به نام خدای عرفان و آزادی، برادری و برابری
پیش از هرچیز وظیفة خود میدانم که ضایعة درگذشت استاد بزرگوار، دانشمند و محقق کم نظیر، فقیه برجسته و نامآور، مرحوم حضرت آیت الله غروی را به خاندان محترم، فرزندان، دامادها و تمام بستگان سببی و نسبی، و بعد به شاگردان و تربیتیافتگان مکتب آن بزرگوار، و در مرحلة بعد به همة مردم شریف و مؤمن و متدین اصفهان تسلیت بگویم.
هرچند آن بزرگوار عمر طولانی داشت، و توأم با برکت و رحمت و منفعت برای مردم، اما واقعیت این است که خلأ وجودی شخصیتهایی چون مرحوم غروی آنقدر مهم است، و فقدان آنها چنان ضایعهیی، که اگر به جای صد، هزار سال هم عمر کنند، به واقع جوان مرگ شدهاند! جوانمرگی برای عالمان، آگاهان، بیداران، معلمان آگاهی و بیداری و عقلانیت و خردمندی و دانش، زود رفتن آنها است. هرچه دیر هم باشد باز به نظر زود میرسد و به همین دلیل در روایات آمده است که وقتی عالمی از دنیا میرود، ثُلمَهیی[1] ایجاد میشود که هیچ چیز آن را پر نخواهد کرد.[2]
با توجه به شناختی که ما از قرآن، روایات و مجموعة اندیشه، فرهنگ و معارف اسلامی داریم، در فرهنگ دینی ما وقتی به شخصی، «عالم» گفته میشود، لزوماً به معنای مصطلح متأخرش ـ کسی در لباس مشخص و کسوت معین ـ نیست. در قرآن، حتی به معنای دارندة تخصص و تبحر ویژه در یک رشتۀ علمی هم نیست. «عالم» در قرآن و فرهنگ دینی صدر اسلام، به معنای آگاه و بیدار، بصیر و دانا است، نه دانشمند به معنای متخصص. هرچند تخصص هم مهم است و کسی نیست که به آن اهمیت ندهد.
لذا این روایت معروف که میگوید؛ وقتی عالمی از دنیا میرود، ثُلمَهيی ایجاد میشود که هیچ چیز آن را پر نخواهد کرد، ویژۀ مجاهدان راه خدا و مقربان درگاه او است، نه برای هر کسی که در کسوت و لباس معین و تحت عنوان اهل علم است! هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست! عالِم به معنای کسی است که هم به خودآگاهی رسیده، هم به جامعه آگاهی و هم به دین آگاهی! و مهمتر از همه به خدا آگاهی![3] «عالم ربانی»، در فرهنگ دینی ما، به همین معنا است. «رب» یکی از اوصاف ذات حق تعالی است، و ما میدانیم، هر یک از صفات ذات حق، معطوف به یک وجه از ذات بینهایت حضرت باری است. «رب» به معنای تربیت کردن است، بناءبراین وقتی گفته میشود خداوند «رَبُّ الارباب» یا «رب» است، یعنی مربی، تربیتکننده، پرورشدهنده، رشد دهنده و تعالیبخش میباشد. خداوند و ذات حق، رب و مربی همة هستی است، تعالی بخش همة پدیدهها و اجزاء این عالم است، از جمله انسانی که در برابر خداوند، متعبد و تسلیم اراده و مشیّت او است، آن هم نه از روی جهل و تقلید از آباء و اجداد و ایمان جاهلانه! بلکه از روی ایمان عالمانه! ایمان به خداوند بعد از آگاهی و بیداری!
یکی از متفکران بزرگ قرون وسطی در عالم مسیحیت، جملهیی دارد که بعدها این جمله، بیانگر تفکر رسمی کلیسای کاتولیک در قرون وسطی شد. آنها میگفتند: ایمان بیاور تا بفهمی! یعنی ایمان را مقدم بر فهم میدانستند. اما من، به عنوان کسی که اندک آشنایی با اسلام و مبانی دینی دارد، تصورم این است[4]، یا نظر و عقیدهام این است که؛ در اسلام، اول فهم است و بعد ایمان! لذا ما باید در برابر آن متفکر و متأله قرون وسطی بگوییم: بفهم تا ایمان بیاوری! «عالم ربانی» کسی است که میفهمد و بعد ایمان میآورد، و در مرحله سوم به تربیت بندگان خدا میپردازد. تربیت بندگان خدا هم، مرتبط با آگاهی و بیداری، تربیت معنوی و اخلاقی، و علم و دانش است.
سالها پیش، در تفسیر «مجمع البیان»، ذیل یکی از آیات که اکنون به یاد ندارم کدام آیه بود، روایتی دیدم راجع به مفهوم «عالم ربانی». این جمله آمده بود؛ عالم ربانی کسی است که «يَقومُ بِاَمر الاُمة»، قیام میکند به امور امت! این قیام به امر امت به چه معنا است؟ البته «امر» در مفاهیم قرآنی به معانی و مفاهیم مختلفی آمده است. ولی اگر ابتداء حوزة دین، و بعد حوزة عالمان و آگاهان و بیداران در دین، و معلمان و آموزگاران دینی را تعریف کنیم، من فکر میکنم «يَقُومُ بِاَمر الاُمة» که دربارۀ عالم ربانی گفته شده است، میتواند به این معنا باشد که عالم ربانی در فرهنگ دینی ما کسی است که به آگاهی و بیداری و رشد و تعالی معنوی جامعه کمک کرده و آن را به تعالی میرساند.
در قرآن آیهیی است از قول پیامبر خطاب به اهل کتاب: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»[5]، ای اهل کتاب! یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان! بیایید روی کلمات مشترک، محورهای مشترک، با هم وحدت کنید! یعنی بر سر اختلافها نرویم، بلکه روی محورهای وحدت تأکید کنیم! مرحوم آیت الله طالقانی که یکی از مصادیق عالم ربانی در زمان ما بود، «تَعَالَوْاْ» را در آیة مذکور به معنای «بالا آمدن» گرفته است. یعنی معنا و مفهومی فراتر از مفهوم لغوی. مفهوم لغوی «تَعال» یعنی «بیا». ولی مرحوم طالقانی که در تفسیر خود روی نکات زبانشناسی و ادبی بسیار دقیق بود، از این مفهوم لغوی برداشت متعالی و زبانشناسانهتری داشت. میگفت تنها منظور این نیست که؛ نزدیک بیا تا دور هم بنشینیم و صحبت کنیم! «تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء»، یعنی خودتان را بالا بکشید و در این سطح پایین نمانید! البته این آیه در مورد موضوع دیگری است، من فقط میخواستم از این کلمه «تَعال» استفاده کنم و در ارتباط با مفهوم عالم ربانی عرض کنم؛ عالم ربانی کسی است که خود به آگاهی، ایمان، بیداری و تربیت معنوی، و به تعبیر اسلامی خودمان به مرحلة «تَخَلُّق بِاَخلاق الله» رسیده، و بعد به آگاهی و تربیت مردم همت میگمارد. اگر کسی خود به آن مرحله تربیت معنوی و آگاهی و بیداری نرسیده باشد،
ذات نـایـافتــه از هستی بخـش کی تـواند که شـود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی نـایــد از وی صفت آب دهـی[6]
من اگر به عنوان عالم دین ادعاء کنم میخواهم نقش عالم ربانی را ایفاء کنم، شرط اول این است که خود به آگاهی و بیداری رسیده باشم. و اگر مولایمان علی است، که ان شاء الله هست! وی فرموده است: به خدا قسم تا چیزی را خود به آن عمل نکرده باشم، شما را به آن توصیه نمیکنم. این را علی در مقام حکومت میگوید!!! این عالم ربانی است!
مرحوم آیت الله غروی، به این معانی که بیان شد، عالم ربانی بود. هر چند روزگار ناسازگار بود! البته این تعبیر عامیانه از «روزگار» است، یعنی ابناء زمان، آن هم نه همه، بخشی یا اکثریت ناسازگار بودند. اما گذشت زمان، این چهرههای نورانی را درخشانتر خواهد کرد! و این هم تنها سرنوشت آیت الله غروی اصفهانی نبود، سرنوشت همة نوآوران و آگاهان و بیداران و همة عالمان ربانی بوده است! آنها به تناسب نقشی که ایفاء میکردهاند، و به وسعت گسترهیی که حرکت میآفریدهاند، لااقل تا زمانی با سدها و موانع بزرگی مواجه میشدهاند. البته گاهی بعضی از این بزرگواران و نوآوران و عالمان ربانی این اقبال را داشتهاند که در زمان حیاتشان، جامعه از آنها رفع اتهام کرده و از ایشان اعاده حیثیت کند. اما بسیاری از آنها حتی این اقبال را هم نداشتهاند، و سالها، حتی قرنها، بعد از مرگشان، روزگار از آنها دفاع کرده است! «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»![7] مرحوم شریعتی میگفت:
«علاوه بر اینکه خدا از انسان دفاع میکند، روزگار هم از شرف مرد دفاع میکند! هیچ وقت حقایق برای همیشه پشت پردهها نخواهد ماند! میشود در کوتاه مدت همه را فریب داد، ولی برای همیشه نمیتوان همه را فریب داد!»
مرحوم اقبال لاهوری یکی از این نوآوران و بزرگان است که این اقبال را داشت تا در زمان حیاتش از او تجلیل شود. زمانی که وی در شبه قارة هند به عنوان روشنفکر، به عنوان یک عالم، البته به مفهوم قرآنی آن، حرکت کرد، شاید حدود سه دهه با او مخالفت شد، حتی کار به آنجا رسید که وقتی در یکی از ابیاتش، درکتاب «اسرار خودی»، به حافظ انتقاد کرد، بسیاری از علماء، بزرگان و کسانی که با زبان فارسی در شبه قارة هند آشنا بودند به شدت به اقبال تاختند که؛ چرا به حافظ انتقاد کردی؟! در حالی که حافظ در زمان خود مغلوب زمانه بود، و حال بعد از قرنها کار به جایی رسیده که اگر کسی به او نقدی کند، اینچنین سرزنش میشود! و البته بعد از همة این تلاشها و کوششها و مخالفتها و کارشکنیها علیه اقبال، سرانجام دو سال قبل از مرگش، در بخشی از شبه قارة هند، که آن موقع کشور مستقل اسلامی هم نبود،[8] دولت رسمی آن، جشنی بزرگ و سراسری به عنوان تجلیل و بزرگداشت علامه دکتر محمد اقبال لاهوری در تمام شبه قاره برگزار کرد. البته امثال او که از چنین اقبالی برخوردار گشته باشند، کم بودهاند.
مرحوم آیت الله غروی در طول حدود یک قرن عمرش، همواره در معرض انواع مخالفتها و تهمتها و توهینها بوده است. البته در پرانتز بگویم که بحث انتقاد و مخالفت علمی داستان دیگری دارد. هر کس حق دارد با هر دانشمند و هر نظریهیی مخالفت کند حتی اگر شخصیت بزرگی چون غروی، بزرگتر از او یا کوچکتر از او باشد! داستان آن جدا است! بحث مخالفتهای جاهلانه و تعصبآلود است! بحث مخالفتها و اغراض خاص نفسانی است! بحث کسانی است که عملۀ جهلند و از جهل ارتزاق میکنند، و همواره از علم میترسند!
در اینجا یادی کنم از علامه نایینی رحمت الله علیه که در این ایام کمتر سخنرانی است که در جایی حرف بزند و یادی از نایینی بزرگ نکند. آیت الله نایینی، یک علامۀ بزرگ حوزة نجف، یک عالم و فقیه بسیار برجسته و نامدار است. او در کتاب معروف «تنبیه الامة و تنزیه الملة» میگوید:
«مهمترین عامل استبداد و زمینهساز آن جهل است، در نتیجه باید بگوییم که بزرگترین عامل آزادی و پاسدار آزادی، آگاهی مردم است! استبداد همواره از جهل تغذیه میکند!»
منظور از «استبداد» فقط استبداد سیاسی نیست، به قول آیت الله نائینی خطرناکتر از هر استبداد، استبداد دینی است! استبداد سیاسی، استبداد فرهنگی، استبداد اقتصادی، و کلاً هر نوع استبدادی، ذاتاً و بنیاناً رابطة آن با آگاهی، به اصطلاح، رابطۀ جن و بسم الله است! بناءبراین اگر عالمی، نویسندهیی، روشنفکری، آگاهی، بیداری، سخنی بگوید که عدهیی را خوش نیاید، به ویژه حاملان جهل را، در نتیجه به مخالفت با او برمیخیزند.
در تجلیل و تکریم مقام شامخ علمی و معنوی، و پیشکسوتی مرحوم علامه آیت الله غروی اصفهانی،[9] نکتهیی را که میخواهم اختصاراً بدان اشاره کنم، موقعیت تاریخی شخصیتی مانند ایشان است. ویژگیهای شخصیت فردی ایشان را شنیدهاید و در مقدمۀ برخی کتابهای ایشان هم آمده است. مرحوم غروی در 22 سالگی حافظ تمام قرآن بودهاند، آن هم در روزگاری که معمولاً در حوزههای علمیه، تفسیر و توجه به قرآن چندان مورد توجه نبوده است! اکثر نهج البلاغه را، و شگفت انگیزتر از آن، حدود40 هزار حدیث در حافظه داشتهاند! این ویژگی هر چند بسیار برجسته است، اما در برابر شخصیت اجتماعی و نقش بیدارگری او چندان اهمیتی ندارد! چون حداکثر در مورد این ویژگی میتوان گفت ایشان شخصی است که دو خصوصیت فردی برجسته داشته است، یکم؛ داشتن حافظۀ قوی، که ذاتی و طبیعی است، و موهبتی الهی میباشد و جای شکر و سپاس دارد، و دوم؛ طلبهیی دقیق و پیگیر و درس خوان بودن. بناءبراین اهمیتی که شخصیتی مانند آیت الله غروی دارد، نقش و هویت تاریخی ایشان است! حال مطالبی به اشاره عرض میکنم تا موقعیت تاریخی ایشان روشن شود.
حدود یک یا دو دهه بعد از مشروطیت در ایران حرکتی در میان مسلمانان پیدا شد که نامهای مختلفی به این حرکت دادند؛ «حرکت بیدارگری اسلامی»، «حرکت نوگرایی اسلامی»، «حرکت اصلاح طلبی اسلامی». «اصلاح طلبی» در معنای سیاسیش، در این سالهای اخیر برجسته شده است، اما واژه و مفهوم «اصلاح»، یک مفهوم بسیار گسترده و قدیمی است. از حدود 200 سال پیش مفهوم اصلاح طلبی در جهان اسلام مطرح شد که مربوط به ایران هم نیست. لذا در دایرة المعارفهای بزرگ و فرهنگهای مهم مدخلی وجود دارد تحت عنوان «اصلاح دینی».[10]
این جریان اصلاح طلبی در ایران، در صد سال اخیر، به دو یا سه شاخه تقسیم شده است که من وارد آنها نمیشوم. یک شاخة آن حوزوی است، که نوعی از اصلاح طلبی دینی میباشد که در حوزههای علمیۀ ما و در میان عالمان دین مطرح شده است. شاید نخستین کسی که در این ارتباط به عنوان عالم دین و اصلاح طلب مطرح است، مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی است. منتهی مرحوم سید جمال الدین شخصیتی فراتر از ایران دارد. ایشان، هم در ایران سرسلسله و آغازگر است، هم در شبه قاره، هم در عثمانی و مصر، و حتی در شمال آفریقا!
اما کسی که در ایران از میان عالمان دین، پیشگام در این امر بوده، شخصیتی است به نام شیخ هادی نجمآبادی. کسانی که اهل تحقیق و تاریخ هستند با این شخصیت آشنایند. مرحوم شیخ هادی نجمآبادی از نزدیکان و از محارم مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی بود. در چند بار مسافرتی که سید جمال به تهران آمد، با بعضی از افراد روشنفکر و روحانی نوگرا ارتباط داشت، از جملة ایشان، مرحوم نجمآبادی بود. او یکی از کسانی است که در حرکت مشروطه خواهی نقش ایفاء کرد اما خود در سال 1320 قمری، و چهار سال قبل از پیدایش و پیروزی مشروطه فوت کرد.
مرحوم شیخ هادی نجمآبادی در محلة سنگلج تهران پیشنماز بود و منبر و شاگردانی هم داشت و در واقع آنجا یک حوزة تربیتی بود. او یکی از مصادیق همان عالمان ربانی بود که پیشتر بدان پرداختم. عالمانی که به قول مرحوم شریعتی میگفت:
«خدایا رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد؛ قوتم بخش تا نانم را، و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند، نه آنها که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند!»[11]
مرحوم نجمآبادی از عالمان و روحانیان وارسته، پاک اندیش، پاک نهاد و پاک رفتار در تهران بود که به اجماع قول همة موافقان و مخالفانش دین برای او دکان نبود! دین برای او وسیلۀ معیشت نبود! دین وسیلۀ آگاهی و بیداری و هدایت جامعه بود! او کتابی دارد تحت عنوان «تحریر العقلاء». تحریر العقلاء یعنی آزاد کردن خردمندان. اصلاح طلبی شیخ هادی نجمآبادی با تأکید و محوریت عقل بود. این جریان، که ما آن را تحت عنوان نوگرایان و حکماء حوزوی میدانیم، از بعد از او ادامه و بحثها و شاخههای مختلف پیدا کرده است.
به نظر من، مرحوم آیت الله غروی در حدی که بنده با افکار و شخصیت و زندگی ایشان، و نیز تا اندازهیی که با تاریخ معاصر آشنا هستم، در این سلسله و در این مسیر قرار میگیرد. یعنی در مسیر نوگرایان حوزه که هر یک از آنها ویژگیهای خاص خود را دارند. این جریان با جریان روشنفکری دانشگاه متفاوت است. نمیخواهم بگویم در همه جا متعارض است، نه! در جاهایی با هم همراه هستند، اما در مواردی هم متفاوتند.
محور اصلاح طلبی جریان نوگرایان حوزوی و به طور خاص مرحوم آیت الله غروی اصفهانی سه چیز است. محور اول، خرافهزدایی از ساحت دین است. خرافهزدایی هم در جریان روشنفکران اصلاح طلب دانشگاهی و غیرحوزوی، و هم در میان روشنفکران و نوگرایان حوزوی، به عنوان اولین محور اصلاح طلبی مطرح است.
توجه کنید! ما نمیگوییم «اصلاح دین»! ما «اصلاح دین» نداریم، این اشتباه نشود! هیچ کس نمیتواند ادعاء کند که ما میخواهیم دین را اصلاح کنیم! زیرا اگر بگوییم اصلاح دین، یک پیش فرض را پذیرفتهایم و آن این است که دین نقص و اشکال دارد! وگرنه اصلاح دین معنا ندارد! ما به عنوان مسلمان، حال چه سنتی چه نوگرا، چه روشنفکر و دانشگاهی چه حوزوی، همه قبول کردهایم که دین اسلام، دین کامل و جامعی است، پیامبر اسلام هم خاتم انبیاء است، و بعد از او، پیامبر و دینی، و بعد از قرآن هم کتاب جدیدی نخواهد آمد. پس در این بحثی نیست! بناءبراین آنچه ما میگوییم «اصلاح دینی» است نه «اصلاح دین». پیش فرض اصلاح دینی آن است که فکر، اندیشه، عقاید، عادات، سنن و شعائر دینی موجود ما، کم و بیش دچار انحراف، اشکال، ایراد و اعوجاج است. ما میخواهیم آن اشکال را رفع کنیم.
پس اولین گام اصلاح طلبی، مسألۀ خرافه زدایی از دین است. یعنی چیزهایی که در دین نبوده است، بعداً به دین اضافه کردهاند. این بدان معنا نیست که اگر چیزی در زمان پیامبر نبوده، یا در قرآن و روایات نیامده است، اگر امروز بوجود آید، بدعت است، نه! هر چیز تازهیی بدعت نیست! آن چیزی را بدعت و انحراف و خرافه مینامیم که در تعارض با دین باشد.
التقاط هم مثبت دارد و هم منفی! التقاط مثبت یعنی آمیختن چند چیز متفاوت که با هم سازگار هستند، یا تلفیق تز و آنتیتز، و درست کردن سنتز! فکر و فرهنگ و تاریخ بشریت محصول همین است! اساساً معارف و دانش، چه دینی چه غیر دینی، چه اسلامی چه غیر اسلامی، چه شرقی چه غربی، برآمده از التقاط است. مگر این دانشی که آن را فلسفه میخوانیم از دل قرآن و سنت درآمده است؟! نه! از یونان است.
اما بدعت «اِدخالُ ما لیسَ فِی الدّین» است! در گذشته بزرگان ما بدعت را تبیین کردهاند، بدعت چیزی است که در تعارض بنیادین با دین باشد و آن را وارد دین کنند و به دین نسبت بدهند. وقتی گفته میشود «خرافهزدایی»، این پیش فرض وجود دارد که چیزهایی هست که ضد دین بوده و بعداً آنها را وارد دین کردهاند! چه در عالَم سنت چه در عالَم شیعه، چه بسیار خرافه وارد دین کردهاند! در دوران بعد از انقلاب، با همت عالمان حوزوی و روشنفکران دانشگاهی تلاش بسیاری شد تا بخشی از این خرافهها از چهرۀ دین زدوده شود و انتظار این بود که بعد از انقلاب اسلامی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی این خرافهها کم شوند، اگر نگوییم از بین روند. ولی متأسفانه و سوگمندانه باید بگویم؛ نه تنها بسیاری از خرافات از بین نرفت بلکه بر آنها دامن هم زده شد. میبینید در تلویزیون و رادیو و رسانههای رسمی چه مطالبی گفته میشود! امروز کار به جایی رسیده است که بسیاری از کسانی که خود در تقویت این خرافهها نقش داشتند، دارند انتقاد میکنند! امیدوارم این انتقادها در جهت خرافهزدایی ادامه پیدا کند.
بناءبراین اولین محور اصلاح طلبی، خرافهزدایی از سیمای دین در حوزه عقاید، آداب و سنن، و شعائر با تأکید روی توحید و نفی شرک است، که برخی شخصیتهای حوزوی، از جمله آیت الله غروی، شیخ هادی نجم آبادی، و همچنین روشنفکران دانشگاهی، بر این امر اهتمام میورزیدند.
دومین محور اصلاح طلبی عبارت است از نوسازی و احیاء فقه و اجتهاد بر بنیان کتاب، عقل و سنت. کسی که بیش از همه روی اجتهاد تکیه کرد مرحوم اقبال لاهوری است، که البته عالم حوزوی نبود، بلکه یک روشنفکر دانشگاهی تحصیلکردة غرب بود. کتاب «احیاء فکر دینی» او فصلی دارد تحت عنوان «اجتهاد موتور حرکت اصلاحات».
البته مسألة اجتهاد بعدها در میان فقهاء حوزه هم، قوی و نیرومند شد. اما ابتداء از ناحیة روشنفکران دانشگاهی روی اجتهاد تأکید شد. در ایران هم، از میان روشنفکران دانشگاهی کسی که بیش از همه در این باب پیگیر بود، آموزگار بزرگ ما، زندهیاد دکتر علی شریعتی است. منتهی، آنچه که روشنفکران دانشگاهی ما میگفتند با حوزهها متفاوت بود! امثال اقبال و شریعتی میگفتند که اجتهاد هم در اصول باید باشد هم در فروع، اما در حوزههای علمیه، اجتهاد در اصول چندان مطرح نبود، ولی اجتهاد در فقه، نیرومند شد. مرحوم آیت الله غروی انصافاً از کسانی بود که در این خصوص، طی صد سال اخیر، میان علماء درجه یک، مقام اول را دارد! و شاهد سخن من هم، حدود پنجاه جلد کتب فقهی و نظریههای ایشان است.[12]
البته در این یک دهة اخیر، به جهت تجربه و تحولات جمهوری اسلامی، بسیاری از علماء و طلاب جوان به تکاپو افتاده و نوآوریهایی هم داشتهاند، ولی آیت الله غروی 80 سال پیش شروع کرد. به عنوان مثال؛ ایشان، به عنوان یک عالم و مجتهد، بر اساس ادلة شرعی، قاطعانه فتوی میدهد؛ قربانی کردن در مِنی، در حالی که میلیونها گوسفند با بلدوزرهای عربستان سعودی در خاک دفن میشود، خلاف شرع مقدس است، و میتوان در شهر و دیار خویش هم قربانی کرد.[13] و یا فتوای ایشان در مورد مرتد، که کسی را به جهت برگشتن از دین و اینکه عقیدهاش با اسلام همخوانی ندارد، نمیتوان اعدام کرد.[14]
اگر بنده این فتوی را بدهم کسی گوش نمیدهد! چه در کسوت طلبگی باشم چه در کسوت دانشگاهی! میگویند تو نمیفهمی! ولی اگر کسی مثل آیت الله غروی با ادلة فقهی بگوید، کسی هم که قبول ندارد، باید ادلة فقهی او را رد کند! و خوشبختانه، اخیراً فقیه مجاهد، عارف وارسته و پاک نهاد، و از سلالة پاک اسلاف، حضرت آیت الله العظمی منتظری هم در کتاب «مبانی حقوقی» خود، صریحاً همچون آیت الله غروی، نظر و فتوایشان را در این زمینه که کسی را به خاطر عقیده و فکر نمیتوان کشت، بیان کردهاند. آری! ارتداد بد است و کسی که از دین برگردد مجازات دارد، اما مجازاتش اخروی است!
محور سوم اصلاح طلبی، مسألة وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی است. بحث وحدت در میان مسلمانها بسیار مهم است! هزار و چهار صد سال است که دو فرقه بزرگ شیعه و سنی با هم درگیرند! باز این جملة مرحوم شریعتی را بیاد میآورم:
«این آن را تکفیر میکند که تو چرا با دست باز نماز میخوانی؟! او این را تفسیق میکند که تو چرا با دست بسته نماز میخوانی؟!»
البته اختلاف وجود دارد، ما شیعه هستیم و آنها سنی! آنها یک عقیده دارند و ما هم یک عقیدة دیگر! میتوانیم بنشینیم و با هم بحث علمی کنیم. بحث هم این نیست که شیعه، سنی شود و سنی، شیعه شود، آن هم به تحمیل و اکراه! اینکه ارزشی ندارد! این وحدت اولاً باید جدی باشد و ثانیاً علمی، و اینکه حداقل در جهت تفرقه حرکت نکنیم. مرحوم غروی یکی از کسانی بود که در این زمینه پیشگام بود و این را در مقدمة کتاب خود توضیح میدهد و میگوید:
«دورة جوانی من روزگاری بود که استعمار قدیم تبدیل به استعمار نو میشد!»
بسیار نکته ظریفی است! یعنی معلوم میشود که ایشان یک عالم فقیه حوزوی نبود که فقط بنشیند و بحثهای علمی و فقهی کند! درک و شعور اجتماعی و سیاسی بالایی هم داشتند! این، درک و شعور قوی میخواست که کسی بفهمد استعمار قدیم به استعمار نو تبدیل میشود! و استعمار کهنه و نو همواره با وحدت مسلمانها مخالف است و همواره میخواهد مسلمانها را به جان هم بیندازد! و لذا میگوید:
«من هر چه تلاش کردم، تلاش علمی، فکری و فرهنگی، همه در جهت این بود که شیعه و سنی به هم نزدیک شوند.»
سه محور اصلاح طلبی مرحوم غروی اصفهانی را دوباره تکرار میکنم؛
یک؛ خرافهزدایی از دین،
دو؛ نوسازی و احیاء فقه و اجتهاد با محوریت عقل، کتاب و سنت،
سه؛ وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی.
منتهی در مورد محوریت عقل، کتاب و سنت؛ تأکیدی که آیت الله غروی دارد این است که اصل، کتاب است و سنت صحیحۀ قطعیه. چرا که به عنوان یک فقیه و کسی که در 22 سالگی، چهل هزار حدیث را حفظ کرده! میفهمد که در طول تاریخ اسلام چقدر روایت به نام پیامبر و ائمه جعل کردهاند! و شگفت انگیزتر اینکه گاهی نه تنها حدیث را جعل کردهاند، بلکه راوی حدیث را هم جعل کردهاند! و به همین دلیل است که شناخت حدیث تبحّر میخواهد. به این راحتی نیست که من یک کتاب «بحار الانوار» مجلسی را بردارم، یا کتاب «مستدرک الوسائل» محدث قمی را، یا «وسائل الشیعه» شیخ حُرّ عاملی را، و بگویم خدا و رسول فلان چیز را گفتهاند! نه به این سادگی نیست!!! جاعل به خاطر اینکه حرف غلط خرافهآمیز خود را جا بیندازند، نه تنها روایت را، بلکه راوی آن را هم جعل میکرد و میگفت؛ من از فلانی شنیدیم، او از فلانی، او از زُرارة بن اعیَن، و او هم از امام صادق! خوب وقتی در سلسلة راویانش شخصیتی است مثل زُرارة بن اعیَن، که از شاگردان امام صادق است و از راویان موثق، و نقل قول او را همه قبول دارند، روایت جعلیش مورد قبول واقع میشود!
در پایان بگویم که من با مبنای فکری، اعتقادی و ایدئولوژیک خود، معتقد هستم که امروز باید از نهاد عالمان دین دفاع کرد، منتهی عالمان دین با استقلال رأی و فکر، و استقلال سیاسی و اقتصادی! چرا که عالمان دین، به ضرورت، نه به رسمیت، برای جامعه مفید هستند. جامعة دیندار، نیاز به کارشناسان دین دارد، البته بدون حق ویژه! به عنوان بخش بزرگی از جامعة مدنی کل جوامع اسلامی، از جمله ایران، از نهاد عالمان دین باید دفاع کرد! از ساحت عالمان ربانی باید دفاع کرد! جامعة ما به این عالمان محتاج است. اما حساب عالمان دین از حساب جاهلان دین یا جاهلان عالم نما، جدا است!
امیدوارم که خداوند آن مرحوم را، آن بزرگوار و استاد آموزگار را بیش از این مشمول عنایات خاص خود قرار دهد! به بازماندگانش صبر جزیل[15] عنایت نماید! و همة ما را از مؤمنان، و رهروان راه آن بزرگواران قرار دهد!
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
پیش از هرچیز وظیفة خود میدانم که ضایعة درگذشت استاد بزرگوار، دانشمند و محقق کم نظیر، فقیه برجسته و نامآور، مرحوم حضرت آیت الله غروی را به خاندان محترم، فرزندان، دامادها و تمام بستگان سببی و نسبی، و بعد به شاگردان و تربیتیافتگان مکتب آن بزرگوار، و در مرحلة بعد به همة مردم شریف و مؤمن و متدین اصفهان تسلیت بگویم.
هرچند آن بزرگوار عمر طولانی داشت، و توأم با برکت و رحمت و منفعت برای مردم، اما واقعیت این است که خلأ وجودی شخصیتهایی چون مرحوم غروی آنقدر مهم است، و فقدان آنها چنان ضایعهیی، که اگر به جای صد، هزار سال هم عمر کنند، به واقع جوان مرگ شدهاند! جوانمرگی برای عالمان، آگاهان، بیداران، معلمان آگاهی و بیداری و عقلانیت و خردمندی و دانش، زود رفتن آنها است. هرچه دیر هم باشد باز به نظر زود میرسد و به همین دلیل در روایات آمده است که وقتی عالمی از دنیا میرود، ثُلمَهیی[1] ایجاد میشود که هیچ چیز آن را پر نخواهد کرد.[2]
با توجه به شناختی که ما از قرآن، روایات و مجموعة اندیشه، فرهنگ و معارف اسلامی داریم، در فرهنگ دینی ما وقتی به شخصی، «عالم» گفته میشود، لزوماً به معنای مصطلح متأخرش ـ کسی در لباس مشخص و کسوت معین ـ نیست. در قرآن، حتی به معنای دارندة تخصص و تبحر ویژه در یک رشتۀ علمی هم نیست. «عالم» در قرآن و فرهنگ دینی صدر اسلام، به معنای آگاه و بیدار، بصیر و دانا است، نه دانشمند به معنای متخصص. هرچند تخصص هم مهم است و کسی نیست که به آن اهمیت ندهد.
لذا این روایت معروف که میگوید؛ وقتی عالمی از دنیا میرود، ثُلمَهيی ایجاد میشود که هیچ چیز آن را پر نخواهد کرد، ویژۀ مجاهدان راه خدا و مقربان درگاه او است، نه برای هر کسی که در کسوت و لباس معین و تحت عنوان اهل علم است! هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست! عالِم به معنای کسی است که هم به خودآگاهی رسیده، هم به جامعه آگاهی و هم به دین آگاهی! و مهمتر از همه به خدا آگاهی![3] «عالم ربانی»، در فرهنگ دینی ما، به همین معنا است. «رب» یکی از اوصاف ذات حق تعالی است، و ما میدانیم، هر یک از صفات ذات حق، معطوف به یک وجه از ذات بینهایت حضرت باری است. «رب» به معنای تربیت کردن است، بناءبراین وقتی گفته میشود خداوند «رَبُّ الارباب» یا «رب» است، یعنی مربی، تربیتکننده، پرورشدهنده، رشد دهنده و تعالیبخش میباشد. خداوند و ذات حق، رب و مربی همة هستی است، تعالی بخش همة پدیدهها و اجزاء این عالم است، از جمله انسانی که در برابر خداوند، متعبد و تسلیم اراده و مشیّت او است، آن هم نه از روی جهل و تقلید از آباء و اجداد و ایمان جاهلانه! بلکه از روی ایمان عالمانه! ایمان به خداوند بعد از آگاهی و بیداری!
یکی از متفکران بزرگ قرون وسطی در عالم مسیحیت، جملهیی دارد که بعدها این جمله، بیانگر تفکر رسمی کلیسای کاتولیک در قرون وسطی شد. آنها میگفتند: ایمان بیاور تا بفهمی! یعنی ایمان را مقدم بر فهم میدانستند. اما من، به عنوان کسی که اندک آشنایی با اسلام و مبانی دینی دارد، تصورم این است[4]، یا نظر و عقیدهام این است که؛ در اسلام، اول فهم است و بعد ایمان! لذا ما باید در برابر آن متفکر و متأله قرون وسطی بگوییم: بفهم تا ایمان بیاوری! «عالم ربانی» کسی است که میفهمد و بعد ایمان میآورد، و در مرحله سوم به تربیت بندگان خدا میپردازد. تربیت بندگان خدا هم، مرتبط با آگاهی و بیداری، تربیت معنوی و اخلاقی، و علم و دانش است.
سالها پیش، در تفسیر «مجمع البیان»، ذیل یکی از آیات که اکنون به یاد ندارم کدام آیه بود، روایتی دیدم راجع به مفهوم «عالم ربانی». این جمله آمده بود؛ عالم ربانی کسی است که «يَقومُ بِاَمر الاُمة»، قیام میکند به امور امت! این قیام به امر امت به چه معنا است؟ البته «امر» در مفاهیم قرآنی به معانی و مفاهیم مختلفی آمده است. ولی اگر ابتداء حوزة دین، و بعد حوزة عالمان و آگاهان و بیداران در دین، و معلمان و آموزگاران دینی را تعریف کنیم، من فکر میکنم «يَقُومُ بِاَمر الاُمة» که دربارۀ عالم ربانی گفته شده است، میتواند به این معنا باشد که عالم ربانی در فرهنگ دینی ما کسی است که به آگاهی و بیداری و رشد و تعالی معنوی جامعه کمک کرده و آن را به تعالی میرساند.
در قرآن آیهیی است از قول پیامبر خطاب به اهل کتاب: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»[5]، ای اهل کتاب! یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان! بیایید روی کلمات مشترک، محورهای مشترک، با هم وحدت کنید! یعنی بر سر اختلافها نرویم، بلکه روی محورهای وحدت تأکید کنیم! مرحوم آیت الله طالقانی که یکی از مصادیق عالم ربانی در زمان ما بود، «تَعَالَوْاْ» را در آیة مذکور به معنای «بالا آمدن» گرفته است. یعنی معنا و مفهومی فراتر از مفهوم لغوی. مفهوم لغوی «تَعال» یعنی «بیا». ولی مرحوم طالقانی که در تفسیر خود روی نکات زبانشناسی و ادبی بسیار دقیق بود، از این مفهوم لغوی برداشت متعالی و زبانشناسانهتری داشت. میگفت تنها منظور این نیست که؛ نزدیک بیا تا دور هم بنشینیم و صحبت کنیم! «تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء»، یعنی خودتان را بالا بکشید و در این سطح پایین نمانید! البته این آیه در مورد موضوع دیگری است، من فقط میخواستم از این کلمه «تَعال» استفاده کنم و در ارتباط با مفهوم عالم ربانی عرض کنم؛ عالم ربانی کسی است که خود به آگاهی، ایمان، بیداری و تربیت معنوی، و به تعبیر اسلامی خودمان به مرحلة «تَخَلُّق بِاَخلاق الله» رسیده، و بعد به آگاهی و تربیت مردم همت میگمارد. اگر کسی خود به آن مرحله تربیت معنوی و آگاهی و بیداری نرسیده باشد،
ذات نـایـافتــه از هستی بخـش کی تـواند که شـود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی نـایــد از وی صفت آب دهـی[6]
من اگر به عنوان عالم دین ادعاء کنم میخواهم نقش عالم ربانی را ایفاء کنم، شرط اول این است که خود به آگاهی و بیداری رسیده باشم. و اگر مولایمان علی است، که ان شاء الله هست! وی فرموده است: به خدا قسم تا چیزی را خود به آن عمل نکرده باشم، شما را به آن توصیه نمیکنم. این را علی در مقام حکومت میگوید!!! این عالم ربانی است!
مرحوم آیت الله غروی، به این معانی که بیان شد، عالم ربانی بود. هر چند روزگار ناسازگار بود! البته این تعبیر عامیانه از «روزگار» است، یعنی ابناء زمان، آن هم نه همه، بخشی یا اکثریت ناسازگار بودند. اما گذشت زمان، این چهرههای نورانی را درخشانتر خواهد کرد! و این هم تنها سرنوشت آیت الله غروی اصفهانی نبود، سرنوشت همة نوآوران و آگاهان و بیداران و همة عالمان ربانی بوده است! آنها به تناسب نقشی که ایفاء میکردهاند، و به وسعت گسترهیی که حرکت میآفریدهاند، لااقل تا زمانی با سدها و موانع بزرگی مواجه میشدهاند. البته گاهی بعضی از این بزرگواران و نوآوران و عالمان ربانی این اقبال را داشتهاند که در زمان حیاتشان، جامعه از آنها رفع اتهام کرده و از ایشان اعاده حیثیت کند. اما بسیاری از آنها حتی این اقبال را هم نداشتهاند، و سالها، حتی قرنها، بعد از مرگشان، روزگار از آنها دفاع کرده است! «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»![7] مرحوم شریعتی میگفت:
«علاوه بر اینکه خدا از انسان دفاع میکند، روزگار هم از شرف مرد دفاع میکند! هیچ وقت حقایق برای همیشه پشت پردهها نخواهد ماند! میشود در کوتاه مدت همه را فریب داد، ولی برای همیشه نمیتوان همه را فریب داد!»
مرحوم اقبال لاهوری یکی از این نوآوران و بزرگان است که این اقبال را داشت تا در زمان حیاتش از او تجلیل شود. زمانی که وی در شبه قارة هند به عنوان روشنفکر، به عنوان یک عالم، البته به مفهوم قرآنی آن، حرکت کرد، شاید حدود سه دهه با او مخالفت شد، حتی کار به آنجا رسید که وقتی در یکی از ابیاتش، درکتاب «اسرار خودی»، به حافظ انتقاد کرد، بسیاری از علماء، بزرگان و کسانی که با زبان فارسی در شبه قارة هند آشنا بودند به شدت به اقبال تاختند که؛ چرا به حافظ انتقاد کردی؟! در حالی که حافظ در زمان خود مغلوب زمانه بود، و حال بعد از قرنها کار به جایی رسیده که اگر کسی به او نقدی کند، اینچنین سرزنش میشود! و البته بعد از همة این تلاشها و کوششها و مخالفتها و کارشکنیها علیه اقبال، سرانجام دو سال قبل از مرگش، در بخشی از شبه قارة هند، که آن موقع کشور مستقل اسلامی هم نبود،[8] دولت رسمی آن، جشنی بزرگ و سراسری به عنوان تجلیل و بزرگداشت علامه دکتر محمد اقبال لاهوری در تمام شبه قاره برگزار کرد. البته امثال او که از چنین اقبالی برخوردار گشته باشند، کم بودهاند.
مرحوم آیت الله غروی در طول حدود یک قرن عمرش، همواره در معرض انواع مخالفتها و تهمتها و توهینها بوده است. البته در پرانتز بگویم که بحث انتقاد و مخالفت علمی داستان دیگری دارد. هر کس حق دارد با هر دانشمند و هر نظریهیی مخالفت کند حتی اگر شخصیت بزرگی چون غروی، بزرگتر از او یا کوچکتر از او باشد! داستان آن جدا است! بحث مخالفتهای جاهلانه و تعصبآلود است! بحث مخالفتها و اغراض خاص نفسانی است! بحث کسانی است که عملۀ جهلند و از جهل ارتزاق میکنند، و همواره از علم میترسند!
در اینجا یادی کنم از علامه نایینی رحمت الله علیه که در این ایام کمتر سخنرانی است که در جایی حرف بزند و یادی از نایینی بزرگ نکند. آیت الله نایینی، یک علامۀ بزرگ حوزة نجف، یک عالم و فقیه بسیار برجسته و نامدار است. او در کتاب معروف «تنبیه الامة و تنزیه الملة» میگوید:
«مهمترین عامل استبداد و زمینهساز آن جهل است، در نتیجه باید بگوییم که بزرگترین عامل آزادی و پاسدار آزادی، آگاهی مردم است! استبداد همواره از جهل تغذیه میکند!»
منظور از «استبداد» فقط استبداد سیاسی نیست، به قول آیت الله نائینی خطرناکتر از هر استبداد، استبداد دینی است! استبداد سیاسی، استبداد فرهنگی، استبداد اقتصادی، و کلاً هر نوع استبدادی، ذاتاً و بنیاناً رابطة آن با آگاهی، به اصطلاح، رابطۀ جن و بسم الله است! بناءبراین اگر عالمی، نویسندهیی، روشنفکری، آگاهی، بیداری، سخنی بگوید که عدهیی را خوش نیاید، به ویژه حاملان جهل را، در نتیجه به مخالفت با او برمیخیزند.
در تجلیل و تکریم مقام شامخ علمی و معنوی، و پیشکسوتی مرحوم علامه آیت الله غروی اصفهانی،[9] نکتهیی را که میخواهم اختصاراً بدان اشاره کنم، موقعیت تاریخی شخصیتی مانند ایشان است. ویژگیهای شخصیت فردی ایشان را شنیدهاید و در مقدمۀ برخی کتابهای ایشان هم آمده است. مرحوم غروی در 22 سالگی حافظ تمام قرآن بودهاند، آن هم در روزگاری که معمولاً در حوزههای علمیه، تفسیر و توجه به قرآن چندان مورد توجه نبوده است! اکثر نهج البلاغه را، و شگفت انگیزتر از آن، حدود40 هزار حدیث در حافظه داشتهاند! این ویژگی هر چند بسیار برجسته است، اما در برابر شخصیت اجتماعی و نقش بیدارگری او چندان اهمیتی ندارد! چون حداکثر در مورد این ویژگی میتوان گفت ایشان شخصی است که دو خصوصیت فردی برجسته داشته است، یکم؛ داشتن حافظۀ قوی، که ذاتی و طبیعی است، و موهبتی الهی میباشد و جای شکر و سپاس دارد، و دوم؛ طلبهیی دقیق و پیگیر و درس خوان بودن. بناءبراین اهمیتی که شخصیتی مانند آیت الله غروی دارد، نقش و هویت تاریخی ایشان است! حال مطالبی به اشاره عرض میکنم تا موقعیت تاریخی ایشان روشن شود.
حدود یک یا دو دهه بعد از مشروطیت در ایران حرکتی در میان مسلمانان پیدا شد که نامهای مختلفی به این حرکت دادند؛ «حرکت بیدارگری اسلامی»، «حرکت نوگرایی اسلامی»، «حرکت اصلاح طلبی اسلامی». «اصلاح طلبی» در معنای سیاسیش، در این سالهای اخیر برجسته شده است، اما واژه و مفهوم «اصلاح»، یک مفهوم بسیار گسترده و قدیمی است. از حدود 200 سال پیش مفهوم اصلاح طلبی در جهان اسلام مطرح شد که مربوط به ایران هم نیست. لذا در دایرة المعارفهای بزرگ و فرهنگهای مهم مدخلی وجود دارد تحت عنوان «اصلاح دینی».[10]
این جریان اصلاح طلبی در ایران، در صد سال اخیر، به دو یا سه شاخه تقسیم شده است که من وارد آنها نمیشوم. یک شاخة آن حوزوی است، که نوعی از اصلاح طلبی دینی میباشد که در حوزههای علمیۀ ما و در میان عالمان دین مطرح شده است. شاید نخستین کسی که در این ارتباط به عنوان عالم دین و اصلاح طلب مطرح است، مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی است. منتهی مرحوم سید جمال الدین شخصیتی فراتر از ایران دارد. ایشان، هم در ایران سرسلسله و آغازگر است، هم در شبه قاره، هم در عثمانی و مصر، و حتی در شمال آفریقا!
اما کسی که در ایران از میان عالمان دین، پیشگام در این امر بوده، شخصیتی است به نام شیخ هادی نجمآبادی. کسانی که اهل تحقیق و تاریخ هستند با این شخصیت آشنایند. مرحوم شیخ هادی نجمآبادی از نزدیکان و از محارم مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی بود. در چند بار مسافرتی که سید جمال به تهران آمد، با بعضی از افراد روشنفکر و روحانی نوگرا ارتباط داشت، از جملة ایشان، مرحوم نجمآبادی بود. او یکی از کسانی است که در حرکت مشروطه خواهی نقش ایفاء کرد اما خود در سال 1320 قمری، و چهار سال قبل از پیدایش و پیروزی مشروطه فوت کرد.
مرحوم شیخ هادی نجمآبادی در محلة سنگلج تهران پیشنماز بود و منبر و شاگردانی هم داشت و در واقع آنجا یک حوزة تربیتی بود. او یکی از مصادیق همان عالمان ربانی بود که پیشتر بدان پرداختم. عالمانی که به قول مرحوم شریعتی میگفت:
«خدایا رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد؛ قوتم بخش تا نانم را، و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند، نه آنها که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند!»[11]
مرحوم نجمآبادی از عالمان و روحانیان وارسته، پاک اندیش، پاک نهاد و پاک رفتار در تهران بود که به اجماع قول همة موافقان و مخالفانش دین برای او دکان نبود! دین برای او وسیلۀ معیشت نبود! دین وسیلۀ آگاهی و بیداری و هدایت جامعه بود! او کتابی دارد تحت عنوان «تحریر العقلاء». تحریر العقلاء یعنی آزاد کردن خردمندان. اصلاح طلبی شیخ هادی نجمآبادی با تأکید و محوریت عقل بود. این جریان، که ما آن را تحت عنوان نوگرایان و حکماء حوزوی میدانیم، از بعد از او ادامه و بحثها و شاخههای مختلف پیدا کرده است.
به نظر من، مرحوم آیت الله غروی در حدی که بنده با افکار و شخصیت و زندگی ایشان، و نیز تا اندازهیی که با تاریخ معاصر آشنا هستم، در این سلسله و در این مسیر قرار میگیرد. یعنی در مسیر نوگرایان حوزه که هر یک از آنها ویژگیهای خاص خود را دارند. این جریان با جریان روشنفکری دانشگاه متفاوت است. نمیخواهم بگویم در همه جا متعارض است، نه! در جاهایی با هم همراه هستند، اما در مواردی هم متفاوتند.
محور اصلاح طلبی جریان نوگرایان حوزوی و به طور خاص مرحوم آیت الله غروی اصفهانی سه چیز است. محور اول، خرافهزدایی از ساحت دین است. خرافهزدایی هم در جریان روشنفکران اصلاح طلب دانشگاهی و غیرحوزوی، و هم در میان روشنفکران و نوگرایان حوزوی، به عنوان اولین محور اصلاح طلبی مطرح است.
توجه کنید! ما نمیگوییم «اصلاح دین»! ما «اصلاح دین» نداریم، این اشتباه نشود! هیچ کس نمیتواند ادعاء کند که ما میخواهیم دین را اصلاح کنیم! زیرا اگر بگوییم اصلاح دین، یک پیش فرض را پذیرفتهایم و آن این است که دین نقص و اشکال دارد! وگرنه اصلاح دین معنا ندارد! ما به عنوان مسلمان، حال چه سنتی چه نوگرا، چه روشنفکر و دانشگاهی چه حوزوی، همه قبول کردهایم که دین اسلام، دین کامل و جامعی است، پیامبر اسلام هم خاتم انبیاء است، و بعد از او، پیامبر و دینی، و بعد از قرآن هم کتاب جدیدی نخواهد آمد. پس در این بحثی نیست! بناءبراین آنچه ما میگوییم «اصلاح دینی» است نه «اصلاح دین». پیش فرض اصلاح دینی آن است که فکر، اندیشه، عقاید، عادات، سنن و شعائر دینی موجود ما، کم و بیش دچار انحراف، اشکال، ایراد و اعوجاج است. ما میخواهیم آن اشکال را رفع کنیم.
پس اولین گام اصلاح طلبی، مسألۀ خرافه زدایی از دین است. یعنی چیزهایی که در دین نبوده است، بعداً به دین اضافه کردهاند. این بدان معنا نیست که اگر چیزی در زمان پیامبر نبوده، یا در قرآن و روایات نیامده است، اگر امروز بوجود آید، بدعت است، نه! هر چیز تازهیی بدعت نیست! آن چیزی را بدعت و انحراف و خرافه مینامیم که در تعارض با دین باشد.
التقاط هم مثبت دارد و هم منفی! التقاط مثبت یعنی آمیختن چند چیز متفاوت که با هم سازگار هستند، یا تلفیق تز و آنتیتز، و درست کردن سنتز! فکر و فرهنگ و تاریخ بشریت محصول همین است! اساساً معارف و دانش، چه دینی چه غیر دینی، چه اسلامی چه غیر اسلامی، چه شرقی چه غربی، برآمده از التقاط است. مگر این دانشی که آن را فلسفه میخوانیم از دل قرآن و سنت درآمده است؟! نه! از یونان است.
اما بدعت «اِدخالُ ما لیسَ فِی الدّین» است! در گذشته بزرگان ما بدعت را تبیین کردهاند، بدعت چیزی است که در تعارض بنیادین با دین باشد و آن را وارد دین کنند و به دین نسبت بدهند. وقتی گفته میشود «خرافهزدایی»، این پیش فرض وجود دارد که چیزهایی هست که ضد دین بوده و بعداً آنها را وارد دین کردهاند! چه در عالَم سنت چه در عالَم شیعه، چه بسیار خرافه وارد دین کردهاند! در دوران بعد از انقلاب، با همت عالمان حوزوی و روشنفکران دانشگاهی تلاش بسیاری شد تا بخشی از این خرافهها از چهرۀ دین زدوده شود و انتظار این بود که بعد از انقلاب اسلامی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی این خرافهها کم شوند، اگر نگوییم از بین روند. ولی متأسفانه و سوگمندانه باید بگویم؛ نه تنها بسیاری از خرافات از بین نرفت بلکه بر آنها دامن هم زده شد. میبینید در تلویزیون و رادیو و رسانههای رسمی چه مطالبی گفته میشود! امروز کار به جایی رسیده است که بسیاری از کسانی که خود در تقویت این خرافهها نقش داشتند، دارند انتقاد میکنند! امیدوارم این انتقادها در جهت خرافهزدایی ادامه پیدا کند.
بناءبراین اولین محور اصلاح طلبی، خرافهزدایی از سیمای دین در حوزه عقاید، آداب و سنن، و شعائر با تأکید روی توحید و نفی شرک است، که برخی شخصیتهای حوزوی، از جمله آیت الله غروی، شیخ هادی نجم آبادی، و همچنین روشنفکران دانشگاهی، بر این امر اهتمام میورزیدند.
دومین محور اصلاح طلبی عبارت است از نوسازی و احیاء فقه و اجتهاد بر بنیان کتاب، عقل و سنت. کسی که بیش از همه روی اجتهاد تکیه کرد مرحوم اقبال لاهوری است، که البته عالم حوزوی نبود، بلکه یک روشنفکر دانشگاهی تحصیلکردة غرب بود. کتاب «احیاء فکر دینی» او فصلی دارد تحت عنوان «اجتهاد موتور حرکت اصلاحات».
البته مسألة اجتهاد بعدها در میان فقهاء حوزه هم، قوی و نیرومند شد. اما ابتداء از ناحیة روشنفکران دانشگاهی روی اجتهاد تأکید شد. در ایران هم، از میان روشنفکران دانشگاهی کسی که بیش از همه در این باب پیگیر بود، آموزگار بزرگ ما، زندهیاد دکتر علی شریعتی است. منتهی، آنچه که روشنفکران دانشگاهی ما میگفتند با حوزهها متفاوت بود! امثال اقبال و شریعتی میگفتند که اجتهاد هم در اصول باید باشد هم در فروع، اما در حوزههای علمیه، اجتهاد در اصول چندان مطرح نبود، ولی اجتهاد در فقه، نیرومند شد. مرحوم آیت الله غروی انصافاً از کسانی بود که در این خصوص، طی صد سال اخیر، میان علماء درجه یک، مقام اول را دارد! و شاهد سخن من هم، حدود پنجاه جلد کتب فقهی و نظریههای ایشان است.[12]
البته در این یک دهة اخیر، به جهت تجربه و تحولات جمهوری اسلامی، بسیاری از علماء و طلاب جوان به تکاپو افتاده و نوآوریهایی هم داشتهاند، ولی آیت الله غروی 80 سال پیش شروع کرد. به عنوان مثال؛ ایشان، به عنوان یک عالم و مجتهد، بر اساس ادلة شرعی، قاطعانه فتوی میدهد؛ قربانی کردن در مِنی، در حالی که میلیونها گوسفند با بلدوزرهای عربستان سعودی در خاک دفن میشود، خلاف شرع مقدس است، و میتوان در شهر و دیار خویش هم قربانی کرد.[13] و یا فتوای ایشان در مورد مرتد، که کسی را به جهت برگشتن از دین و اینکه عقیدهاش با اسلام همخوانی ندارد، نمیتوان اعدام کرد.[14]
اگر بنده این فتوی را بدهم کسی گوش نمیدهد! چه در کسوت طلبگی باشم چه در کسوت دانشگاهی! میگویند تو نمیفهمی! ولی اگر کسی مثل آیت الله غروی با ادلة فقهی بگوید، کسی هم که قبول ندارد، باید ادلة فقهی او را رد کند! و خوشبختانه، اخیراً فقیه مجاهد، عارف وارسته و پاک نهاد، و از سلالة پاک اسلاف، حضرت آیت الله العظمی منتظری هم در کتاب «مبانی حقوقی» خود، صریحاً همچون آیت الله غروی، نظر و فتوایشان را در این زمینه که کسی را به خاطر عقیده و فکر نمیتوان کشت، بیان کردهاند. آری! ارتداد بد است و کسی که از دین برگردد مجازات دارد، اما مجازاتش اخروی است!
محور سوم اصلاح طلبی، مسألة وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی است. بحث وحدت در میان مسلمانها بسیار مهم است! هزار و چهار صد سال است که دو فرقه بزرگ شیعه و سنی با هم درگیرند! باز این جملة مرحوم شریعتی را بیاد میآورم:
«این آن را تکفیر میکند که تو چرا با دست باز نماز میخوانی؟! او این را تفسیق میکند که تو چرا با دست بسته نماز میخوانی؟!»
البته اختلاف وجود دارد، ما شیعه هستیم و آنها سنی! آنها یک عقیده دارند و ما هم یک عقیدة دیگر! میتوانیم بنشینیم و با هم بحث علمی کنیم. بحث هم این نیست که شیعه، سنی شود و سنی، شیعه شود، آن هم به تحمیل و اکراه! اینکه ارزشی ندارد! این وحدت اولاً باید جدی باشد و ثانیاً علمی، و اینکه حداقل در جهت تفرقه حرکت نکنیم. مرحوم غروی یکی از کسانی بود که در این زمینه پیشگام بود و این را در مقدمة کتاب خود توضیح میدهد و میگوید:
«دورة جوانی من روزگاری بود که استعمار قدیم تبدیل به استعمار نو میشد!»
بسیار نکته ظریفی است! یعنی معلوم میشود که ایشان یک عالم فقیه حوزوی نبود که فقط بنشیند و بحثهای علمی و فقهی کند! درک و شعور اجتماعی و سیاسی بالایی هم داشتند! این، درک و شعور قوی میخواست که کسی بفهمد استعمار قدیم به استعمار نو تبدیل میشود! و استعمار کهنه و نو همواره با وحدت مسلمانها مخالف است و همواره میخواهد مسلمانها را به جان هم بیندازد! و لذا میگوید:
«من هر چه تلاش کردم، تلاش علمی، فکری و فرهنگی، همه در جهت این بود که شیعه و سنی به هم نزدیک شوند.»
سه محور اصلاح طلبی مرحوم غروی اصفهانی را دوباره تکرار میکنم؛
یک؛ خرافهزدایی از دین،
دو؛ نوسازی و احیاء فقه و اجتهاد با محوریت عقل، کتاب و سنت،
سه؛ وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی.
منتهی در مورد محوریت عقل، کتاب و سنت؛ تأکیدی که آیت الله غروی دارد این است که اصل، کتاب است و سنت صحیحۀ قطعیه. چرا که به عنوان یک فقیه و کسی که در 22 سالگی، چهل هزار حدیث را حفظ کرده! میفهمد که در طول تاریخ اسلام چقدر روایت به نام پیامبر و ائمه جعل کردهاند! و شگفت انگیزتر اینکه گاهی نه تنها حدیث را جعل کردهاند، بلکه راوی حدیث را هم جعل کردهاند! و به همین دلیل است که شناخت حدیث تبحّر میخواهد. به این راحتی نیست که من یک کتاب «بحار الانوار» مجلسی را بردارم، یا کتاب «مستدرک الوسائل» محدث قمی را، یا «وسائل الشیعه» شیخ حُرّ عاملی را، و بگویم خدا و رسول فلان چیز را گفتهاند! نه به این سادگی نیست!!! جاعل به خاطر اینکه حرف غلط خرافهآمیز خود را جا بیندازند، نه تنها روایت را، بلکه راوی آن را هم جعل میکرد و میگفت؛ من از فلانی شنیدیم، او از فلانی، او از زُرارة بن اعیَن، و او هم از امام صادق! خوب وقتی در سلسلة راویانش شخصیتی است مثل زُرارة بن اعیَن، که از شاگردان امام صادق است و از راویان موثق، و نقل قول او را همه قبول دارند، روایت جعلیش مورد قبول واقع میشود!
در پایان بگویم که من با مبنای فکری، اعتقادی و ایدئولوژیک خود، معتقد هستم که امروز باید از نهاد عالمان دین دفاع کرد، منتهی عالمان دین با استقلال رأی و فکر، و استقلال سیاسی و اقتصادی! چرا که عالمان دین، به ضرورت، نه به رسمیت، برای جامعه مفید هستند. جامعة دیندار، نیاز به کارشناسان دین دارد، البته بدون حق ویژه! به عنوان بخش بزرگی از جامعة مدنی کل جوامع اسلامی، از جمله ایران، از نهاد عالمان دین باید دفاع کرد! از ساحت عالمان ربانی باید دفاع کرد! جامعة ما به این عالمان محتاج است. اما حساب عالمان دین از حساب جاهلان دین یا جاهلان عالم نما، جدا است!
امیدوارم که خداوند آن مرحوم را، آن بزرگوار و استاد آموزگار را بیش از این مشمول عنایات خاص خود قرار دهد! به بازماندگانش صبر جزیل[15] عنایت نماید! و همة ما را از مؤمنان، و رهروان راه آن بزرگواران قرار دهد!
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
[1]: [آوا:] ثُلمَه: رخنه، ترک.
[2]: [آوا:] اِذا ماتَ المؤمنُ الفقيهُ ثَلُمَ فی الإسلامِ ثُلمَةً لايَصُدُّها شیءٌ / زمانی که مؤمن فقيه از دنیا رود، رخنهیی در اسلام ایجاد میشود که هیچ چیز آن را پر نمیکند.
[3] : زیرا که در فرهنگ دینی ما، محورِ آگاهیها، خداوند است، و نیز رسیدن به دانایی و تعبد و تسلیم محض بودن در برابر اراده و مشیّت او.
[4] : به این جهت میگویم: «تصورم این است»، چون ممکن است بعضی علماء و دانشمندان و متفکران، نظر دیگری داشته باشند.
[5] : [آوا:] آل عمران 64.
[6] : [آوا:] جامی ـ هفت اورنگ ـ سبحة الابرار.
[7] : [آوا:] حج 38.
[8] : [آوا:] مراد پاکستان امروزی است.
[9] : من بیشتر از چند بار توفیق دیدار ایشان را نداشتهام. یک یا دو مرتبه در نماز جمعهشان در این شهر شرکت کردم وآخرین باری هم که با ایشان تلفنی صحبت کردم، یک یا دو سال پیش بود.
[10] : در دایرة المعارف بزرگ اسلامی که جدیداً در حال تألیف است مقالهیی مبسوط در مورد اصلاح طلبی است که دو بخش از آن مقاله را من نوشتهام.
[11] : [آوا:] مجموعه آثار 8 – نیایش 1.
[12] : [آوا:] مجموعاً با آثار به طبع نرسیده.
[13] : [آوا:] ر.ک. قربانی در منی ـ 1362.
[14] : [آوا:] ر.ک. فقه استدلالی ـ ص 602.
[15] : [آوا:] انبوه، فراوان، گسترده، دامنهدار.