن یک روح هدایتگر است، و همان یک روح سخن میگوید؟! پس باز هم میبینیم که اگر به این جا برسیم که آن یک روح سخن میگوید، پس روح، روح خداست نه روح پیامبر! پیامبر دیگر وجودش تحت الشعاع قرار میگیرد. و اگر قرار باشد هر دو روح، یک روح باشند، ما دیگر شخصیتی به اسم پیامبر نمیشناسیم! در واقع چیزی به شکل حلول اتفاق میافتد، حلول روح خدا در یک انسان! حلول را هم همۀ حکماء مسلمان رد کردهاند، در مسیحیت هم بسیاری آن را نپزیرفتهاند! از فلاسفۀ جدید متأخر، یعنی در دویست سال اخیر هم، در فلاسفۀ اروپا، کمتر کسی به حلول روح معتقد است. البته خدای تعالی از روح خود، در هر انسانی، مستقلاً دمیده است، و روح انسانِ کمال یافته، پیوسته متصل به روح الهی است، اما سخن در این است که اگر چنین روحی لب به سخن بگشاید، آیا به تعلیم و امر خداوند است، یا به ابتکار و خلاقیت خود؟!
حالا ما هم مستندات خود را در این باب ارائه میکنیم تا ببینیم استدلال کدام یک از ما بر استدلال آن دیگری مُرَجَّح میشود. عطار، که مرضیّ الطَرَفین است، در تذکرةالاولیاء میگوید:
«کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند» یعنی قدر قرآن را، «که از حق با ایشان رسید» میگوید از طرف حق به ایشان رسیده، پس محل صدور این نامه حق است، «به شب تأمل کردندی و به روز بدان کار کردندی»، مهم این است که بدانیم، به ایمان اصیل، که تکیه گاه آیات قرآن عمل است. یعنی اگر انسان عمل نکند اصلاً امکان ندارد قرآن را فهم کند! «پس به شب تأمل کردندی و به روز بدان کار کردندی» یعنی تمام آنچه را که شب در قرآن مطالعه میکند، در طول روز باید بکار بندد. عطار میگوید؛ آن نسل قبل از شما این طور بودند! این هم نکتۀ جالبی است! همیشه اینگونه بوده است که نسل کنونی نگاه میکند به عقب و میگوید؛ آن نسل بهتر از ما بوده است! همین الآن هم که ما با هم زیست مشترکی داریم، نگاه میکنیم به عقب و میگوییم؛ جوانهای آن دوره دیندارتر از جوانهای امروزی بودهاند. ظاهراً زمین دچار نقصان میشود «أَفَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» (انبیاء 44) اکنون مخاطب من و عطار شمایید. «شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید»! پس اشکال فهم نکردن قرآن این جاست که عطار میگوید: «و عمل بر آن ترک گفتید و اِعراب و حروف درست کردید، و بر آن بارنامۀ دنیا میسازید».
بارنامه دو معنا دارد؛ یکی به معنای اجازه نامه است، و چون کسی را که بار میدادهاند افتخار میکرده که من امروز نزد فلان مقام بودم، یعنی اجازه دادهاند که برود و شرف حضور پیدا کند. از این جهت این اسم را بر اسباب فخر فروشی هم گزاشتهاند، پس «بارنامه» اسباب فخر فروشی هم هست، پس اگر میگوید: «و بر آن بارنامۀ دنیا میسازید»، یعنی اسباب فخر فروشی در دنیا را، با اطلاع از زیر و زبر قرآن، برای خود درست میکنید. و اما رشید رضا، در تفسیر المنار میگوید:
«اسلام دین فطرت سلیم است، و دین عقل و تفکر است، و دین علم و حکمت است، و دین برهان و حجت است، و دین جان و وجدان است، و دین آزادی و استقلال است.»
با این مقدمه، برویم دنبال اثبات این مسأله که ببینیم «وحی» اصلاً از جنس و ذات رؤیا هست یا نه؟ یا این که از دو جنسند و ذاتیتشان متفاوت است. پیش از این گفتم که حُسن بحث در این است که اطراف دیگر آن هم قبول دارند که جدالشان درون دین است نه بیرون آن. بناءبراین ما مستنداتمان را از قرآن میگیریم. و نیز قبول کردهاند که نسل اول و اصحاب پیامبر لسان عربی مبین را فهم میکردهاند و نیازی به تفسیر نداشتهاند. ازینرو ما نیز از یکی از آن شاخصها هم، که مولا امیرالمؤنین (ع) است، برای اثبات مدعاهای خود بهره میگیریم.
از دیدگاه ما، با توجه به آیات قرآن، «وحی» با «رؤیا» هیچ گونه همگرایی یا همنوایی یا هم پوشانی یا همخوانی ندارد! یعنی اصلاً دو عنصر متفاوتند ـ داریم از رؤیای صادقه صحبت میکنم نه هر رؤیایی ـ مقایسهیی است بین رؤیای صادقه و وحی. سری بزنیم به ابیاتی از مثنوی: در تفسیر این حدیث مصطفی ـ علیه السلام ـ که؛
«اِنّ اللهَ تعالی خَلَقَ الملائکةَ و رَکَّبَ فیهمُ العقل و خَلَقَ البهائِمَ و رَکَّبَ فیها الشَّهوة و خَلَقَ بنی آدم و رَکَّبَ فیهمُ العقلَ و الشَهوة فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوتَهُ فهوَ اعلی مِنَ الملائکة وَ مَن غَلَبَ شَهوتُهُ عَقلَهُ فهوَ اَدنی مِن البَهائم»[1]
خدا فرشتگان را آفرید و به آنها فقط عقل داد، و حیوانات را آفرید و در آنها فقط شهوت گزاشت، (یعنی خوردن و خوابیدن)، و بنی آدم را آفرید و عقل و شهوت، هر دو را در ایشان بنهاد، پس هر انسانی که عقلش بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و آن کس که شهوتش بر عقلش غالب گردد، از چهارپایان دون تر و پایینتر است.
بخشی کوتاه از این ابیات را برای شما میآورم تا هم مقدمهیی باشد برای ورود به مقولۀ رؤیا و خواب در خود مثنوی و هم اینکه ببینیم دیدگاه اصلی مولوی نسبت به رؤیا و وحی چیست؟
ملائکه و بهائم را رها کرده میآییم سر «وآن سِیُم» که آدم است با ترکیبی از عقل و شهوت که هر دو بر او سوار شده است.
وان سیم هست آدمی زاد و بشر | از فرشته نیمی و نیمی ز خر | |
نیم خر خود مایۀ سِفلی بود | نیم دیگر مایۀ عِلوی شود | |
تا کدامین غالب آید در نبرد | زین دوگانه تا کدامین بُرد نَرد |
عقل اگر غالب شود پس شد فزون | از ملائک این بشر در آزمون |
شهوت ار غالب شود پس کمتر است | از بهائم این بشر، زان ابتر است |
آن دو قوم آسوده از جنگ و حِراب |
یعنی قوم فرشتگان که عقل صِرف دارند، و قوم بهائم که شهوت صِرف دارند، هیچگاه وارد جنگ با هم نمیشوند! چون فقط یکی از این عناصر در وجودشان هست، دیگر تضادی در آنها پیدا نمیشود که درونشان جنگ و تنازعی ایجاد شود.
آن دو قوم آسوده از جنگ و حِراب |
«حِراب» مصدر باب مفاعله است؛ محاربةً و حِراباً.
آن دو قوم آسوده از جنگ و حِراب | وین بشر با دو مخالف در عذاب |
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند | آدمی شکل اند و سه امت شدند |
یک گُرَه مستغرق مطلق شده | همچو عیسی با ملک ملحق شده | |
نقش، آدم لیک معنا جبرئیل | رسته از خشم و هوی و قال و قیل |
چون، طرف مقابل ما معترفند که رؤیا پنداری مخصوص نسلهای پس از صدر اول است، ازینرو میگوییم قرآن «رؤیا» است، ولی اصحاب رسول این طور نبودند. امیرالمؤمنین از نسل صدر اول است و حتماً لسان عربی مبین را فهم میکرده است. اینها وقتی مهم است که ما پزیرفته باشیم که مسلمانهای صدر و اصحاب پیامبر این کلام را به وضوح درک میکردهاند و نیازی به خوابگزاری که ما امروز محتاج آنیم، نداشتهاند!
امیرالمؤمنین در وصیت به امام حسن، در نامۀ 43 نهج البلاغه، راجع به قرآن و شخص پیامبر میفرماید:
«وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ (صلى الله عليه وآله)؛ فرزندم بدان که هیچ کسی به مانند پیامبر اسلام از خدا خبر نیاورده است» پس رسول یک خبر آور است از طرف خدا. «لَمْ يُنْبِئْ؛ خبر نداده است» از خدا «كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ؛ آن گونه که رسول از خدا خبر داده است»، «فَارْضَ بِهِ رَائِداً؛ پس تو هم پیامبر را به عنوان یک رائد و پیشرو و پیشگام و راهنما بپزیر و به او راضی شو!» پس دیگر در این بحثی نیست که ما، به عنوان پیروان رسول، باید به رائد بودن پیامبر راضی باشیم، «وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً؛ و برای نجات شما پیامبر قائد است» و باید که راضی بشوی تو به این که پیامبر رائد و قائد تو باشد. «فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً؛ من هرگز هیچ نصیحتی را نسبت به تو فروگزار نکردهام» ، «وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ، وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ، مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ» این وصیت من به همۀ شما ها هم هست! خیلی عبارت زیبا و پرمعنایی است، میگوید؛ «من که برای تو نصیحتی را فروگزار نکردهام و همیشه خیرخواه تو بودهام، پس تو هرچه کوشش کنی که از نظر خودت برای خودت و به نفع خودت استفاده کنی، هیچ وقت نظر تو به پای نظر من نمیرسد!» من یک پیراهن، حسن جان، از تو بیشتر کهنه کردهام! پس دقت کن! نگو آن یک نظر است و من هم یک نظر دارم! بالاخره آزادی هم که هست، پس نظر خودم را ترجیح میدهم! راحت نتیجهگیری میکنیم! همین جا هستند آدمهایی که میگویند نظر شما خیلی محترم، تعظیم هم میکند، سرش را تا آستانه هم فرود میبرد، بعد کاری که خودش دلش میخواهد میکند، «وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ؛ ای حسن! تو هرگز، در نظر نسبت به خود، نخواهی رسید»، «مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ؛ به جایگاه نظر من در حق تو» ، «وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ؛ حتی اگر تمام کوشش خود را هم بکار گیری» اینها مبانی ما است! من دارم پایهها را یکییکی میسازم تا ببینیم از چه منظر و مدخلی ما باید وارد این قضیه شویم. این کلام امیرالمؤمنین است، وصیت است به امام حسن و تأکید بر این حقیقت که بهترین خبر رسان و خبر آور از طرف خدا، پیامبر است، و پیامبر بهترین «رَائِد» است، بهترین «قَائِد» است برای تو و من! اینها را به تو میگویم و تو را نصیحت میکنم، زیرا خیرخواه تو هستم و هیچ نصیحتی را فروگزار نکردهام، و بدان که نظر تو، هرچه قدر هم برای خودت خیرخواهانه باشد، به پای نظر من، در خیرخواهی نسبت به تو، نمیرسد. کلام مولی امیرالمؤمنین مُفسر و مُبیِّن بسیاری از آیات قرآن کریم است. مثل آیات زیر که خدای تبارک و تعالی نیز چنین دستوراتی را داده است؛
وَأَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (مائده 92)
اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و پرواکنید! پس چنانچه روی برتافتید پس بدانید که تنها بر رسول ما بلاغ روشن است.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (اعراف 157)
آنانکه پیروی میکنند فرستادۀ پیام آور درس ناخوانده را، که مییابندش نوشته شده نزد خود، در تورات و انجیل، که فرمان میدهد مر ایشان را به معروف و باز میداردشان از منکر، و حلال میسازد برایشان پاکیزهها را و حرام میسازد برای آنها پلیدیها را، و فرو مینهد از ایشان بارهای سنگینشان را (از جهل و گمراهی) و غلهایی را که بر آنها بوده است (از اسارت و بردگی) پس آنان که ایمان آوردند به او، و پشتیبانی کردند او را، و یاری نمودند وی را، و پیروی کردند نوری را که فرود آمده است با او، هم آنانند پیروزان.
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (اعراف 158)
بگو (ای پیامبر) ای مردم! همانا من رسول خدا به سوی شمایم، همگی، (خدایی) که برای او است قلمرو آسمانها و زمین، معبودی جز او نیست، زنده میکند و میمیراند، پس ایمان آورید به خدا و رسول او، پیام آور درس ناخواندهیی که ایمان دارد به خدا و کلمات او، و پیروی نمایید او را، باشد که راه یابید.
اگر بیاد داشته باشید من اسامی مختلفی را برای قرآن متذکر شدم، در بین آنها چهار اسم هست که ممکن است خیلی نزدیک به هم در آیات بیاید، یا جای هم بنشیند، مثلاً «قرآن» جای «کتاب» بنشیند، «کتاب» هم جای «قرآن»، یا «قرآن» جای «هدایت» بنشیند، «هدایت» هم جای «کتاب»، و «آیات» بیاید جای هر سه تا بنشیند. یعنی «آیات» را به جای «قرآن» یا «کتاب» یا «هدایت» بکار بریم. پس این چهار واژه را در نظر داشته باشیم چون تفکیک آنها از یکدیگر سخت میشود.
البته «فرقان» هم هست ولی این کلمه در شش آیه بیشتر نیامده، که پنج آیه در خصوص کتاب و هدایت است، و یک آیه دربارۀ قیامت. در حالی که این اسامی، یعنی «کتاب، قرآن، هدایت و آیات» بسیار تکرار میشود. «فرقان» را هم بعداً بحث میکنیم.
اول میآییم سَرِ «هدایت». اسم این کتاب «هدایت» است. حال میخواهیم ببینیم پیامبر در این رؤیاها چطور میبیند که این «کتاب» است و این نوشته است؟! به نوشته میگویند «کتاب»، و چطور میبیند که این اسمش «هدایت» است؟! و باید بگوید: این کتاب برای هدایت شما آمده است! این قضایا چطور در رؤیا دیده میشود؟! باز تکرار میکنم و میپرسم: آیا اینها را به صوت میبیند؟! یا میشنود؟! یعنی با گوشش در خواب؟! و اگر به صوت میشنود، چگونه به خاطر میسپارد که وقتی بیدار میشود فراموش نکرده باشد؟! و چه کسی در بیداری دنبال او است که دیدههایش را یادآوریش نماید تا فراموش نکند؟! اگر در بیداری، همان قوهیی که، در خواب، این کلمات را به سمع او رسانیده، دنبال او باشد که فراموش نکند، پس پیامبر در بیداری هم دارد میبیند! پس نیازی به خواب و در خواب دیدن ندارد! چون همان نیرو وقوهیی که در خواب این کلمات را یا کلیتی را به او القاء میکند، و او هم در خواب میشنود یا میبیند، باید در بیداری هم مراقب او باشد! زیرا ممکن است پیامبر در بیداری کلمات را جا به جا کند! پس همان قوه و همان نیرو باید، در بیداری، او را تعقیب نماید تا او را محافظت کند و به او بگوید که؛ «وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (67 مائده) پس سرانجام پیامبر در بیداری است! «وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»، «نَّاسِ» که در خواب نیستند، در خواب به این مطلب نیازی نیست. این مطلب را خدای تعالی برای وقتی میگوید که پیامبر در میان مردم حضور داشته باشد و بخواهد پیام الهی را ابلاغ کند.
حالا آیۀ 213 بقره را نگاه میکنیم:
فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
خدا هدایت کرده است کسانی را که ایمان آوردهاند، در آن حقی که در آن اختلاف کرده بودند در چهارچوب اذن خودش و خدا هدایت می کند هر کس را که بخواهد به صراط مستقیم.
یعنی نسبت به حق دچار چند دستگی و اختلاف شده بودند، خدا آمد و آنها را هدایت کرد. پس خدا هدایت کرده است. آیا میشود خدا هدایتگر باشد و هدایت کند ـ با چه لفظی؟ با چه کلامی؟ چگونه هدایت کند؟ ـ ولی کلام مخلوق ذهن پیامبر باشد، پس این هدایت الهی نیست. اگر روح پیامبر و روح خدا در هم تنیدهاند و یک روح است و سخن میگوید، پس باز هم خداوند است که دارد سخن میگوید! پس این خدا است که دارد هدایت میکند! پس کلام نمیتواند مخلوق ذهن پیامبر باشد! اگر دو روح در هم تنیده شدند، و اکنون یک روح هستند، پس دیگر ذهن این جا کارهیی نیست! ذهن یک چیز سوای روح است، چگونه هدایت میشود؟! «فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا؛ آنهایی را که ایمان آوردهاند هدایت کرده است» ، «بِإِذْنِه؛ در چهارچوب اذن خودش» یعنی اذن هدایت را باید خدا بدهد! پیامبر اگر بخواهد از ذهن خودش کلام را خلق کند و در بیاورد، دیگر پیامبر سخنگوی خدا نیست! سخنگوی ذهن خودش میباشد. سخنگوی ذهن خلاق خودش! بناءبراین اذن الهی در این سخن گفتن منتفی است، و دیگر اذنی در کار نیست! چون پیامبر چیزی را، یا فضائی را، یا محتوایی را در خواب درک میکند، بعد خودش با ذهنیت خودش، آن را به کلمه در میآورد «وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ و خدا هدایت می کند هر کس را که بخواهد به صراط مستقیم» اگر چنین بوده باشد، تکلیف این آیه و امثال آن چه میشود؟!
معنای بیلفظ نمیتوانیم داشته باشیم! به هرحال این الفاظ به هر شکلی، بر اساس مفهومی و برای معانی قابل درکی آمدهاند. حالا اگر آن معنا هم در وجود پیامبر شکل گرفته باشد، پیامبر باید به اذن خدا سخن بگوید. اما آیا این کلمۀ «هدایت» را پیامبر انتخاب میکند: «فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا» یا خدا انتخاب میکند؟! بحث در اینجا است. میخواهیم ببینیم این کلام چگونه آمده است! اگر بگوییم «وحی» کلام الهی است، پس پیامبر این جا در سخن گفتن هیچ نقشی ندارد و کلام خدا را بازگو میکند. ولی اگر بگوییم پیامبر در ایجاد کلام نقش دارد، دیگر خدا اذنی ندارد. در این جا اذن الهی از میان میرود، بناءبراین یک تناقض یا یک تضاد است. یعنی اگر یکی از طرفین نقیض را بگیریم آن دیگری محو میشود. یا باید اذن الهی را بگیریم یا باید ذهن خلاق پیامبر را، که کدام یک از اینها دارند صحبت میکنند!
حالا آیات بیشتری را بررسی میکنیم ببینیم به کجا میرسیم. پس این خواستن خدا، خواستن برای هدایت، این است که هر انسانی که در این راستا قرار گرفت، خدا حتماً میخواهد که او هدایت بشود، نه این که دست هر آدمی را که دارد به گمراهی میرود، بگیرد و بگوید؛ تو هم هدایت بشو! نه! بلکه دستگیری خدا با ارسال رسول است. رسول میآید ابلاغ میکند و هرکسی که این ابلاغ را پزیرفت، همان کسی است که خدا خواسته است هدایت بشود، و الاّ خدا نمیخواهد! یعنی کسی که پشت پا به این دعوت میزند، خدا هم نمیخواهد هدایت بشود! زیرا در چارچوب اذن الهی، که نظام اسباب و مسببات است، قرار نگرفته است. البته اجباری در کار نیست. اگر او نخواهد و خدا بخواهد اجباری میشود. یعنی خدا او را به زور گرفته و آورده است در مسیر هدایت، که باز تضادی پیدا میشود با آیاتی که میگوید اجباری در دینداری نیست.
آیۀ 31 سورۀ رعد:
وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَی بَل لِّلَّـهِ الأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّـهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ
تکهتکۀ این آیه مدّعای ما را بهتر اثبات میکند. میگوید: چنانچه قرآنی میبود که با آن کوهها به حرکت در میآمد یا با آن زمین تکهتکه میشد ـ که در جای دیگر میگوید؛ «لَوْ أَنزَلْنَا هَـذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَل لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّـهِ» (21 حشر)، اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم تکهتکه میشد از خشیت خدا ـ حالا اگر چنین قرآنی باشد ـ یا «كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَی؛ یا با آن (قرآن) با مردگان صحبت میشد» ـ اینها ایمان نمیآوردند. یعنی روشن است که اگر این قرآن این طور هم باشد، برای اینها اثر بخش نیست. «بَل لِّلَّـهِ الأَمْرُ جَمِيعًا؛ بلکه همۀ کار به دست خداست». امر در قدرت خدا است.
این مطالب باید از هم تفکیک شود! یعنی مشخص شود این پیامبری که الآن سخن میگوید، آیا از عالَم امر الهی سخن میگوید؟! از کجا سخن میگوید؟! این آیه میگوید؛ «بَل لِّلَّـهِ الأَمْرُ جَمِيعًا»، پس اگر همۀ امر به دست خدا و برای خدا است، پس چگونه این قرآن که از عالم امر نازل میشود، کلام مخلوق پیامبر است؟! ایا پیامبر از پیش خود میگوید همۀ کار دست خدا است؟ یا خدا به او تعلیم میدهد که این را بگو؟! این آیه نشان میدهد که پیامبر گویا منتظر یک اعجاز و یک قرآنی لست که این مشخصهها را داشته باشد، و با مخالفان این کار را بکند، و وقتی آیهیی خوانده میشود، کوهها به حرکت درآیند، تا بلکه معاندان و کافران ایمان آورند! اما خدا وقوع چنین رخدادی را نفی میکند. در بحث تحدی این آیه را آوردهام که؛ امکان ندارد چنین چیزی اتفاق بیفتد! «امر» همهاش دست خدا است. آیا هنوز کسانی که ایمان آوردهاند، از این منظر، نا امید نشدهاند که اگر خدا میخواست همۀ مردم را هدایت میکرد؟! اینجا خواست خدا با خواست پیامبر متفاوت است. پیامبر میخواست که همۀ مردم را هدایت کند! اما خدا میگوید نمیشود! پس این جا، بین خواست پیامبر و خواست خدا، تضادی ایجاد میگردد. پس خدا دارد به پیامبرش آموزش میدهد و میگوید؛ حتی کسانی هم که ایمان آوردهاند خواستشان این است که این قرآن همه جا را بگیرد، همۀ کرۀ زمین را بگیرد، همۀ عالم ایمان بیاورند! ولی خدا این را نخواسته است! اگر خدا میخواست همه را هدایت میکرد. پس هدایت همۀ انسانها خواست الهی نیست! زیرا در امر هدایت، اختیار را به خود انسان داده است تا بر پایۀ نظام اسباب و مسببات و علل و معلولات، اگر خواست بپزیرد و اگر مایل نبود قبولش نکند!
دارد به پیامبر میگوید، به اهل ایمان هم میگوید؛ حتی اگر یک کلمه از این قرآن را پیامبر از پیش خود درآورده باشد، دروغ نسبت به خدا داه است، و دیگر پیامبر نیست. دیگر مورد اطمینان خدا نیست! از عدالت و رسالت ساقط میگردد! از نبوت ساقط میشود! «وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ» پیوسته نظام عالم در این مسیر حرکت میکند که به کسانی که کافر شدهاند یک عذاب ناگهانی و «فجأةً»، که سرکوبگر هم هست، نازل میشود! این را پیامبر نمیدانست و تجربهاش را نداشت! پیامبر از «قَارِعَه» اطلاعی نداشت که چگونه نازل میشود! یک کوبندۀ ناگهانی!
بعد ازآن میگوید؛ «لاَ يَزَال» یعنی این سنت الهی است در طول تاریخ بشر! سزای اهل کفر «قَارِعَة» است «أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ» اگر بر سر خود آنها هم فرود نیاید، نزدیک خانهشان سقوط میکند! یعنی طوری نزدیک به آنها اصابه میکند که متوجه شوند این عذابی است که باید در انتظارش باشند. یکی از این «قَارِعَه» ها همین خشکسالی است که، یک دفعه، ناگهانی و کوبنده تمام درختهایی که سیصد سال، چهارصد سال، هزار ساله بودند را خشکانده است! همین عذاب «قَارِعَة» است «أَوْ تَحُلُّ» یا جا میگیرد «قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ»! شما حالا اینجا در اصفهان نشستهاید، «قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ» شما کجا است؟! بروید نگاه کنید ببینید در نزدیکی شما و در همین حواشی شهر شما چه اتفاقی افتاده است! اینها برای پیامبر روشن نبود! پیامبری که در صحرای بیآب و علف و خشک و فقر زده زندگی میکرد، اصلاً برایش «قارعه» مفهوم نبود! «قَارِعَه» کوبۀ در بود. «قَارِعَه» چوبی بود که با آن لباس میشستند، میبردند لب جوی آب روی لباسهای ضخیم میزدند تا خوب شسته شود. «قَارِعَه» چوبی بود که با آن پشم شتر را میشستند! «قَارِعَه» اینها بود! حالا خدا دارد در یک معنای دیگری بکار میبرد! این معنا برای خود پیامبر هم جدید است! پس این گونه تعابیر و مفاهیم، در کابردهای جدید، نمیتواند مخلوق ذهن پیامبری باشد که چیزی نیاموخته و علمی ندارد! اما چطور چنین کلامی بر وجود پیامبر مینشسته است؟! من هم نمیدانم! من نمیتوانم بگویم این کلمات این طور میآمده! فیلم بوده! چه بوده! من نمیدانم! صوت بوده! من نمیدانم! قرآن هم ساکت است! خود پیامبر هم ساکت است! اسمش را گزاشته وحی! اگر وحی رؤیا بود، رؤیایی که نیازمند معبر باشد، حتماً خدای صادق اسمش را «رؤیا» میگزاشت! هیچ وقت به «رؤیا» نمیگفت «وحی»، و ضرورتی هم ایجاب نمیکرد که پیامبر یا ما به «وحی» بگوییم «رؤیا»! یعنی به کلامی که خدا، از همین لسان عربی مبین انتخابش کرده است، بگوییم؛ «رؤیا». «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ؛ ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به زبان قومش» (4 ابراهیم) هر رسولی به زبان قومش حرف میزند.
پس حالا «قَارِعَه» برای پیامبر دارد مفهوم پیدا میکند که یک عذاب است! «الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ» (قارعه 1 تا 3) آن جا تفسیر این را میگوید که «قارعه» چیست: «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ» (قارعه 4 و 5) روزی که مردم همچون پروانههای پراکنده هستند و کوهها همچون پشم زده شده. حالا «قَارِعَة» برای پیامبر مشخص میشود. «حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّـهِ» تا اینکه وعدۀ خدا محقق شود که نسبت به کافرها چه عذابی را در نظر گرفته است! میگوید «لاَ يَزَال» است. یعنی سنت خدا در نظام هستی این است! هیچ یک از این کافرها که میگوید، هیچ وقت از این «قَارِعَة» نمیتوانند مَفَرّی برای خود پیدا کنند. آیات 82 تا 93 سورۀ انعام را در این راستا باید بخوانیم و تفسیر کنیم و در اثبات مدعای خود بیاوریم.
اکنون به آیات 155 تا 158 سورۀ انعام نگاه میکنیم: میخواهم مقایسه کنیم ببینیم این آیات را پیامبر خودش میساخته و میگفته، یا به او القاء میشده و چگونه؟! باز تکرار میکنم و میپرسم که چگونه پیامبر یک سورۀ انعام یا انفال یا توبه و امثال اینها را در خواب ببیند، و بعد بیاید تمام آن را، در همین چهارچوب یک سوره، برای مردم بازخوانی کند، و آنقدر تکرار نماید تا مردم حفظ شوند؟! چگونه؟! این چگونه رؤیایی است که یک کلمۀ آن نمیتواند جا به جا بشود؟! در پاسخ این پرسش، همین آیات سورۀ انعام را میآوردم: «وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ؛ این کتابی است که ما نازل کردیم» خدا نازل کرده، و البته «نزول» هم به این معنا نیست که گفتهاند از جای بلندی بیاید به پایین دست، یا از بیرون وجود پیامبر بیاید داخل وجود او! نه ما اصلاً این را قائل نیستیم که این آیات از بیرون وجود پیامبر به داخل وجود او میآید! بلکه قائلیم که اگر صفات ذات باری تعالی در وجود پیامبر، به عنوان صفات جمال، تحقق یافته و در حد کمال متجلی شوند، وجود تعالی یافتۀ پیامبر، مَهبِط وحی الهی میگردد، و کلام خدا را دریافت میکند. پس نزول و انزال و تنزیل، به این معنا نیست که کلام از بالا و از یک آسمانی فرادست، که مکان مادی است، پایین میآید و به پیامبر می رسد! نه! بلکه به این معنا است که کلام در دسترس قرار میگیرد. بناءبراین «نزول» به معنای در دسترس قرار گرفتن است. قبلاً یک مثال هم زدم و گفتم که خانههای قدیمی طاقچه بلند داشت. چیزهایی را که ما شیاطین نباید دستمان به آنها میرسید، در طاقچۀ بلند میگزاشتند، آنگاه برای پایین آوردنشان ـ عرب اگر بودند ـ میگفتند: «اَنزِل القَدَح ؛ قدح را بیاور پایین»! و مثلاً اگر بخواهید کسی را از طبقات بالای ساختمانی صدا کنید، میگویید: «اِنزِل؛ بیا پایین»! یعنی بیا در دسترس! بیا پیش من! پس «نزول» به معنای در دسترس قرار گرفتن است.
بعد میگوید: «أَنزَلْنَاهُ ؛ یعنی ما در دسترس قرارش دادیم» پس کار پیامبر نیست کار خدا است. مبارک است، یعنی مایۀ افزونی نعمت است. «فاتبعوه، از آن تبعیت کنید!» خوب ما دیگر دنبال چه میگردیم؟! آیا همین قسمت آیه را، پیامبر، بر فرض اینکه کلام را خودش ساخته باشد، راست میگوید یا دروغ؟ اگر راست میگوید، عبارت امری «فَاتَّبِعُوهُ» جزء این راستی است! پس دیگر هیچ بحثی نداریم! باید دربست بیاییم و تابع قرآن شویم و تبعیت کنیم! چون همین پیامبر با همان روحی که با روح خدا مخلوط شده، و با همین کلامی که از خودش ساخته، بر حسب گفته شما، میگوید: «فَاتَّبِعُوهُ ؛ تبعیت کنید از آن» از چه چیز؟ «هُ» بر میگردد به کتاب، از کتاب مبارک تبعیت کنید. «وَاتَّقُوا» تقوی هم دنبالش آمده است. پس دیگر چانه زنی ندارد! حتی اگر از آن منظر هم نگاه کنیم، و از آن بُعد هم بنگریم، «فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا» در آن وجود دارد! اگر پیامبر از خودش هم ساخته باشد، این دو کار را درخواست کرده، پس ما باید تبعیت کنیم و پرهیز از نافرمانی خدا بنماییم.
دعوا و بحث بر سر همین چگونگی است! آقای دکتر سروش میخواهند بگویند چگونگی «وحی» خواب است! یعنی در رؤیا نزول را میبیند! حالا به هر شکلی، من نمیدانم. خود همان رؤیا را هم خودشان نمیتوانند بگویند چگونه تحقق میپزیرفته! میگویند خوابگزار میآید و خواب گزاری میکند! میگویند: ما نیاز به چند خوابگزار داریم! حتماً آن خوابگزارها هم که بیایند، هریک به نوعی متفاوت، خوابگزاری و تعبیر میکنند! و در نتیجه مکاتب گوناگونی در خوابگزاری تأسیس میشود، و باز این قرآن میشود عرصۀ تاخت و تاز گروهی جدید از معبران به جای مفسران! «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ ؛ همان کسانی که قرآن را پاره پاره کردهاند و میکنند!» (91 حجر)
البته نزول بر قلب است، آری! میگوید: جبرئیل کیست!
فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ (97 بقره) او کسی است که قرآن را بر قلب تو نازل کرد.
قبلاً در تجربۀ نبوی گفته بودند که ظرف پیامبر برای دریافت تمام وحی محدود است. آقای حاتم قادری هم در توضیحشان نسبت به وحی همین اعتقاد را داشتهاند که ظرف دریافتی پیامبر محدود است. «وحی» خیلی گسترۀ وسیعی دارد به اندازۀ خدا، و وقتی به ظرف پیامبر میرسد، به اندازۀ ظرف پیامبر جا میگیرد، بقیهاش سرریز میشود! خانمی هم که آنجا حضور داشتند گفتند: چیزی را باید این جا اضافه کنیم که «وحی» وقتی از بالا میآید، به جو زمین برخورد میکند و دچار پارازیت میشود، ازینرو بسیاری از کلمات را پیامبر اشتباه میشنود و یا اصلاً نمیشنود! این آیاتی که در قرآن خراب است و مثلاً میگوید زنها را بزنید، آیاتی است که با جو زمین که برخورد کرده دستخوش نوسانات خطاءپزیر شده است. آری! این گونه نظرات نسبت به قرآن و وحی مطرح شده است، اما آیا تغییری در ماهیت امر داده است یا نه؟!
رؤیای در بیداری را هم سراغش میآییم که همچو چیزی هم اسمش «رؤیا» است. اگر رؤیا به معنای دیدن باشد، نه به معنای «خواب دیدن». ولی اگر رؤیا در بیداری باشد دیگر اسمش خواب نیست و دیگر نیازی هم به خوابگزار نداریم! یعنی کسی که خواب را تعبیر کند! بناءبراین آن رؤیایی که در بیداری است، خود پیامبر هم از آن صحبت میکند. در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام هم هست. من برایتان میخوانم. آن «دیدن» شهود است و شهادت! و وقوع آن برای همه امکان پزیر است! ما هم که اینجا نشستهایم میتوانیم ببینیم آنچه را که خدا میگوید! همین «قَارِعَه» را که میگوید، میتوانیم ببینیم! هم «قَارِعَه» را در معنا ببینیم، هم در «أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ» درِ خانهمان را هم که باز کنیم این «قَارِعَه» را میبینیم! این رؤیت است و شهود! اما این دیگر نیازی به خوابگزار ندارد.
«وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ؛ پرهیز از معصیت خدا را پیشه کنید باشد که مورد رحمت قرار بگیرید» خوب: آیا این رحمتی که از طرف خدا نسبت به بندگان میآید، پیامبر میتواند در همان رؤیای در بیداری شکل آن را ببیند، و به صورت، آن را به مردم معرفی کند؟! آیا اطلاعی از ذات رحمت الهی دارد؟! به چه چیز «رحمت» گفته میشود که پیامبر، با کلام مخلوق خودش، وعدۀ رحمت الهی را میدهد؟! رحمت الهی را چگونه دیده است که آن را در واژۀ «رَحم» قرار داده؟! باید ببیند! حالا در خواب یا در همان رؤیت: «أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ؛ تا اینکه نگویید؛ کتاب بر دو گروه پیش از ما نازل شده است و ما از مطالعۀ آن غافل بودهایم» (156 انعام) برای این که این را نگویید ما این کتاب جدید را نازل کردیم تا نگویید که ما اهل کتاب نبودیم، و کتاب نداشتیم! مسیحیت کتاب داشت، یهودیت کتاب داشت، آنها دو طائفه بودند صاحب کتاب! پس ما چه؟! ما هم که نرفتیم سراغ آنها! حالا این قرآن کتاب شما است!
«أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ ؛ یا این که نگویید که اگر کتاب بر ما نازل شده بود ما از آنها هدایت یافتهتر بودیم» همۀ اینها را میخواهیم بریزیم در کلام مخلوق پیامبر! کلامی که پیامبر خلقش کرده است! «فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ» ، قرآن «بَيِّنَةٌ» است، و «بَيِّنَةٌ» نیازی به خوابگزار ندارد و محتاج به تعبیر نیست! چیزی نیاز به تعبیر دارد که مبهم باشد! یعنی چیزی را در خواب ببینی که مفهوم دیگری دارد! مثلاً شما آب را ببینید و معنایش مرگ باشد! مثلاً، سبزه را ببینید و معنایش مرض باشد! این خوابگزار میخواهد. پس خوابگزار باید بیاید و بگوید این آبی که در این آیه گفته است یعنی عذاب! ولی قران خودش میگوید «بَيِّنَه» است «بَيِّنَه» که نیازی به تعبیر ندارد! مگر آن که پیامبر، برای این که سخن خود را جا بیاندازد، از خودش دروغ درآورده و بیآنکه خدا به او اذن داده باشد، طبق آیۀ قبل که برایتان خواندم، «باذنه»، بیآنکه اذن خدا در کار باشد، از پیش خود گفته است این «بَيِّنَةٌ» است تا کلاه سر مردم بگزارد. «هُدًى وَرَحْمَةً» ، «بَيِّنَه» است، «هدایت» است و «رَحْمَت» هم هست. «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَصَدَفَ عَنْهَا؛ پس چه کسی ستمکارتر از آن کس است که آیات الهی را تکذیب کند و پشت به آن بنماید، یا روی از آن برگرداند؟» ، «سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ؛ ما سزا خواهیم داد به کسانی که به آیات ما پشت کنند بدی عذاب را» نه عذاب بد را! بلکه بدی عذاب را! یعنی هر عذابی یک بدی از دلش بیرون میآید، آن بدیهای عذاب را ما شامل حال اینها میکنیم. «بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ؛ به جهت پشت کردنشان» خوب پس اینها را هم ببینید که پشت کردن به همین آیاتی که از درهم تنیده شدن روح پیامبر با روح خدا، و سپس با خلاقیت ذهن پیامبر در آمده، همینها را هم که بگیریم، پس پشت کردن به همین آیات هم عذاب دارد! دیگر دنبال چه میگردیم؟ عذاب دارد! فرض میگیریم آن است که شما میگویید! باز هم پیامبر میگوید عذاب دارد! حالا پیامبر دارد میگوید؛ «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ؛ آیا جز این انتظار میکشند که فرشتگان بر آنها درآیند؟»، «أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ؛ یا اینکه خود پروردگار بیاید، یا بعضی از نشانههای پروردگار تو بیاید؟» ، «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا؛ وقتی که پارهیی از نشانههای پروردگار تو ظاهر بشود» با پیامبر است، ببینید که مخاطب پیامبر است، بعضی از آیات پروردگار تو آشکار شود، «آن وقت دیگر ایمان آوردن هیچ کس به درد نمیخورد» که همان وقت بگوید من ایمان آوردم! پس قبل از اینکه آن عذابها برسد، باید ایمان بیاورد. «لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ؛ آن نفسی که پیش از این ایمان نیاورده بود» ، «أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا؛ یا ایمان آورده ولی با ایمان خودش خیری را بدست نیاورده بود» ، «قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ؛ ای پیامبر بگو منتظر باشید ما هم منتظریم» حالا تمام این ساختار را ببینید، اگر هم بپزیریم، با آن پیش فرض، که کلمات ساخت ذهن پیامبر است، پیامبر میگوید؛ ایمان باید منفعت داشته باشد! ایمان باید خیر داشته باشد! و اگر نداشته باشد منتظر بمانید ما هم که خالق عالم هستیم منتظریم! خدا میگوید؛ ما هم منتظریم! یعنی همۀ عالم منتظریم تا آن لحظۀ عذاب برسد! اینها را پیامبر دارد وعده میدهد! آیا اینها صادقانه است یا کاذبانه؟! اگر وعدههای پیامبر صادقانه است، حتی اگر کلام خودش هم باشد، باید بپزیریم! نیازی به تعبیر هم ندارد. مثلاً خوابگزار بیاید و بگوید که این آیه یعنی چه؟! یعنی وقتی بگوید که ««يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ؛ هیچ نفسی که پیش از این ایمان نیاورده باشد دیگر ایمان آوردنش فایدهیی ندارد» خوب! حالا این را پیامبر دارد میگوید. کلام هم مخلوق است! حالا این را بپزیریم یا نپزیریم؟ آیا این از طرف خدا آمده است؟! یعنی همان تنیدگی دو روح این کلام را صادر نموده، یا پیامبر باز هم خاصه خرجی کرده و از پیش خودش حرف زده است؟ ما اگر کلیت قرآن را کلام خدا نگیریم، دچار این اشکالها می شویم، و نتیجه هم این است که قرآن را باید بگزاریم کنار! در این بحث، نتیجه همین میشود که چون کلام، مخلوق ذهن پیامبر است، و پیامبر دارای حالات مختلفی بوده، و تجربیات روزانۀ مختلفی داشته، کلامش در قرآن متضاد و متناقض است! نتیجۀ بحثشان این است! یعنی فقط این نتیجه را میخواهند بگیرند که کلام قرآن یکنواخت و منسجم نیست! پس کلام هدایتگر نیست! حالاتی را پیامبر داشته و روی آن حالات حرف زده، از این جهت متناقض است! یک وقت از زنها عصبانی بوده «وَاضْرِبُوهُنَّ» (34 نساء) را گفته، و یک وقت شترهاش را دزد برده «تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلاَفٍ» (33 مائده) را آورده. بدین ترتیب قرآن میشود هیچ!!
[1] - وسائل الشيعه، ج15، ص 209.