از منظر قرآن قلب جایگاه نزول وحی و هبوط جبریل است، یعنی جبریل در قلب پیامبر مینشیند. «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ»(بقره-97) ای پیامبر به آن کسانی که با جبریل دشمنند (یعنی با نزول وحی و این که این کتاب از طرف خدا است و تو میگویی من از خودم نمیگویم، دشمنی میکنند)، بگو: «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ»(بقره-97) جبریل است که وحی و کتاب را فرود آورده و تدریجاً بر دل تو نشاده است، التبه «بِإِذْنِ اللَّهِ»(بقره-97) به إذن إلهی! حال اگر قرار است جبریل حامل وحی باشد و فرودگاه او هم قلب باشد، این دل باید خیلی پاک، خیلی تمیز و باید مثل آیینه باشد، و هیچ پلیدی و خُبثی در آن نباشد! و اگر بخواهیم این قرآن بر دلهای ما نیز نازل شود، جبریل باید آن را نازل کند! پس جبریل باید بر دل هر انسانی بنشیند! پس قلبها باید مثل قلب پیامبر باشد! وقتی این طور شد، قرآن را میفهمد! تا زمانی که پلیدیها با اوصاف ناپسند در دل انسان لانه کرده است، قرآن قابل فهم نیست! و تنها قابل قرائت به زبان است و از زبان بالاتر نمیرود و به دلها نمینشیند! قلب انسان برای فهم قرآن باید آمادگی داشته باشد و باید این مرکز هبوط جبریل، صاف و پاک و آینه بشود! و این به إذن إلهی است، یعنی در چارچوب نظامات الهی صورت میگیرد! آیا مسلمانها، واقعاً این طور هستند؟! چرا انتظار داریم قرآن فهمیده و اجراء بشود و ما عاملان به آن باشیم؟! امکان ندارد! پس بیاییم همین طور که با روزه گرفتن، جسم را از پلیدیهای جسمی پاک میکنیم، قلبمان را هم از خویهای رذیله پاک کنیم تا این قرآن بر قلب ما نازل شود! دل مرکز یا محبط جبریل و محل نزول وحی و محل ذکر خدا، جایی است که از ذکر خدا اطمینان حاصل میشود و نرمی پیدا میکند. دل مرکز تعقل است و دل است که میفهمد. دل جای آرامش و سکینه است، جای الفت و پیوند با یکدیگر، جای خشوع و اطمینان به خدا است! یعنی اگر خدا در دل انسان جا باز کرد، این دل در برابر آن صاحبدل خاشع است! و خشوع هم عبارت است از تعظیم و فروتنی معنوی در برابر هر کسی. و وقتی انسانها ایمان بیاورند «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»(حج-54) قلبهاشان دارای اخبات میشود. خُبت به معنای این است که دل، اسیر چنگال خدا بشود و خودش را گرفتار در عشق محبوب ببیند. اخبات این است که دیگر نتواند از خدا جدا بشود و این مقام شامخی است. بعد از این که دل مُخبِت شد، عاشق و خاشع شد، آن وقت دلِ خاشع، دلِ عاشق، دیگر دنبال هوای نفس خود نیست، بلکه دنبال این است که هرچه معشوق بگوید. پس تو اگر به راستی خدا را بشناسی، و به راستی عشق او در دل تو جا بگیرد، و به راستی آن امانت و ودیعهیی را، که به اسم روح، در وجود تو گزاشته بشناسی، دائم باید دلتنگ او باشی! در آن حالت است که آن وقت دیگر از کار خیر، از جهاد با مال و جان و از اجراء هر فرمان الهی و اجتناب از هر نهی او وحشتی نداریم، و هر لحظهیی که اتفاق افتاد، «فُزتُ وَ ربّ الکَعبَه»، لحظة پیروزی و رستگاری است! لحظة اتصال واقعی به محبوب است! و اینها همه کار دل است. و این دل در گِرُو و اسیر محبت الهی است و «يهْدِ قَلْبَهُ»(تغابن- 11) این قلب هدایت شده است و راه را پیدا کرده و نور با نور درآمیخته، و نور این انسان با نور خدا یکی شده است.
از منظر قرآن قلب جایگاه نزول وحی و هبوط جبریل است، یعنی جبریل در قلب پیامبر مینشیند. «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ»(بقره-97) ای پیامبر به آن کسانی که با جبریل دشمنند (یعنی با نزول وحی و این که این کتاب از طرف خدا است و تو میگویی من از خودم نمیگویم، دشمنی میکنند)، بگو: «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ»(بقره-97) جبریل است که وحی و کتاب را فرود آورده و تدریجاً بر دل تو نشاده است، التبه «بِإِذْنِ اللَّهِ»(بقره-97) به إذن إلهی! حال اگر قرار است جبریل حامل وحی باشد و فرودگاه او هم قلب باشد، این دل باید خیلی پاک، خیلی تمیز و باید مثل آیینه باشد، و هیچ پلیدی و خُبثی در آن نباشد! و اگر بخواهیم این قرآن بر دلهای ما نیز نازل شود، جبریل باید آن را نازل کند! پس جبریل باید بر دل هر انسانی بنشیند! پس قلبها باید مثل قلب پیامبر باشد! وقتی این طور شد، قرآن را میفهمد! تا زمانی که پلیدیها با اوصاف ناپسند در دل انسان لانه کرده است، قرآن قابل فهم نیست! و تنها قابل قرائت به زبان است و از زبان بالاتر نمیرود و به دلها نمینشیند! قلب انسان برای فهم قرآن باید آمادگی داشته باشد و باید این مرکز هبوط جبریل، صاف و پاک و آینه بشود! و این به إذن إلهی است، یعنی در چارچوب نظامات الهی صورت میگیرد! آیا مسلمانها، واقعاً این طور هستند؟! چرا انتظار داریم قرآن فهمیده و اجراء بشود و ما عاملان به آن باشیم؟! امکان ندارد! پس بیاییم همین طور که با روزه گرفتن، جسم را از پلیدیهای جسمی پاک میکنیم، قلبمان را هم از خویهای رذیله پاک کنیم تا این قرآن بر قلب ما نازل شود! دل مرکز یا محبط جبریل و محل نزول وحی و محل ذکر خدا، جایی است که از ذکر خدا اطمینان حاصل میشود و نرمی پیدا میکند. دل مرکز تعقل است و دل است که میفهمد. دل جای آرامش و سکینه است، جای الفت و پیوند با یکدیگر، جای خشوع و اطمینان به خدا است! یعنی اگر خدا در دل انسان جا باز کرد، این دل در برابر آن صاحبدل خاشع است! و خشوع هم عبارت است از تعظیم و فروتنی معنوی در برابر هر کسی. و وقتی انسانها ایمان بیاورند «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»(حج-54) قلبهاشان دارای اخبات میشود. خُبت به معنای این است که دل، اسیر چنگال خدا بشود و خودش را گرفتار در عشق محبوب ببیند. اخبات این است که دیگر نتواند از خدا جدا بشود و این مقام شامخی است. بعد از این که دل مُخبِت شد، عاشق و خاشع شد، آن وقت دلِ خاشع، دلِ عاشق، دیگر دنبال هوای نفس خود نیست، بلکه دنبال این است که هرچه معشوق بگوید. پس تو اگر به راستی خدا را بشناسی، و به راستی عشق او در دل تو جا بگیرد، و به راستی آن امانت و ودیعهیی را، که به اسم روح، در وجود تو گزاشته بشناسی، دائم باید دلتنگ او باشی! در آن حالت است که آن وقت دیگر از کار خیر، از جهاد با مال و جان و از اجراء هر فرمان الهی و اجتناب از هر نهی او وحشتی نداریم، و هر لحظهیی که اتفاق افتاد، «فُزتُ وَ ربّ الکَعبَه»، لحظة پیروزی و رستگاری است! لحظة اتصال واقعی به محبوب است! و اینها همه کار دل است. و این دل در گِرُو و اسیر محبت الهی است و «يهْدِ قَلْبَهُ»(تغابن- 11) این قلب هدایت شده است و راه را پیدا کرده و نور با نور درآمیخته، و نور این انسان با نور خدا یکی شده است.