«اگر ایمان اجباریِ انسانها منظور پروردگار بود، آن را در فطرتشان قرار میداد تا جزء غریزه و ذات آنها باشد، ولی خداوند نخواسته است آنان را مجبور سازد».[1] چندگفتار، ص 162
«اعتقاد به دین حق، فطری بشر است، ولی نوعاً، به سبب پیروی از هوای نفس و دنیا پرستی، انسان فطرت خود و تبعیت از عقل را بدست فراموشی میسپارد. انبیاء فطرت پاک و اصیلش را به وی تذکر میدهند تا به عقل خود رجوع کند و متوجه شود که تشخیص حق از باطل در وجود خودش نهفته است».[2] چندگفتار، ص 163
«هر چه در عالم واقع گردد چیزی جز آثار اسباب نیست که مسبَّباتش از آن تخلف نمیکند. پس هر چه از آنها که در اختیار انسان باشد، اگر در راه شرّ و فَساد قرارش دهد، از آن شرّ و فساد متولد میشود. و اگر در طریق خیر و سَداد[3] بکار بندد، از آن خیر و صلاح و رَشاد زاییده میشود. مثل آتشِ سوزان که برای خیر و منافع خلق آفریده شده و سوزانندگی از آن منفک نمیگردد، و آنچه را که قابل سوختن است میسوزاند. حال اگر انسان در راه منفعت بکارش بندد نافع است، و اگر در ضرر مصرف نماید، زیان آور است.باری تعالی، عقل متّصل[4]، و به تَبَع آن عقل منفصل را که نبیّ باشد، به انسان عطاء فرموده، تا هر دو، به کمک هم، طُرق صلاح و فساد را به انسان بنمایانند. به طوری که نعمتها را در غیر موضعی که برایش خلق شده قرار ندهند، که از آنها به جای خیر و سعادت، شرّ و شَقاوت پدید آید. و مَثَلِ آتش، حکم کافّۀ نعمتها است». چندگفتار، ص 153
«هر آنچه از سوی قادر متعال نازل شده و در قرآن آمده، در ارتباط با انسان و برای انسان است. همانطورکه انسان خلاصۀ اکوان و سُلالَۀ مُلک و ملکوت است، و همانگونه که وجودش دارای دو بُعد است، و هر بُعدی نیز به ابعاد بیشمار منتهی میگردد، و انواع استعدادات و قابلیّات خارج از حدّ اِحصاء، در وی پیچیده و مستتر است، تعریف و شناخت او نیز، با تمام ابعاد و حیثیّاتش، غامض و پیچ در پیچ است. ازینرو فکر بلیغ و غوص و غور در ژرف دریای وجودش لازم است تا حقیقت آن شناخته شود، و طرق مختلفی که در مسیر او قرار دارند ظاهر گردد، و حرکت او، به سمت هدف تعیین شده، در صراط مستقیم حق واقع شود.
قرآن با بیان کوتاه، هویّت و ذاتیات و عرضیات انسان را پدیدار و آشکار مینماید. و با تمثیلات گوناگون و کنایات و استعارات متنوعه، وضعیت سائر [5]و مسیر و هدف را روشن میسازد. برای شناخت این کلافۀ تو در تو، باید سررشته را به دست آورد. چه اگر سررشته بدست نیاید، هر قدر در آیات مربوط به انسان بیشتر سخن سرایی شود و حجم کتابها افزایش یابد، سردرگمی نیز افزوده میگردد و گره روی گره زده میشود. در چنین وضعی است که میگویند؛ کثیری از آیات قرآن قابل فهم نیست، یا متشابهات آن از درک بشر خارج است. جای تعجب است که با این حال تمام آیات قرآن را، به گمان خود تفسیر میکنند، و نمیگویند؛ ما از درک مراد فلان آیه عاجزیم، لذا از بیان آن صرف نظر مینماییم، و نوعاً بر خلاف گفته و عقیدۀ خود، در تفسیر همۀ آیات قلم فرسایی میکنند و آیهیی نیست که مفسری گفته باشد؛ این از متشابهات است ]و من از درک معنای آن عاجزم[.
علماء دین، به جای آنکه سالهای دراز عمر بیبدیل خود را صرف بحث در اصول فقه و فقه مصطلح نمایند، اگر به بحث و تنقیب [6]مسائل میپرداختند و قسمتی از وقت خود را در تفسیر تحقیقی و استکشاف دقائق و رقائق قرآن، و استفاده از کُنوز و رموزش صرف مینمودند، نه ابهامی در آیهیی میماند و نه قرآن از مرجعیت ساقط میشد و نه مسلمین اینگونه دچار ضعف و انکسار[7] و انحطاط میشدند.
اما با تأسف باید گفت که تاکنون چنین نشده، و متأخرین پیوسته گفتههای سابقین، از اهل سنّت و شیعه را مصدر و ملاک تفسیر قرار داده، و اقوال ایشان را که ممزوج با اراجیف و مخلوط با مجعولات بود، مثل قفلهایی بر دلهای خود زده و از تدبر در قرآن اعراض نمودهاند. بدین نحو کتاب الهی را نه فقط کم فائده جلوه دادند، بلکه قسمت زیادی از آن را غیر معقول و به صورت داستان، و برخی را به شکل افسانه، در معرض و منظر عموم نهادند، و کتابی را که میگوید: «اگر از نزد غیر خدا بود هرآینه اختلافی فراوان در آن مییافتند»[8]، متعارض و متخالف ارائه نمودند. در صورتی که اعظم وظائف علماء دین، اهتمام به کشف حقائق قرآن و فهم متشابهاتش میباشد، به طوری که هیچ تضاد و تخالف و ابهامی درآن نباشد. و معرفت خدا، و شناسایی انسان و شناخت زندگی صحیح شخصی و جمعی، و طرق کسب آزادی راستین، و علل و عوامل ایجاد آن، و تبيین اصول عدالت واقعی و اسباب تحقق آن، طرق تحصیل مساوات، و در نهایت، شرائط نیل به زندگی گوارا و پدید آوردن مدینۀ فاضله، از جمله مسائلی است که اکیداً بشر بدان محتاج است، و باید علماء از حاقّ قرآن همه را استخراج کنند، و قبل از هر کس، خود بدان عامل شوند تا بتوانند معنای حیات حقیقی مطلوب خداوند، و معنای همزیستی مسالمت آمیز را به جوامع بشری نشان دهند، و اعلام کنند که جنگ و نزاع بین انسانها باید موقوف گردد...». آدم از نظر قرآن، ج 2، ص 241 و 242
«کتاب الهی منصوص است بر اینکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب، قیام مردم به قسط و عدل است. به عبارت دیگر، غرض در دو چیز خلاصه میشود؛ یکی اثبات و دیگری نفی. و نتیجۀ حاصل، لاینفک ازآن دو میباشد.
و اما اثباتش، معرفت خدا است برای عبادت کردن او؛ یعنی اطاعت از آنچه امر فرموده، که در واجبات و مندوبات خلاصه میشود. در واجبات و مندوبات به منظور تهذیب اخلاق است از رذائل و آراستنش به فضائل، تا نفس را به خیر و صلاح سوق دهد و شرّ و فساد در وی راه نیابد. همانگونه که به نماز امر میکند که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ» [9]است، و دوام ذکر خدا را باعث میگردد: «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»[10]. پس اگر نمازش، وی را از فحشاء و منکر باز ندارد، بر دوریش از خدا میافزاید: «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»،[11] نماز میگذارند اما از مقصودش غافلند. و نیز به روزه امر میکند باشد که پرهیزگار شوند. و همینطور است همۀ عبادات و احکامیکه انسان مأمور به انجام آن شده، همه جالب و جامع نیازهای انسان در بقاء و سلامت و سعادتش میباشد.
و اما نفی آن، شرک نیاوردن به خدا است که انسان، خود یا شیطان خود را نپرستد. این شیطانِ نفس است که انسان را به زشتی، ظلم و تجاوز امر میکند و در زیان رساندن به یکی از متعلقات روحی و جسمی فرد یا اجتماع خلاصه میشود. به همین جهت خدای متعال برای دفع ضرر از بشر، شرک را نهی فرموده. پس اعتقاد به خدا و معرفت او اساس اصلاح انسان است، و اصلاح انسان اساس عدل و احسان، و دوری از عدوان و پایۀ عمران و حفظ بشر از شرّ و فساد است، و معرفت خدا چیزی نیست که آثارش عائد خدا گردد. خداوند غنی بالذّات است و محتاج خلق نیست: «مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ»،[12] «وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ»،[13] «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».[14]
معرفت خدا انگیزهیی است برای انسان که از او اطاعت کند و متخلق به صفاتش گردد و این کمال حقیقی برای انسان است. کمالی بیهمتا و بینظیر که جالب همۀ خیرات و دافع همۀ سیئات است. انسان را به عظمت و بزرگواری میرساند و لذات و بهرههای دنیا و آخرت را به او میبخشد. مِن حَیثُالمجموع، از این اثبات و نفی، تأمین و تکمیل سعادت انسان، حاصل میآید. «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا»[15]. نتیجۀ حاصل، لازمۀ اخلاق و افعال انسان است، از خوبیها و بدیها، و انسان به عملش جزاء داده میشود، اگر خوب باشد خوب، اگر بد باشد بد.
اگر بخواهیم درجات اعمال خوب و درکات افعال بد را بشناسیم، راهش این است که میزان فوائد یا مضارّی را که به نوع بشر میرساند، بسنجیم. هر عملیکه در رساندن منفعت معنوی و مادی به انسان قویتر باشد، در درجۀ عالیتر واقع شده و پاداش عامل به آن هم به همین نسبت برتر است. همانطور که گناهان هم به حسب ضرری که به انسان میرسانند متفاوتند. آنچه برای فرد و جامعه، ضررش بیشتر، گناهش بزرگتر و عقابش شدیدتر است.
اگر به کتب فقهی مراجعه کنیم، چه از عامّه[16] چه از خاصّه[17]، مسائل مدون بسیاری مییابیم که هیچ ارتباطی با منافع مادی و معنوی انسان ندارد.[18] ازینرو برای این قسم از مسائل، هیچ دلیلی از کتاب و سنت قطعیه نیافتهاند، به ناچار «انسداد باب علم و حجیت ظنّ»[19] را مطرح ساختهاند تا بتوانند به اخبار آحاد متخالف که صدورشان از شارع ثابت نیست، بلکه غالباً عدم صدورشان از جانب شرع قطعیّت دارد، استناد نمایند.
قائلین به عمل به اخبار آحاد، که نه موجب علم است نه عمل، به این حد هم قانع نشدند و در بسیاری از موارد، به اخبار آحاد ضعیفی که ضد کتاب مجید و سنّت متواتره است، عمل نمودند، تا جایی که کتاب و سنّت از دائرۀ دین خارج شد و آراء مجتهدین قائم مقام آن گردید. همانگونه که متذکر شدیم، کمتر کسی را میتوان یافت که از حکم خدا در کتابش یا سنّت پیامبرش سؤال کند. اهل سنّت از آراء مالک، ابوحنیفه، شافعی و حنبلی میپرسند و شیعیان از آراء فقهاء!! اصلاً به فکرشان خطور نمیکند که آراء این فقهاء، با تضاد شدیدی که در فتاوای خود دارند، به نصّ قرآن، نمیتواند به خدا مستند باشد، زیرا قرآن استدلال میکند که وجود اختلاف از جانب خداوند نیست؛ «لَو کانَ من عندَ غَیرِ اللهِ لَوَجَدوا فیه اختلافاً کثیراً».[20] اما بر خلاف نصّ قرآن، این آراء متضاد و اختلاف بین فقهاء، تبدیل به دین گشته، نسبت به صاحبانش غلوّ شده، و گفتارشان را تقلید کردند، چه به گناه امر نمودند چه به طاعت خدا! این سیره در عامّه[21] آغاز شد و شیعه که نگهبان اسلام است،[22] باید به پیروی از ائمه علیهم السلام و اعلام علماء رضوان الله علیهم، احکام و فتاوی را مستند به علم نمایند.
این بلاء بزرگ بر اسلام و مسلمین فروریخت، علاجی هم ندارد مگر بیداری مسلمانان و بازگشتشان از این اعتقاد باطل ویرانگری که اساس و بنیان اسلام را فروپاشیده. و تمسکشان به کتاب الهی، و عدم اطاعتشان از «مخلوق در معصیت خالق»،[23] و اخذ دینشان از خدا و رسولی که به او وحی شده نه از سائر مردم، چه مُتَّسِم به علم باشند یا نباشند.
حال روشن است که غرض از بعثت انبیاء، تهذیب نفوس بشر و تزکیۀ آن است تا آماده شود هر چه به او امر شده عمل نماید و از هرچه نهی شده دست بردارد، قائم به قسط گردد و متّصف به صفات کمال. هم صالح شود هم مصلح. به همین جهت سرتاسر کتاب خدا مملوّ است از ذکر اخلاق فاضله و اعمال حسنه که انسان را به اکتساب و اکمالش ترغیب میکند، و نیز بدیهای اخلاق و زشتیهای افعال که مرتکبین آن را در غایت تشدید و تهدید، به عذاب شدید و لعنت و غضب وعده میدهد تا کاری از انسان سر نزند که دستاورد مردم را از بین ببرد، تا خیر را به شر، و نفع را به ضرر مبدل سازد، به جامعه ظلم نکند وحَرْث و نسل (اقتصاد و انسان) را هلاک نسازد، و آتشی نیفروزد که خود و خلق را در آن بسوزاند. آنگاه خورشید سعادت و رستگاری بشر طلوع میکند و چشمههای برکت و صلاح بر او جاری میگردد، عالم انسان محل نیکیها میشود و هیچ ضرر و فسادی در آن نخواهد بود و هر کس راه صواب و سَداد و رشد و ارشاد را میپیماید». حجیت ظن فقیه، ص 115و 119
«... علت اینکه قرآن نسیاً منسیّاً شده، آن است که کثیری از فقهاء، گمان بردهاند علم دین و احکامش همین اختلافات است. سپس عمر خویش را صرف بحث در مسائلش نمودند. در حالی که حتی در یک مسألهاش به اتفاق نظر نرسیدهاند، و قرآن را کنار گزارده، تصور کردهاند نزد خدا مکانی دارند. از تربیت امت چشم پوشیده، آنها را به تبعیّت کتاب خدا سوق ندادند، و مردم هم مُهمَل و بیهدف به جایی راه نیافتند. اخلاقشان فاسد شد، اعمالشان به بدی گرایید و به این اکتفاء کردند که چند مسألهیی را که غالباً هیچ ارتباطی با مقاصد دین ندارد، از رسالههای عملیۀ مختلف و متباین بخوانند، بیآنکه نصّ ثابتی از پیامبر اسلام دربارۀ آنها وارد شده باشد». حجیت ظن فقیه، ص 121
«اعتقاد به دین حق، فطری بشر است، ولی نوعاً، به سبب پیروی از هوای نفس و دنیا پرستی، انسان فطرت خود و تبعیت از عقل را بدست فراموشی میسپارد. انبیاء فطرت پاک و اصیلش را به وی تذکر میدهند تا به عقل خود رجوع کند و متوجه شود که تشخیص حق از باطل در وجود خودش نهفته است».[2] چندگفتار، ص 163
«هر چه در عالم واقع گردد چیزی جز آثار اسباب نیست که مسبَّباتش از آن تخلف نمیکند. پس هر چه از آنها که در اختیار انسان باشد، اگر در راه شرّ و فَساد قرارش دهد، از آن شرّ و فساد متولد میشود. و اگر در طریق خیر و سَداد[3] بکار بندد، از آن خیر و صلاح و رَشاد زاییده میشود. مثل آتشِ سوزان که برای خیر و منافع خلق آفریده شده و سوزانندگی از آن منفک نمیگردد، و آنچه را که قابل سوختن است میسوزاند. حال اگر انسان در راه منفعت بکارش بندد نافع است، و اگر در ضرر مصرف نماید، زیان آور است.باری تعالی، عقل متّصل[4]، و به تَبَع آن عقل منفصل را که نبیّ باشد، به انسان عطاء فرموده، تا هر دو، به کمک هم، طُرق صلاح و فساد را به انسان بنمایانند. به طوری که نعمتها را در غیر موضعی که برایش خلق شده قرار ندهند، که از آنها به جای خیر و سعادت، شرّ و شَقاوت پدید آید. و مَثَلِ آتش، حکم کافّۀ نعمتها است». چندگفتار، ص 153
«هر آنچه از سوی قادر متعال نازل شده و در قرآن آمده، در ارتباط با انسان و برای انسان است. همانطورکه انسان خلاصۀ اکوان و سُلالَۀ مُلک و ملکوت است، و همانگونه که وجودش دارای دو بُعد است، و هر بُعدی نیز به ابعاد بیشمار منتهی میگردد، و انواع استعدادات و قابلیّات خارج از حدّ اِحصاء، در وی پیچیده و مستتر است، تعریف و شناخت او نیز، با تمام ابعاد و حیثیّاتش، غامض و پیچ در پیچ است. ازینرو فکر بلیغ و غوص و غور در ژرف دریای وجودش لازم است تا حقیقت آن شناخته شود، و طرق مختلفی که در مسیر او قرار دارند ظاهر گردد، و حرکت او، به سمت هدف تعیین شده، در صراط مستقیم حق واقع شود.
قرآن با بیان کوتاه، هویّت و ذاتیات و عرضیات انسان را پدیدار و آشکار مینماید. و با تمثیلات گوناگون و کنایات و استعارات متنوعه، وضعیت سائر [5]و مسیر و هدف را روشن میسازد. برای شناخت این کلافۀ تو در تو، باید سررشته را به دست آورد. چه اگر سررشته بدست نیاید، هر قدر در آیات مربوط به انسان بیشتر سخن سرایی شود و حجم کتابها افزایش یابد، سردرگمی نیز افزوده میگردد و گره روی گره زده میشود. در چنین وضعی است که میگویند؛ کثیری از آیات قرآن قابل فهم نیست، یا متشابهات آن از درک بشر خارج است. جای تعجب است که با این حال تمام آیات قرآن را، به گمان خود تفسیر میکنند، و نمیگویند؛ ما از درک مراد فلان آیه عاجزیم، لذا از بیان آن صرف نظر مینماییم، و نوعاً بر خلاف گفته و عقیدۀ خود، در تفسیر همۀ آیات قلم فرسایی میکنند و آیهیی نیست که مفسری گفته باشد؛ این از متشابهات است ]و من از درک معنای آن عاجزم[.
علماء دین، به جای آنکه سالهای دراز عمر بیبدیل خود را صرف بحث در اصول فقه و فقه مصطلح نمایند، اگر به بحث و تنقیب [6]مسائل میپرداختند و قسمتی از وقت خود را در تفسیر تحقیقی و استکشاف دقائق و رقائق قرآن، و استفاده از کُنوز و رموزش صرف مینمودند، نه ابهامی در آیهیی میماند و نه قرآن از مرجعیت ساقط میشد و نه مسلمین اینگونه دچار ضعف و انکسار[7] و انحطاط میشدند.
اما با تأسف باید گفت که تاکنون چنین نشده، و متأخرین پیوسته گفتههای سابقین، از اهل سنّت و شیعه را مصدر و ملاک تفسیر قرار داده، و اقوال ایشان را که ممزوج با اراجیف و مخلوط با مجعولات بود، مثل قفلهایی بر دلهای خود زده و از تدبر در قرآن اعراض نمودهاند. بدین نحو کتاب الهی را نه فقط کم فائده جلوه دادند، بلکه قسمت زیادی از آن را غیر معقول و به صورت داستان، و برخی را به شکل افسانه، در معرض و منظر عموم نهادند، و کتابی را که میگوید: «اگر از نزد غیر خدا بود هرآینه اختلافی فراوان در آن مییافتند»[8]، متعارض و متخالف ارائه نمودند. در صورتی که اعظم وظائف علماء دین، اهتمام به کشف حقائق قرآن و فهم متشابهاتش میباشد، به طوری که هیچ تضاد و تخالف و ابهامی درآن نباشد. و معرفت خدا، و شناسایی انسان و شناخت زندگی صحیح شخصی و جمعی، و طرق کسب آزادی راستین، و علل و عوامل ایجاد آن، و تبيین اصول عدالت واقعی و اسباب تحقق آن، طرق تحصیل مساوات، و در نهایت، شرائط نیل به زندگی گوارا و پدید آوردن مدینۀ فاضله، از جمله مسائلی است که اکیداً بشر بدان محتاج است، و باید علماء از حاقّ قرآن همه را استخراج کنند، و قبل از هر کس، خود بدان عامل شوند تا بتوانند معنای حیات حقیقی مطلوب خداوند، و معنای همزیستی مسالمت آمیز را به جوامع بشری نشان دهند، و اعلام کنند که جنگ و نزاع بین انسانها باید موقوف گردد...». آدم از نظر قرآن، ج 2، ص 241 و 242
«کتاب الهی منصوص است بر اینکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب، قیام مردم به قسط و عدل است. به عبارت دیگر، غرض در دو چیز خلاصه میشود؛ یکی اثبات و دیگری نفی. و نتیجۀ حاصل، لاینفک ازآن دو میباشد.
و اما اثباتش، معرفت خدا است برای عبادت کردن او؛ یعنی اطاعت از آنچه امر فرموده، که در واجبات و مندوبات خلاصه میشود. در واجبات و مندوبات به منظور تهذیب اخلاق است از رذائل و آراستنش به فضائل، تا نفس را به خیر و صلاح سوق دهد و شرّ و فساد در وی راه نیابد. همانگونه که به نماز امر میکند که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ» [9]است، و دوام ذکر خدا را باعث میگردد: «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»[10]. پس اگر نمازش، وی را از فحشاء و منکر باز ندارد، بر دوریش از خدا میافزاید: «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»،[11] نماز میگذارند اما از مقصودش غافلند. و نیز به روزه امر میکند باشد که پرهیزگار شوند. و همینطور است همۀ عبادات و احکامیکه انسان مأمور به انجام آن شده، همه جالب و جامع نیازهای انسان در بقاء و سلامت و سعادتش میباشد.
و اما نفی آن، شرک نیاوردن به خدا است که انسان، خود یا شیطان خود را نپرستد. این شیطانِ نفس است که انسان را به زشتی، ظلم و تجاوز امر میکند و در زیان رساندن به یکی از متعلقات روحی و جسمی فرد یا اجتماع خلاصه میشود. به همین جهت خدای متعال برای دفع ضرر از بشر، شرک را نهی فرموده. پس اعتقاد به خدا و معرفت او اساس اصلاح انسان است، و اصلاح انسان اساس عدل و احسان، و دوری از عدوان و پایۀ عمران و حفظ بشر از شرّ و فساد است، و معرفت خدا چیزی نیست که آثارش عائد خدا گردد. خداوند غنی بالذّات است و محتاج خلق نیست: «مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ»،[12] «وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ»،[13] «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».[14]
معرفت خدا انگیزهیی است برای انسان که از او اطاعت کند و متخلق به صفاتش گردد و این کمال حقیقی برای انسان است. کمالی بیهمتا و بینظیر که جالب همۀ خیرات و دافع همۀ سیئات است. انسان را به عظمت و بزرگواری میرساند و لذات و بهرههای دنیا و آخرت را به او میبخشد. مِن حَیثُالمجموع، از این اثبات و نفی، تأمین و تکمیل سعادت انسان، حاصل میآید. «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا»[15]. نتیجۀ حاصل، لازمۀ اخلاق و افعال انسان است، از خوبیها و بدیها، و انسان به عملش جزاء داده میشود، اگر خوب باشد خوب، اگر بد باشد بد.
اگر بخواهیم درجات اعمال خوب و درکات افعال بد را بشناسیم، راهش این است که میزان فوائد یا مضارّی را که به نوع بشر میرساند، بسنجیم. هر عملیکه در رساندن منفعت معنوی و مادی به انسان قویتر باشد، در درجۀ عالیتر واقع شده و پاداش عامل به آن هم به همین نسبت برتر است. همانطور که گناهان هم به حسب ضرری که به انسان میرسانند متفاوتند. آنچه برای فرد و جامعه، ضررش بیشتر، گناهش بزرگتر و عقابش شدیدتر است.
اگر به کتب فقهی مراجعه کنیم، چه از عامّه[16] چه از خاصّه[17]، مسائل مدون بسیاری مییابیم که هیچ ارتباطی با منافع مادی و معنوی انسان ندارد.[18] ازینرو برای این قسم از مسائل، هیچ دلیلی از کتاب و سنت قطعیه نیافتهاند، به ناچار «انسداد باب علم و حجیت ظنّ»[19] را مطرح ساختهاند تا بتوانند به اخبار آحاد متخالف که صدورشان از شارع ثابت نیست، بلکه غالباً عدم صدورشان از جانب شرع قطعیّت دارد، استناد نمایند.
قائلین به عمل به اخبار آحاد، که نه موجب علم است نه عمل، به این حد هم قانع نشدند و در بسیاری از موارد، به اخبار آحاد ضعیفی که ضد کتاب مجید و سنّت متواتره است، عمل نمودند، تا جایی که کتاب و سنّت از دائرۀ دین خارج شد و آراء مجتهدین قائم مقام آن گردید. همانگونه که متذکر شدیم، کمتر کسی را میتوان یافت که از حکم خدا در کتابش یا سنّت پیامبرش سؤال کند. اهل سنّت از آراء مالک، ابوحنیفه، شافعی و حنبلی میپرسند و شیعیان از آراء فقهاء!! اصلاً به فکرشان خطور نمیکند که آراء این فقهاء، با تضاد شدیدی که در فتاوای خود دارند، به نصّ قرآن، نمیتواند به خدا مستند باشد، زیرا قرآن استدلال میکند که وجود اختلاف از جانب خداوند نیست؛ «لَو کانَ من عندَ غَیرِ اللهِ لَوَجَدوا فیه اختلافاً کثیراً».[20] اما بر خلاف نصّ قرآن، این آراء متضاد و اختلاف بین فقهاء، تبدیل به دین گشته، نسبت به صاحبانش غلوّ شده، و گفتارشان را تقلید کردند، چه به گناه امر نمودند چه به طاعت خدا! این سیره در عامّه[21] آغاز شد و شیعه که نگهبان اسلام است،[22] باید به پیروی از ائمه علیهم السلام و اعلام علماء رضوان الله علیهم، احکام و فتاوی را مستند به علم نمایند.
این بلاء بزرگ بر اسلام و مسلمین فروریخت، علاجی هم ندارد مگر بیداری مسلمانان و بازگشتشان از این اعتقاد باطل ویرانگری که اساس و بنیان اسلام را فروپاشیده. و تمسکشان به کتاب الهی، و عدم اطاعتشان از «مخلوق در معصیت خالق»،[23] و اخذ دینشان از خدا و رسولی که به او وحی شده نه از سائر مردم، چه مُتَّسِم به علم باشند یا نباشند.
حال روشن است که غرض از بعثت انبیاء، تهذیب نفوس بشر و تزکیۀ آن است تا آماده شود هر چه به او امر شده عمل نماید و از هرچه نهی شده دست بردارد، قائم به قسط گردد و متّصف به صفات کمال. هم صالح شود هم مصلح. به همین جهت سرتاسر کتاب خدا مملوّ است از ذکر اخلاق فاضله و اعمال حسنه که انسان را به اکتساب و اکمالش ترغیب میکند، و نیز بدیهای اخلاق و زشتیهای افعال که مرتکبین آن را در غایت تشدید و تهدید، به عذاب شدید و لعنت و غضب وعده میدهد تا کاری از انسان سر نزند که دستاورد مردم را از بین ببرد، تا خیر را به شر، و نفع را به ضرر مبدل سازد، به جامعه ظلم نکند وحَرْث و نسل (اقتصاد و انسان) را هلاک نسازد، و آتشی نیفروزد که خود و خلق را در آن بسوزاند. آنگاه خورشید سعادت و رستگاری بشر طلوع میکند و چشمههای برکت و صلاح بر او جاری میگردد، عالم انسان محل نیکیها میشود و هیچ ضرر و فسادی در آن نخواهد بود و هر کس راه صواب و سَداد و رشد و ارشاد را میپیماید». حجیت ظن فقیه، ص 115و 119
«... علت اینکه قرآن نسیاً منسیّاً شده، آن است که کثیری از فقهاء، گمان بردهاند علم دین و احکامش همین اختلافات است. سپس عمر خویش را صرف بحث در مسائلش نمودند. در حالی که حتی در یک مسألهاش به اتفاق نظر نرسیدهاند، و قرآن را کنار گزارده، تصور کردهاند نزد خدا مکانی دارند. از تربیت امت چشم پوشیده، آنها را به تبعیّت کتاب خدا سوق ندادند، و مردم هم مُهمَل و بیهدف به جایی راه نیافتند. اخلاقشان فاسد شد، اعمالشان به بدی گرایید و به این اکتفاء کردند که چند مسألهیی را که غالباً هیچ ارتباطی با مقاصد دین ندارد، از رسالههای عملیۀ مختلف و متباین بخوانند، بیآنکه نصّ ثابتی از پیامبر اسلام دربارۀ آنها وارد شده باشد». حجیت ظن فقیه، ص 121
-[1] بقره 256، یونس 99، هود 28، غاشیه 23، کهف 29، مدثر 36 و 37، انسان 3، اعراف 188، هود12، بقره 119، فاطر24، اسراء105، احزاب45، سبأ 25 و 28، رعد 7، انعام 48، کهف 56، ق45.
-[2] انسان 29، مزمّل 9، مدثر 54، نبأ 39، تکویر 27 و 28، فصلت 40.
[3]- سَداد: صواب و استقامت، درستی و استحکام در قول و عمل.
-[4] خرد آدمی
-[5] سائر: سِیر کننده.
-[6] تنقیب؛ کند و کاو و کاوش.
[7]ـ انکسار؛ سرشکستگی.
[8]- نساء 82: ولَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا.
-[9] عنکبوت 45: نماز، انسان را از کار زشت آشکار و نهان باز میدارد.
-[10] طه 14: نماز را برای یادآوری من بپادار.
-[11] ماعون 4 و 5: وای بر حال نمازگزاران، آنانکه از نماز خود غافلند و آن را ناچیز میشمارند.
[12]ـ ذاریات 57: نه رزقی از ایشان میخواهم و نه میخواهم که مرا اطعام کنند.
-[13] انعام 133: پروردگار تو بینیاز است و صاحب رحمت.
-[14] فاطر 15: و ای مردمان، شما محتاج خداوندید و خداوند بینیازی پسندیده است.
-[15] نساء36: بپرستید خدای را و انباز نسازید برای او چیزی را.
-[16] اهل سنت
-[17] شیعه
-[18] اما متأسفانه فقهاء گمان بردهاند مهمترین چیزی که خداوند از بندگانش خواسته و به انجامش مکلفشان نموده، همین مسائلی است که ایشان احداث کرده و در کتابهایشان مدون نموده و از دین خدا دانستهاند. این دسته از فقهاء از مراد اصلی غافل شدند و از راه صواب و سداد منحرف گشتند و بدعت گزاردند.
-[19] انسداد باب علم یعنی اینکه مردم نیاز به احکامی دارند که راهی به شناختش ندارند، درحالیکه مکلّف به انجامش میباشند، پس به ظنّ فقیهی از فقهاء محتاجند و باید از آنها تقلید کنند. حال آنکه قرآن صریحاً میگوید: «وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًاَ»، «همانا گمان، چیزی از حق دربرندارد و چیزی را بینیاز از حق نمیکند»(یونس36).
-[20] نساء 82: اگر از نزد کسی جز خدا بود، درآن اختلاف بسیاری مییافتند.
-[21] اهل سنت
-[22] و شیعه نیز همین راه را پیگرفت.
-[23] لا طاعـةَ لـمَخلوقٍٍ فی معصيـَة الـخـالق، نهج البلاغه، مغنیه، ج 4، کلمات قصار، ص 325.