حقاً ماندهام که پاسخ این دو بزرگوار محقق را از کجا شروع کنم؟ جناب دکتر سروش دباغ را و هم سرکار خانم ناهید توسلی را. که با اولی ساعتها مباحثه حضوری داشتهام و دومی را به نوشتههایشان میشناسم. کاش همانقدر که در نوشتههای غربیان دقت و امعان نظر داشتیم، در چند سطر دست و پا شکسته محقر و ناچیز و شاید نامفهوم شرقیان اهل وطن و همزبان خود نیز دقتی حداقل در حد توجه به عنوان مقاله میداشتیم.
من نمیدانم جناب دباغ این عنوان را از کجا بر نوشته حقیر بنهادند «حجاب انکار یا اجبار»؟! این عنوان کلیت دیدگاه اینجانب را زیر سؤال برده و به چاه ویل درش افکنده است. گرچه من هم همانند سرکار خانم توسلی دیگر تمایلی به ورود به این مبحث نداشتم، ولی مقالۀ خود ایشان که باز هم از همان عنوان غلط استفاده کردهاند، مرا تشویق نمود چند خطی مصدع اوقات ذی قیمت خوانندگان گردم، هرچند به غموض و پیچیدگی این دو بزرگوار نمیتوانم قلم زنی نمایم. پاسخهای من بر هردو مقاله ازاین قراراست:
۱- آنچه را من در این باب قلمی کردم تحت این عنوان بوده است «حجاب، اجبار یا اختیار» که عرض کردم با توجه به خود آیات متن، هرکسی مختار و آزاد است همۀ کتاب خدا یا بخشی از آن را بپذیرد یا نپذیرد، و زنان مسلمان هم در اختیار حجاب یا بیحجابی باید آزاد باشند، ولی نمیتوان مفاهیم آیاتی را که از نظر لغت و عرف، مبـیَّن و روشنند، به تأویل برد. اساساً روشمندی در قرائت متنِ ثابت، و خصوصاً الهی، که برای هدایت بشر آمده نه ایجاد تفرقه و بر پایی جنگ، باید اینگونه باشد تا فهم و عقلانیت مخاطب هم بکار گرفته شود.
۲- هر دو بزرگوار، به علم تأویل و ضرورت آن در فهم قرآن یا متون دیگر تکیه کرده و البته اینجانب را متهم کردهاند که بدان عنایتی نداشته یا از شناخت یا درک یا آشنایی با آن غریب و بیگانه بودهام. که البته چنین نیست و باید در اینجا بگویم و برآن تأکید نهم که پس از چهارده قرن که از حیات قرآن گذشته است و انبوهی از مفسران برآن تفسیر نگاشتهاند، هیچ یک، تا کنون، سخنی مستقلاً از آیات متشابه بمیان نیاورده و بحثی پیرامون آنها مطرح نساختهاند. یعنی ما حتی یک تفسیر هم نمییابیم که مفسری گفته باشد؛ مثلاً این آیه از آیاتِ متشابه قرآن است، یا این کلمه در معنای متشابه بکار رفته است. مِن باب مثال لفظ «ید» در هشت آیه به خدا نسبت داده شده است، و در همۀ این آیات، در معنای متشابه بکار رفته است. یعنی شبیه کارهایی است که از «دست» ساخته میشود و نشانۀ قدرت و تسلط و مهارت و اشراف و نظارت و امثال اینها میباشد. پس خدا «دست» به معنای عضوی از اعضاء جسم ندارد، چون جسم ندارد، ولی قدرت فائقه و کامله دارد که تعبیر به «دست» میشود، و این معنای متشابه است.[1] تشبیه معقول به محسوس. هرچند همۀ مفسران در ذیل آیۀ هفتم سورۀ آلعمران، در باب «متشابهات» سخن به اِطناب و اِجمال گفتهاند، ولی طَرفی از آن همه نبستهاند.
۳- از دیگر کلمات متشابه در قرآن «قطع» است به معنای «بریدن» و به گونهیی جدا کردن که دو جزء از یک شیء، دیگر ارتباطی با هم نداشته باشند. این واژه در زبان فارسی عیناً وارد شده و ترجمه فارسی آن هم به همین معنا بکاررفته است، اما مفاهیم متعددی را در دل خود جا داده که دیگر هیچ ارتباطی با ابزار بریدن که چاقو یا شمشیر و امثال آن است، ندارد، مانند؛ قطع رابطه، دست کسی را از کاری بریدن، قطع پیوندهای خویشاوندی و اصطلاحاتی بیش از این که در جای خود به تفصیل بیان کرده و رسالهیی نیز در این باب قلمی شده است تحت عنوان «سَرِِقَت و قطع ید». پس میتوان گفت: بریدن دست دزد (البته با تعیین اینکه اساساً دزدی مورد نظر خداوند کدام است) یعنی قطع دست کسانی از زنان و مردان از قدرت و کاری که به وسیلۀ آن بر ثروتهای عمومی و ملی مستولی میشوند، و به سبب آن استیلاء و کاری که دارند، امکان رشوه خواری و دزدی را مییابند. پس همان آیاتی هم که از دید مفسران و فقهاء، صد در صد محکم بوده است، مفهوم متشابهش معقول و پذیرفتنی است، نه معنای ظاهری آن. اما همۀ اینها شاهد از لغت و عرفِ تکلم اهل زبان دارد.
۴- گرچه پیش از این، در میان حکماء و عرفاء و مسلمانان، از این مدخل وارد قرآن شدهاند و مطالب بسیار غنی و راهگشا در تبیین متشابهات کتاب گفتهاند، ولی باز هم اشارتی به این دسته از آیات نداشتهاند،که بگویند، به صراحت، که اینها آیات متشابهند. مرحوم پدر، آیت الله سید محمد جواد غروی، وقتی که در حوزهها مثنوی معنوی مولوی را نجس ذاتی میدانستند، و میگفتند باید با انبر جابه جایش کرد، میگفت: «مثنوی قرآن دوم است، و مطالعۀ دقیق و عمیق آن فهم موسعی از قرآن ارائه میدهد». مرحوم غروی اولین مفسر از زمرۀ حکماء مفسرین است که رسماً و به روشنی سخن از آیات متشابه آورده، و وجود آنها را پذیرفته و به پالودن تفسیر از خرافات قرنهای متمادی پرداخته است، که در نتیجه، منتهی به تصفیۀ فقه از احکام زائد نیز شده است. یعنی احکامی که در فقه هست ولی در قرآن نیست، مانند حکم ارتداد و رجم. خلاصهیی از آراء ایشان در هر دو باب «قرآن و فقه» را مستقلاً خواهم آورد. پس شاید بتوانم مدعی شوم که از سنین نوجوانی در محضر استاد، با قرآنی آشنا شدم که فهم مخاطب در آن دخیل است، و تأثیر و تأثُّر متـقابل بین قرآن و مخاطبِ او، پیوسته موجب تعالی یافتن هردو طرف میگردد. هرچه قرآن بیشتر بتواند به رشد عقلانیت و خرد مخاطب خود کمک کند، خود نیز از منجلاب خرافات و بیهوده گوییهای پیرامونش مزکّی و مصفا میگردد، و «اصالت» نیز در متشابهات است. قرآن هنوز در دوران مراهقه و نوجوانی است، و برای رسیدن به کمال در عمل انسانی، و تبدیل شدن به کتابی که بتواند پیروانی صاحب خرد و امتی آزاد و آزاده بسازد، راهی طولانی برای رفتن دارد.
۵- سخن دیگر آنکه، از قضاء، نظر من هم بر این بوده است که طرح این مباحث نه تنها به زیان قرآن و دین نیست، بلکه موجب رشد آن میگردد، و نیز پیوسته بر این امر تأکید نهادهام که لغاتِ آیات، به عصر پیامبر برده شود، و در آن وقت و فضاء و محل، مورد بازشناسی قرار گیرد تا به فهمی از قرآن دست یابیم که پیامبر دست یافته بود.
۶- تفاوت من با جناب دباغ در این داوری یا نقد یا هر چه که بنامیمش، این است که اینجانب تمام آثار مکتوب و صوتی پدر بزرگوار و دانشور ایشان و نیز مکتوبات خود ایشان و دیگران را بارها خوانده و استماع کردهام، ولی گمان کنم ایشان چنین کَند وکاوی در آثار طرف مقابل نداشتهاند. آیت الله غروی نزدیک به شش هزار ساعت سخنرانی دارد که از اوائل دهۀ بیست شروع شده و تا اوائل دهۀ هشتاد ادامه داشته است. از اینرو برای من، به عنوان یکی از پیشتازان در عرصه فهم متشابهات و تفسیر معجزات قرآن، بسیار سنگین است که متهم شوم به عدم فهم استعارات قرآن. مستدعی هستم برای رفع سوء برداشت، به سایت «ارباب حکمت» مراجعه فرمایید. البته این به معنای این نیست که شما از پسِ مطالعه، آراء و اندیشهها و نظرات مرحوم غروی در باب قرآن را قبول کنید. چون چنین رخدادی در تاریخ فکر بشر به ندرت اتفاق افتاده است که دانشوری یا دانشمندی از اعتقادات خود دست بردارد، اما فقط به منظور آگاهی، و اینکه همۀ عقلانیت و خردورزی نزد غربیان نیست، دیگرانی هم به عقل خود، هرچند کوچک، تفکری کردهاند و سخنی گفتهاند.
۷- من نیز از باورمندان به این مسأله هستم که قرآن باید با خرد جمعی و خرد فردی بازخوانی شود، اما در کجا و چگونه، کسی که چنین کرده است و نیز دیگری، به فهم مشترک میرسند؟!
این دستور خدا که «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(آلعمران ۱۰۳)چگونه محقق میگردد؟! آیا اینکه رسول خدا گفته است حبل الهی، عروة الوثقی، حبل الله المتین، همه همین کتاب است، و حبل، ریسمانی است که انسان را به خدا متصل میسازد، و این ریسمان همین قرآن است، و این کلمه از متشابهات است، باورش داریم؟! یا تحقیق و بررسی ما در قرآن به جای دیگری رسیده و از «حبل» چیز دیگری میفهمیم، و اگر چیز دیگری را فهم میکنیم، در چه زمانی به «اعتصام»، به آن مفهوم جدیدش میرسیم؟! اگر حبل و عروة ، در آیات کتاب، مفهومی جزآنچه پیامبر گفته، و تقریباً همۀ مفسران و حکماء و عرفاء هم پذیرفتهاند، یعنی «کتاب خدا»، معنای دیگری داشته باشد، به هرحال، فرمان الهی دائر بر اعتصام به آن است. این فرمان در چه زمان و مکانی و توسط چه کسانی تحقق میپذیرد؟ و نیز لفظ «نعمت» که در دنبالۀ همان آیه ۱۰۳ آلعمران آمده، به هدایت الهی تعبیر و تأویل شده است. خدای تعالی به گرویدگان به این کتاب دستور میدهد پیوسته این نعمت را بیاد داشته باشند، زیرا توانسته است آنها را از دشمنی و رویارویی نجات دهد و بین دلهاشان را الفت بخشد[2]. حال فهم جدید و رشد یافته، متناسب با این زمان و مکان، از این آیه چه میتواند باشد؟!
۸- و اما در پاسخ به پارهیی از اظهارات دوست مکرم جناب دکتر دباغ عرض کنم حتماً کسی، به ویژه در میدان جریان روشنفکری دینی، مخالف با «بدست دادن قرائت روشمند و موجه و سازوار از متن» نیست. و اینها همه نشست و برخاست و گفت و شنود و قیل و قال، قول و مقال در همین ساحت صورت میگیرد. امید است روزی نه چندان دور، تقریب وُجُهات نظر در افق پدیدار گردد، و بتوان به همان «شرط لازم و تخطی ناپذیر»، که همان «احراز گزارههای موجه و معرفت بخش است» دست یازید.
و اما در همین چهارچوب، و در پی تفحص از «گزارههای موجه و معرفت بخش»، از قضاء، به همین آیاتی که اشارت فرمودهاند پرداختهام، و وجیزهیی از آن ساختهام که برگرفته از نظرات حکماء پیشین نیز هست مثل مولوی در مثنوی، و ملاصدرا در تفسیر، و نیز ابن عربی در تفسیر و فتوحات، و عزیز الدین نَسَفی در انسان کامل، و بازگزارههایی از سهروردی و مانند اینها، که گمانم بر این است که، به تنهایی نمیتوان به آن گزارههای موجه و معرفت بخش دست یافت، باید جریانی در تاریخ تفسیر و تأویل یافت که با توجه به خلقت ذات انسانی، در آفرینش آسمانها و زمین اندیشیده باشند، و آیات متن را با آیات کون هماهنگ کرده و از راسخان در علم باشند. ما هم با عقلانیت رشد یافتهتر امروزین، به جمع آنها ملحق شویم. و اگر جز این باشد که در نقطهیی به فهم مشترک برسیم، قرآن ضد خود شده، و به جای هدایت، موجب گمراهی، و به جای ایجاد وحدت، موجب تفرقه و سردرگمی و تقابل و عناد، و در نتیجه جنگ گشته است. همانگونه که امروز شاهد این صحنهها در جهان اسلام هستیم. آیا در برابر چنین موضعی هیچ مسؤولیتی نیست؟! متأسفانه دوست عزیز جناب دکتر دباغ، بینهایت بیانصافی فرمودهاند در پاسخ دادن. همانطور که در سطور پیشینی عرض کردم، مرحوم غروی اولین مفسر است در تاریخ اسلام که به تفکیک آیات متشابه اقدام کرد. بهتر است چند خطی از آثار او را مطالعه کنند تا بدانند چه کسی «زبان نمادین» قرآن را تا چه اعماقی برده است. و نیز مرحوم غروی از زمره کسانی است که، به تأکید، بر این امر اصرار ورزیده که قرآن نه کتاب علم است و نه مجموعهیی از گزارههای علمی.
۹- اگر شریعتی به نمادین بودن زبان قرآن توجه داشته است، اما او حتی یک آیه متشابه را از ظاهر به باطن نبرد، و از وجوه شَبَه آن سخنی نگفت، در حالی که مرحوم غروی در اواخر دهۀ بیست، مجلد اول «آدم از نظر قرآن» را در مقوله «زبان نمادین» قرآن تألیف کرد.
۱۰- بیش از ده سال پیش، در سلسله درسهایی، تحت عنوان «مثل در قرآن» و با استمداد از نظرات حکماء و عرفاء و ترکتازان این عرصه، مثل مولوی، تقریباً همۀ مثلهای قرآن را به تأویل بردم، و به بواطن آیات پرداختم، اما از لغت خارج نشدم. زیرا همین لغت است که مفاهیم متشابه و معنوی را در خود دارد و قابل توسیع و تفسیح است. لازم به ذکر نیست، چون واقفید که معنای متشابه، یعنی تشبیه معقول به محسوس. و البته معقول باید خصوصیات محسوس را در برداشته باشد، پس وقتی خدای تعالی میگوید: وَينَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيحْيي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا (روم ۲۴). حتماً علاوه بر این آبی که از آسمان یا فراز به فرود میآید، و زمین مرده را زنده میکند، آب دیگری هم از آسمان ربوبی به زمین وجود انسان فرو میبارد که آن هم مثل این آب، احیاءگر است و زنده میکند مردگان را، و آن آب وحی و هدایت الهی است. و البته زبان قرآن و همه آیات کتاب هم محکمند و هم متشابه و هم بعضی محکمند و برخی متشابه طبق آیات صریح کتاب:
الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (هود ۱)
کتابی است که محکم شده است آیات آن سپس از هم گشوده شده است از نزد حکیم آگاه.
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِي ... (زمر ۲۳)
خداوند است که تدریجاً فروفرستاد بهترین گفتار را کتابی که متشابه دو مفهومی است...
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ... (آلعمران ۷)
همو است که فروفرستاد بر تو کتاب را، برخی از آیات آن محکمات است، هم اینها امّ الکتاب (یا اصل) کتاب است و بخشی دیگر متشابهات است...
۱۱- به حقیقت آیا ما ایمان مطلق داریم که کلیت این کتاب از سوی پروردگار است و برای هدایت بشر به یک حیات معقول و انسانی و سراسر آزادی و عدالت و سِلم و آشتی، در دسترس وی قرار گرفته است؟!
اگر چنین ایمانی نیست، کند و کاو ما بر آیات این کتاب فقط میتواند از منظر تحقیق و واکاوی و شناخت، بیآنکه اثر وضعی بر جوامع اسلامی و حیات مسلمانها داشته باشد، صورت پذیرد، و البته این کاری پسندیده است که میتواند مفید فوائدی چند باشد.
۱۲- انصاف در نقد این است که آنچه گفته یا نوشته نشده، به کسی نسبت ندهیم، از جمله خدای تعالی که خود چنین کسی را از ستمکارترینها دانسته است، در آیات عدیده، مثل؛
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا» (أنعام ۲۱- 93-144/ اعراف37/ یونس 17/هود 18/کهف 15/ عنکبوت 68 ) و چه کسی ستمگارتر آن کس است که نسبت دهد بر خدا دروغی را؟!
وقتی در قرآن برای زانی و زانیه حکم رجم نیامده، و نیز برای مرتد هیچ تعزیر و تنبیهی قائل نشده، و از «دیه» که شتر باشد یا غیر آن، اصلاً سخنی بمیان نیامده، چرا ما خود را جزء «ستمکارترینها» جا میدهیم و چنین احکامی را به خدا منسوب میسازیم؟! و اما در خصوص لفظ «دیة» باید به عرض سرکار خانم توسلی برسانم که این کلمه فقط دوبار، اما در یک آیه از قرآن تکرار شده است. آیه ۹۲ سورۀ نساء که درباره قتل خطاء از مسلمان یا غیر مسلمان است. در این آیه، از شتر یا غیر آن هیچ اسمی نیست، اما بر عکس، پرداخت دیه را خدای تعالی در آیۀ مذکور، به صورت سیّال و قابل تغییر در زمان و مکان، قرار داده و فرموده است : «وَ دِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ» «دیة» به صورت نکره آمده، یعنی مفید عموم است. پس هر چیزی را در هر زمانی و متناسب با وضع مالی قاتل، که قابل تغییر است، دربر میگیرد. پس این ظلمی بزرگ است که خطاءهای وارد در فقه را به کتاب خدا و خدا نسبت دهیم .
۱۳- با این نظر سرکار خانم توسلی هم موافقم که بازخوانی دو جنسی از قرآن بهتر میتواند و موفقتر است در پدید آوردن نقش تربیتی و اخلاقیِ برگرفته از قرآن، و این دستور صریح خدای تعالی است در آیات بسیار، مثل:
أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ...» (حجرات ۱۳)
ای مردم ما بیافریدیمتان از مرد و زن و بنهادیمتان ملتها و قبیله ها تا همدیگر را بشناسید.....
و یا «...أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ...»(آلعمران ۱۹۵)
... اینکه من تباه نسازم عمل هیچ عمل کننده یی از شما را، از مرد یا زن، برخی تان از بعض دیگرید...
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا»(أحزاب ۳۵)
همانا مردان مسلم و زنان مسلم، و مردان مومن و زنان مومن، و مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شکیبا و زنان شکیبا، و مردان خاشع و زنان خاشع، و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان حافظ عفت خود و زنان حافظ عفت خود، و مردان بسیار به یاد خدا وزنان بسیار به یاد خدا، فراهم آورده است خدا مرایشان را پاداشی بس بزرگ.
«بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» گزارۀ بسیار گویا و قابل عنایتی است در این عرصه، و آیاتی از این دست، کم نیستند، اما باید در خصوص تفسیر و تأویل آنها به فهم مشترک رسید. تفرقه و تفرُّق در فهم، هادی و راهنما بودن قرآن را حتماً تحت الشعاع قرار میدهد. آیاتی را که خانم توسلی مورد استناد قرار دادهاند مثل: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ ...» (نور ۳۰ و ۳۱) و یا «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ...» (نساء ۳۴)، اینجانب با عنایت به واژگان بکارگرفته شده در آیه، و انطباق آن با لغت نامهها، و نیز کاربرد لغت در عصر حاضر، توضیح دادهام که البته در اینجا نیازی به تکرار آن نیست. و البته مدعی کمال یافتگی آن هم نیستم. بلکه کوشیدهام زنانه ـ مردانه آنها را بیان نمایم.
۱۴- خدای تعالی دین را برای بهروزی بشر تعلیم فرموده، اما وقتی در آیاتی چند از عدم اجبار سخن میگوید، این به چه معنا است؟ و وقتی از پیامبرش میخواهد مردم را در قبول یا ردّ دین آزاد بگزارد، چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ مدرسهیی ساخته میشود، دانش آموزانی در کلاسهای آن به اختیار حاضر میشوند، در نظام مدرسه مقرر میگردد هر شاگردی درس خوانده، به میزانی که زحمت کشیده است اجرش را میگیرد، اما دانش آموزی را مجبور به خواندن نمیکنند، بلکه او را تشویق مینمایند. گمان نکنم در این گزارهها نکته پارادوکسیکالی[3] یا متناقضی وجود داشته باشد، اگر هست از سوی خدای تعالی و در اثر خطاء او بروز کرده است. به آیات زیر توجه کنیم:
لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيهَا أُذُنٌ وَاعِيةٌ (حاقه ۱۲)
تا آن (کشتی) را بنهیمش برای شما یادآوری و اینکه هوشیار گردد از آن گوشهای هشیار.
.... إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ (عنکبوت ۵۱)
همانا در این (جریان نزول کتاب )، هرآینه رحمتی است و یادآوری برای قومی که ایمان آورند.
تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (ق ۸)
بینایی و یادآوری است برای هر بندۀ بازگشت کننده یی.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ (ق ۳۷)
همانا در این (داستان)، هرآینه یادآوری است برای هرکس که بوده است وی را قلبی و یا آنکه گوش افکنده و همو گواه است (براین امر).
فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَى (أعلي ۹)
پس یادآوری کن چنانچه سود دهد یادآوری.
و أَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ (نحل ۴۴)
و فرو فرستادیم به سوی تو ذکر(یادآوری) را تا روشن سازی برای مردم آنچه را که تدریجاً فرو فرستاده شده است به سوی ایشان و باشد که ایشان بیاندیشند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِي وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (أنبياء ۲۴)
یا اینکه معبودانی را جز او برگرفتند، بگو (ای پیامبر) بیاورید برهانتان را، این (کتاب) یادآوری آنان است که با منند و یاد آن کسان است که پیش از من بودهاند، بلکه بیشترشان نمیدانند حق را، از اینرو اعراض کنندگانند.
وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (أنبياء ۵۰)
و این (قرآن) ذکری مبارک است که فرو فرستادیمش، پس آیا شما از انکارورزان آن هستید؟!
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ، أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (ص ۶۷ و ۶۸)
بگو (ای پیامبر) که آن خبری عظیم است (در حالی که) شما از آن اعراض کنندگانید.
مفسران، «نبأ عظیم - خبر بزرگ» را هم قیامت دانستهاند و هم قرآن، ولی «قرآن» را به معانی آیات قبل و بعد، بیشتر قریب به ذهن دانستهاند.
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ، وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين (ص ۸۷ و ۸۸)
این قرآن چیزی نیست جز یادآوری برای جهانیان، و حتماً خبر آن را بدانید بعد از مدتی.
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ، لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يسْتَقِيمَ (تکوير ۲۷)
این (قرآن) چیزی نیست جز یادآوری برای جهانیان. برای هرکس از شما که خواسته باشد به راه راست رود.
وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا (يونس ۹۹)
اگر پروردگار تو میخواست هرآینه ایمان میآورد هرکس که در روی زمین است، همگی با هم.
وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ (هود ۱۱۸) ـ (شوری ۸)
چنانچه خدا میخواست همه مردم را امتی واحد میساخت درحالی که پیوسته اختلاف کنندگانند.
وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيكْفُرْ (کهف ۲۹)
و بگو (ای پیامبر) درستی از پروردگار شما است پس هرکس که بخواهد ایمان آورد و هرکس که بخواهد کافر شود.
همۀ آیات مذکور و بیش از این نیز حکایت از آزادی بشر در قبول ایمان دارد، و اگر نه چنین باشد، پس رفتار قوای حاکم بر جمهوری اسلامی، که متضمن بدرفتاری و خشونت نیز هست، با مردان و خصوصاً زنان، در اجبار آنها به پذیرفتن نوع خاصی از رفتار،که ناشی از برداشت ویژه آنها از احکام است، باید درست باشد. اساساً تفاوت تفکر شیعی با اهل سنت، در اعتقاد به اختیار است و محکوم کردن جبر.
البته ایمان، مراتب دارد حتی در پیامبران. وخدای تعالی خود در کتاب مجیدش بر این امر صحه گذاشته و گفته است:
وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَينَا دَاوُودَ زَبُورًا (إسراء ۵۵)
و هرآینه حتماً برتری دادیم برخی پیامبران را بر بعضی دیگر و بدادیم داود را زبور.
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ (بقره ۲۵۳)
این رسولانرا برتری دادیم برخی را بر بعضی دیگر.
و نیز مجاهدان را بر قاعدان فضیلت بخشیده است؛
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا(نساء ۹۵)
برتری داده است خدا مجاهدانِ به مالها و جانها شان را بر نشستگان درجه یی،و هریک را خدا وعده داده است به نیکی، وبرتری داده است خدا مجاهدان را بر نشستگان به پاداشی بزرگ.
و این مراتب و فضیلتها فقط در سایۀ اختیار و انتخاب آزاد صورت میگیرد. البته در مقالات پیشین اشاراتی به همین مسأله داشتهام.
۱۵- در خصوص زنان در قرآن، بسیار بدان پرداختهام، و بیشتر در طی ده سال گزشته. برخی از آن مباحث بر سایت ارباب حکمت نقش بسته و بعضی دیگر به صورت لوح فشرده است. ولی البته هنوز جای بحث بسیار است و پژوهشهای قرآنی و روایی و تاریخی افزونتری میطلبد. اگر آنها خوانده شود و مورد نقد جدی قرار گیرد ، موجب کمال یافتگی و تعالی مطالب خواهد شد. اما برای خالی نبودن عریضه در پاسخ به این پرسش سرکار خانم توسلی که میگویند: «کجای قرآن به زنان آزادی داده است برای اقدام»، آیات ۲۸ و ۲۹ سورۀ احزاب را میآورم که خدای تعالی به رسولش دستور میدهد اختیار ماندن با تو یا جدا شدن از تو را به زنان اعطاء کن و به آنها بگو در گزیدن یکی از این دو راه آزادند، و پیامبر موظف است، در صورتی که تصمیم به جدایی گرفتند، حقوق مادی و معنوی آنان را به وفاء اداء نماید. که در «أُمَتِّعْكُنَّ» منافع و مصالح مادی لحاظ میشود، و در «سَرَاحًا جَمِيلًا» مراعات حقوق معنوی منظور است، که برآمده از خُلق عظیم رسول می باشد، و حاکی از آزادگی و آزادی خواهی او. و این قاعده بر تمام زنان گرویده به اسلام قابل تعمیم است، و نیز حتی به قبول ایمان یا ردّ آن.
یا أَيهَا النَّبِي قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَينَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا، وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا(أحزاب ۲۸ و ۲۹)
ای پیامبر بگو به همسرانت اگر طالب زندگی دنیا و زینت آن بودهاید بیایید تا بهره دهم شما را (از کالای دنیا) و رهاتان سازم رهایی زیبا. و اگر طالب خدا و رسول او و سرای آخرت بودهاید پس همانا خدا فراهم آورده است برای زنانِ نیکویِ شما پاداش بزرگ.
و از میان همۀ زنان، خدای تعالی بسیاری را به نیکی و طهارت و کرامت و ایمان و بزرگی و بزرگواری نام برده است و مریم را به نبوت اصطفاء نموده، و نیز فرزند او را؛
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يا مَرْيمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ(آل عمران ۴۲)
و آنگاه را (ای پیامبر بیاد آر) که گفتند فرشتگان : ای مریم همانا خدا برگزیده است تو را و پاکیزه ات ساخته است و برگزیده است تورا بر زنان جهانیان.
۱۶- باید اظهار تأسف کنم از اینکه قصۀ من و سرکار خانم توسلی، در بیشتر موارد، قصۀ «انگور و عنب» در مثنوی معنوی است. ما هر دو در این امر نظر مشترک داریم که عقلانیت و میزان دانش مخاطب آیات کتاب، در فهم و درک او تأثیر فراوان دارد. از اینرو خدای تعالی انسان را به کسب دانش و تعقل در آیات و بکارگیری خرد فردی و جمعی جهت فهم دُرُست آنها دعوت مینماید. و اگر از این مسیر، برای دریافت حقیقت و کُنه پیام الهی عبور نکرد، گویا بر دلش، که مرکز فهم او است، قفل زده شده، یا عقلش را بکار نبسته است و همین موجب بروز اختلاف بسیار میگردد.
أَفَلَا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا (نساء ۸۲)
پس آیا تدبر نمی کنند قرآن را؟چنانچه از نزد کسی غیر خدا بود هرآینه میافتند در آن اختلاف بسیار.
أَفَلَا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد ۲۴)
پس آیا تدبر نمی کنند قرآن را؟ یا آنکه بر دلهایی قفلهاشان هست.
كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيكَ مُبَارَكٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ وَلِيتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ (ص ۲۹)
کتابی است فروفرستادیمش به سوی تو، مبارک است( مایۀ افزونی است) تا تدبر کنند آیاتش را و تا اینکه پند گیرند صاحبان خرد.
لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (أنبياء ۱۰)
هرآینه فرو فرستادیم به سوی شما کتابی را که در آن یادی است مر شما را پس عقلتان را بکار نمی گیرید؟!
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف ۲)
همانا ما فرو فرستادیمش قرآنی به (زبان) عربی باشد کا عقلتان را بکار گیرید.
علاوه بر ضرورت بکار گیری تدبر و تعقل در مجموع آیات کتاب، برای فهم بهتر و درستتر آنها، روشهای دیگری، از جمله تبیـین آیهیی به آیه دیگر، از اصول همیشگی فهم و دریافت بوده است. ازینرو گفتهاند: «القرآنُ یُفَسِّرُ بعضُهُ بَعضاً»، که آیات دیگر میتوانند و باید مفسر آیهیی دیگر قرار گیرند، و نیز توجه به عقول مستقِلَّۀ بشری، خصوصاً آنها که پیش از ما بر آیات کتاب تفکر کردهاند.
اما سخن من در این است که وقتی قرآن میگوید: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يهْدِي لِلَّتِي هِي أَقْوَمُ (إسراء ۹)، مرادش چیست و از کجا به این «اَقوَم» میرسیم؟! آیا «اَقوَم» یکی است و همۀ انسانها به طور یکسان باید بدان دست یابند، یا متناسب با درک آنها متفاوت میشود؟ و یا اینکه وقتی میگوید: اگر از نزد کسی غیر از خدا بود هر آینه در آن اختلاف بسیار مییافتند (نساء ۸۲)، یعنی چه؟! این «اختلاف بسیار» در کجا است؟! و چگونه پدید میآید؟! و آیا باید بماند و یا باید برطرف شود؟! امت واحدهیی (مؤمنون ۵۲) که قرآن از آن سخن میگوید کدام است و چگونه متحقق میگردد؟! اصلاً امت چه گروهی است؟! بیان چه کسی از امت درست است؟! اینکه میگوید: شما «بهترین امت» هستید که بر مردم خروج کردهاید (آلعمران ۱۱۰)، تعریف این «بهترین» را از کجا بیاوریم؟ از عقول خودمان؟ از تدبر در قرآن؟ از بیان آیات؟ هرکسی میگوید: «من بهترینم، من همانم که قرآن گفته است!!» در همین مسائل است که میگویم اجازه دهیم قرآن خود تعریف «بهترین» را بدهد، و خود بگوید« اختلاف کثیر» کدام است؟! خود تعریف «امت واحده» را بیان کند. و در این زمینه البته نیازمند مباحثات مطوّل و دقیق هستیم. اکنون که سرکار خانم توسلی وارد میدان شدهاند، زهی سعادت که قدری مردان ساکت شوند تا زنان سخن بگویند.
۱۷- وقتی گروهی از دانشوران و متفکران دینی عصر حاضر که مخاطب قرآن بودهاند، با عقلانیت خود، و در نتیجۀ تحقیقات و بررسیهایی که کردهاند، به اینجا رسیدهاند که بگویند قصص انبیاء در قرآن بخش اساطیری قرآن است، آیا این گزاره را همه باید بپذیرند، در حالی که قرآن خود ناقض این رأی است و آن را باطل میداند.«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ما داستان گوییم بر تو بهترین داستان سرایی را.(يوسف ۳) در اینجا به چه کسی باید حق داد؟! آیا اینجا از جمله جاهایی نیست که قرآن خود باید سخن بگوید و فهم مخاطبی را که به این برداشت از قصص انبیاء رسیده است، محکوم و مردود سازد، و در ۹ آیه از قول خدای تعالی تصریح نماید که این پندار از مردمان باطل است:
وَيلٌ يوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ، الَّذِينَ يكَذِّبُونَ بِيوْمِ الدِّينِ، وَمَا يكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، إِذَا تُتْلَى عَلَيهِ آياتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ، كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يكْسِبُونَ(مطففين ۱۰ تا ۱۴)
وای در آن روز بر دروغ انگاران آنان که دروغ می انگارند روز دین را( روزی که نتیجۀ دینداری مردمان ظاهر گردد) و دروغ نینگارد آن را جز هر تجاوز گر گناهکاری، هرگاه تلاوت شود بر او آیات ما گفته است افسانه های اولین است هرگز نه چنین است، بلکه زنگار دلهاشان گشته است آنچه را که بدست آورده اند.
وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ، هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَيرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ، أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ، إِذَا تُتْلَى عَلَيهِ آياتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ(قلم ۱۰ تا ۱۵)
پس پیروی مکن از هر سوگند خورندۀ بیمقداری، هر بیهودهگوی رونده به سخنچینی، بازدارنده از نیکی، متجاوزی بزهکار، درشتخویی از پس اینها همه نابکار، فقط بدان سبب که صاحب مال و فرزندان است. هرگاه تلاوت شود بر او آیات ما بگفت که اینها افسانههای پیشینیان است.
وَمِنْهُمْ مَنْ يسْتَمِعُ إِلَيكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ يرَوْا كُلَّ آيةٍ لَا يؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يجَادِلُونَكَ يقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (أنعام ۲۵)
و از جمله ایشان کسی است که تو را گوش فرا دهد، و بر دلهاشان سرپوش نهادیم تا فهمش نکنند و نیز در گوشهاشان سنگینی، و هر آیهیی که اگر بنگرند، بدان نگروند تا آنکه نزد تو آمده با تو جدل کنند. میگویند، آنان که کافر شدند، نیست این جز افسانههای پیشینیان.
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيهِمْ آياتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (أنفال ۳۱)
و هرگاه تلاوت شود بر ایشان آیات ما، گفتند هرآینه شنیدیم، اگربخواهیم حتماً بمانند این را میگفتیم نیست این جز افسانههای پیشینیان.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (نحل ۲۴)
و هرگاه پرسیده شود از ایشان که چه چیزی فرو فرستاد پروردگارتان؟ گفتند: افسانههای پیشینیان.
و آیات دیگری که خدای تعالی «افسانه بودن قرآن» را نادرست دانسته است. ولی در بستر زمان و مکان امروز، روشنفکران دینی ما، به تعقل و خردورزی خود و تفحص در آیات، به این نتیجه رسیدهاند که بخشی از کتاب حکیم افسانه است. یعنی دقیقاً کلام خدا را در افسانه نبودن انکار کردهاند. حال چه باید کرد؟! کدام قول را باید پذیرفت؟! آیا این جا از همان جاهایی نیست که باید به خود قرآن اجازه داد از خودش دفاع کند و بگوید؛ من افسانه نیستم و هرکس که بگوید من افسانهام، او دروغ زن، دروغ پرداز، کافر، متجاوز و سخنچین است. شما مرا راهنمایی کنید و بگویید کدام قول را بپذیرم.
۱۸- و نیز برخی از قرآن پژوهان عصر جدید، به خرد خود دریافتهاند که بخشی از قرآن در بستر زمان و مکان نازل شده و مربوط است به وقایعی که در دوران حیات پیامبر اتفاق افتاده، و امروز کاربردی ندارد و منسوخ است. و حال آنکه قرآن، خود چیز دیگری میگوید و دلالت آیات خود را حق، همیشگی و جاودانه برای همۀ جهانیان، در هر عصری میداند.
کدام یک از دوگزارۀ فوق درست است؟! آیا عقلانیت مخاطب میتواند این پیام قرآن را تغییر دهد؟! به آیات زیر نگاه کنیم:
تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا (فرقان ۱)
مایه افزونی و برکت است خداوندی که فروفرستاد ابزار جدایی حق از باطل را بر بندهاش تا باشد جهانیان را انذاردهنده.
آیا فرقان همان قرآن است؟! و آیا مراد از «عالَمین»، فقط اهل مکه و مدینهاند، یا فقط اهل شبه جزیرۀ عربستان؟ این هم فقط در عصر رسول؟! خِرَد مخاطب چه میگوید؟! و نیز در آیاتی که پیش از این آوردیم و میگوید ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (تکوير ۲۷)، ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ (أنعام ۹۰)، آیا عالمین معنایی جز جهانیان دارد؟! خرد ما اگر نخواهد در چارچوب لغت باقی بماند، محدودۀ این «عالَمین» را چگونه تعیین میکند، مخصوصاً وقتی در بیش از ۶۰ آیه میگوید: «ربُّ العالَمین، پروردگار جهانیان». کدام جهانیان مراد است؟! آنان که در عصر رسول بودند و رفتند، و یا آنان که پس از او میآیند؟! یا هر دو، تا قیامت؟!
در خصوص «کتاب» هم میتوان و باید همین سؤال را مطرح ساخت.
ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيبَ فِيهِ (بقره ۲)،آیا مراد از «کتاب» قرآن است؟! آیا همۀ قرآن است یا آیات ناسخ است و منسوخ را شامل نمیشود؟ (البته این حقیر معتقد به ناسخ و منسوخ نیستم و آن را مغایر با علم فراگیر خالق حکیم میدانم که در جای خود به آن پرداخته شده)
«نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»(بقره ۱۰۱)
بیفکند گروهی از آنان که داده شدند کتاب را ، کتاب خدا را پشت سرهاشان.
اهل کتاب کدام بخش از کتاب خدا را بر پشت سرهاشان انداختند؟! برخورد ما با این آیات چگونه باید باشد.
«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»(بقره ۸۵)
پس آیا ایمان می آورید به پاره یی از کتاب و کافر می شوید به پاره یی دیگر؟
حتماً پرسش خدای تعالی از همۀ مخاطبان است که آیا به پارهیی از کتاب ایمان میآورید و به پارهیی کافر میشوید؟! چگونه باید به کتاب خدا ایمان آوریم که دچار این نقیصه نشویم، و در پاسخ پرسش باری تعالی بگوییم: نه! ما به همۀ کتاب ایمان آورده ایم. آیا ایمان، اقرار به لسان و عمل به ارکان نیست؟!
۱۹- بحث پیرامون منصوص و غیر منصوص، و نیز قرائت حداقلی و حداکثری را به زمانی دیگر موکول میکنم. ولی اساساً با این تقسیم بندی مخالفم. زیرا آن را مغایر با آیات متن میبینم.
۲۰- و از پس این مناقشات، که البته صورت دفاعیات دارد، اما نمیخواهم به این نام خوانده شود، با این بخش از کلام دوست عزیز موافقم که: اگر تأویل ارزشمند متن مقدس با مشهورهای اخلاقیِ عرفی او سازگار نباشد، نتیجه و محصول تأویل و فهم ارزشمند از متن مقدس را برمیگیرد، چرا که خدا باور است و معنایی را که به نحو روشمند از متن مقدس احراز شده موجه میانگارد! ... و البته نیز «... نادیده گرفتن نتایج فهم روشمند از متن مقدس، برای یک خدا باور، اخلاقاً ناموجه است».
۲۱- و اما آنچه را که در پایان مقال خود، به عنوان نتیجه گیری، بدان استناد نمودهاند و تلقی اینجانب از متن مقدس را «دیالکتیکی و تعاملی و بر اثر اُنس با متن مقدس و آشنایی با دستاوردهای معرفتی فیلسوفان، هرمنوتیستها و ... دانسته و افزودهاند: «آنچه از این طریق بدست میآید، و به مثابۀ مفروضاتی در مقام اثبات و فهم متن مقدس بکار گرفته شده، نمیتواند تلقی سازوار و موجهی از متن مقدس و معنای آیات قرآن دربارۀ مقولۀ حجاب و حدود و ثغور پوشش زنان در روزگار کنونی بدست دهد...» کلاً مغایر و مخالف است با استنادی که خود به تـتبُّعات دیگر دوست عزیز جناب ترکاشوند کردهاند. زیرا جناب ترکاشوند نود درصد از استدلالات خود را مستند به روایات کردهاند. و روایت هیچگاه نمیتواند متن مقدس را تخصیص زند. زیرا کذب آن افزون بر صدق آن است. ما برای دست یافتن به یک فهم موجه و سازوار از متن، در یک جا میگوییم، غالب روایات مجعولند و متضمن صدق و کذب و ظنی الصدور، و اخبار آحادی هستند که بناء به قول ابن ادریس؛ اسلام را به ویرانی و تباهی کشانیدهاند، بناءبراین قابل استناد نیستند، و در یک جا، برای اثبات مدعای خود، متن قطعی الصدور الهی را کنار نهاده و به همان اخبار استناد میکنیم. این طریقه حتماً ما را به ساحت یک فهم موجه و سازوار هدایت نمینماید.
۲۲- در خصوص زبان دین و رابطۀ میان دین و اخلاق سالها پیش تلقی خودم را منقح ساختهام، و البته نه ضرورةً به نحوی که مورد قبول همۀ پژوهندگان این وادی قرار گیرد، و حتماً چنین انتظاری هم نیست. مرادم این است که مسکوتٌ عَنه نبوده است. اما تفاوت در این است که در اول مقال بدان اشارتی رفت که این سروران عزیز قابل ندانستند حتی سطری از این آثار را در همان راستای دست یافتن به فهم موجه و سازوار از متن مقدس مطالعه نمایند. به نظر حقیر، کسانی که در این عرصه مجاهدت میکنند باید حتماً رهآوردهای فکری همدیگر را به دقت مطالعه کنند و سپس به نقد بپردازند.
۲۳- مِن باب مثال عرض میکنم، آیا همۀ خدا باوران، خدا را در حدی علیم میدانند که در کلام او نقصانی نباشد؟! اگر چنین است، اعتقاد به «ناسخ و منسوخ» در متن مقدس، مغایر با علم خدا و علیم بودن او است. به این معنا که آیهیی را نازل میکند، سپس متوجه میشود خطاء یا بیمورد بوده یا زمانش گزشته است، آنگاه آیۀ دیگری را فرومیفرستد و آیۀ پیشین را منسوخ میسازد. قطعاً چنین خدایی از اجهل جهلاء است. و آنگاه نام پیام خود را «يهْدِي لِلَّتِي هِي أَقْوَمُ»(إسراء ۹) میگزارد. و میافزاید «وَمَنْ يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» (إسراء ۹۷). آیا چنین متنی میتواند مقدس باشد؟! و آیا چنین خدایی، العِیاذُ بالله، دروغپردازی نکرده است، و مردم را به گمراهی نیفکنده است؟!
و یا اینکه بگوییم ـ چنانکه گفتهایم ـ خدا، به درستی و کمال، پیامش را فروفرستاده ولی رسول او نتوانسته است، به تمامِه، آن را دریافت کند، و از اینرو متن مقدس دارای تناقضات و تخالفات و نقصانهایی است که باید اصلاحش کنیم. آیا میتوان نشانی دقیق داد که این تناقضات و نقصانها در کدامیک از آیات رخ داده است؟! و چرا خدای تعالی در آیهیی این پرسش را مطرح میکند که:
«أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَولَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِي بَينَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(شوري ۲۱)
آیا ایشان را انبازانی است که برایشان تشریع دین کنند؟ آنچه را که خدا بدان اجازه نداده؟! و چنانچه کلمۀ فصل (قرآن ـ جداکنندۀ حق از باطل)[4] نبود، (و نیز اگر نبود مهلتی که ویژگیهایش در قرآن، برای بشر در روی زمین بیان شده، دیگر همه چیز به پایان میرسید - سنگی روی سنگی نمیماند- و همانا ستمکاران راست عذابی دردناک.
۲۴- و در نهایت، در فضایی که مسلمانان امروز گرفتار آمدهاند، این گونه مباحث و طرح نظرات، به شرط توسعه و افزون سازی گسترۀ آن، میتواند در آینده یی، البته نه چندان نزدیک، راهگشا باشد. ولی اگر همه راههایی که پیموده شود به یک نقطه نرسد، که آن «فهم موجه و سازوار» از متن مقدس است، و همۀ جویبارهای کلام به این رودخانه و یا اقیانوس منتهی نگردد، تردید دارم که مفید به حال مسلمانها باشد. مثلاً اندیشهیی که معتقد است قرآن در بستر زمان و متأثر از حوادث آن نازل گشته، و تفکری که میگوید قرآن گرچه با عنایت از حادثهیی، پارهیی از آیاتش رخ نموده است، اما ناظر به همۀ زمانها و مکانها است، و «عالَمین» را، در قسمت اعظم آیات، «همۀ جهانیان در همۀ ادوار» میداند، وقِس عَلی هذا، کی و کجا بهم میرسند تا به اتفاق هم «فهم موجه و سازواری از متن» ارائه دهند.
[1] - المیزان در ذیل آیه ۶۴ سورۀ مائده، از دست بستگی منسوب به خدا توسط یهود سخن میگوید، و در معنای «غُلَّتْ أَيدِيهِمْ» مینویسد، «مَنقَصَتی که به ساحت قدس خدا نسبت دادهاند؛ یعنی دست بستگی و سلب قدرت بر انجام خواست خود» و در ذیل عبارت «يدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» میگوید: «کنایه است از داشتن قدرت» و در پی آن آورده است: «اصولاً در ادبیات عرب «دست» کنایه است از «قدرت» و «دو دست» کنایه است از «کمال قدرت». معانی دیگر «دست» را هم در همین جا ذکر کرده و گفتهاست: «ید» یک معنی دارد و در سایر معانی به طور استعاره بکار میرود. اما سخنی از اینکه آیات این چنینی از متشابهاتند نیاورده است. المنار مینویسد: «ید» در لغت برچند معنی اطلاق میشود که اهل بیان میگویند؛ بعضی از این معانی حقیقت است و برخی مجاز و کنایه. از جمله آنها خودِ حقیقتِ «دست» است. و نیز نعمت و قدرت و مُلک و تصرف و غیر اینها. از اینرو صاحب المنار با تأویل آیه مخالفت میکند، تنها به این دلیل که معانی «ید» در لغت مفهوم و مبـیَّن است. فخر رازی و دیگران هم چیزی در همین حدود نوشتهاند.
[2] - وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (آلعمران ۱۰۳)
[3] - سعی من همیشه بر این بوده است که در نوشتهها و سخنانم لغت خارجی ( زبانهای غربی و نه البته عربی) بکار نبرم. این کلمه را هم به جهت این که خانم توسلی بکار بردهاند، برای روشن بودن پاسخ، از آن بهره گرفتم. و بهتر است گفته شود متناقض)
[4] - توضیحاً: کلمۀ «الفصل» را بدان سبب «قرآن» به معنای اعم دانستهام که در دو آیه دیگر، از پیام وحی الهی، با عبارتی با همین مضمون نام برده شده است : وَآتَينَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ(ص/۲۰) إِنَّــــهُ لَـــقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ(طارق ۱۳ و ۱۴)