دفتر نشر آثار علامه حکیم سید محمد جواد موسوی غروی

فهرست عناوین

کد : 823
تاریخ انتشار : 1392/08/15

عرضه کردن امانت (روح، نفس و عقل) به انسان

«اِنـَّا عَـرَضْـنَا الاَمانَـةَ عَلَي‌السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ الجِبالِ فَـاَبَـيْنَ اَنْ يَحْـمِلْـنَها وَ اَشْفَـقْنَ مِنْهَا وَ حَمَـلَهَا الاِنسانُ اِنـَّهُ كانَ ظَـلُوماً جَـهُولاً»(احزاب72). ای انسان تو پیش از قبول امانت بس ستمگر و نادان بودی و اکنون دانا و بینایی و صاحب خرد. متن زیر برگرفته از صفحات 141 تا 148 کتاب آدم از نظر قرآن (جلد اول) تألیف حکیم غروی است که به تفسیری متفاوت از این آیه می‌پردازند.
ما امانت‌ خاصّه‌ را ـ كه‌ عقل‌ و اختيار و تكليف‌ است‌ و سرماية‌ تمام‌ كمالات‌ و وسيلة‌ حصول‌ غايت‌ و ثمرة‌ نهائي‌ اين‌ جهان ‌است‌ ـ بر همة‌ كائنات‌ از آسمانها و زمين‌ و كوه‌ها عرضه‌ كرديم‌ ـ و از طرف‌ ما بُخل‌ و اِمساك‌ دركار نبود، ولي‌ چون‌ استعداد و لياقتِ قبول‌ اين‌ امانت‌ در گوهر و طبيعت‌ زمين‌ و آسمان‌ و اَجرام‌ و اَجسام‌ وجود نداشت‌، تكويناً و بالطبع‌ ـ از تحمّل‌ اين‌ امانت‌ سرباز زده‌ و ذاتاً از پذيرفتن‌ آن‌ اِعراض‌ نموده‌ كناره‌ گرفتند. و حال ‌آنكه‌ انسان‌ ـ به ‌سبب‌ استعدادي‌ كه‌ در او نهاده ‌بوديم‌ ـ بار امانت‌ را بردوش‌ كشيد. وي‌ بسي‌ ستمكار و بسي‌ نادان‌ است‌.
«حمل»، در لغت‌ به ‌معناي‌ «برداشتن‌ و بدوش‌ گرفتن» است‌، و استعمال‌ «حمل» در «خيانت» نيز همانند استعمالش‌ در «امانت» شايع ‌است‌. مثلاً گفته ‌مي‌شود: حَمَلَ الْمَال‌، يعني‌ مال‌ را برداشت‌ يا بدوش‌ گرفت‌. و حَمَلَ الاَمانَةَ «خانَها»، يعني‌ در امانت‌ خيانت‌ كرد. معناي‌ اوّل‌ عامّ، و معناي‌ دوم‌ خاصّ است‌. زيرا در استعمال‌ خاصّ، امانت‌ را همچون‌ باري ‌كه‌ كسي‌ بدوش‌گيرد فرض‌ كرده ‌است‌. چنانكه‌ گفته ‌مي‌شود: رَكِبَـتْهُ الـدُّيوُن‌، وامها بر او سوار شده‌اند، يعني‌ كثرت‌ وامها به ‌طوري‌ بر او سنگيني‌ مي‌كنند كه‌ گويا بر دوش‌ او بارند. و يا گفته ‌مي‌شود: لِي‌ عَلَيْهِ حقُّ. مرا برگردن‌ وي‌ حقّي ‌است‌.
پس‌ مديون‌، تا دَينش‌ را اداء نكند، حامل ‌آن‌ دين ‌است‌ و گويا دين‌ باري ‌است‌ بر گردن‌ وي‌.
كسي ‌هم‌ كه‌ در امانت‌ خيانت‌ كند، چون‌ امانت‌ بر ذِمَّـه‌ و عهدة‌ او است‌، حامل‌ امانتش‌ خوانند. نظر به ‌اينكه‌ «حمل»، به‌ اعتبار عموم‌ اشياء يا خصوص‌ امانت‌، در دو معناي‌ مذكور استعمال‌ مي‌شود. آية‌ فوق‌ را نيز به ‌دو وجه‌ تفسير كرده‌اند كه‌ ما هر دو وجه‌ را ذيلاً مي‌آوريم‌.
مُفاد آيه‌ به‌ لحاظ‌ وجه‌ اوّل‌
چون‌ ايزد متعال‌ فاعل ‌خير، و جواد محض‌، و فيّاض‌ مطلق ‌است‌، و در اِفاضَة‌ فيض‌، به‌ هيچ ‌وجه‌ براي‌ او حالت‌ منتظره‌ نيست‌، ولي‌ لياقت‌ استفاضَه‌ در قابل‌ و پزيرندة‌ فيض‌ شرط‌ است‌. پس‌ هر موجودي‌ از خوان‌ جود و عطاء وي‌، كه‌ براي‌ همه‌ گسترده ‌است‌، به ‌قدر گنجايش‌ و ظرفيّت‌ خود، بهره‌مند مي‌گردد.
گر بريزي‌ بحر را در كوزه‌يي‌
چندگنجد قسمت‌ يك‌ روزه‌يي‌
مثلاً جماد، به‌ اندازة‌ ظرفيّـتش‌ از خرمن‌ هستي‌ بهره ‌برداشته‌ و به‌ تدريج‌ استعدادِ صورتِ كامل‌تر جمادي‌، مانند صورت‌ مَعدِني‌ و غيره‌، درآن‌ پديدار مي‌شود. سپس‌ همان‌ صورتي ‌كه‌ استعدادش‌ را يافته‌، به ‌وي‌ اضافه‌ مي‌گردد. باز متدرّجاً ترقّي‌كرده‌ قابل‌ صورت‌ نباتي‌ مي‌شود و همان‌ را از مبدأ فيض‌ مي‌گيرد، و علاوه‌ بر مراتب‌ جمادي‌، تغذيه‌ و نموّ و جذب‌ و دفع‌ در آن‌ حادث‌ مي‌شود. از اين‌ مرحله‌ نيز ارتقاء يافته‌، مستعدّ قبول ‌صورت‌ حيواني‌ مي‌گردد، و شنوايي‌ و بينايي‌ و حركتِ با اراده‌ و ساير خواصّ موجود زنده‌، بر مراتب‌ پايين‌ پيشين‌ اضافه‌ مي‌شود. از اين‌ درجه‌ نيز بالاتر رفته‌، به ‌مَوهَبَت‌ جوهر قُدسيِ نفسِ ناطقه‌ سرافراز مي‌گردد، و عقل‌ و انديشه‌ و ادراك‌ كلّيات‌ و ساير خواصّ انساني‌، بر آنچه‌ در مرحلة‌ حيواني‌ بود، عِلاوه‌ مي‌شود. تا اينجا ترقّي‌ او منوط‌ به‌ سعي‌ و اكتساب‌ خودش‌ نبود، و هرچه‌ به ‌وي‌ عطاء شده‌ معلول‌ نظام‌ آفرينش‌ بوده‌، زيرا از خود اختياري‌ نداشت‌. ولي ‌از اينجا، كه‌ به ‌مَوهَبَت‌ اختيار مفتخَر گرديد، بر سرِ دو راهي‌ است‌. يا به ‌وسيلة‌ پيروي‌ عقل‌ و نبيّ و سَير علمي‌ و عملي‌، صعود مي‌كند و متَّصِف‌ به ‌صفات‌، و متخلِّق‌ به ‌اخلاق‌ الهي‌ مي‌شود، و به ‌اوج‌ خلافت‌، عروج‌ مي‌نمايد يا به‌ سوء اختيار، از حُكم‌ خِرَد و پيامبر، تمرُّد و تخلُّف‌ نموده‌، تا افق‌ دام‌ و دَد سقوط‌ مي‌كند!
هرگاه‌ شرايط‌ اِفاضَة‌ كمالات‌ فوق‌ را، كه‌ غايت‌ سير صعودي‌ انسان ‌است‌، بدست‌ آورد، و صفات‌ الهيّه‌ مانند عالم‌، عادل‌، حكيم‌، حليم‌، جواد، غفور، شكور، محسن‌، رئوف‌، رحيم‌ و اَمثال‌ آن‌ از وي‌ انتزاع‌ شود، هر آينه‌ به ‌مقام‌ شامخ‌ و رفيع‌ انسانيّت‌ نائل‌، و غَرَض‌ و نتيجة‌ آفرينش‌ خود و موجوداتي‌ را كه‌ در راه‌ پيدايش‌ و تكوين‌ وي‌ واقع‌ شده‌اند، حاصل‌ كرده‌ است‌.
بناءبراين‌ وجه‌، مراد از «امانت»، عقل‌ و اختيار و تكليف‌ است‌. و مراد از «خودداري‌ آسمان‌ و زمين»، امتناع‌ تكويني‌ و عدم‌ لياقت ‌است‌. و مقصود از «حمل‌ انسان»، قابليّت‌ و استعداد فطري‌ او است‌. و مراد از «ظَلوم‌ و جَهول» ـ بس‌ ستمكار و بسي‌ نادان‌ بودن‌ وي ‌ـ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ براثر جَهالت‌، بر نفس‌ خود ظلم‌ كرده‌ و قـوّة‌ شهوت‌ و غضب‌ را آزاد و لجام‌ گسيخته‌ مي‌گزارد، تا اين‌ دو نيرو بر عقل‌ چيره ‌شده‌ وي‌ را از سعادت‌ حقيقي‌ هر دو جهان‌ محروم‌ سازند. زيرا اَعظم‌ فوائد عقل‌ آن است‌ كه‌ مراقب‌ وَساوِس‌ دو قوّة‌ مذكور باشد و مانع‌ تجاوز و تعدّي‌ آنها از حدود قانون‌ الهي‌ گردد، تا اين‌ دو نيرو، فقط‌ در مواردي‌ كه‌ شرع‌ و عقل‌ تجويز يا الزام‌ مي‌كنند، بكار برده‌ شوند. زيرا غرض‌ از تكليف‌، تعديل‌ اين ‌دو قوّه‌ مي‌باشد كه‌ منشأ صلاح‌ دين‌ و دنيا و آخرت ‌است‌.
بناءبراين‌ وجه‌، سِعَة‌ فيض‌، و عموم‌ رحمت‌ رحمانيّة‌ خداي‌ عالم‌، و اينكه‌ مطلقاً در صُقْعِ رُبوبيّت‌، بُخل‌ و امساكي‌ نيست‌، لکن‌ چون‌ اَفعال‌ وي‌ مبني‌ بر حكمت‌ كامله‌، و نظام‌ مُتـقَن‌، و روش‌ ثابت‌ است‌، هر موجودي‌ را به ‌قدر ظرفيّتش‌ فيض‌ بخشيده‌، و به‌ هر مرتبه‌يي‌ كه‌ ارتقاء يابد، فيض‌ مناسب‌ آن‌ مرتبه‌ را به ‌وي‌ عطاء مي‌فرمايد، از اين‌ رو خدای تعالی به ‌بازرگاني‌ تشبيه‌ شده‌ كه‌ گرانبهاترين‌ گوهرهاي‌ نفيس‌ را در معرض‌ نمايش‌ عمومي‌ نهاده‌ تا هر كسي‌ خواهان‌ آن‌ است‌ مشتري‌ گردد، و فقط‌ يك‌ صنف‌ معيّن‌ بتوانند از عهدة‌ خريداري‌ آن‌ برآيند. در عرضِ امانتِ عقل‌ و اختيار و تكليف‌ نيز، فقط‌ انسان‌ از ميان‌ همة‌ مخلوقات‌، قابليّت‌ و اَهليّت‌ خريداري‌ آن ‌را دارد. پس‌ در اين‌ آيه‌ استعارة‌ تمثيليّه‌ تحقّق‌ يافته‌ است‌.
مقصود از آيه‌، اعلام‌ و تنبيه‌ انسان ‌است‌ بر اينكه‌ وي‌ خلاصه‌ و غايت‌ آفرينش‌ جهان‌ است‌، و ديگر موجودات‌، همه‌ مقدّمه‌ و اسباب‌ پيدايش‌ و استكمال‌ اويند، تا بداند كه‌ وجود شريف‌ و استعداد شگرف‌ خود را ضايع‌ و باطل‌ نسازد، و عمر عزيزش‌ را بيهوده‌ به پايان‌ نبرد، و سعي‌ و جدّيت‌ كند تا خود را به‌ مقام‌ منبع‌ و مرتبة‌ ارجمندي‌ كه‌ براي‌ وصول‌ به‌آن‌ آفريده‌ شده‌، برساند.
و امّا تقرير مفاد آيه‌، به ‌لحاظ‌ معناي‌ دوم‌.
بر مبناي‌ اين ‌گفته‌ كه‌، مراد از «حمل‌ امانت»، خيانت‌ در آن‌ باشد، پس‌ مراد از «امانت»، مطلق‌ اطاعت‌ و فرمان ‌برداري‌ طبيعي‌ و اختياري‌ و تكويني‌ و تشريعي‌ خواهد بود.
نظر به‌اينكه‌ اَجرام‌ عُلوِي‌، از كُرات‌ و آنچه‌ در آنها است‌، و اجسام‌ سُفلِي‌، از آب‌ و هواء و آتش‌ و برق‌ و بخار و فلزّات‌ و نباتات‌ و حيوانات‌ و به‌ طوركلّي‌ تمام‌ ذرّات‌ كائنات‌، تكويناً و طبعاً، وظائف‌ و مقرّرات‌ خود را انجام ‌داده‌ و اَماناتي‌ را كه‌ به ‌آنها سپرده‌ شده‌، ردّ مي‌كنند. يعني‌ همان‌ نتيجه‌ و فائده‌يي‌ كه‌ منظور و مقصود از خلقتشان‌ بوده‌، بي‌كم‌ وكاست‌، و بي‌استثناء، در عرصة‌ بروز و مِنَصَّة‌ شهود مي‌آورند. اين‌ كُرات‌ بزرگ‌ با آن‌ سنگيني‌ و سرعت‌، نه ‌از نظام‌ ثابتي‌ كه‌ پروردگار مقرّر فرموده‌ تخلّف‌ مي‌كنند، و نه‌ از بذل‌ و اعطاء منافع‌ خود اِمساك‌ مي‌نمايند.
پس‌ مجموع‌ عالَم‌، برنظام‌ مُتـقَن‌ و كاملي‌ استوار و جاري‌ است‌ كه‌ هيچ يك‌ از اجزاء آن‌، از صراط‌ مستقيم‌ خود، به‌ هيچ ‌وجه‌ منحرف‌ نمي‌شود. و انسان‌ كه‌ خلاصة‌ جهان‌، و كَون‌ جامع‌ و مَظهر اسماء، و خليفة الله‌ است‌، به ‌واسطة‌ نيروي‌ عقل‌ خداداد و شرع‌ الهي‌، موظّف‌ است‌ قواي‌ كائنات‌، مخصوصاً قواي‌ عجيب‌ خود را به‌ فعليّت‌ رساند.
و چون‌ نتيجة‌ موجودات‌، عائد وي‌ گرديده‌، و غايت‌ خلقت‌ او هم‌ تزكيه‌ و تهذيب‌ نفس‌، و تحسين‌ خُلق‌، و حقيقت‌ شناسي‌ و حق‌ گزاري‌ و بَسط‌ عدالت‌ و نشر فضيلت‌، و كردار نيك‌، و بالجمله‌، تخلُّق‌ به ‌اخلاق‌ الهي ‌است‌، و اين‌ مقام‌، اَشرف‌ و اعظم‌ مقامات‌ امكاني ‌است‌ كه‌ فوق‌ آن‌ متصوّر نيست‌، ازينرو بايد قدر و منزلت‌ خود را بشناسد، و براي‌ وصول‌ به‌ اين‌ مقام‌ و مرتبه‌، منتهاي‌ سعي‌ خود را مبذول‌ دارد، و تمام‌ نيرويش‌ را بكار برَد، و در نتيجه‌، ويراني‌ مادّي‌ و معنوي‌ جهان‌ را به ‌عُمران‌، و نقصش‌ را به ‌كمال‌ مبدّل‌ سازد. اين‌ پاره‌يي‌ از فوائد و آثار سير انسان‌، در ساية‌ خِرَد و دين‌، و رسيدن‌ به ‌مقام‌ رفيع‌ انسانيّت‌ است‌.
در صورتي‌ كه‌ حائز اين‌ مرتبة‌ بلند گردد، از عموم‌ موجوداتي‌كه‌ در طريق‌ وجود و استكمال‌ وي‌ واقع‌ شده‌اند، و نيز از هستي‌ خود، نتيجة‌ مقصود را بدست‌ مي‌آورد. و با فِقدان‌ آن‌، علاوه‌ براينكه‌ استعداد خود را باطل‌ ساخته‌، و از درجة‌ راقية‌ اَحسن‌ تقويم‌، به ‌درجة‌ اَسفلِ سافلين‌، هُبوط‌ و سقوط‌ مي‌نمايد، نتيجة‌ مطلوب‌ بسياري‌ از موجودات‌ عِلوي‌ و سِفلي‌ را كه‌ در راه‌ وجود و تكميل‌ وي‌ بوده‌اند، نيز از ميان‌ برده‌، بلكه‌ واژگون‌ و معكوس‌ مي‌سازد.
بناءبراين‌ وجه‌، تفسير آيه‌ اين‌ است‌: ما امانت‌ را كه‌ فرمان‌ برداري‌ در اداء وظيفه‌ مي‌باشد، بر اَجرام‌ و اجسام‌، از پست‌ و بلند عرضه ‌كرديم‌ و همگي‌ امانت‌ را اداء نموده‌، ذاتاً و تكويناً مطيع‌ و مُنقاد امر آفريدگارند. به ‌عبارت‌ ديگر، سلسلة‌ موجودات‌ عموماً اداء وظيفه‌ در نهادشان‌ به ‌وديعت‌ نهاده ‌شده‌، و نتيجه‌يي‌ را كه‌ مقصود از ايجادشان‌ بوده‌، قهراً و بالطّبع‌، چنانكه‌ بايد و شايد، به ‌ظهور مي‌رسانند. هيچ يك‌ از آنها در امانت‌، خيانت‌ نمي‌كند جز انسان‌، كه‌ به ‌مَوهَبَت‌ عقل‌ و اختيار ممتاز شده‌، تا بدين ‌وسيله‌ راه‌ راست‌ خدا شناسي‌ و حق پرستي‌ را بپیمايد. هرگاه‌ از ظلمت‌ جهل‌، داخل‌ نور علم‌ نشود، و از چاه‌ عميق‌ افراط‌ و تفريط‌ شهوت‌ و غضب‌، به‌ وسيلة‌ حبل اللّه‌ دين‌ و ايمان‌ و كتاب‌، خود را رستگار نسازد، به‌ سوء اختيار در امانت‌ خدا، كه‌ اطاعت‌ اختياري ‌است‌، خيانت‌ نموده ‌است‌.
بناءبراين‌ وجه‌، مفاد آيه‌ چنين‌ است:‌
خداي‌ متعال‌، اعطاء وجود خاصّ به ‌همة‌ موجودات‌، با آثارشان‌، كه‌ هريك‌ بي‌ تخلّف‌ به ‌ظهور مي‌رساند، و اينكه‌ تنها انسان‌ از حكم‌ وي‌ تمرّد مي‌كند را تشبيه‌ به ‌اين‌ نموده‌ كه‌: رئيس‌ قومي‌ اشياء گوناگون‌ و فراوان‌ را به ‌نمايش‌ گزارَد تا نزد خُدّام‌ و كارگزاران‌ خود به ‌وديعت‌ بسپارد، و آنان‌ را گويد: هريك‌ از شما هرقدر از اين‌ اشياء را كه‌ مي‌تواند نگهدارد، و به‌ هر كس‌ و هر جا حواله‌ كردم‌، بپردازد. همة‌ افراد اطاعت‌ كرده‌ در موقع‌ خود سپرده‌ها را ردّ كنند، جز بزرگان‌ و رُؤساء عالي رتبه‌ كه‌ نفيس‌ترين‌ امانات‌ را به ‌آنان‌ سپرده‌ است‌.
زيرا هرگاه‌ خيانتي‌ روي ‌دهد، فقط‌ از اينها صادر خواهد شد. و اين‌ به ‌عكس‌ مقصود است‌، چرا كه‌ اينان‌ بايد به ‌سبب‌ حفظ‌ امانت‌، مستحِقّ خلعت‌ فاخر و منصب‌ عالي ‌شوند. و حال ‌آنكه‌ خود را مغضوب‌ و رانده‌ و مستوجب‌ زندان‌ و عذاب‌ مي‌نمايند.
و اين‌ جاي ‌بسي‌ دريغ‌ و شرمساري‌است‌. اين ‌نيز استعارة‌ تمثيليّه‌ است‌.
ولي‌ ما قول‌ اوّل‌ را براين‌ معني ترجيح‌ داده‌، «حمل‌ امانت‌» را تقبّل‌ مسؤوليّت‌ و به ‌عهده گرفتن‌ و بر دوش‌ كشيدن‌ بار امانت‌ مي‌دانيم‌ كه‌ عدم‌ قبول‌ و حملِ آن‌ خيانت‌ است. و ناشی از جهالت و ستمگری بشر است.‌

مقالات دکتر سید علی اصغر غروی با امضاء ایشان منتشر می‌شود و مقالات با امضاء ارباب حکمت قلم ایشان نیست.
ارسال نظر
*