مثلاً کلمۀ «چراغ» را برای چیزی وضع کردهاند که میدرخشد و روشن میسازد. زمانی که این کلمه برای چنین وسیلهیی وضع شد، «چراغ» عبارت بود از ظرفی که در آن پیه مذاب[1] میریختند و فتیلهیی در آن مینهادند[2] که به تدریج آن چربی را میمکید و میسوخت و روشنایی میداد. زمانی هم که نیروی برق اختراع شد و وسیلۀ روشنایی تغییر یافت، باز هم از همان لفظ «چراغ» استفاده کردند.
همین کلمه، در طول تاریخ و فرهنگ بشری، به چراغ و نور معنوی هم اطلاق شده است که حقایق معانی ملکوتی را برای انسان روشن میسازد. پس عقل و خیال و علم همه چراغند، و بلکه اینها سزاوارترند که به این نام خوانده شوند. به همین سبب کتاب الهی و حتی آفریدگار جهان «نور»[3] خوانده شده، به اعتبار اینکه عالم را به نور وجود خود منور، و از نعمتها پر ساخته است. پس او است که هر چیزی را از ظلمات عدم به عرصۀ نورانی وجود میآورد. بناءبراین شایستهترین اسماء وجود، «نور» است و سزاوارتر از آن «موجِد نور» است. و چونکه به وقت وضع لفظ «نور» و «چراغ» بحث و مقالی در بین نبوده، و ذکر معانی مذکوره در میان اهل لغت شایع بوده، بناءبراین استعمال این دو لفظ را در آن مفاهیم معنوی، «استعاره و مجاز» خواندهاند.
پس اینکه فخر رازی میگوید:
«متشابهات آیاتی است که در آنها سمع و بصر و ید به خدای متعال اطلاق شده تا عوام مردم فهم کنند و به خدای واحد معتقد شوند، پس آنگاه که دارای دانش و بینش شدند میتوانند موجودی را تصور کنند که جسم و جایی ندارد و دیده نمیشود. آن وقت است که متشابهات به محکمات تبدیل میگردد»
قول بی معنی و باطل است. زیرا، اولاً: متشابهات در آنچه وی ذکر نموده منحصر نمیشود.
ثانیاً: این کلام اغراء[4] به جهل و اضلال از طریق است. چرا که اگر عوام مردم گمان برند خداوند متحیّز در مکان است و با چشم میبیند و با گوش میشنود و بر عرش جای میگیرد، و در آخرت به رؤیت عین دیده میشود، و زمانی را با چنین اعتقادی سپری نمایند، آنگاه به او بگویند: نباید اعضاء و جوارح جسمیه و مکان را به خدای متعال نسبت دهد، و دست و چشم و گوش و مکان، در مورد خداوند، به این معانی مصطلح نیست، بلکه این آیات متشابهات است که مرادش معانی ظاهری نیست، اعتقادش سست میگردد و با خود میگوید: «علماء به من دروغ گفتهاند و از این پس صدق گفتارشان را باور ندارم».
پس این روش نتیجهیی جز اضلال و گمراهی ندارد. بناءبراین حق صریح آن است که کلمات برای اعم معانی وضع شدهاند، یعنی «چراغ» برای هر چیز نورانی وضع شده. حال در زمانی «پیه سوز» چراغ بوده و در زمانی نورافکنهای بسیار قوی، و مردم به همۀ آنها چراغ میگویند. حال اگر در عصر حاضر پیه سوز گردآورند و از کسی بپرسند نام اینها چیست؟ قطعاً خواهد گفت: «چراغ». به همین نسبت است حصول علم و شناخت. یعنی اگر از شخصی بپرسند کار علم و عقل چیست؟ خواهد گفت: راه خیر و صلاح و حیات سعادتمندانۀ بشر را روشن میکنند و چراغهایی هستند فرا راه بشر.
بناءبراین اهل بلاغت و علماء معانی به صورت استعاره، این کلمه را در آن معانی بکار بردهاند، زیرا کلمۀ «چراغ» به حسب لغت، به روشن کننده اطلاق شده و به سبب تشابهی که بین این مُضیء و روشن کنندۀ معنوی وجود دارد، پس این اسم به هر شیء نورانی و روشنگری اطلاق میگردد. لکن این به حسب واقع استعاره نیست، بلکه استعمال لفظ در مصادیق آن است. و شاید به علت فهم همین مطلب و نیز بر اساس درک عامۀ مردم بوده است که اینگونه استعمال را استعاره و مجاز نامیدهاند. پس اصل موضوع، در بادی امر، تعلیم معنای متشابه است. یعنی اطلاق الفاظ ماده و اجسام بر هر چه که به حواس ظاهر درک نمیشود. در حقیقت استعمال لفظ در معنایی است که برایش وضع شده، ولی به سبب آنکه درک و شناخت آن بین عوام مردم شایع نبوده، آن را استعاره ومتشابه خواندهاند.
شگفت است از فخر رازی که در عین داشتن تحقیقات گرانمایه و لطیف، ترهات بیمقدار و زشتی هم در تفسیر خود آورده، مثل قول به «جبر» و استدلال به آن در مواردی که دلالت بر مقصود ندارد. رازی با ردّ ادلۀ اختیار، خود را مفتضح و روش استدلالش را سست و بیپایه ساخته است.
حال حدیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله میآوریم که در آن الفاظی بکار برده که نزد عامه مردم معروف نیست:
یا ایها الناس.... ما الصُّعلوک فیکم؟
قالوا: الرجل الذی لا مال له!
فقال: بل الصعلوک[5] حق الصعلوک من لم یقدم من ماله شیئاً یحتَسبُه عند الله و ان کان کثیراً من بعده.
ثم قال: ما الصُّرَعة[6] فیکم؟
قالوا: الشدید القوی الذی لا یوضع جنبه!
فقال: بل الصرعة حق الصرعة رجلٌ وَکَزَ الشیطان فی قلبه. فاشتدَّ غضبُه و ظهرَ دمُه ثم ذکرَ الله فصرع بحلمه غضبَه[7]
ای مردم... آیا می دانید گدایی که هیچ ندارد کیست؟
گفتند: کسی که مالی ندارد!
فرمود: گدایی که براستی گدا است کسی است که از مالش چیزی نداده تا آن را نزد خدا حساب کند، و اگر چه بعد از او بسیار باشد!
سپس فرمود: غالب در میان شما کیست؟
گفتند: نیرومند قدرتمندی که (درکُشتی) پهلوی او بر زمین نرسد!
پس فرمود: غالبِ به راستی غالب کسی است که شیطان بر قلب او بکوبد، پس خشم او افزون شود و خون بر گونهاش ظاهر گردد، سپس خدای را بیاد آورد، آنگاه با حلم خود خشمش را بر زمین کوبد.
پس حدیث فوق دال بر این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله لفظ «صُعلوک» را در معنای درویش و محروم از ثواب و مغفرت الهی و فاقد حسنات، و کلمۀ «صُرَعَه» را به معنای کسی که پهلوان و قهرمان در غلبه بر نفس خود باشد و به هنگام خشم بتواند شیطان واهمۀ غضب را مغلوب ساخته او را بیفکند و پیرو او نگردد، بکار برده است. و نظیر این در حدیث دیگر است که از مردم پرسید:
صعلوک کیست؟
می گویند: کسی که مال ندارد و درویش است.
آنگاه فرمود: صعلوک کسی است اعمال خوب و عبادات نیک داشته باشد ولی در حالی به محشر آید که یکی را دشنام داده و مال دیگری را به حرام خورده و نسبت به حقوق خلق مرتکب گناه شده، پس عبادات او را به طلبکاران میدهند، و هر گاه کم آورد، گناهان طلبکاران را بقدر طلبشان بر او حمل مینمایند. به حقیقت صعلوک چنین کسی است.
همین کلمه، در طول تاریخ و فرهنگ بشری، به چراغ و نور معنوی هم اطلاق شده است که حقایق معانی ملکوتی را برای انسان روشن میسازد. پس عقل و خیال و علم همه چراغند، و بلکه اینها سزاوارترند که به این نام خوانده شوند. به همین سبب کتاب الهی و حتی آفریدگار جهان «نور»[3] خوانده شده، به اعتبار اینکه عالم را به نور وجود خود منور، و از نعمتها پر ساخته است. پس او است که هر چیزی را از ظلمات عدم به عرصۀ نورانی وجود میآورد. بناءبراین شایستهترین اسماء وجود، «نور» است و سزاوارتر از آن «موجِد نور» است. و چونکه به وقت وضع لفظ «نور» و «چراغ» بحث و مقالی در بین نبوده، و ذکر معانی مذکوره در میان اهل لغت شایع بوده، بناءبراین استعمال این دو لفظ را در آن مفاهیم معنوی، «استعاره و مجاز» خواندهاند.
پس اینکه فخر رازی میگوید:
«متشابهات آیاتی است که در آنها سمع و بصر و ید به خدای متعال اطلاق شده تا عوام مردم فهم کنند و به خدای واحد معتقد شوند، پس آنگاه که دارای دانش و بینش شدند میتوانند موجودی را تصور کنند که جسم و جایی ندارد و دیده نمیشود. آن وقت است که متشابهات به محکمات تبدیل میگردد»
قول بی معنی و باطل است. زیرا، اولاً: متشابهات در آنچه وی ذکر نموده منحصر نمیشود.
ثانیاً: این کلام اغراء[4] به جهل و اضلال از طریق است. چرا که اگر عوام مردم گمان برند خداوند متحیّز در مکان است و با چشم میبیند و با گوش میشنود و بر عرش جای میگیرد، و در آخرت به رؤیت عین دیده میشود، و زمانی را با چنین اعتقادی سپری نمایند، آنگاه به او بگویند: نباید اعضاء و جوارح جسمیه و مکان را به خدای متعال نسبت دهد، و دست و چشم و گوش و مکان، در مورد خداوند، به این معانی مصطلح نیست، بلکه این آیات متشابهات است که مرادش معانی ظاهری نیست، اعتقادش سست میگردد و با خود میگوید: «علماء به من دروغ گفتهاند و از این پس صدق گفتارشان را باور ندارم».
پس این روش نتیجهیی جز اضلال و گمراهی ندارد. بناءبراین حق صریح آن است که کلمات برای اعم معانی وضع شدهاند، یعنی «چراغ» برای هر چیز نورانی وضع شده. حال در زمانی «پیه سوز» چراغ بوده و در زمانی نورافکنهای بسیار قوی، و مردم به همۀ آنها چراغ میگویند. حال اگر در عصر حاضر پیه سوز گردآورند و از کسی بپرسند نام اینها چیست؟ قطعاً خواهد گفت: «چراغ». به همین نسبت است حصول علم و شناخت. یعنی اگر از شخصی بپرسند کار علم و عقل چیست؟ خواهد گفت: راه خیر و صلاح و حیات سعادتمندانۀ بشر را روشن میکنند و چراغهایی هستند فرا راه بشر.
بناءبراین اهل بلاغت و علماء معانی به صورت استعاره، این کلمه را در آن معانی بکار بردهاند، زیرا کلمۀ «چراغ» به حسب لغت، به روشن کننده اطلاق شده و به سبب تشابهی که بین این مُضیء و روشن کنندۀ معنوی وجود دارد، پس این اسم به هر شیء نورانی و روشنگری اطلاق میگردد. لکن این به حسب واقع استعاره نیست، بلکه استعمال لفظ در مصادیق آن است. و شاید به علت فهم همین مطلب و نیز بر اساس درک عامۀ مردم بوده است که اینگونه استعمال را استعاره و مجاز نامیدهاند. پس اصل موضوع، در بادی امر، تعلیم معنای متشابه است. یعنی اطلاق الفاظ ماده و اجسام بر هر چه که به حواس ظاهر درک نمیشود. در حقیقت استعمال لفظ در معنایی است که برایش وضع شده، ولی به سبب آنکه درک و شناخت آن بین عوام مردم شایع نبوده، آن را استعاره ومتشابه خواندهاند.
شگفت است از فخر رازی که در عین داشتن تحقیقات گرانمایه و لطیف، ترهات بیمقدار و زشتی هم در تفسیر خود آورده، مثل قول به «جبر» و استدلال به آن در مواردی که دلالت بر مقصود ندارد. رازی با ردّ ادلۀ اختیار، خود را مفتضح و روش استدلالش را سست و بیپایه ساخته است.
حال حدیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله میآوریم که در آن الفاظی بکار برده که نزد عامه مردم معروف نیست:
یا ایها الناس.... ما الصُّعلوک فیکم؟
قالوا: الرجل الذی لا مال له!
فقال: بل الصعلوک[5] حق الصعلوک من لم یقدم من ماله شیئاً یحتَسبُه عند الله و ان کان کثیراً من بعده.
ثم قال: ما الصُّرَعة[6] فیکم؟
قالوا: الشدید القوی الذی لا یوضع جنبه!
فقال: بل الصرعة حق الصرعة رجلٌ وَکَزَ الشیطان فی قلبه. فاشتدَّ غضبُه و ظهرَ دمُه ثم ذکرَ الله فصرع بحلمه غضبَه[7]
ای مردم... آیا می دانید گدایی که هیچ ندارد کیست؟
گفتند: کسی که مالی ندارد!
فرمود: گدایی که براستی گدا است کسی است که از مالش چیزی نداده تا آن را نزد خدا حساب کند، و اگر چه بعد از او بسیار باشد!
سپس فرمود: غالب در میان شما کیست؟
گفتند: نیرومند قدرتمندی که (درکُشتی) پهلوی او بر زمین نرسد!
پس فرمود: غالبِ به راستی غالب کسی است که شیطان بر قلب او بکوبد، پس خشم او افزون شود و خون بر گونهاش ظاهر گردد، سپس خدای را بیاد آورد، آنگاه با حلم خود خشمش را بر زمین کوبد.
پس حدیث فوق دال بر این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله لفظ «صُعلوک» را در معنای درویش و محروم از ثواب و مغفرت الهی و فاقد حسنات، و کلمۀ «صُرَعَه» را به معنای کسی که پهلوان و قهرمان در غلبه بر نفس خود باشد و به هنگام خشم بتواند شیطان واهمۀ غضب را مغلوب ساخته او را بیفکند و پیرو او نگردد، بکار برده است. و نظیر این در حدیث دیگر است که از مردم پرسید:
صعلوک کیست؟
می گویند: کسی که مال ندارد و درویش است.
آنگاه فرمود: صعلوک کسی است اعمال خوب و عبادات نیک داشته باشد ولی در حالی به محشر آید که یکی را دشنام داده و مال دیگری را به حرام خورده و نسبت به حقوق خلق مرتکب گناه شده، پس عبادات او را به طلبکاران میدهند، و هر گاه کم آورد، گناهان طلبکاران را بقدر طلبشان بر او حمل مینمایند. به حقیقت صعلوک چنین کسی است.
[1] - روغن چراغ
[2] - پیه سوز هم مینامیدند.
[3] - وَأَنْزَلْنَا إِلَيكُمْ نُورًا مُبِينًا ( نساء 174) / اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (نور35)
[4] - اغراء: تشویق، تحریض، القاء.
[5] - صعلوک: درویش بی چیز
[6] - صرعة: به ضم «صاد» و سکون «راء»، کسی که در کُشتی مغلوب شود. و صرعة به ضم «صاد» و فتح «راء»، غلبه در کُشتی، حلم و بردباری، غلبه حلم بر غضب.
[7] - تحف العقول، چاپ تهران، ص 46.