حوادثی که بر بشر رفته است، در هر دوره از تاریخ حیات او، از تولد آغاز و به مرگ خاتمه یافته است، ولی خاطرة خوب یا بدش همچنان در حافظة روزگاران مانده و هر ساله، در همان روز به یاد مانده، ولولهیی بپا میکند و ذکری از آن واقعه مینماید. در تاریخ ملتها، بسیارند از چنین ایامی که ارزش پایندگی و ماندگاری یافتهاند، و تو دیگر به بود یا نبود پدید آورندة آن نمیاندیشی، و او همچنان زنده است و لحظه لحظه با تو زندگی میکند.
و اکنون عیسی علیه السلام را میتوان در زمرۀ این پدید آورندگان آوری که خدای او را رفعت و سربلندی بخشید و در جایگاه قرب خویش پناهش داد، زیرا او کسی بود که مردگان را زنده میکرد، و شبکور را بینا میساخت و بیماری پیسی را شفاء میبخشید. به همین سبب امر بر قاتلان او مشتبه شد، پیش خود گفتند؛ ما که او را بدار آویختیم پس چگونه شد که پیروان او افزون گشتند و قدرت بیشتر یافتند و غالب بر امر خویش شدند؟! نکند که کشتن و بدار آویختن سودمند نباشد؟! آری! چه بسا این بزرگترین اعجاز انبیاء الهی بوده که سنتی را بپاداشتند تا کشتن و بدار آویختن هم نتواند آثار هدایتشان را محو کند و از میان بردارد!
و بر همین پایه است که عیسی از همان آغاز که در گاهواره غنوده است، فریاد میزند:
«من بندۀ خدایم، مرا کتاب داده است و پیامبرم ساخته و مبارک قرارم داده، هر جا که باشم، و مرا به نماز و زکات سفارش نموده است تا آنگاه که زنده باشم، و نیکوکار نسبت به مادرم، و ستمگری بیدادگرم نساخته است. سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم. این عیسی بن مریم است قول حقی که در او جدل میکنند و تردید روا میدارند.»[1]
حال میتوان دریافت که چرا معجزات پیامبران ادیان مختلف الهی همواره بخش عمدهیی از اندیشه و اعتقادات پیروان ایشان را به خود اختصاص داده است، و عامة مردم و روشنگران و مبلغین دینی، هر یک از منظر خود، به این مسأله پرداختهاند. این مبحث در بین مسلمانان نیز از جایگاه ویژهیی برخوردار بوده است. علت این توجه خاص را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
یکی آنکه؛ کتب الهی دیگر چون تورات و انجیل که متضمن داستان زندگی انبیاء الهی و معجزات آنها نیز هست، به دلیل تحریفی که دچارش شدهاند، بعضاً در برخی موارد تناقضاتی را پدید آوردهاند که منجر به بروز روایات گوناگون در کتب الهی به استثناء قرآن شده است. این عامل، استناد به برخی از مطالب و محتویات این کتب را، هم برای پیروان آنها و هم محققین و پژوهشگران با تردید مواجه ساخته است. قرآن، که دین اسلام بر پایه آموزههای آن شکل گرفته، به عنوان دین خاتم، بزرگترین معجز پیامبر خود را آوردن کتابی میداند که در طول تاریخ از تحریف مصون میماند، و کلام وحی را بیهیچ تغییری، در اختیار بشر قرار میدهد، ازینرو مسلمانان، با دقت نظر بیشتر و دغدغهیی عمیقتر، به کلام قرآن نگریستهاند.
از طرف دیگر؛ قرآن بخش عمدهیی از آیات خود را به قصص انبیاء و معجزات آنان اختصاص داده و تحریفات کتب پیش از خود را به صلاح آورده، و پیروانش را به تدبر بیشتر در این موضوعات واداشته است. به همین دلیل، فارغ از برداشتها و تفاسیری که سایر ادیان از معجزات انبیاء ارائه دادهاند، چنین بنظر میرسد که نگرش ما به این موضوع، که به تفصیل در قرآن کریم به آن پرداخته شده، بازبینی جدی میطلبد.
بیتردید هدف از ارسال رسل، هدایت بشر بوده است و پیامبر اسلام، به صراحت، هدف از بعثت خود را اتمام و اصلاح اخلاق بشری عنوان مینماید.[2] لذا هرآنچه که بر پیامبر وحی شده برای هدایت انسان و در راستای ارتقاء سطح اخلاق در جوامع بشری بوده است. پس نمیتوان بخشی از آیات قرآن را صرفاً با دید نقل داستانها و قصص نگریست، بیآنکه به هدف اصلی از نازل شدن این آیات توجه نمود.
با مروری بر تفاسیری که برآیات مربوط به معجزات پیامبران نوشته شده است، میتوان دید که اکثر مفسران به همان مفهوم ظاهری این آیات، که بخش قابل توجهی از قرآن را به خود اختصاص داده، اکتفاء نموده و در نتیجه آنچه را که ارائه کردهاند، نقلی صرفاً داستانی است.
اکنون سؤال این است؛ اختصاص آیاتی با تفصیل به مبحث معجزات انبیاء در قرآن که آخرین کلام وحی میباشد که بدون تغییر و تصرف و تحریف باقی مانده و کاملترین و جامعترین کتاب هدایت است، چه چراغی را در مسیر هدایت انسانها روشن میسازد؟!
شاید برخی اینگونه پاسخ دهند که پیامبران برای اثبات اتصال خود به یک منبع فرابشری، نیازمند ارائه اعمال خارق عادت بودهاند، که به اذن خدا صورت میگرفته است تا مردم به دعوت آنها ایمان بیاورند. با فرض صحت این پاسخ، آیا مطرح شدن این معجزات در قرآن هم صرفاً یادآوری این مسائل بوده است؟ آیا اگر اذن الهی برای صورت پذیرفتن چنین معجزاتی، در راستای گسترش دین الهی و پذیرش پیام انبیاء از سوی مردم بوده، آنگاه پس از پیامبران، کمک خداوند برای پیشبرد ادیان به چه صورت تجلی یافته است؟
انسانها در جوامع کنونی روز به روز از معنویت فاصله میگیرند و یاد خدا در زندگی آنها کمرنگتر میشود. به نظر میرسد که دلیل عمدة این پدیده آن است که انسانها، خدا و کمک و جایگاه او را صرفاً در زندگی پیامبران الهی و خواص دین میبینند، و تفاسیری هم که علماء و مفسران از این مباحث داشتهاند نیز به این مسأله دامن زده یا حتی علت اصلی آن بوده است. بدان سبب که؛ انبیاء، همواره مخلوقی فراتر از بشر و با قدرتی ویژه معرفی شدهاند که از بشر معمولی فاصله بسیاری داشتهاند و به همین دلیل انتظار انسان مؤمن از آنها، انجام اعمالی عجیب و خارق عادت بوده است. گاهی چنان غلوّی نسبت به پیامبران اظهار شده که حتی بسیاری پنداشتهاند آنها در نیازهای روزمره هم با سایر انسانها تفاوت داشتهاند! آیة زیر از قول مردمی است که به دعوت پیامبر اسلام، چون همانند آنها راه میرود و میخورد، ایمان نمیآوردند!
«مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ» (فرقان 7)
این چه پیامبری است که غذاء می خورد و در بازارها راه میرود؟!
این آیه و آیات دیگر نشان دهندة دیدگاهی افراطی است که نسبت به پیامبران در طول تاریخ ابراز میشده است. چنین انتظاری از انبیاء سبب شده است مردم لطف و کمک الهی و حضور خدا در همة شؤون زندگی را صرفاً به زندگی فردی و اجتماعی پیامبران منحصر کنند. البته این هرگز به معنای پایین آوردن شأن و منزلت پیامبران الهی نمیباشد، و در این تردیدی نیست که آنان از چنان جایگاهی نزد خدا برخوردار بوده که مستحق نزول وحی شدهاند و همانطور که خداوند در تعلیم به پیامبر اسلام، صلی الله علیه و آله، میفرماید، همین پدیدۀ نزول وحی، وجه تمایز پیامبران با انسانهای دیگر بوده است:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ» (فصلت 6)
ای پیامبر بگو جز این نیست که من بشری همانند شما هستم که به من وحی میشود.
اگرچه اوضاع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و مسؤولیت هر یک از انبیاء، متفاوت بوده و مخصوص به زمان خود آنها، و برخوردار از حساسیت خاصی که قابل انکار نیست، اما در هر زمانی شرایط خاص اجتماعی و سیاسی هر جامعه، مصلح یا مصلحانی را میطلبد که با الگوبرداری دقیق از روش انبیاء به هدایت مردم و اصلاح اوضاع بپردازند. به نظر میرسد وجود قصص انبیاء در قرآن که آخرین کتاب وحی الهی است به همین جهت باشد تا سیرة پیامبران پیشین، به عنوان الگوی مصلحان اجتماعی، در قالب داستانها مطرح شود. با این اوصاف، محصورکردن حرکت اصلاحگرانه انبیاء در حصار نبوت، و برداشت ظاهری از آیاتی که به معجزات انبیاء میپردازند، فلسفة نزول این آیات را که باید چراغ هدایت و اسوه برای تمامی مصلحان و جنبشهای اصلاحطلبی در طول تاریخ باشد را با اشکال مواجه میسازد، و این دغدغۀ اصلی نگارنده از طرح چنین مبحثی است.
معجزات هر یک از انبیاء الهی، جای بازخوانی و بحث دارد که در این مقال نمیگنجد. اما از باب بیان این حقیقت که باید بتوانیم به منظری نو در رویکردمان به اذن الهی و نصرت او در زندگیمان دست یابیم و اندیشه و عمل خود را در راستای حرکت اصلاحی انبیاء قرار دهیم، در اینجا به مرور چند نمونه از آنها میپردازیم:
فرعون از موسی، علیه السلام، دعوت میکند تا در مناظرهیی که قرار است بین او و ساحران فرعون صورت گیرد، شرکت نماید. ساحرانی که از حرفهییترین افراد او در این زمینه هستند، و قرار است مردم را با سحر خود جذب کرده و از موسی دور کنند. ساحران هرچه در توان دارند بکار میگیرند و از همة امکاناتی که حکومت فرعون در اختیارشان گذارده استفاده میکنند تا موسی را مغلوب سازند، اما عصای موسی، به اذن خداوند، سِحر آنان را در هم میپیچد و نقشههاشان را نقش بر آب میکند، تا مردم به چشم خود ببینند که اگر موسی در راستای اصلاح جامعه گام برمیدارد، از مساعدت خداوند برخوردار است، و هرآنچه از اژدها و دیوی که ساحران مخالف، جهت انحراف افکار مردم گستردهاند، و نیز قدرت فرعون و درباریان او در حمایت از آن ساحران، در برابر قدرت خداوند و بازتاب آن در ید بیضاء و عصای موسی، همچون موجوداتی حقیرند که ناچیز و ناتوان، توسط ماری بلعیده میشوند.
در شرایطی که کفار مکه با همة قوا و امکانات حکومتی، و با تمام قدرت در برابر پیامبر ایستادگی میکردند، آیا گسترش دین اسلام را نمیتوان معجزه الهی دانست؟! آیا کلام الهی و آیاتی که بر پیامبر اسلام وحی میشد و در اختیار مردم قرار میگرفت را، آنگاه که علیرغم همة دشمنیها و ستیزه جوییها و کارشکنیهای قدرت حاکم، باعث میشد مردم فوج فوج به اسلام ایمان آورند، نمیتوان مصداق بارز معجزة الهی و بلعیده شدن مکر و حیلة کفار توسط عصای منطق کلام الهی دانست؟ آیا این بار، اذن الهی، عصای موسی را در دست پیامبر اسلام قرار نداده بود تا فریب و جادوگری کفار مکه را ببلعد و ناتوان سازد؟
معاویه با استفاده از بودجة بیت المال، برای جعل حدیث، پول میداد تا ذهن مسلمانان را از اصل دین اسلام و سیرة رسول خدا منحرف سازد، و اعمال خود را، با استفاده از احادیث جعلی از قول پیامبر، و آلودن دین به انواع خرافات توجیه کند. اما منطق علی علیه السلام، و ایمان راستین او به اسلام و راه رسول خدا، بر همة آن مکاریها و شعبده بازیها غلبه کرده و با وجود تبلیغات گستردة معاویه، سبب شده است راه علی، در تاریخ، به عنوان ادامة راه رسول ثبت شود. آیا این مصداقی از همان داستان معجزة غلبۀ عصای موسی بر ماران مکر و خدعة فرعون نیست؟
به یاد بیاوریم مصلحان اجتماعی را که در طول تاریخ کشورمان، بدون امکانات و با حداقل نیرو، صرفاً با اعتقاد به خداوند، در برابر قدرتهای فرعونی ایستادهاند و سحر و فریبشان را در هم پیچیدهاند، و با عصای ایمان، به جنگ اژدهای قدرت رفتهاند، و به مردم نشان دادهاند که افعیهای قدرتِ ظالمانه و فریبکارانه، توسط عصای قدرت ایمان بلعیده میشوند، و پیامشان را به مردم رساندند که به حرکت اصلاح طلبی آنها ایمان بیاورند و از کمک خداوند ناامید نگردند.
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ »(بقره 249)
چه بسیار گروههای اندکی که به اذن خداوند بر گروههای پرشمار فائق آمدند.
این آیة شریفه چنین معجزی را به همۀ زمانها و دورانها، و به تمام تاریخ مبارزة ملتها با ظلم و استبداد تعمیم میدهد.
اما عیسی علیه السلام، پیامبری که با نفخۀ مسیحایی خود مردگان را زنده میکرد، و به اذن خداوند به جامعة مرده زندگی میبخشید. زنده کردن مردگان یکی از معجزات عیسی است، که به اذن الهی، برای اثبات حقانیت راه خود، به مردم ارائه میداد. اما آیا میتوان انسان مرده را صرفاً کسی تصور کرد که قلب و تنفس او از کار افتاده است؟ آیا در ادبیات خودمان بارها از «مردن» برای نشان دادن ترس، بیانگیزگی، فضاء بستة اجتماعی و سیاسی و مفاهیم مشابه استفاده نشده است؟ آیا زمانیکه این مصرع را میخوانیم که «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»، این مفهوم در ذهن متبادر نمیشود که چنین شخصی هرگز نمیمیرد و عمر جاودانه مییابد؟ آیا از زنده بودن و زنده شدن، مفهوم جاودانگی در اندیشه و عمل و راه را استنباط نمیکنیم؟
زمانی که از حیات دوباره و زنده شدن مولانا پس از ورود شمس به زندگی او سخن میگوییم، اگر بگوییم کلام شمس، مولانا را زنده کرده است، آیا منظور این است که مولانا مرده بود و جسم او ناتوان از ادامة زندگی؟ آیا دم مسیحایی شمس را عامل تحول فکری و حیات معنوی مولانا تصور و تداعی نمیکنیم؟
چه بسیار در طول تاریخ که فضاء جامعه را بیانگیزگی و ناامیدی فراگرفته، و امید اصلاح به یأس مبدل گشته، و زندگی و شادابی، جای خود را به مردگی و خمودی داده، اما یک سخن صادقانه و اصلاحگرانه بر سخنان نابخردانه غلبهکرده، و بر قلب و جان مردم نشسته، و زندهشان کرده است!
آیا غلبة سخن حق بر باطل، و رسوایی آنان که گمان میبرند میتوانند با کلام ساحرانه خود ذهن مردم را مفتون خود سازند، و باطلشان را حق جلوه دهند، و همچنان از مرگ انگیزهها و امیدهای مردم ارتزاق کنند، و قدرتشان را تقویت نمایند، مصداق بارز اذن الهی برای نصرت مردم جهت حرکت در مسیر اصلاح خود و جامعهشان نیست؟ آیا میدان این مبارزه، عرصة مقابلة موسی با ساحران فرعون و بلعیده شدن اژدهای باطل توسط عصای حق به اذن و ارادة خداوند را تداعی نمیکند؟ آیا دمیده شدن امید زندگی در جامعهیی که انگیزه زیستن را از دست داده است، و زنده گشتن مردمی که در اثر ظلم و بیعدالتی، ناامیدانه چون مردگان، عقب ماندگی خود و اجتماع خویش را به نظاره نشستهاند، مصداق اذن الهی برای دمیدن امید زندگی در کالبد مردگان و اصلاح امور جامعه نمیباشد؟ آیا چنین اعتقادی، در طول تاریخ، امید و انگیزة اصلی مصلحان برای حرکت در مسیر دشوار و پرهزینة هدایت و اصلاح نبوده است؟
آری! اینگونه است که میتوان آیات قرآن را، در همة اعصار و قرون، جاری و ساری دانست، و اذن الهی برای هدایت بشر و اصلاح امور انسان را در همه احوال مشاهده نمود.
و اکنون عیسی علیه السلام را میتوان در زمرۀ این پدید آورندگان آوری که خدای او را رفعت و سربلندی بخشید و در جایگاه قرب خویش پناهش داد، زیرا او کسی بود که مردگان را زنده میکرد، و شبکور را بینا میساخت و بیماری پیسی را شفاء میبخشید. به همین سبب امر بر قاتلان او مشتبه شد، پیش خود گفتند؛ ما که او را بدار آویختیم پس چگونه شد که پیروان او افزون گشتند و قدرت بیشتر یافتند و غالب بر امر خویش شدند؟! نکند که کشتن و بدار آویختن سودمند نباشد؟! آری! چه بسا این بزرگترین اعجاز انبیاء الهی بوده که سنتی را بپاداشتند تا کشتن و بدار آویختن هم نتواند آثار هدایتشان را محو کند و از میان بردارد!
و بر همین پایه است که عیسی از همان آغاز که در گاهواره غنوده است، فریاد میزند:
«من بندۀ خدایم، مرا کتاب داده است و پیامبرم ساخته و مبارک قرارم داده، هر جا که باشم، و مرا به نماز و زکات سفارش نموده است تا آنگاه که زنده باشم، و نیکوکار نسبت به مادرم، و ستمگری بیدادگرم نساخته است. سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم. این عیسی بن مریم است قول حقی که در او جدل میکنند و تردید روا میدارند.»[1]
حال میتوان دریافت که چرا معجزات پیامبران ادیان مختلف الهی همواره بخش عمدهیی از اندیشه و اعتقادات پیروان ایشان را به خود اختصاص داده است، و عامة مردم و روشنگران و مبلغین دینی، هر یک از منظر خود، به این مسأله پرداختهاند. این مبحث در بین مسلمانان نیز از جایگاه ویژهیی برخوردار بوده است. علت این توجه خاص را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
یکی آنکه؛ کتب الهی دیگر چون تورات و انجیل که متضمن داستان زندگی انبیاء الهی و معجزات آنها نیز هست، به دلیل تحریفی که دچارش شدهاند، بعضاً در برخی موارد تناقضاتی را پدید آوردهاند که منجر به بروز روایات گوناگون در کتب الهی به استثناء قرآن شده است. این عامل، استناد به برخی از مطالب و محتویات این کتب را، هم برای پیروان آنها و هم محققین و پژوهشگران با تردید مواجه ساخته است. قرآن، که دین اسلام بر پایه آموزههای آن شکل گرفته، به عنوان دین خاتم، بزرگترین معجز پیامبر خود را آوردن کتابی میداند که در طول تاریخ از تحریف مصون میماند، و کلام وحی را بیهیچ تغییری، در اختیار بشر قرار میدهد، ازینرو مسلمانان، با دقت نظر بیشتر و دغدغهیی عمیقتر، به کلام قرآن نگریستهاند.
از طرف دیگر؛ قرآن بخش عمدهیی از آیات خود را به قصص انبیاء و معجزات آنان اختصاص داده و تحریفات کتب پیش از خود را به صلاح آورده، و پیروانش را به تدبر بیشتر در این موضوعات واداشته است. به همین دلیل، فارغ از برداشتها و تفاسیری که سایر ادیان از معجزات انبیاء ارائه دادهاند، چنین بنظر میرسد که نگرش ما به این موضوع، که به تفصیل در قرآن کریم به آن پرداخته شده، بازبینی جدی میطلبد.
بیتردید هدف از ارسال رسل، هدایت بشر بوده است و پیامبر اسلام، به صراحت، هدف از بعثت خود را اتمام و اصلاح اخلاق بشری عنوان مینماید.[2] لذا هرآنچه که بر پیامبر وحی شده برای هدایت انسان و در راستای ارتقاء سطح اخلاق در جوامع بشری بوده است. پس نمیتوان بخشی از آیات قرآن را صرفاً با دید نقل داستانها و قصص نگریست، بیآنکه به هدف اصلی از نازل شدن این آیات توجه نمود.
با مروری بر تفاسیری که برآیات مربوط به معجزات پیامبران نوشته شده است، میتوان دید که اکثر مفسران به همان مفهوم ظاهری این آیات، که بخش قابل توجهی از قرآن را به خود اختصاص داده، اکتفاء نموده و در نتیجه آنچه را که ارائه کردهاند، نقلی صرفاً داستانی است.
اکنون سؤال این است؛ اختصاص آیاتی با تفصیل به مبحث معجزات انبیاء در قرآن که آخرین کلام وحی میباشد که بدون تغییر و تصرف و تحریف باقی مانده و کاملترین و جامعترین کتاب هدایت است، چه چراغی را در مسیر هدایت انسانها روشن میسازد؟!
شاید برخی اینگونه پاسخ دهند که پیامبران برای اثبات اتصال خود به یک منبع فرابشری، نیازمند ارائه اعمال خارق عادت بودهاند، که به اذن خدا صورت میگرفته است تا مردم به دعوت آنها ایمان بیاورند. با فرض صحت این پاسخ، آیا مطرح شدن این معجزات در قرآن هم صرفاً یادآوری این مسائل بوده است؟ آیا اگر اذن الهی برای صورت پذیرفتن چنین معجزاتی، در راستای گسترش دین الهی و پذیرش پیام انبیاء از سوی مردم بوده، آنگاه پس از پیامبران، کمک خداوند برای پیشبرد ادیان به چه صورت تجلی یافته است؟
انسانها در جوامع کنونی روز به روز از معنویت فاصله میگیرند و یاد خدا در زندگی آنها کمرنگتر میشود. به نظر میرسد که دلیل عمدة این پدیده آن است که انسانها، خدا و کمک و جایگاه او را صرفاً در زندگی پیامبران الهی و خواص دین میبینند، و تفاسیری هم که علماء و مفسران از این مباحث داشتهاند نیز به این مسأله دامن زده یا حتی علت اصلی آن بوده است. بدان سبب که؛ انبیاء، همواره مخلوقی فراتر از بشر و با قدرتی ویژه معرفی شدهاند که از بشر معمولی فاصله بسیاری داشتهاند و به همین دلیل انتظار انسان مؤمن از آنها، انجام اعمالی عجیب و خارق عادت بوده است. گاهی چنان غلوّی نسبت به پیامبران اظهار شده که حتی بسیاری پنداشتهاند آنها در نیازهای روزمره هم با سایر انسانها تفاوت داشتهاند! آیة زیر از قول مردمی است که به دعوت پیامبر اسلام، چون همانند آنها راه میرود و میخورد، ایمان نمیآوردند!
«مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ» (فرقان 7)
این چه پیامبری است که غذاء می خورد و در بازارها راه میرود؟!
این آیه و آیات دیگر نشان دهندة دیدگاهی افراطی است که نسبت به پیامبران در طول تاریخ ابراز میشده است. چنین انتظاری از انبیاء سبب شده است مردم لطف و کمک الهی و حضور خدا در همة شؤون زندگی را صرفاً به زندگی فردی و اجتماعی پیامبران منحصر کنند. البته این هرگز به معنای پایین آوردن شأن و منزلت پیامبران الهی نمیباشد، و در این تردیدی نیست که آنان از چنان جایگاهی نزد خدا برخوردار بوده که مستحق نزول وحی شدهاند و همانطور که خداوند در تعلیم به پیامبر اسلام، صلی الله علیه و آله، میفرماید، همین پدیدۀ نزول وحی، وجه تمایز پیامبران با انسانهای دیگر بوده است:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ» (فصلت 6)
ای پیامبر بگو جز این نیست که من بشری همانند شما هستم که به من وحی میشود.
اگرچه اوضاع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و مسؤولیت هر یک از انبیاء، متفاوت بوده و مخصوص به زمان خود آنها، و برخوردار از حساسیت خاصی که قابل انکار نیست، اما در هر زمانی شرایط خاص اجتماعی و سیاسی هر جامعه، مصلح یا مصلحانی را میطلبد که با الگوبرداری دقیق از روش انبیاء به هدایت مردم و اصلاح اوضاع بپردازند. به نظر میرسد وجود قصص انبیاء در قرآن که آخرین کتاب وحی الهی است به همین جهت باشد تا سیرة پیامبران پیشین، به عنوان الگوی مصلحان اجتماعی، در قالب داستانها مطرح شود. با این اوصاف، محصورکردن حرکت اصلاحگرانه انبیاء در حصار نبوت، و برداشت ظاهری از آیاتی که به معجزات انبیاء میپردازند، فلسفة نزول این آیات را که باید چراغ هدایت و اسوه برای تمامی مصلحان و جنبشهای اصلاحطلبی در طول تاریخ باشد را با اشکال مواجه میسازد، و این دغدغۀ اصلی نگارنده از طرح چنین مبحثی است.
معجزات هر یک از انبیاء الهی، جای بازخوانی و بحث دارد که در این مقال نمیگنجد. اما از باب بیان این حقیقت که باید بتوانیم به منظری نو در رویکردمان به اذن الهی و نصرت او در زندگیمان دست یابیم و اندیشه و عمل خود را در راستای حرکت اصلاحی انبیاء قرار دهیم، در اینجا به مرور چند نمونه از آنها میپردازیم:
فرعون از موسی، علیه السلام، دعوت میکند تا در مناظرهیی که قرار است بین او و ساحران فرعون صورت گیرد، شرکت نماید. ساحرانی که از حرفهییترین افراد او در این زمینه هستند، و قرار است مردم را با سحر خود جذب کرده و از موسی دور کنند. ساحران هرچه در توان دارند بکار میگیرند و از همة امکاناتی که حکومت فرعون در اختیارشان گذارده استفاده میکنند تا موسی را مغلوب سازند، اما عصای موسی، به اذن خداوند، سِحر آنان را در هم میپیچد و نقشههاشان را نقش بر آب میکند، تا مردم به چشم خود ببینند که اگر موسی در راستای اصلاح جامعه گام برمیدارد، از مساعدت خداوند برخوردار است، و هرآنچه از اژدها و دیوی که ساحران مخالف، جهت انحراف افکار مردم گستردهاند، و نیز قدرت فرعون و درباریان او در حمایت از آن ساحران، در برابر قدرت خداوند و بازتاب آن در ید بیضاء و عصای موسی، همچون موجوداتی حقیرند که ناچیز و ناتوان، توسط ماری بلعیده میشوند.
در شرایطی که کفار مکه با همة قوا و امکانات حکومتی، و با تمام قدرت در برابر پیامبر ایستادگی میکردند، آیا گسترش دین اسلام را نمیتوان معجزه الهی دانست؟! آیا کلام الهی و آیاتی که بر پیامبر اسلام وحی میشد و در اختیار مردم قرار میگرفت را، آنگاه که علیرغم همة دشمنیها و ستیزه جوییها و کارشکنیهای قدرت حاکم، باعث میشد مردم فوج فوج به اسلام ایمان آورند، نمیتوان مصداق بارز معجزة الهی و بلعیده شدن مکر و حیلة کفار توسط عصای منطق کلام الهی دانست؟ آیا این بار، اذن الهی، عصای موسی را در دست پیامبر اسلام قرار نداده بود تا فریب و جادوگری کفار مکه را ببلعد و ناتوان سازد؟
معاویه با استفاده از بودجة بیت المال، برای جعل حدیث، پول میداد تا ذهن مسلمانان را از اصل دین اسلام و سیرة رسول خدا منحرف سازد، و اعمال خود را، با استفاده از احادیث جعلی از قول پیامبر، و آلودن دین به انواع خرافات توجیه کند. اما منطق علی علیه السلام، و ایمان راستین او به اسلام و راه رسول خدا، بر همة آن مکاریها و شعبده بازیها غلبه کرده و با وجود تبلیغات گستردة معاویه، سبب شده است راه علی، در تاریخ، به عنوان ادامة راه رسول ثبت شود. آیا این مصداقی از همان داستان معجزة غلبۀ عصای موسی بر ماران مکر و خدعة فرعون نیست؟
به یاد بیاوریم مصلحان اجتماعی را که در طول تاریخ کشورمان، بدون امکانات و با حداقل نیرو، صرفاً با اعتقاد به خداوند، در برابر قدرتهای فرعونی ایستادهاند و سحر و فریبشان را در هم پیچیدهاند، و با عصای ایمان، به جنگ اژدهای قدرت رفتهاند، و به مردم نشان دادهاند که افعیهای قدرتِ ظالمانه و فریبکارانه، توسط عصای قدرت ایمان بلعیده میشوند، و پیامشان را به مردم رساندند که به حرکت اصلاح طلبی آنها ایمان بیاورند و از کمک خداوند ناامید نگردند.
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ »(بقره 249)
چه بسیار گروههای اندکی که به اذن خداوند بر گروههای پرشمار فائق آمدند.
این آیة شریفه چنین معجزی را به همۀ زمانها و دورانها، و به تمام تاریخ مبارزة ملتها با ظلم و استبداد تعمیم میدهد.
اما عیسی علیه السلام، پیامبری که با نفخۀ مسیحایی خود مردگان را زنده میکرد، و به اذن خداوند به جامعة مرده زندگی میبخشید. زنده کردن مردگان یکی از معجزات عیسی است، که به اذن الهی، برای اثبات حقانیت راه خود، به مردم ارائه میداد. اما آیا میتوان انسان مرده را صرفاً کسی تصور کرد که قلب و تنفس او از کار افتاده است؟ آیا در ادبیات خودمان بارها از «مردن» برای نشان دادن ترس، بیانگیزگی، فضاء بستة اجتماعی و سیاسی و مفاهیم مشابه استفاده نشده است؟ آیا زمانیکه این مصرع را میخوانیم که «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»، این مفهوم در ذهن متبادر نمیشود که چنین شخصی هرگز نمیمیرد و عمر جاودانه مییابد؟ آیا از زنده بودن و زنده شدن، مفهوم جاودانگی در اندیشه و عمل و راه را استنباط نمیکنیم؟
زمانی که از حیات دوباره و زنده شدن مولانا پس از ورود شمس به زندگی او سخن میگوییم، اگر بگوییم کلام شمس، مولانا را زنده کرده است، آیا منظور این است که مولانا مرده بود و جسم او ناتوان از ادامة زندگی؟ آیا دم مسیحایی شمس را عامل تحول فکری و حیات معنوی مولانا تصور و تداعی نمیکنیم؟
چه بسیار در طول تاریخ که فضاء جامعه را بیانگیزگی و ناامیدی فراگرفته، و امید اصلاح به یأس مبدل گشته، و زندگی و شادابی، جای خود را به مردگی و خمودی داده، اما یک سخن صادقانه و اصلاحگرانه بر سخنان نابخردانه غلبهکرده، و بر قلب و جان مردم نشسته، و زندهشان کرده است!
آیا غلبة سخن حق بر باطل، و رسوایی آنان که گمان میبرند میتوانند با کلام ساحرانه خود ذهن مردم را مفتون خود سازند، و باطلشان را حق جلوه دهند، و همچنان از مرگ انگیزهها و امیدهای مردم ارتزاق کنند، و قدرتشان را تقویت نمایند، مصداق بارز اذن الهی برای نصرت مردم جهت حرکت در مسیر اصلاح خود و جامعهشان نیست؟ آیا میدان این مبارزه، عرصة مقابلة موسی با ساحران فرعون و بلعیده شدن اژدهای باطل توسط عصای حق به اذن و ارادة خداوند را تداعی نمیکند؟ آیا دمیده شدن امید زندگی در جامعهیی که انگیزه زیستن را از دست داده است، و زنده گشتن مردمی که در اثر ظلم و بیعدالتی، ناامیدانه چون مردگان، عقب ماندگی خود و اجتماع خویش را به نظاره نشستهاند، مصداق اذن الهی برای دمیدن امید زندگی در کالبد مردگان و اصلاح امور جامعه نمیباشد؟ آیا چنین اعتقادی، در طول تاریخ، امید و انگیزة اصلی مصلحان برای حرکت در مسیر دشوار و پرهزینة هدایت و اصلاح نبوده است؟
آری! اینگونه است که میتوان آیات قرآن را، در همة اعصار و قرون، جاری و ساری دانست، و اذن الهی برای هدایت بشر و اصلاح امور انسان را در همه احوال مشاهده نمود.
[1]ـ (مریم 30 تا 34) قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا، وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا، وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا، وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا، ذَلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ
[2]ـ بُعِثتُ لِـاُتَمِّمَ مَکارمَ الاخلاق.