يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[i]
يك سال از غروب خورشيد پر فروغ علم و نبوغ و رشد و بلوغ، و از افول ستارة مشعشع آگاهي و بیداري و صلاح و فلاح، فقيه نبيه و حكيم نزيه و مجتهد وجيه و متكلم نِحرير[ii] و اصولي روشن ضمير، عارف كبير، مرحوم آيت الله غروي، شرف الله مكانه، سپري شد و داغ جانكاه فقدان جبران ناپذير آن عزيز اصلاحگر نوانديش و محقق حقكيش بر دلهامان. لا مَرَدَّ لِقضاءِ الله و لا مُعَقِّب لِحُكمِه يَفعَل ما يَشاء و يَحكَمُ ما يُريد...[iii]
فجورستان دنيا و گورستان جهان براي آن وجود فيّاض، كوچك بود، و ميدانِ طيران روح پرفتوح و صدر مشروح آن مبتكر و متفكر ايمانمدار و نادرهگفتار نبود. او روح پاكش را به خدا، و جسم شريفش را به گور، و اسم پرهيمنه خود را به تاريخ سپرد. «طُوبي لَهُم و حُسنُ مَآب».[iv]
آيت الله غروي رادمردي وارسته، و عابدي به زهد و تقوی آراسته، و زاهدي از مظاهر دنيا پيراسته بود، و مُمَثَّل الرّاسخُون في العقل و الرّاجِحُون في الفضل محسوب ميشد. دردمندانه و مشفقانه و طبيبانه ميگفت و مينوشت، و در تبيين و تفسير و تشريح معارف حقّه قرآنِ عظيم، و تبليغ و تفهيم سيرة مرضية اهل بيتِ كريم، دَين خود را نيكو اداء كرد. جَزاهُ اللهُ اَحسنَ الجَزاء.
نام نامي مرحوم آيت الله غروي با تحقيق و تتبُّع و ابتكار و خلاقيّت و ابداع و نوآوري و اصلاحگري، مُدْغَم، و در عمر نفيس خويش، جليسِ كتاب و انيسِ قلم بود و از همه بيشتر پاي استدلال و منطق را در همة مباحث علمي و فقهي و تاريخي به ميان آورد، و سخنان نبي را از اجنبي تمييز و تشخيص داد. فَتَحَ الله عليه اَبوابَ الرَّحمةِ و الكَرامة.
سيدالحكماء، غروي، از نادرة فقهاء وزين و متشخّص و برجستهیي بود كه با يَدِ طولايي كه در فقه و اصول و كلام و حكمت و تاريخ و تفسير و حديث داشت، در عرصة نقد و اصلاح، كاري كرد كارستان، يعني پوستين سياه موهومات را درید و بر طومار ننگين خرافات خط بطلان كشيد و جعليّات و گزافه را آفتابي كرد. الفِقهُ قَد تَباهي بِه و المُلكُ كَذلِك.[v]
محضر شريف آيت الله غروي محفل مقدس انس بود، و انسان را از معارف و حقايق الهي سرشار و سرمست ميكرد، و روح و جان آدمی را از معنويات و الهيات اشباع مينمود، و زنگار دلها را ميزدود، و به انسان حيات و حركت و هدف ميبخشيد. اَلبَسَهُ اللهُ مِن حُلَلِ النورِ و اَجلَسَهُ اللهُ علي سَريرِ السُّرورِ.[vi]
زبدةُ العلماء، غروي، قهرمان ميدان خردورزي و عقلگرايي و انديشه پروري و فرهنگ محوري و ارتجاع سوزي و خرافه ستیزي به حساب ميآمد، و در صدر پيشاهنگان عاليقدر نهضت اصلاح ديني جاي داشت، و از پيشگامان فرهنگساز و روشنفكران جامعهپرداز محسوب ميشد، و از طلايهداران پاكباز احياءگري و آزادانديشي در عصر حاضر بود. عاشَ حَميداً مُصلِحاً و ماتَ سَعيداً مَجيداً مُفلِحاً.[vii]
قُدوَةُ الفقهاء، غروي، جز به اسلام راستين و دين مبين و كتاب مُستَبين به چيزي تمكين نكرد. نرم خوي و خوش روي و حقيقتگوي و عدالت جوي و صداقت پوي و ادب طراز و سخن پرداز جهل ستیز و خام سوز و عادل دل و گوارا گل. عالمي در يك قبا و لشگري در يك بدن، كشوري در يك سرا و صد زبان در يك دهن. فقيه اختربلند و حكيم ارجمند ما در مقولههاي بازگشت به قرآن، اتحاد مسلمانان، نزديك ساختن حوزه و دانشگاه، احياء نظام شورايي، و تلاش براي استقرار جمهوري اسلامي و جامعة ديني و حكومت مردمي، تالي تِلو[viii] مجاهداني چون ميرزاي ناييني و سيد جمال و مرحوم طالقاني بود. رَفَعَ اللهُ دَرجاتِهُ وَ دَفَعَ اللهُ سَیئاتِه و ضاعَفَ اللهُ حَسناتِه.
مرحوم غروي شريعت شناس و زمانْ فهم و زيرك بود، وآسيبهاي حوزه را ميدانست، و مسائل روز را تشخيص ميداد، و مشكلات جامعه را درك ميكرد، و دردها را ميشناخت، و از اين رو مدام از پي اسلام ناب دويد و مُصرانه براي تحقّق اهداف عاليه و منويّات متعاليه دين خدا كوشيد، و از سنگ اندازيها و سنگلاخها نهراسيد. اَفاضَ اللهُ عليهِ الرِّضوان و اَحالَ اللهُ عليه الغفران.
واژههاي اصيل و پرمحتوی و نجاتبخشي همانند آزادي و عدل و حُريّت و توحيد و مردمداري و حقوق مدني و قسط و تقوی و خدمت به ديگران و نوعدوستي و پارسايي و پاكدامني و اخلاق و اخلاص در كلية آثار گرانبار و مكتوبات نغز و تأليفات پرمغز آن عزيز، مرتب به چشم ميخورد، و صفحات كتابهاي ارزندهاش را تذهيب ميكند و رنگ و جلاء ميدهد، همانگونه كه مبارزه با خرافه و موهوم و جعل و دروغ و گزافه در آنها موج ميزند. نَوَّرَ اللهُ مَرقَدَهُ و طَيَّبّ اللهُ رَمسَه.[ix]
بعضي به طور كاذب و مصنوعي بزرگ ميشوند، اتفاقي ميافتد، حادثهیي پيش ميآيد، انقلابي رخ ميدهد، كودتايي پيش ميآيد، دري به تخته ميخورد، قحط الرجالي ميشود، سياست اقتضاء ميكند، تبليغات سرسامآور و فضيلتتراشيهاي بيحساب، رابطة خويشاوندي، تملّق و مداحي، وابستگي حزبي و جناحي و شرايط سياسي و اجتماعي و مقطعي گاهي باعث ميشود كاهي كوه شود، اما شخصيت مرحوم غروي هرگز چنين نبود! بلكه در نفس الامر، بزرگ منش و شاخص و گران قدر و عالي تبار و كامل عيار بود و جوهر و خميرمايه صلابت و بزرگي را در گل و دل و سرشت و سرنوشت داشت. او از بزرگان راستين بود! نه جامعه، نه حكومت، نه حوزه و نه مردم، او را بزرگ نكرده بودند! بلكه او بزرگي و برجستگي خود را بر همگان تحميل كرده بود و اسمش را به سادگي پشت كتابهاي خويش مينوشت: «سيد محمد جواد غروي»، همين و همين! او با آلايش و آرايش و القاب و كنيههاي معمول و متداول خود را مطرح نميكرد و خود را به چيزي و كسي و جايي و لقبي و عنواني و كنیهیي اعتباري و تصنعي هرگز ضميمه نكرد. مگر نيست كه خداي عظيم در قرآن كريم پيامبرانش را بدون القاب و تشريفات، عيسي و موسي و ابراهيم و محمد و يوسف و سليمان نام ميبرد و مولي علي (ع) نيز به تقليد از خداوند در نهج البلاغه بدون پيرايه از عيسي و موسي و سليمان و داود سخن ميگويد.
حكيم متأله ما مرحوم غروي خود را در كنار هيچ امام و پيغمبري ننشاند، و خود را تالي تِلو معصوم نخواند، و در هيچ پلهیي از پلههاي دين ننشست و خود را عين اسلام ندانست، و از رياء و تملّق و ثناگويي و چاپلوسي متنفّر بود و هرگز بت نشد و اجازه نداد بتتراشان دغلكار دنيامدار او را بت كنند و رداء قلابي آسماني و ملكوتي و كبريايي بر او بپوشانند. او هرگز خدا نشد تا زير سايهاش دلالان دين و سياست پيغمبري كنند. كسي نميتوانست او را بازي دهد و از همه پيرايهها و در و دكانهاي بازيگران، بينياز بود زيرا آب زلال معرفت را از سرچشمه ناب آن چشيده بود و به خيل جليل كاروان عظيم پرورش يافتگان ازل رسيده بود و بر مسند بلند فضيلت و فهم و علم آرميده بود. عَطَّر اللهُ مَضجَعَهُ و طَهَّر اللهُ تربتَه.[x]
كيست كه در برابر كلام وقّاد و طبع نقّاد و منطق متين و عقل عقيل و انديشة ثقيل و عقيدة اصيل و فكر ثاقب و رأي صائب آن نظريهپرداز خرد، تمكين نکند؟! کیست که آن فقيه بهشتْ آيين و روحاني تيزبين و عالم فكرآفرين را تكريم و تحسين ننماید؟! و كيست كه با ما هم صدا نيست كه؛ آفرين بر مادر گيتي كه اين فرزند زاد! سَتر اللهُ زَلّاتِه و غَفَّر اللهُ عَثَراته.[xi]
آيت الله غروي دين حنيف را عالمانه و خداي لطيف را عاشقانه شناخت و بجز خداوند به هيچ نپرداخت و در اين مسير خود را نباخت، هر چند از سنگ تفسيق و انگ تكفير و شرنگ تهديد و چنگ تخريب در امان نماند. البرز را چه باك از سنگ و فلاخن است؟! خَلَق الله لِلحُروبِ رجالاً، و الشدائدُ تَخلُقُ الرّجالَ، و هِمَّةُ الرجالِ تَقلعُ الجِبالَ.[xii]
مرحوم غروي خود را خرج دنياي ديگران نكرد و هر چه داشت بر سر عقيدهاش گذاشت و هرگز خود را به حراج و مزايده نگذاشت و مال و منالي نيندوخت و زهد نفروخت، و جامة رياء ندوخت و تزوير نياموخت، و چراغي جز ديانت نيفروخت، و جز براي حقيقت نسوخت، و خوفي از عاشقكُشان شهرآشوب سبكْ سر بي هنر ناآگاه سياه دل نداشت، و زجرها و زهرها، روح وسيع و جان مَنيع[xiii] آن رادمرد بالغ فرهنگ بلند آهنگ را خسته و نوميد نكرد، و مرارتها و شرارتهاي عملة استحمار ذرهیي بر ارادة پولادين او اثر نگذاشت، و هرگز آنچه را جُهّال ميگويند تكرار نكرد، و هيچگاه نان به نرخ روز نخورد و آبروي شريعت نبُرد، و دل به زال زاغْ گون مستحاضه[xiv] دنيا نسپرد، و دست پست اصحاب زر و زور و تزوير نفشرد و موري را از خود نيازرد، و رام ارباب بي مروّت دنيا نشد و حريّت روحي و استقلال فكري و هويّت روحاني و ماهيّت انساني خود را محفوظ داشت، و هرگز حقيقتي را ننهفت و هيچگاه به مراد مصلحت سخن نگفت، و خنِگ[xv] فرهنگ خويش را راند و خود را به سلامت به مقصد رساند و آموخت كه با زبان لال خرافه و منطق فلج ارتجاع، و قلم كج تحجّر، نميتوان صداي رساي پيامبر رحمت و رأفت را به گوش مردم رساند. وَ اِنَّ هذه تَذكِرَه فَمَن شاءَ اتَّخَذَ الي رَبِّه سَبيلا.[xvi]
براستي هر جا كه آن پير عرفانْ پناه عالي مآثر مينشست، همان جا منبر بود و مَدرَس، محراب بود و مسجد، و پايگاه نور و جايگاه شعور و اردوگاه سرور. خداوند او را غريق بِحار رحمت خويش گرداند كه دلي پرنور و سري پرشور داشت. تَغَّمَدهُ اللهُ برحمته و جَعلَهُ اللهُ منَ الذينَ اَنعم اللهُ عَليهم.[xvii]
شخصيت پرستي و شيخوخيت گرايي در دائرة افكار بلند و قاموس انديشة عميق مرحوم غروي راه نداشت و تحجّر ديني و تقشّر ذهني و مطلق بيني و دُگم انديشي و خود محوري و تنگ نظري و تكبر و تشامخ و خود بزرگ بيني و افزون خواهي و امتيازطلبي در زندگي شرافتمندانه مرحوم غروي بيمعنا بود و هرگز مرعوب جنجال غوغاگران و مرهوب[xviii] سلطه دين بازان و جوسازان و سنگ اندازان ايمان برانداز نشد و خط قرمزي براي كسي قائل نبود و فقط به اندازة ايمان و فكر و انديشه به هركسي امتياز ميداد. حَشَرهُ اللهُ مَعَ الصِّديقينَ والفائزينَ و الرّاشدين.[xix]
نكته پاياني از هزار نكتة ناگفته اينكه تنها مرحوم غروي نبود كه مورد خشم بيدليل مرتجعين لايعقل و متحجرين پا درگل و متعصّبين بيمار دل و نامقدّسهاي مقدّس نما قرار گرفته بود! بلكه پيش از او اعاظم برجستهیي چون ابن ابي عقيل عماني و ابن سينا و ابن جنيد اسكافي و شيخ سهروردي و حتي علامه طباطبايي را با تير تهمت و سنگ اهانت نشانه رفتند! حتی مرحوم مجاهد كبير طالقاني را به جرم اينكه به مردم فلسطين كمك مالي ميرساند، سنّي معرفي كردند و اين رشته سر دراز دارد...
شـرح اين هجـران و اين خون جگر ايــن زمـان بگـذار تــا وقـت دگــر
آري مرحوم غروي ما را وداع گفت و در جوار الطاف محبوب خويش خفت و از خراباتيان بريد و به سماواتيان رسيد و در كنار كرّوبيان آرميد و آرد خود را بيخت و عباي خود را به ميخ تاريخ آويخت. بالأخره راه به پايان رسيد و رند به ياران.
صبـر بسيار بايد پـدر پيـر فلك را تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
و السَّلامُ عَليهِ يَومَ وُلدَ و يومَ يَموتُ و يوم يُبعثُ حَيّاً.[xx]
يك سال از غروب خورشيد پر فروغ علم و نبوغ و رشد و بلوغ، و از افول ستارة مشعشع آگاهي و بیداري و صلاح و فلاح، فقيه نبيه و حكيم نزيه و مجتهد وجيه و متكلم نِحرير[ii] و اصولي روشن ضمير، عارف كبير، مرحوم آيت الله غروي، شرف الله مكانه، سپري شد و داغ جانكاه فقدان جبران ناپذير آن عزيز اصلاحگر نوانديش و محقق حقكيش بر دلهامان. لا مَرَدَّ لِقضاءِ الله و لا مُعَقِّب لِحُكمِه يَفعَل ما يَشاء و يَحكَمُ ما يُريد...[iii]
فجورستان دنيا و گورستان جهان براي آن وجود فيّاض، كوچك بود، و ميدانِ طيران روح پرفتوح و صدر مشروح آن مبتكر و متفكر ايمانمدار و نادرهگفتار نبود. او روح پاكش را به خدا، و جسم شريفش را به گور، و اسم پرهيمنه خود را به تاريخ سپرد. «طُوبي لَهُم و حُسنُ مَآب».[iv]
آيت الله غروي رادمردي وارسته، و عابدي به زهد و تقوی آراسته، و زاهدي از مظاهر دنيا پيراسته بود، و مُمَثَّل الرّاسخُون في العقل و الرّاجِحُون في الفضل محسوب ميشد. دردمندانه و مشفقانه و طبيبانه ميگفت و مينوشت، و در تبيين و تفسير و تشريح معارف حقّه قرآنِ عظيم، و تبليغ و تفهيم سيرة مرضية اهل بيتِ كريم، دَين خود را نيكو اداء كرد. جَزاهُ اللهُ اَحسنَ الجَزاء.
نام نامي مرحوم آيت الله غروي با تحقيق و تتبُّع و ابتكار و خلاقيّت و ابداع و نوآوري و اصلاحگري، مُدْغَم، و در عمر نفيس خويش، جليسِ كتاب و انيسِ قلم بود و از همه بيشتر پاي استدلال و منطق را در همة مباحث علمي و فقهي و تاريخي به ميان آورد، و سخنان نبي را از اجنبي تمييز و تشخيص داد. فَتَحَ الله عليه اَبوابَ الرَّحمةِ و الكَرامة.
سيدالحكماء، غروي، از نادرة فقهاء وزين و متشخّص و برجستهیي بود كه با يَدِ طولايي كه در فقه و اصول و كلام و حكمت و تاريخ و تفسير و حديث داشت، در عرصة نقد و اصلاح، كاري كرد كارستان، يعني پوستين سياه موهومات را درید و بر طومار ننگين خرافات خط بطلان كشيد و جعليّات و گزافه را آفتابي كرد. الفِقهُ قَد تَباهي بِه و المُلكُ كَذلِك.[v]
محضر شريف آيت الله غروي محفل مقدس انس بود، و انسان را از معارف و حقايق الهي سرشار و سرمست ميكرد، و روح و جان آدمی را از معنويات و الهيات اشباع مينمود، و زنگار دلها را ميزدود، و به انسان حيات و حركت و هدف ميبخشيد. اَلبَسَهُ اللهُ مِن حُلَلِ النورِ و اَجلَسَهُ اللهُ علي سَريرِ السُّرورِ.[vi]
زبدةُ العلماء، غروي، قهرمان ميدان خردورزي و عقلگرايي و انديشه پروري و فرهنگ محوري و ارتجاع سوزي و خرافه ستیزي به حساب ميآمد، و در صدر پيشاهنگان عاليقدر نهضت اصلاح ديني جاي داشت، و از پيشگامان فرهنگساز و روشنفكران جامعهپرداز محسوب ميشد، و از طلايهداران پاكباز احياءگري و آزادانديشي در عصر حاضر بود. عاشَ حَميداً مُصلِحاً و ماتَ سَعيداً مَجيداً مُفلِحاً.[vii]
قُدوَةُ الفقهاء، غروي، جز به اسلام راستين و دين مبين و كتاب مُستَبين به چيزي تمكين نكرد. نرم خوي و خوش روي و حقيقتگوي و عدالت جوي و صداقت پوي و ادب طراز و سخن پرداز جهل ستیز و خام سوز و عادل دل و گوارا گل. عالمي در يك قبا و لشگري در يك بدن، كشوري در يك سرا و صد زبان در يك دهن. فقيه اختربلند و حكيم ارجمند ما در مقولههاي بازگشت به قرآن، اتحاد مسلمانان، نزديك ساختن حوزه و دانشگاه، احياء نظام شورايي، و تلاش براي استقرار جمهوري اسلامي و جامعة ديني و حكومت مردمي، تالي تِلو[viii] مجاهداني چون ميرزاي ناييني و سيد جمال و مرحوم طالقاني بود. رَفَعَ اللهُ دَرجاتِهُ وَ دَفَعَ اللهُ سَیئاتِه و ضاعَفَ اللهُ حَسناتِه.
مرحوم غروي شريعت شناس و زمانْ فهم و زيرك بود، وآسيبهاي حوزه را ميدانست، و مسائل روز را تشخيص ميداد، و مشكلات جامعه را درك ميكرد، و دردها را ميشناخت، و از اين رو مدام از پي اسلام ناب دويد و مُصرانه براي تحقّق اهداف عاليه و منويّات متعاليه دين خدا كوشيد، و از سنگ اندازيها و سنگلاخها نهراسيد. اَفاضَ اللهُ عليهِ الرِّضوان و اَحالَ اللهُ عليه الغفران.
واژههاي اصيل و پرمحتوی و نجاتبخشي همانند آزادي و عدل و حُريّت و توحيد و مردمداري و حقوق مدني و قسط و تقوی و خدمت به ديگران و نوعدوستي و پارسايي و پاكدامني و اخلاق و اخلاص در كلية آثار گرانبار و مكتوبات نغز و تأليفات پرمغز آن عزيز، مرتب به چشم ميخورد، و صفحات كتابهاي ارزندهاش را تذهيب ميكند و رنگ و جلاء ميدهد، همانگونه كه مبارزه با خرافه و موهوم و جعل و دروغ و گزافه در آنها موج ميزند. نَوَّرَ اللهُ مَرقَدَهُ و طَيَّبّ اللهُ رَمسَه.[ix]
بعضي به طور كاذب و مصنوعي بزرگ ميشوند، اتفاقي ميافتد، حادثهیي پيش ميآيد، انقلابي رخ ميدهد، كودتايي پيش ميآيد، دري به تخته ميخورد، قحط الرجالي ميشود، سياست اقتضاء ميكند، تبليغات سرسامآور و فضيلتتراشيهاي بيحساب، رابطة خويشاوندي، تملّق و مداحي، وابستگي حزبي و جناحي و شرايط سياسي و اجتماعي و مقطعي گاهي باعث ميشود كاهي كوه شود، اما شخصيت مرحوم غروي هرگز چنين نبود! بلكه در نفس الامر، بزرگ منش و شاخص و گران قدر و عالي تبار و كامل عيار بود و جوهر و خميرمايه صلابت و بزرگي را در گل و دل و سرشت و سرنوشت داشت. او از بزرگان راستين بود! نه جامعه، نه حكومت، نه حوزه و نه مردم، او را بزرگ نكرده بودند! بلكه او بزرگي و برجستگي خود را بر همگان تحميل كرده بود و اسمش را به سادگي پشت كتابهاي خويش مينوشت: «سيد محمد جواد غروي»، همين و همين! او با آلايش و آرايش و القاب و كنيههاي معمول و متداول خود را مطرح نميكرد و خود را به چيزي و كسي و جايي و لقبي و عنواني و كنیهیي اعتباري و تصنعي هرگز ضميمه نكرد. مگر نيست كه خداي عظيم در قرآن كريم پيامبرانش را بدون القاب و تشريفات، عيسي و موسي و ابراهيم و محمد و يوسف و سليمان نام ميبرد و مولي علي (ع) نيز به تقليد از خداوند در نهج البلاغه بدون پيرايه از عيسي و موسي و سليمان و داود سخن ميگويد.
حكيم متأله ما مرحوم غروي خود را در كنار هيچ امام و پيغمبري ننشاند، و خود را تالي تِلو معصوم نخواند، و در هيچ پلهیي از پلههاي دين ننشست و خود را عين اسلام ندانست، و از رياء و تملّق و ثناگويي و چاپلوسي متنفّر بود و هرگز بت نشد و اجازه نداد بتتراشان دغلكار دنيامدار او را بت كنند و رداء قلابي آسماني و ملكوتي و كبريايي بر او بپوشانند. او هرگز خدا نشد تا زير سايهاش دلالان دين و سياست پيغمبري كنند. كسي نميتوانست او را بازي دهد و از همه پيرايهها و در و دكانهاي بازيگران، بينياز بود زيرا آب زلال معرفت را از سرچشمه ناب آن چشيده بود و به خيل جليل كاروان عظيم پرورش يافتگان ازل رسيده بود و بر مسند بلند فضيلت و فهم و علم آرميده بود. عَطَّر اللهُ مَضجَعَهُ و طَهَّر اللهُ تربتَه.[x]
كيست كه در برابر كلام وقّاد و طبع نقّاد و منطق متين و عقل عقيل و انديشة ثقيل و عقيدة اصيل و فكر ثاقب و رأي صائب آن نظريهپرداز خرد، تمكين نکند؟! کیست که آن فقيه بهشتْ آيين و روحاني تيزبين و عالم فكرآفرين را تكريم و تحسين ننماید؟! و كيست كه با ما هم صدا نيست كه؛ آفرين بر مادر گيتي كه اين فرزند زاد! سَتر اللهُ زَلّاتِه و غَفَّر اللهُ عَثَراته.[xi]
آيت الله غروي دين حنيف را عالمانه و خداي لطيف را عاشقانه شناخت و بجز خداوند به هيچ نپرداخت و در اين مسير خود را نباخت، هر چند از سنگ تفسيق و انگ تكفير و شرنگ تهديد و چنگ تخريب در امان نماند. البرز را چه باك از سنگ و فلاخن است؟! خَلَق الله لِلحُروبِ رجالاً، و الشدائدُ تَخلُقُ الرّجالَ، و هِمَّةُ الرجالِ تَقلعُ الجِبالَ.[xii]
مرحوم غروي خود را خرج دنياي ديگران نكرد و هر چه داشت بر سر عقيدهاش گذاشت و هرگز خود را به حراج و مزايده نگذاشت و مال و منالي نيندوخت و زهد نفروخت، و جامة رياء ندوخت و تزوير نياموخت، و چراغي جز ديانت نيفروخت، و جز براي حقيقت نسوخت، و خوفي از عاشقكُشان شهرآشوب سبكْ سر بي هنر ناآگاه سياه دل نداشت، و زجرها و زهرها، روح وسيع و جان مَنيع[xiii] آن رادمرد بالغ فرهنگ بلند آهنگ را خسته و نوميد نكرد، و مرارتها و شرارتهاي عملة استحمار ذرهیي بر ارادة پولادين او اثر نگذاشت، و هرگز آنچه را جُهّال ميگويند تكرار نكرد، و هيچگاه نان به نرخ روز نخورد و آبروي شريعت نبُرد، و دل به زال زاغْ گون مستحاضه[xiv] دنيا نسپرد، و دست پست اصحاب زر و زور و تزوير نفشرد و موري را از خود نيازرد، و رام ارباب بي مروّت دنيا نشد و حريّت روحي و استقلال فكري و هويّت روحاني و ماهيّت انساني خود را محفوظ داشت، و هرگز حقيقتي را ننهفت و هيچگاه به مراد مصلحت سخن نگفت، و خنِگ[xv] فرهنگ خويش را راند و خود را به سلامت به مقصد رساند و آموخت كه با زبان لال خرافه و منطق فلج ارتجاع، و قلم كج تحجّر، نميتوان صداي رساي پيامبر رحمت و رأفت را به گوش مردم رساند. وَ اِنَّ هذه تَذكِرَه فَمَن شاءَ اتَّخَذَ الي رَبِّه سَبيلا.[xvi]
براستي هر جا كه آن پير عرفانْ پناه عالي مآثر مينشست، همان جا منبر بود و مَدرَس، محراب بود و مسجد، و پايگاه نور و جايگاه شعور و اردوگاه سرور. خداوند او را غريق بِحار رحمت خويش گرداند كه دلي پرنور و سري پرشور داشت. تَغَّمَدهُ اللهُ برحمته و جَعلَهُ اللهُ منَ الذينَ اَنعم اللهُ عَليهم.[xvii]
شخصيت پرستي و شيخوخيت گرايي در دائرة افكار بلند و قاموس انديشة عميق مرحوم غروي راه نداشت و تحجّر ديني و تقشّر ذهني و مطلق بيني و دُگم انديشي و خود محوري و تنگ نظري و تكبر و تشامخ و خود بزرگ بيني و افزون خواهي و امتيازطلبي در زندگي شرافتمندانه مرحوم غروي بيمعنا بود و هرگز مرعوب جنجال غوغاگران و مرهوب[xviii] سلطه دين بازان و جوسازان و سنگ اندازان ايمان برانداز نشد و خط قرمزي براي كسي قائل نبود و فقط به اندازة ايمان و فكر و انديشه به هركسي امتياز ميداد. حَشَرهُ اللهُ مَعَ الصِّديقينَ والفائزينَ و الرّاشدين.[xix]
نكته پاياني از هزار نكتة ناگفته اينكه تنها مرحوم غروي نبود كه مورد خشم بيدليل مرتجعين لايعقل و متحجرين پا درگل و متعصّبين بيمار دل و نامقدّسهاي مقدّس نما قرار گرفته بود! بلكه پيش از او اعاظم برجستهیي چون ابن ابي عقيل عماني و ابن سينا و ابن جنيد اسكافي و شيخ سهروردي و حتي علامه طباطبايي را با تير تهمت و سنگ اهانت نشانه رفتند! حتی مرحوم مجاهد كبير طالقاني را به جرم اينكه به مردم فلسطين كمك مالي ميرساند، سنّي معرفي كردند و اين رشته سر دراز دارد...
شـرح اين هجـران و اين خون جگر ايــن زمـان بگـذار تــا وقـت دگــر
آري مرحوم غروي ما را وداع گفت و در جوار الطاف محبوب خويش خفت و از خراباتيان بريد و به سماواتيان رسيد و در كنار كرّوبيان آرميد و آرد خود را بيخت و عباي خود را به ميخ تاريخ آويخت. بالأخره راه به پايان رسيد و رند به ياران.
صبـر بسيار بايد پـدر پيـر فلك را تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
و السَّلامُ عَليهِ يَومَ وُلدَ و يومَ يَموتُ و يوم يُبعثُ حَيّاً.[xx]
[i]: [آوا:] مجادله 11: رفعت میدهد خدای آن کسان را که ایمان آوردهاند از شما و آن کسان که داده شدهاند علم (هدایت)، مراتبی را (یعنی هر کسی را به مرتبهیی که سزاوار آن است رفعت میدهد).
[ii]: [آوا:] دانشمند مبرز و مجرب و ماهر، و دانای زیرک.
[iii]: [آوا:] هیچ گریزی از قضاء الهی نیست و هیچ پس آیندی در پی حکم او نیست! میکند آنچه را که بخواهد و فرمان میدهد آنچه را که اراده کند...
[iv]: [آوا:] رعد 29: خوشا بر او و چه نیکو بازگشتی است!
[v]: [آوا:] فقه بدو مفتخر است و مُلک نیز.
[vi]: [آوا:] خدای بر زیورهای نور بپوشانادش و بر تخت شادی برنشانادش!
[vii]: [آوا:] پسندیدهیی اصلاحگر بزیست و نیک بختی بزرگوار و رستگار بمرد.
[viii]: [آوا:] خَلف صالح.
[ix]: [آوا:] خدای قبرش را منور گرداند و خاکش را معطر.
[x]: [آوا:] خدای آرامگاهش را خوش بوی و تربتش را پاکیزه گرداند.
[xi]: [آوا:] خدای لغزشهایش را بپوشاند و لرزش در گامهایش را بیامرزاد.
[xii]: [آوا:] خدای مر جنگها را مردانی بیافریده است، و سختیها پدیدآوردندة مردان است، و همت مردان برکنندۀ کوهها است.
[xiii]: [آوا:] سر به فلک کشیده، سربلند، دست نایافتنی، محکم و استوار، دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد.
[xiv]: [آوا:] زنی که از قاعدۀ ماهانه کاملاً پاک نمیشود.
[xv]: [آوا:] اسب سفیدی که از زانوان تا سُمش سیاه است.
[xvi]: [آوا:] مزمل 19: و همانا این پندی است، پس هر کس که بخواهد راهی را به سوی پروردگارش برگیرد.
[xvii]: [آوا:] خدای وی را به رحمت خود بپوشانَد و از آن کسان قرارش دهد که خدای بر ایشان نعمت فزونی داشته است.
[xviii]: [آوا:] ترسیده.
[xix]: [آوا:] خدای محشور گرداند او را با راستگویان و رستگاران و رهیافتگان به خرد.
[xx]: [آوا:] مریم 15: و سلام بر او باد روزی که زاییده شد و روزی که میمیرد و روزی که برانگیخته میشود.